شخصی

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

اذان بهونه س....

یکی از احمقانه ترین کارهایی که میون تمام کارهای این مملکت انجام میشه، اینه که میگن آقا ما فوتبال رو در ساعت عجیب و غریب 16:53 دقیقه شروع می کنیم. دلیلش؟ خوب اذان که ساعت 17:45 هست دقیقا میفته وسط دو نیمه. به و به از این برنامه ریزی ما و چقدر دقیقیم هر هفته با جلو عقب رفتن دقیقه ای اذان ما هم ساعت بازیها رو یک دقیقه یک دقیقه جابجا می کنیم.

احسنت به این ذکاوت ما... و خوب اصلا هم کاری نداریم که این اذان انتخابی به افق تهران که از شبکۀ ملی پخش میشه، فوق فوق فوقش در بهترین حالت اذان شرعیِ یک دهم از جمعیت این مملکته. و کاری هم نداریم که اذان نصف مملکت نیم ساعت قبل تو نیمۀ اول گذشته و اذان نصف دیگۀ مملکت نیم ساعت دیگه تو نیمۀ دومه. ما فقط و فقط میخوایم عقیدمون رو بکنیم تو چشم و چال شما و از صِرف این فرو کردن لذت میبریم؛ اصلا و ابدا هم کاری نداریم این ایدمون چقدر کاربردیه و چقدر توی دعا و مناجات و زندگی عرفانی مردم تأثیر داره. والسلام :|

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

منشأ زیبایی

تابستون که یک جا آزمایشی کار می کردم، بعد از یک ماه خانمی اهل شهری متعلق به یک نژاد خاص از ایرانمون1 به جمع تیم ما ملحق شد. وقتی توی اتاق R&D این خانم با مدیرمون پچ پچ و ریز تبادل نظر می کردن، من بشدتی که قابل وصف نیست اعصابم به هم میریخت. همیشه هم فکر می کردم به این خانم (که خیلی خوشبرخورد و مثبت بوده) حسودیم میشه که داره با مدیرمون مشارکت می کنه توی پروژه ها. تنفر بی دلیل من از این خانم ادامه داشت تا اینکه یک روز که طبق معمول 4 نفر از بچه های شرکت رو سوار ماشین کرده بودم بریم متروی شادمان، سه تا آقا عقب نشستن و این خانم جلو روی صندلی کنار من. و طبق روحیه مثبت و اجتماعی خودش سر صحبت رو با من باز کرد و شروع کرد به حرف زدن و سوال پرسیدن. و من هر چی بیشتر صدای این خانم رو می شنیدم، بیشتر و بیشتر اعصابم به هم میریخت، یک حسی تو ضمیر ناخوداگاهم عجیب من رو عذاب میداد که اصلا نمی فهمیدم دلیلش چیه و چرا من انقدر از شنیدن صحبتهای دوستانۀ این خانم همکار عصبی میشم.

تا اینکه بیست ثانیه ای فکر کردم و به اون صدا گوش دادم، یک جرقه ای توی ذهنم رو روشن کرد؛ همه چیز که برام مبهم بود یکباره حل شد؛ اون خانم هم نژاد تو بود، با لحن و گویش خاص شبیه به تو، و به طرزی که خیلی هم عجیب نیست تون صداش هم بشدت شبیه تو بود. و من یکباره متوجه شدم این همه مدت چرا انقدر از صدای این بنده خدا بیزار بودم.

این صدایی بود که حدود 5 سال قبل؛ نزدیک به یک سال از زندگیم رو شبها با شنیدنش از پشت گوشی به خواب رفته بودم. صدایی که لبریز از عشق، یک سال تمام، آرامشبخش استرسها و اضطرابهای اون روزهای من بود... و حالا... بعد از بیشتر از 5 سال، داشتم اون صدا رو میشنیدم، و شنیدن این صدا، دوباره بعد از 4 سال، اصلا تجویز خوبی نبود برای روحی که 4 سال یاد گرفته بود آرامبخش خودش باشه.

و من این روزها کامل شیرفهم شدم که صدای تو زیبا بود، چون تو زیبا بودی، چون منشأ اون صدا بود که مثل آبی زلال و گوارا از یک چشمۀ دلچسب الهام بخش این آرامش بود... وگرنه خود اون صدا، از هنجرۀ دیگه، آب زلال که نه، از زهر مار هم تلختره....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

پینوکیوهای مجازی

من همیشه به یک قاعده در مکالمات متقابل در فضای مجازی پایبند بودم؛ هیچ وقت از کسی asl (سن/جنسیت/محل سکونت) نپرسیدم. همیشه برای شروع آشنایی ماه تولد میپرسم و دخترها رو به جای اسمشون، به نام مثلا خردادی و دی ماهی و مهرماهی و ... صدا می کنم. چون By Default همه می دونیم بیش از 99 درصد جوابها به این سوال در برخورد اول دروغ هستش. میگید نه؟! به اسمهای مجازی و حقیقی خانمهایی که من بهشون برخوردم توجه کنید:

اسم مجازی (اسم واقعی)؛ الیکا (الهه) - نگار (کبری) - باران (طیبه) - آتنا (محبوبه)

محض رضای خدا یک اسم حقیقی هم با اسامی مجازی که خانمها خودشون رو معرفی کردن یکی نبود (الان یادم اومد که چرا یک مریم مجازی در حقیقی هم مریم بود :)) )

ایرادی هم نداره، شرایط مملکت و خانواده هامون ایجاب می کنه این پنهان کاری رو. در مورد لوکیشن و منطقه سکونت وضع از این هم بدتره قطعا. و این هم قابل توجیه هستش.

اما... چیزی که من اصلا توی کَتَم نمیره؛ دروغ گفتن سن هست. پدیدۀ خیلی زشت و کثیفی که به وفور توی دنیای مجازی دیدم و این بوده که خانمها سنشون رو بین 5 تا 10 یا حتی 20 سال کمتر معرفی می کنن. اونوقت میگن چرا پسرا رو آوردن به رابطه با خانمهای سن بالا. والا به قرآن به ما اول اصل 18 تهران میدن :)) بعد که ما مثل سوسک چسبیدیم به تورشون میگن راستی من 40 سالمه :))))) البته 18 شوخیه، اصل دختر 18 تهران رو طبق تجربه میگم که اکثرا پیرمردهای 60 سالۀ بیکار میدن :))

یه جورایی مطمئنم شکیرا هم اول به پیکه اصل دروغ داده :D

یه تعبیر غلطی هم داره تبلیغ میشه که میگه سن توی روابط نباید مهم باشه. من با این بخش خیلی کاری ندارم. سن نباید مهم باشه ولی صداقت قطعا باید مهم باشه. روابط عاطفی با اختلاف سنهای عجیب و غریب جزو استثناهای امکان پذیر هستن، ولی با این روند همه میخوان بشن یکی از اون استثناها که به نظرم نشدنیه. من خودم پایدارترین رابطۀ عاطفیم که برای خودم بیشتر از 2 سال دوام داشت از نظر سنی کوچکتر بودم، ولی رابطه رو با علم بر این حقیقت شروع کردم. پس تأکید می کنم که اهمیت صداقت رو با کم اهمیت جلوه دادن اختلاف سن، کمرنگ نکنیم که گناهیست نابخشودنی در توجیه این موج دروغگویی عجیب فضای مجازی...

 

+ یک بیشعوری نقش مکمل هم هست میان و سن افراد رو مسخره می کنن، خود من بارها شده از پسرهای 20 الی 25 ساله شنیدم که قدر خر بهلول سن داری الان باید فکر کفنت باشی و این حرفا.... تلخی این ماجرا رو چشیدم و درک می کنم. ولی تلخی شنیدن این متلکها و بیشعوری این افراد تازه به دوران رسیده هم باز توجیه نمی کنه من بیام سنمو 10 سال کمتر بگم تو مجازی.

++این رو هم بگم که مادر خودم 1 سال از پدرم بزرگتر بود. و همیشه میگفت توی رابطه ای که زن سنش از مرد بیشتره خود زن بیشتر از مرد اذیت میشه؛ مخصوصا با مردهای ایرانی که همینجوریش عقلشون دیرتر از موعد میرسه :|

+++ محاسبۀ سن: یک عده هم از اون ور بوم افتادن توی محاسبۀ سن. همیشه سن آدمو یک سال بالا حساب می کنن :)) نمی دونم چه فعل و انفعالی تو مخشون رخ میده که میگم مثلا متولد 67 هستم می گن خوب الان 31 سالت تموم شده توی 32 سالی پس 32 سالته. یک بار برای همیشه این مشکل رو آموزش میدم ان شاء الله حل بشه :)) همیشه برای محاسبۀ سن، به سن نوزاد زیر یک سال رجوع کنید. نوزادی که تازه به دنیا اومده از همون اول نمی گن یک سالشه... وای میسن میگن شد یک ماهش، شد 4 ماهش، شد 6 ماهش، شد 11 ماهش... و دقیقا آخر ماه دوازدهم که 12 ماه رو پر کرد میگن خوب حالا شد یک سالش!

پس: در هر سال، اگر هنوز تولدتون نرسیده بود سنتون میشه: عدد امسال منهای سال تولدتون منهای یک

اگر تولدتون گذشت سنتون میشه: عدد امسال منهای سال تولدتون :)) (می دونم واضحه ولی واقعا نصف آدمایی که دیدم اینو اشتباه میگن همیشه)

با این آموزشها امیدوارم دیگه توی مجازی نسل اینایی که تاریخ تولدشون میگذره ولی aslشون تغییر نمی کنه منقرض شه!

++++ خودم میدونم مجازی به درد نمی خوره باید چسبید به آدمای حقیقی :دی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

سکۀ دور قیچی :(

یک تجربۀ تلخ دیگه برای بازگو کردن پیش اومده که مبادا کس دیگه بهش دچار نشه:

در راستای پست قبلی (سوختن گوشی دوستم) امروز رفتم صرافیهای صادقیه که یک سکۀ یک گرمی بانک مرکزی رو (که کادوی یک عزیزی بود) بفروشم.

قیمت فروش عادی: 850 هزار تومان

قیمت خرید از من: 550 هزار تومان ...

چرا؟! چون فرد کادو دهنده برای اینکه اون سکه توی پاکت کادو جا بشه تلق دورشو قیچی کرده بود :|

صرافی های معتبر که کلا نمی خریدن و بقیه صرافی ها هم 550 به قیمت طلای سکه می خریدن که احتمالا دوباره بدن بانک مرکزی با یه تلق ناقابل ساده 900 هزار دوباره بفروشه به مردم....

 

گفتم که حواستون باشه اگر کادو سکه گرفتین تلقشو به هیچ وجه انگولک نکنید.

 

پی نوشت: هیچ وقت (غیر از یک فرد خاص) از کادوهای غیر نقدی خیری ندیدم. کادو باید فقط کارت پول باشه. همیشه هرچی غیر از پول کادو گرفتم ضرر کردم :| آقا پول رو دور نریزین؛ قشنگ باجه های خودکار بانک شهر با 2300 تومان کارمزد یه کارت پول خوشگل و هلو برو تو گلو بگیرین بدین به عزیزتون. انقدر سلیقه ی ** خودمونو سعی نکنیم تو چش و چال ملت کنیم :))

به خدا این روزا هیچی پول نقد نمیشه.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

اشیاء گم شده - شماره تماس یا آدرس؟

+یک بار برای همیشه: قبل گم کردن اشیائی که خیلی برامون مهم هستن، روشون شماره تماس بنویسیم، نه آدرس! آدمها نوکر ما نیستن.

دوتا داستان مشابه برای من پیش اومده که گفتم قبل اینکه بشه سه تا داستان، نشرش بدیم بلکه نفر بعدی از تکرار این اشتباه جلوگیری کنه؛

داستان اول: چند سال قبل رفتگر کوچه منو صدا کرد، یک کیف پول زنونه توی سطل زباله پیدا کرده بود، با کلی کارت بانکی و کارت دانشگاهی داخلش، که روی همشون آدرس خانم صاحب کیف نوشته شده بود ولی اثری از شماره تماس نبود. میگفت تهران رو بلد نیست و میخواست کمکش کنم صاحب کیف رو پیدا کنه. من که متوجه شدم مژدگونی میخواد، نشد کیف رو ازش بگیرم. آدرس هم یک قدم دو قدم نبود که وقت بذارم و برم. از کارت دانشگاه اون خانم (که مشخص بود استاد تربیت بدنی اون دانشگاهه) رفتم سایت دانشگاه، بعضی همکاراش که آدرس ایمیل داشتن رو پیدا کردم و به همه ایمیل زدم و خوشبختانه یکی از همکاراش هرگز نشده و بر خلاف روال استادای تربیت بدنی ایمیل آموزشیش رو چک کرده بود و به دوستش اطلاع داده بود با من تماس بگیره. و جالبه وقتی خانم صاحب کیف با من تماس گرفت، گفت: آقا من که روی کیف و کارتام آدرس نوشته بودم.... منو میگی!!! جانم؟!!!! انقدر وقاحت و پررویی نوبره در نوع خودش. گفتم خانم مردم بیکار نیستن بیفتن تهرانگردی برا رسوندن کیف شما. از این به بعد هم جای ادرس شماره تماس بنویسین که کسی وسیله رو پیدا کرد تماس بگیره و خودتون زحمتی رو که خودتون محتاجشین بکشین و بیاین وسیله رو بگیرین.

داستان دوم: همین هفته اتفاق افتاد. یکی از دوستام (خانم) گوشی اصلیش سوخته، و چون توان خرید گوشی جدید نداشته من گوشی سادۀ مامان رو که خیلی وقت بود بی استفاده بود امانت دادم بهش، دیروز اون گوشی مامان من رو هم توی بی آر تی جا گذاشته، و از خط دوستاش زنگ زد من خودمو برسونم دانشگاهش. تا اینجا سوتیهای معمولیه. سوتی اعصاب خورد کنش اینجاس که میگه زنگ زدم به گوشیم یک خانمی جواب داد گفت توی بی آر تی جا گذاشتی، منم بهش گفتم مرسی گوشی رو بدین راننده که میاد جلوی دانشگاه بده دکۀ دانشگاه :|
و من دوباره :||||||

جالب اینجاس که وقتی داستان اول رو تعریف کردم و گفتم باید شمارۀ خانم رو میگرفتی و میگفتی خودمون میایم ازتون گوشی رو میگیریم با همون پررویی و وقاحت به من میگه موقعیت شناس نیستی و وقت نصیحت رو نمی دونی کی هست!!!

و این رو هم اضافه کنم که نه تنها هیچ راننده ای گوشی ای نه به دکۀ دانشگاه و نه به هیچ یک از پایگاههای سر و ته اون خط بی آر تی تحویل نداده، بلکه از دیروز عصر هر چقدر هم به گوشی زنگ میزنیم خاموشه :)

 

پس یک بار برای همیشه؛ یادمون باشه آدمها نوکر ما نیستن و وقتی ما محتاج بقیه هستیم پررو بازی رو کنار بذاریم و از اون دریملند یا سرزمین رویایی شازده و شاهزاده ای خودمون بیایم بیرون و بفهمیم اینو که گاهی لازمه خودمون تلاش اصلی رو بر عهده بگیریم...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ