شخصی

۱۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

سطل زباله ی کوچک

یکی از اصلیترین معضلات زندگی مستقلِ مجردی، احتمالا اینه که ما برای کم شدن تعداد نفراتی که در یک خونه زندگی میکنن برنامه ریزی نداریم.

یکی از مواردی که باید بهش توجه ویژه بشه، سطل آشغالِ آشپزخونه هستش. اگر مجرد و مستقل هستید، توصیه ای که براتون دارم اینه که سطل آشغال آشپزخونه تون رو تا جایی که جا داره کوچیک انتخاب کنید.

این کار باعث میشه مجبور بشید خیلی زود به زود (احتمالا هر روز که غذای پختنی دارید)، سطل زباله رو خالی کنید. و خوب به همین راحتی، از تجمع زباله ها در یک سطل بزرگ و معضلات بوگرفتگی بعدش جلوگیری میشه.

یه سری زباله ها هم هست، مثل کیسه ی حاوی خونابۀ گوشت، که اگر ظرف دو ساعت به بیرون از خونه منتقل نشن بوی لاشه مرده کل خونه رو بر میداره. واضحه که این زباله ها رو بر خلاف پلاستیکی بودنشون، نباید داخل کیسه ی بازیافتیها قرار داد و باید با زباله های ترِ روزانه سریعا از شرشون خلاص شد.

این سطل زبالۀ کوچک برای آشپزخونه، نکتۀ کوچیکیه، ولی خوب به هرکسی که گفتم استقبال کرده. امیدوارم به کار شما هم بیاد :)

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
شهاب غ

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند - اشهی لنا و احلی من قبله عذارا

(هشدار - این پست احتمالا برای جوهای خانوادگی مناسب نمیباشد)

حرف اول - دیروز با هفت هشت ساعت کار تونستم 250 هزار تومن علی الحساب برا تولد آتی جمع کنم. از کار با ماشین متنفرم، تا شهریور بتونم یه هفته دیگه برم همینجوری کار کنم بد نمیشه. امروزم رو کامل در اختیار هادی بودم. وقتی میرم پیش هادی، دوبل ازم انرژی کم میشه. ساعتهایی که کنار هادی هستم باید "**شر" های خودشو گوش کنم از موارد امنیتی و کسایی که سعی دارن نذارن موفق بشه. بعدش هم دو ساعت باید تماس بگیرم به باباش گزارش کار بدم و بگم مراقب باشن چون هادی توی افکارش در نظر داره مادرش رو بکشه چون فکر میکنه مادرش وابسته به اون گروهه. بابا بردار بچه رو ببر بستری کن، دلم نمیاد چیه. مغز مارو ***** پدر و پسر با هم. اه. قشنگ می فهمم در بیماری هادی حداقل 50 درصد مقصر این پدر و مادرِ بشدت گیر و پیگیرش هستن.

در پست امروز میخوام در مورد چالشهایی مثل "باکرگی"، لغتی مثل "ترشیدگی"، و اگر فرصت بشه در مورد "چادر حجاب برتر" نظراتمو بیان کنم. بخشهایی که نظر من هستن، صرفا نظر من هستن و قطعا هیچ ارزش دیگری ندارن. جاهایی که نظر من نیست ذکر میکنم صریحا. تمام تلاشم رو می کنم حرفام حتی المقدور کوتاه باشن، ولی واقعا بعید میدونم؛

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

قرص سکوت

آرشیو کنار وبلاگ رو که نگاه میکنم، میبینم تا بهمن ۹۸، طی ۴ سال نوشتن در بیان، ۵۲ پست معمولی فرستادم... از بهمن ۹۸ (دقیقا ماهی که پری باهام کات کرد) تا الان فقط تو ۴ ماه ۶۷ تا پست چند کیلومتری فرستادم. نمیدونم با این حرف زدنهای بی وقفه م بعد از پری خلا کی یا چی رو میخوام پر کنم. ترمیم کدوم غرور از دست رفته و زدن به کدوم کوچه ی علیچپ؟ که آره مثلا وانمود کنم من حالم خوبه زندگیم عادیه و هیچ اتفاقی نیفتاده و قبل و بعد از پری هیچ تغییری به وجود نیومده.

تغییر همین کله گنجیشک خوردن منه. کاش بفهمم چمه. البته حس میکنم حالم نسبت به قبل آشنایی با پری بهتر شده.

کاش یکم کمتر وقت داشته باشم برا اینجا نوشتن و رو کاغذ آوردن افکارم. چرا انقدر زبونم هایپر اکتیو شده یهو عرض ۳ ماه... الله اعلم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم - دولتِ صحبت آن مونس جان ما را بس...

.....

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
شهاب غ

مهربونیهای کوچک (5)_بادکنکهای رنگی

دو شب و یک روز از شب جشن تولدم میگذره. صبح موقع صبحانه میشینم رو به پنجرۀ رو به کوه، نگاه میکنم به بادکنکهای رنگارنگی که زن بابا و بابا با سنجاق وصل کردن به پرده ی سالن. این دو شب خالی و کم باد شدن. با خودم میگم؛ کاش دیروز صبح، همون موقع که هنوز تپل و پر باد بودن، باد کنکها رو برده بودم بیرون و هر بچه ای کنار مادرش میدیدم، یه بادکنک میدادم دستش (با اجازه مادرش البته - هیچ وقت بدون اجازه گرفتن پنهانی از پدر و مادر هدیه و خوراکی به بچه تعارف نکنید - این حق پدر و مادره که بدون خراب شدن در چشم بچه هاشون، از رسیدن کادو و خوراکی از دست غریبه به دست بچشون جلوگیری کنن).

تا قبل از ورود زن بابا به خونمون، اصلا اهل جشن تولد نبودیم. دوساله با پدیده ای به نام بادکنک رنگی مواجه شدم :))

سال بعد، فردای تولدم، بعد از بیدار شدن، اول کاری که میکنم، قطعا اینه 5 یا 6 تا بادکنکی که از ترکیدن در جشن سالم موندن، رو برمیدارم و میزنم تو کوچه و پارک و دست هر بچه یک بادکنک میدم.

این بادکنک، امروز میتونه دل یه بچه رو حتی برای چند ساعت شاد کنه، فردا که بادش خالی بشه، دیگه برای پخش کردن مهربونی دیره :)

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ

آشپز آشخور (8) - دستور پخت پیتزا

درد دل بسیاره :)) من روش خودم رو کوتاه میگم، فقط بگم در این مورد خیلی خیلی خیلی کمک و مشورت نیاز دارم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

تولد ما سه نفر - سال کبیسۀ میلادی و گوگیجه گرفتن اینجانب در علم نجوم

14 ژوئن، یا 24 خرداد، روزیست بسیار مهم، در این روز 3 شخصیت مهم و تأثیرگذار متولد شدن؛

1- اسطورۀ آرژانتینی مارکسیسم در امریکای جنوبی، ارنستو "چه" گوئه وارا در سال 1928

2- دونالد ترامپ، در سال 1946

3- و ... شهاب غ در سال 1988 laugh

این سومی طفلک خودکارش تموم شد، فرصت نکرد ادامه تحصیل بده مثل دوتای اولی پخی بشه :D

خلاصه که تولدم مبارک و پیشاپیش ممنون از تبریک همگی ^_^

 

پی نوشت اول - مارکسیسم اصلا نمیدونم یعنی چی :/ فقط خواستم یه لفظ قلنبه سلنبه بگم که مثلا بگم روز تولدم خیلی باکلاسه :دی

پی نوشت دوم - امسال سال میلادی کبیسه س و ماه فوریه به جا 28 روز، 29 روز بوده. مثل سال 1399 که کبیسه س و اسفند 30 روز هستش.

در این سالها، از 29 فوریه، تاریخ میلادی به مدت یک سال و بیست بیست و پنج روز، از سال شمسی یک روز عقب میفته تا 30 اسفند که کبیسه شدن سال شمسی، عقب افتادگی سال میلادی رو جبران کنه. برای همین امثال استثنائا تولد من و حاجی ترامپ و حاجی چه گوارا یکی نیست :( :دی من 24 خرداد همیشگی هستم، اونا 14 ژوئن یا 25 خرداد.

این کبیسه شدن سالها داستان عجیب غریبیه در علم نجوم (کلیک) که من کلا ازش سر در نیاوردم. علی رغم اسم خودم که با نجوم گره خورده (شهاب)، هیچ وقت به نجوم علاقمند نبودم. یعنی نفهمیدم خیلی رشتۀ سختیه.

پی نوشت سوم - کلا از اسامی نجومی خوشم میاد :دی اسمای مرتبط با آسمون مثل ناهید، پروین، بهرام، کیوان، مهتاب، ستاره و ... بشدت برام جذابن. مهتابها و ستاره ها همیشه برام خیلی جدی بدون هیچ معیار دیگه ای، به واسطۀ همین اسمشون کیس ازدواج محسوب میشدن :/ فقط با اشتیاق این فانتزی که روی کارت عروسیم بنویسن "شهاب و مهتاب عزیز" یا "ستاره و شهاب عزیز" پیوندتان مبارک.

خدایی ببین اسما چقدر به هم میان ^_^ :))

پینوشت چهارم - راستی شفاف کنم که اون گوگیجه حرف زشتی نیستا. معلم ادبیاتمون میگفت اون گو یعنی گاو. یعنی مثل گاو گیج شدیم.

 

پینوشت آخر - کلا ماه تولدم خرداد رو دوست دارم. ماهی که با تولد جرج بست افسانه ای در 1خرداد و اریک کانتونا (3 خرداد)، دو شماره 7 افسانه ای باشگاه محبوبم منچستر یونایتد شروع میشه. همین.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

آشپز آشخور (۷) - جوجه کباب طعم دار

بالاخره غذای راحت مخصوص مهمونیهای خودم رو پیدا کردم :/ راحت و خوشمزه و آبرومندانه و ارزون...

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
شهاب غ

لُژِ غیرخانوادگی - تئوری قالبِ یخِ من

احتمالا موافق باشید که اکثرا مطالب وبلاگ من، خوندنش برای جوهای خانوادگی مناسب نبوده هیچ وقت. مخصوصا توی پستهایی که از دغدغه های مسیر مجردی خودم نوشتم - اخیرا لیست نفرات دنبال کننده ها و دنبال شونده های گرامی دستخوش تغییر شده و خوب تک و توک از وبها متوجه شدم افراد متأهل و دارای خانواده هم در لیست دنبال کننده ها هستن. که به خاطر همین وظیفۀ خودم میدونم از این به بعد برای پستهایی که مناسب لژ خانوادگی نیستن، اول پست یک هشدار بدم. مطالب اونقدر مثبت هجده نیست که رمزدار بکنم، ولی خوب به هر حال این پستها مجردیه، مخصوص بخش دود گرفته و پاتوق قلیون کشای قهوه خونه های سنتی :))

(هشدار - این پست احتمالا برای جوهای خانوادگی مناسب نمیباشد)

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

آخیییییش کولر :*

بعد از دو هفته له له زدن تو گرما، امروز با کمک بابا که اومده بود پیشم کولر رو راه انداختم. هیچ سالی به کولر نیاز پیدا نمیکردم، نمیدونم چرا امسال بدون کولر نتونستم طاقت بیارم -_- از خودم ناامید شدم، پدرِ خوبی نمیشم :/ پدری که نتونه بدون کولر گرما رو تحمل کنه نمیتونه الگوی خوبی برای خونواده باشه :/ :دی

بریم سراغ یادداشت کردن نکات فنی راه اندازی کولر برای سال بعد، ان شاء الله اگر عمری باقی بود (من فنی صفرم! این نکات جهتِ یادآوری برای خودم مکتوب میشن، خیلی قابل استناد برای عموم نیستن)؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ