شخصی

دلم از کسی گرفته، که می خوام براش بمیرم

جواب پالایشگاه گاز اومده و من توی پذیرفته شده های گزینش نیستم.

شهرزاد همچنان با پنهانکاری عجیبی جواب پیامهای من در مورد بیماریش رو نمیده و تنها کاری که کرده لینک سازمان بهداشت جهانی WHO رو فرستاده می گه اخبار رو از جاهای موثق دنبال کن. پنهانکاری و سکوت ترسناکی که شهرزاد با منی که برادرش هستم داره رو تعمیم می دم به وزارت بهداشت و دولت، دلم کامل میریزه از اتفاقایی که قراره بیفته. تا حالا این 26 سال انقدر گارد اطلاعاتی شهرزاد رو بسته ندیده بودم.

دو روزه یه کله داره بارون میاد.

دلم عجیب گرفته و شدید نیاز دارم با یک نفر حرف بزنم. ولی این روزا درد دل کردن به خرج و مخارجش نمی ارزه. بدبختی اینجاست که دلم از کسی گرفته که می خوام براش بمیرم... مردن... فکر بدی هم نیست...

----------------------------

از Organic Minded و تیم دکتر چاووشی خواستم وقت بگیرم. گفتن 180 هزار واریز کنم به کارت دکتر چاووشی برای تعیین وقت. کارتش برای بانک سپه بود و کلا دل چرکین شدم از تیمشون.

دکتر علیرضا شیری که برو بیایی برای خودش توی اینستاگرام داره رو تقریبا مطمئنم از اون حکومتیهای نون به نرخ روز خور هستش که جلوش جرأت نداری به نظام بگی بالا چشمت ابروئه. این دکتر چاووشی رو فکر می کردم به جایی وصل نیست. این که دیدم برا واریز وجوه شماره کارت بانک سپه داده یکم دودل کرده من رو. مخصوصا که تقریبا همه می دونیم این روزا هر کی توی کارهای فرهنگی با دست باز بهش اجازه میدن کار بکنه احتمالا از سیبیلهای (شما بخون جای دیگۀ) یه ارگان کله گنده آویزونه. سر همین خیلی جرأت نمی کنم حرفام رو بدون سانسور به مشاورهاش بگم.

از اون طرف اصلا سن و سالم رو هم نپرسید یه مشاور متولد 72 رو گذاشته برای منِ خرس گنده. من برم برا پسرِ 5 سال کوچیکتر از خودم این اراجیف وبلاگم رو تعریف کنم بگم مشکل جنسی و خود ارضایی دارم :| این طرف توی زندگیش 5 سال از من عقبتره چه می فهمه بی هدفی و بی آرزویی توی 32 سالگی یعنی چی...

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

تفاوت ترس و خطر

یه دیالوگ خیلی قشنگ و قدیمی هست، از فیلم After-Earth از ویل اسمیت. صرفا به بازگو کردنش اکتفا می کنم:

 

“Fear is not real. The only place that fear can exist is in our thoughts of the future. It is a product of our imagination, causing us to fear things that do not at present and may not ever exist. That is near insanity. Do not misunderstand me danger is very real but fear is a choice.”

ترجمه - ترس واقعی نیست. تنها جایی که ترس می تواند وجود داشته باشد، در تفکرات ما مربوط به آینده است. ترس محصولِ تخیل ماست که منجر می شود از چیزهایی بترسیم که در زمان حال وجود ندارند و حتی شاید هیچگاه به وجود نیایند. ترس جایگاهی نزدیک جنون دارد. حرفم را اشتباه متوجه نشوید، خطر خیلی هم واقعی است، ولی ترس در برابر این خطر، انتخاب ذهن ما است.

 

+ ژانر ترسناک امروز فقط حریرچی و اینکه فرق بین قرنطینه ی قم و تعطیل کردن رو بلد نبود :|

++ شهرزاد دو روزه مریضه. تست هم ازش نگرفتن و فرستادنش خونه خودشو قرنطینه کنه و استراحت کنه. پیامهای من رو هم جواب نمیده و گفته نرم ببینمش.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

ثبت دیتای احساسات (9)

حرف اول پست - حرف خیلی زیاده امروز. حوصله دسته بندی هم ندارم :( بی مقدمه

 

(در مورد کورونا)

1- باز دوباره یادم افتاد چقدر بشر در برابر پروردگارش ضعیفه. روزه هام که قضا نشده تا این سن، ولی واقعا چقدر من پررو هستم که در برابر این ضعف نماز هم نمیخونم :/

2- شمایی که عاشق کله پاچه و سیراب شیردونی دیگه به خفاش خوردن چینیها گیر نده لطفا :/ (خودمم عاشق زبون و بناگوشم :دی) همونقدر که سوپ خفاش برای ما چندش آوره، سیراب شیردون ما هم برای امریکا و اروپا عجیب غریبه و یک مقاله ای خونده بودم که با تعجب نوشته بودن ایرانیها یک غذای مورد علاقشون "اعما و احشا" گوسفنده. همون سیرابی منظورشونه :))

3- من تازه فهمیدم ما ایرانیها چقدر توی بهداشت جمعی از بقیه دنیا عقبیم :| درسته که عاشق توالت ایرانی و شیلنگ هستیم و تا باسن مبارکمون صدای جیرجیرِ نعلبکی نده، از تمیزیش مطمئن نمیشیم، ولی الان با هفت کشته در اثر کورونا با اختلاف گوی سبقت رو از ممالک *ون نشور غربی ربوده ایم که حداکثر یک کشته داشتن :/

4- کلا ما ایرانیها افتخار می کنیم به خلاف جهت جمع شنا کردن. به خاص و منحصر به فرد بودن. والا این طور موارد بحرانی بیایم و به خاص بودن خودمون افتخار نکنیم و مثل بقیه رعایت کنیم بهداشت رو :) در این راستا جمعه پدرم پیشم بود، 3 سری رفت بیرون خونه و یکی از این دفعات موقع برگشت دستاشو نشست. گفتم پدر دستاتو نشستیا، گفت این دیگه اسمش وسواسه :/ گفتم وسواس چیه کورونا اومده میگن باید تا میتونید روزی 20 بار دست بشورین مخصوصا از بیرون که میاید :( گفت دعوا راه میندازیا اصلا خوب می کنم نمیشورم :| :/

بعله :|

حالا شما بیا به مرد جا افتادۀ ایرانی حالی کن که یه ماه دستاشو دائم بشوره اسمش وسواس نیست :)

5-با این 7 کشته در یک هفته من برای اولین بار تونستم قدرت مدیریت جمهوری اسلامی رو مقایسه کنم با جاهای دیگۀ دنیا. و فهمیدم چقدر ضعف داره نظام توی این مدیریت. اما سوای از مدیریت داغون سران مملکت، یک سوزن هم به خودمون مردم بزنم که گفتم دوست دارن بگن منحصر به فردن: نمی دونم چقدر گذارتون به پروازهای داخلی خورده (پروازهای بین المللی که من تاحالا قسمت نشده). ولی پرواز داخلی برای مصاحبه و آزمون جنوب و تبریز زیاد رفتم. تمام این پروازها هم بلااستثنا بلااستثنا همیشه موقع تیک آف و بلند شدن هواپیما اقلا 4 یا 5 تا احمقِ بیشعور دارن با تلفن با زن و بچشون حرف میزنن و تازه تعریف هم میکنه که آره عزیزم الان هواپیما داره بلند میشه. نفهم، بیشعور، حیف اسم الاغ و یابو که روی تو بذارم، این مهماندار برای توی گوساله داره توضیح میده که موقع برخاستن و نشستن هواپیما گوشیهای خود را در حالت پرواز قرار دهید. من رشتم کنترل بوده ارشد. خوب می دونم یه سیستم در حالت پایدار یا Steady خودش خیلی معضل کنترلی نداره، و اصل چالش کنترلی سیستمها برای حالتهای ناپایدار هست، مثل حالتی که هواپیما میخواد بلند شه و یا میخواد بنشینه. وگرنه در حالت پرواز که خلبان کلا میذاره روی اوتوپایلوت (خودکار) و تا آسمون مقصد بی دردسر پاشو میندازه رو پاش و از مهماندار لب میگیره :/

البته منم به نوبۀ خودم گوساله م. منی که این گوساله ها رو توی هواپیما دیدم و از ترس اینکه مبادا این مرد شیکپوش کت و شلواری رییس آیندم توی پتروشیمی باشه ترجیح دادم سکوت کنم و خودم رو توی هواپیما احمق جلوه ندم و بهش تذکر ندم که آقا لطفا گوشیتون رو خاموش کنید. ولی خلاصه. ما ایرانیا فقط و فقط هارت و پورتمون سر بقیه بلنده. خودمون رو به اشتباه با فرهنگترین آدم شهر میبینیم. در کل ما ایرانیها همیشه مرگ رو فقط برای بقیه میبینیم. از حلقۀ اتحاد زدنمون توی حادثه پلاسکو و حادثۀ حملۀ داعش به ساختمون مجلس بگیر شما سر معامله رو و بیا جلو تا همین امثال پدر من که این روزها دست شستن رو وسواسی بودن می دونن.

 

(در مورد ادامۀ روند پست دیتای احساسات) - واقعا دوست ندارم روند ثبت احساسات عاطفی خودم رو متوقف کنم. چون 99 درصد مطمئنم این نوشتنها فردا به مشاورم کمک می کنه. پری نزدیک 50 روز بود که آدرس وب من رو داشته و میخونده.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

انگشت جوهری - چند نکته در مورد کرونا

سر ساعت 08:00 صبح رفتم رأی سفید دادم و هشت و نیم برگشتم خونه. از ترس کورونا، 20 ثانیه دستامو شستم، کف دستها، پشت انگشت دو دست، شیار دستها و .... خب دیگه بسه، ویروس کرونا اگرم رو دستام بوده الان رفته، اما... اما جوهر انگشتم پاک نشد... 20 ثانیه شستشو که سهله، شاید 20 سال دیگه هم ویروسی که من با این انگشت جوهری انداختم به جون مملکتم پاک نشه... از دو سال بعد خودم اصلا خبر ندارم. احتمالش خیلی بالاست این آخرین رأی من توی صندوقهای این نظام بوده باشه.

در رابطه با شیوع کورونا من نگران دو نفرم، یکی خاله شیرینم که یک معلم 50 ساله س، و دیابت داره و تنها زندگی می کنه. یکی هم شهرزاد، که هم توی روزهای کارورزی (انترنی) پزشکی توی مرکز بهداشت این روزها باید به مردم در مورد کورونا آموزش بده، هم در قالب کار نیمه وقتش، در بیمارستان مسیح دانشوری مشغوله، بیمارستان بیماریهای تنفسی در شمال تهران که این روزها میزبان بخشی از بیماران مشکوک به کوروناست. هر چند خودش بارها بهم گفته من نگران خودم و خودش نباشم چون در سن ما اگر هم بگیریم، خوب میشیم. در هر صورت این روزها بشدت وقف درگیریهای این ویروس کرده خودش رو و پیامهای نگرانِ من رو فقط روزی 1 بار جواب میده و اصلا ازش خبر ندارم.

 

در ادامه پست شهرزاد رو در مورد کورونا براتون میارم و امیدوارم مفید باشه:

 

دوستان تو این هاگیر و واگیر که خیلیا ازش به عنوان تریبونِ بیانیه های نامربوط استفاده می کنن، تصمیم گرفتم این اطلاعات رو باهاتون در میون بذارم.

خواهش می کنم برای سلامتی روان و جسمتون ارزش قائل باشید و همون طور که دنبال مواد غذاییِ تازه و پوشاک و داروهای اصیل می گردین، برای ذهنتون هم دنبال اطلاعاتِ مفید و به دردبخور باشید.

رعایت نکات بهداشتی در حال حاضر هم لازمه، هم کافی.

تصویر آموزش دست شستن رو با وضوح بیشتر، براتون استوری می کنم.

پیروز و تن درست باشید :)

 

1- برای کسب اطلاعات فقط به منابع خبری موثق مراجعه نموده (آدرس سایت وزارت بهداشت) و از اتکاء به شایعات منتشر در فضای مجازی جدا بپرهیزید.

2- طبق آمار به دست آمده، از هر صد نفر مبتلا به ویروس جدید کورونا تنها 13نفر نیاز به بستری در بیمارستان پیدا کرده و حدود 2نفر فوت شده اند. پس میزان کشندگی ویروس جدید کورونا حتی از آنفلوانزا (با حدود چهار درصد آمار فوت) نیز کمتر است.

3- ویروس جدید کورونا به شدت مسری است و علت نگرانی در مورد شیوع آن نیز دقیقا همین سرعت سرایت آن است. پس رعایت نکات بهداشتی جهت جلوگیری از سرایت این بیماری به افراد در معرض خطر (سالمندان، زنان باردار، افراد مبتلا به نقص ایمنی و ...) الزامی است.

4- طبق آمار کودکان کمتر از 10 سال در معرض خطر نیستند مگر در صورت ابتلا به سایر بیماریهای زمینه ای.

5- با توجه به این که هنوز مخزن دقیق ویروس جدید کورونا (انسان یا حیوان) مشخص نیست، از مصرف انواع گوشت به صورت خام یا نیمپز بپرهیزید. گوشت باید تا زمان تغییر رنگ کامل (چه در سطح و چه در عمق) حرارت داده شود.

6- در صورت ابتلا به علایم تنفسی، لطفا تا جای ممکن از حضور در مکانهای عمومی بپرهیزید و در صورت لزوم، از ماسک استفاده کنید. سالمندان و افراد دارای نقص ایمنی و مادران باردار، تا جای ممکن از منزل خارج نشوند.

7- فاصله ی ایمن برای پیشگیری از انتقال ویروس، 1متر است. در تعامل با افراد دارای علائم تنفسی این فاصله را حفظ کنید.

8- برای سرفه یا عطسه، از دستمال استفاده کنید و به هیچ وجه دستمال خود را در محیط (روی میز، روی زمین و ...) رها نکنید. اگر دستمال در دسترس ندارید، در آرنج خود روی آستین لباس، یا داخل یقه ی لباس خود عطسه یا سرفه کنید. انتقال این ویروس از طریق قطرات بزرگ رخ می دهد.

9- از دست دادن و روبوسی کردن با افراد دارای علائم تنفسی (و این روزها ترجیحا با همه ی افراد!) بپرهیزید.

10- دوره ی نهفتگی ویروس کورونای جدید (دوره ی تخمین زده شده از زمان ورود ویروس به بدن تا بروز علائم آن) حدود 3 تا 15 روز است. پس احتمال انتقال ویروس حتی در بین افراد ظاهرا سالم نیز وجود دارد.

11- در مکانهای عمومی از تماس دست خود با بینی، دهان و چشمها بپرهیزید.

12- از هر فرصتی برای شستن دستها استفاده کنید، حتی با آب ساده. در صورت در دسترس نبودن آب، از ژلهای ضدعفونی کننده ی بدون نیاز به شستشو که حاوی الکل هستند، استفاده کنید.

13- شستن دستها باید حداقل 20ثانیه و به شیوه ی صحیح و اصولی باشد، به گونه ای که تمام سطوح پوست دست (کف و پشت دست و انگشتها، بین انگشتها و نوک انگشتها و زیر ناخن) را پوشش دهد. برای یادگیری نحوه ی صحیح دست شستن به تصاویر آموزشی دقت کنید.

14- جهت تقویت سیستم ایمنی بدن، می توانید از مکملهای روی (زینک) موجود در داروخانه ها استفاده کنید.

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

تیر خلاص

آمار ورودی گوگل بلاگ رو هر روز چک می کردم و اصلا نمی دونم چطور و از کجا، ولی خوب پری آخری آدرس بلاگ رو پیدا کرده. تیر خلاص رو خوردم و البته که نوش جونم. حقم بود...

گندی که به بار آوردم رو هیچ جوره نمیتونم جمعش کنم. یه نقطه آخر این رابطه باید بذارم. این 3 ماه بهترین حسنش برای من حذف آدمهای مزاحم اطرافم بود. ولی برای پری قطعا حسنی نداشته. امیدوارم تبعات خاصی هم در سال کنکور ارشدش براش نداشته باشه. همین الانش هم خودمو نمیبخشم.

فقط برام عجیبه. چرا انقدر ملایم برخورد کرد باهام. چرا انقدر کم رید به هیکلم؟ کاش دم دستش بودم چهارتا کشیدۀ آبدار اقلا می خوابوند زیر گوشم. البته بد هم نشد. من افکاری که توی ذهنمه رو آوردم توی بلاگ. دروغ من رو آزار میده. یک پایان صادقانه بهتر از ادامۀ کار با دروغ و خیانته.

 

آیینۀ عبرت: هیچ وقت تلاش نکنید یک زن رو بپیچونید...

 

... (حذف شد)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

ثبت دیتای احساسات (8) - دیگه بسه خجالت از زخمهای پا. وقت دور زدنه

حرف اول - از اون روزی که سید ابراهیم رئیسی در انتخابات 29 اردبیهشت 96 رقابت رو (فرض کنیم طبق رأی مردم) به حسن روحانی باخت، و کمتر از 3 ماه بعد، تکرار می کنم، کمتر از 3 ماه بعد در 23 مرداد 1396 توسط بالاترین مقام نظام، یعنی رهبری به یک ریاست حساستر یعنی ریاست قوۀ قضائیه گمارده شد، همون روز رهبرِ نظامِ به منِ شهروندِ این نظام حالی کرد که من هر کسی رو بخوام بالا میکشم هرکسی رو بخوام پایین نگه میدارم اصلا هم جواب رأیِ توی ملت برام مهم نیست.

از همون روز یه نقطه عطف در بلوغ سیاسی من ایجاد شد و به عنوان یکی از اصولِ اقلیدسیِ هندسۀ عجیب غریب این جمهوری شیر فهم شدم که رأیِ منِ شهروند کمترین پشیزی توی این جمهوری ارزش و اعتبار نداره. (البته فردا رو میرم پای صندوق چون به اون مهرِ لعنتی توی شناسنامم نیاز دارم، به امید اینکه بالاخره یه جا استخدام شم و این ماهی 800 تومن رو که از بابا میگیرم تا از گشنگی نمیرم رو بتونم خودم در بیارم. این جایگاه و ارج و منزلتِ منِ شهروند و ارزش رأیم در این جمهوریِ اسلامیه).

 

ثبت دیتا - دیروز یک کاری کردم که نباید میکردم، اصلا دلم نمیخواد بنویسمش. ولی خوب وقتی یک کاری رو شروع میکنی، نباید ناقص بذاریش. می نویسمش چون به نظرم باید نوشته بشه هرچند تلخ باشه و قابل سرزنش.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

ثبت دیتای احساسات (7 و نیم) - حل شد

خانوم سومی (نگار)

شهاب جون نگار میتونی برام یه مقدار پول برریزی، موهام شپش، به کسی نگی، زده بخدا هچی ندارم

این پیامکی هست که یه ربع قبل رسیده به گوشیم از نگار. چه کنم به نظرتون؟ توضیح اینکه آخر برجه و بعد برگشت از شیراز الان فقط صد تومن تو کارتمه. ثانیا نگفته کجاست، قمه خونه دوستش یا تهرانه خوابگاهه، یه مقدار یعنی دقیقا چقدر؟ پول یه شامپو؟ پول یه حموم عمومی یا خیلی بیشتر از این حرفا؟

ثالثا. یه داداش بزرگ متأهل داره. کلی خواهر داره و یه مادر و البته یک پدر جانباز. هیچ کمکی ازشون بر نمیومده که از من پول خواسته؟ اگر می دونستم با این صد تومن مشکلش حل میشه یه لحظه هم فکر نمی کردم و میریختم براش. ولی مشکلی ازش حل نمیشه. فکر اینکه همین ماه قبل همچین آدمی داشت پول خیرات و بذل و بخشش می کرد (به خاله فریبا همون معتاد چمدون بدست و داداش کوچیکِ 20 سالش و اون خانوم ترکمن و بچش) کفریم می کنه...

کمک کنید لطفا... مشورت میخوام. کار درست چیه الان؟ شما بودین چه می کردین؟

اصلا نمی دونم از کی مشورت بگیرم الان و از این دردناکتر اینکه اصلا نمیتونم تشخیص بدم کار درست چیه.... لعنت به این مملکتِ پر از فقر... لعنت به این خاکِ طاعون زده...

------------------------

قلبم بدجور داره تیر میکشه

------------------------

بعدا نوشت: فعلا حل شد.... فقط به تأیید یه نفر نیاز داشتم که بدونم اگر جواب منفی بدم سنگدلانه و پا گذاشتن روی خرخرۀ فقر نیست... جواب فاطمه خانوم روشن کرد برام تا حدودی مسیر رو.... فعلا با رویکرد جواب منفی به این درخواست میرم جلو.

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

ثبت دیتای احساسات (7) - منع شدگان و عشقهای ممنوعه

حرف اول پست (لذت عشق مخفی) - یک ماه و 25 روز از روز مصاحبه ی پالایشگاه گاز گذشته و هنوز خبری از جواب مصاحبه نیست. و من یکم عصبی هستم و فکر نمی کردم جواب مصاحبه این همه طول بکشه. خیلی زودتر از اینها حساب کرده بودم جواب مصاحبه بیاد و کلا رابطه م با پری رو بر مبنای جواب این مصاحبه برنامه ریزی کرده بودم. با خودم گفته بودم زود جواب مصاحبه میاد و کارم اگر اوکی شده باشه با پدر مادر پری قضیه رو در میون میذاریم و میریم برای مقدمات ازدواج در یکی دو سال پیش رو.

اما الان که جواب کارم نیومده و من طبق معمول به خاله م و بابام و شهرزاد خواهرم گفتم قضیه ی پری و شیراز رفتنم رو و اعلام موضوع به پدر و مادر پری هی داره عقب میفته، یه استرس و اضطراب عجیبی توی دلم افتاده که حالا خیلی ربط خاصی به رابطۀ نوعی من و پری نداره. فکر کردن به اینکه کی وقتشه به پدر و مادر دختر بگیم؟ و راستش اول باره توی روابط 6 و 7 سال اخیرم که یکم از اعلام رابطه به پدر و مادر دختر ترس برم داشته. نشستم با خودم فکر کردم، که یعنی چی دلیلش چیه؟ منی که 6 ساله خودمو پاره کردم یه دختر راضی نشد منو به پدر و مادرش بگه، حالا چرا 6 سال همنشینی با این دست دخترها من رو هم به ترس انداخته از یک عشق و عاشقی آدمیزادی و غیر پنهان؟

یکم فراتر از خودم هم فکر کردم. به اینکه چه خبره توی مملکت که الان همه دنبال عشقای ممنوعه هستن؟ چرا کمتر زن یا حتی مردی رو می تونی پیدا کنی که از همسر و زندگی خودش رضایت کامل داشته باشه و مجازی یا واقعی یه گوشه ای یکی دوتا هفت هشت ده تا عشق مخفی و ممنوعه برای خودش نداشته باشه؟

چی شده که خود منم الان از تعهد و عشق ازدواجی ممتد و روزمره ترس به دلم افتاده و ته دلم وسوسۀ رابطه های مخفی خیلی شیرینتره از این عشقی که انگار دیگه هیچ هیجانی نداره وقتی از کسی مخفی نباشه؟

خوب به یک جواب رسیدم: نسل ما توی ایران، از دهۀ 50 و 60 تا 70 تقریبا، به این شکله که پدر و مادر و اجتماع ما رو به هر طریقی که می تونستن از عشق و عاشقی عادی ترسوندن. پدر و مادر و نظام ما رو عادت دادن به عشق مخفی، عشق پنهون، عشق یواشکی و ممنوعه. به هزار و یک طریق ترسوندن ما رو از به زبون آوردن یه عاشقی پاک و کامل. نسلی که عادت کرده به تماسهای یواشکی بیرون خونه، پچ پچ های شبانه با هندسفری زیر پتو و هر 5 دقیقه مثل میرکت (همون جونوره!) سر بالا آوردن از زیر پتو و گوش کردن به سالن که آیا بابا یا مامانت بیدار نشدن برن دسشویی؟ یوقت نفهمن با دوست دختر و دوست پسرت حرف میزنی بدبخت بشی!  دارم با خودم فکر می کنم این نسلی که عادت کرده به لذت بردنهای یواشکی، چجور وقتی فاکتور هیجان از این لذتِ مخفی حذف میشه، فردا کنار زن یا شوهر قانونیش میخواد بدون اون هیجان از کنار همسر بودن لذت ببره؟ میگین نه؟ این ضرب المثل رو شنیدین که میگن ترک عادت موجبِ مرضه؟ وگرنه شما این همه عشق ممنوعۀ متأهلها توی ایران امروز رو چجور می خواید توجیه کنید؟ خوشحال می شم بشنوم.

 

به قول زنده یاد افشین یدالهی:

خواستند از عشق، آغوش و بوسه را حذف کنند، عشق از آغوش و بوسه حذف شد.

 

چس نالۀ روزِ مادر: امروز بابا گفت سال دیگه سال موشه... یادم اومد که مامان متولد سال موش بود. مضرب دوازده رو شمردم: 12 - 24 - 36 - 48 - 60 - هوووووووف... اگه 5 سال پیش نمیرفتی و بودی الان تازه 60 سالت میشد... خدایی من هیچ، شهرزاد هیچ، بابا هیچ، خدا هیچ، اما خودت فکر نمی کنی برای رفتنت زود بود؟

 

ثبت دیتا - میخوام در اسرع وقت برم پیش روانشناس (احتمالا مرکز ارگانیک ماندد و دکتر بهزاد چاوشی و تیمش). و احتمالا یکی دو جلسۀ اول به مشاورم بگم لطف کنه و این هفت هشت تا پست دیتای احساساتم رو بخونه و با توجه به صداقتی که توی این پستها گذاشتم وسط، بهم بگه چه کنم و چه نکنم. خوب در ادامۀ مطلب یک سری اراجیف میخوام بنویسم که فقط احتمالا بدرد همون مشاوری می خوره که قراره ازش کمک بگیرم. پس بی خود وقتتون رو با خوندنش هدر ندین :D

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

بی مزد بود و منت، هر "خدمت" نامقدسی که کردیم

این انصاف نیست.

دیروز شیراز بودم. کلۀ صبح با پری رفتیم باغ عفیف آباد. شیرکاکائو دااااغ آورده بود ^_^ چون یه بار بهش گفته بودم من عاشق شیرکاکائو هستم. نشستیم رو صندلیهای جلوی باغ و شیرکاکائو رو با بیسکوئیتهایی که من از هواپیما آورده بودم خوردیم تا 8 و نیم باغ باز بشه و بلیط بخریم بریم داخل. باغ عفیف آباد در اختیار ارتشه. یه موزه هم داخلش هست مربوط به ارتش. از بلیط فروش سراغ سرویس بهداشتی که گرفتم، گفت از دژبان بپرس. دژبان یک سرباز فوق العاده خوش برخورد بود. انقدر مهربون که وقتی سر ظهر با اسنپ فود برگر سفارش دادیم بیارن جلو در باغ، وقتی اون یکی سرباز که تازه اومده بود داد میزد غذا مجازه ببرن؟ دژبان می گفت ول کن بابا یه برگره میخوان با هم بخورن :دی

خلاصه وقتی بلیط فروش گفت از دژبان آدرس سرویس رو بپرس، شستم خبردار شد که بعله، مثل همۀ محیطهای نظامی این مملکت خراب شده، اینجا هم شستشوی سرویسش به جای نیروی خدمات، با سربازهای ننه مردست. وقتی هم رفتم سرویس در و دیوار و کاشیهاش برق میزد. بیرون اومدنه تمام کاشیهای توالت رو که جای گل کفشم کفش مونده بود با شلنگ آب کشیدم، چون خوب می دونستم در ازای کثیف بودن کف سرویس، چقدر تنبیهی و توپ و تشر در انتظار اون سرباز بیچارست.

پری برام یه خوشبو کنندۀ ماشین گرفته بود، که در یک اقدام عجیب که اصلا نمی فهمم چرا، اونو گذاشته بود داخل یه پاکت نخودی A5 (پاکتهای مخصوص نامه نگاری اداری). پاکت نخودی آ پنجی که روزی اقلا نیم ساعت من توی پادگان صرف این میشد که در بدر توی اتاقا دنبالش بگردم و بعدش دنبال مهرهای خیلی محرمانه و اقدام سریع و ... بگردم که بزنم روی پاکت و پست کنیم برای امیر پادگان.

تمام این اتفاقا، روی هم جمع شد تا اینکه دیشب که برگشتم تهران، خسته و کوفته رفتم توی تخت و کز کردم و خوابیدم. و تا ظهر امروز داشتم توی خواب با فرچه یه دسشویی خراب شده ای رو می سابیدم. آخرای ظهر هم دیگه سرگردمون توی خواب بهم غر میزد که چرا ارتقاء مدرک ارشدش توی دستور ننشسته که دیگه همین موقعها از خواب پریدم.

آقا خدایی انصاف نیست. من دو ساله خدمتم تموم شده، یه روز که می رم عشقمو ببینم، به خدا انصاف نیست که شبش جای اینکه خواب دیدارمون رو ببینم، خواب پادگان و با فرچه توالت سابیدن و سرگردمون رو ببینم. به خدا این انصاف نیست که بعد دو سال هنوز ترس من از این محیط نظامی نریخته و سرهنگ و سرتیپ می بینم کل چهارستون بدنم به لرزه می فته.

بی مزد بود و منت، هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را، مخدوم بی عنایت (حافظ)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

دوباره بوی بهشت میاد

چند ساعت دیگه راهی شیراز میشم.

بعد از خیلی سال، اولین باره که موقع اتو زدن پیرهنم حواسم هست یک خط چین هم روی پیرهن از زیر اتو در نره.

اولین باره که موقع اتو زدن ده بار به خودم لعنت فرستادم که چرا از 94 فوت مامان یه دونه هم پیرهن یا شلوار نو نخریدم. اول باره که صد بار صورتمو توی آیینه نگاه کردم تا تجسم کنم خط ریشم رو از یک میلیمتر بالاتر بزنم شیکتره یا از یک میلیمتر پایینتر.

فکر کنم دوباره جوونی اومده سراغم... یا بدتر از اون، فک کنم از نو دارم متولد می شم.

اولین باره که به خنگی خودم لعنت فرستادم که چرا دیشب که پیرهن و ژاکتم رو انداخته بودم ماشین بشوره، چرا دور آبکشی یادم رفت هاله نرم کننده بریزم توی ماشین تا ژاکتم بوی چادر نماز مامانو بگیره؟ قدیما وقتی جلوی تلویزیون دراز می کشیدم فوتبال ببینم، وقتی تیوی زیرنویس میزد که اذان مغرب به افق تهران و مامان سجاده شو یه متر بالا سر من پهن می کرد و چادر نمازشو توی هوا می چرخوند تا سرش کنه، بوی بهشت می پیچید دور سرم. خیلی دوست دارم منم وقتی کنار کسی نشستم، بوی بهشت بدم. دوباره بعد از پنج سال دلم هوای بوی بهشت کرده...

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ