شخصی

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

ثبت دیتای احساسات (7 و نیم) - حل شد

خانوم سومی (نگار)

شهاب جون نگار میتونی برام یه مقدار پول برریزی، موهام شپش، به کسی نگی، زده بخدا هچی ندارم

این پیامکی هست که یه ربع قبل رسیده به گوشیم از نگار. چه کنم به نظرتون؟ توضیح اینکه آخر برجه و بعد برگشت از شیراز الان فقط صد تومن تو کارتمه. ثانیا نگفته کجاست، قمه خونه دوستش یا تهرانه خوابگاهه، یه مقدار یعنی دقیقا چقدر؟ پول یه شامپو؟ پول یه حموم عمومی یا خیلی بیشتر از این حرفا؟

ثالثا. یه داداش بزرگ متأهل داره. کلی خواهر داره و یه مادر و البته یک پدر جانباز. هیچ کمکی ازشون بر نمیومده که از من پول خواسته؟ اگر می دونستم با این صد تومن مشکلش حل میشه یه لحظه هم فکر نمی کردم و میریختم براش. ولی مشکلی ازش حل نمیشه. فکر اینکه همین ماه قبل همچین آدمی داشت پول خیرات و بذل و بخشش می کرد (به خاله فریبا همون معتاد چمدون بدست و داداش کوچیکِ 20 سالش و اون خانوم ترکمن و بچش) کفریم می کنه...

کمک کنید لطفا... مشورت میخوام. کار درست چیه الان؟ شما بودین چه می کردین؟

اصلا نمی دونم از کی مشورت بگیرم الان و از این دردناکتر اینکه اصلا نمیتونم تشخیص بدم کار درست چیه.... لعنت به این مملکتِ پر از فقر... لعنت به این خاکِ طاعون زده...

------------------------

قلبم بدجور داره تیر میکشه

------------------------

بعدا نوشت: فعلا حل شد.... فقط به تأیید یه نفر نیاز داشتم که بدونم اگر جواب منفی بدم سنگدلانه و پا گذاشتن روی خرخرۀ فقر نیست... جواب فاطمه خانوم روشن کرد برام تا حدودی مسیر رو.... فعلا با رویکرد جواب منفی به این درخواست میرم جلو.

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

ثبت دیتای احساسات (7) - منع شدگان و عشقهای ممنوعه

حرف اول پست (لذت عشق مخفی) - یک ماه و 25 روز از روز مصاحبه ی پالایشگاه گاز گذشته و هنوز خبری از جواب مصاحبه نیست. و من یکم عصبی هستم و فکر نمی کردم جواب مصاحبه این همه طول بکشه. خیلی زودتر از اینها حساب کرده بودم جواب مصاحبه بیاد و کلا رابطه م با پری رو بر مبنای جواب این مصاحبه برنامه ریزی کرده بودم. با خودم گفته بودم زود جواب مصاحبه میاد و کارم اگر اوکی شده باشه با پدر مادر پری قضیه رو در میون میذاریم و میریم برای مقدمات ازدواج در یکی دو سال پیش رو.

اما الان که جواب کارم نیومده و من طبق معمول به خاله م و بابام و شهرزاد خواهرم گفتم قضیه ی پری و شیراز رفتنم رو و اعلام موضوع به پدر و مادر پری هی داره عقب میفته، یه استرس و اضطراب عجیبی توی دلم افتاده که حالا خیلی ربط خاصی به رابطۀ نوعی من و پری نداره. فکر کردن به اینکه کی وقتشه به پدر و مادر دختر بگیم؟ و راستش اول باره توی روابط 6 و 7 سال اخیرم که یکم از اعلام رابطه به پدر و مادر دختر ترس برم داشته. نشستم با خودم فکر کردم، که یعنی چی دلیلش چیه؟ منی که 6 ساله خودمو پاره کردم یه دختر راضی نشد منو به پدر و مادرش بگه، حالا چرا 6 سال همنشینی با این دست دخترها من رو هم به ترس انداخته از یک عشق و عاشقی آدمیزادی و غیر پنهان؟

یکم فراتر از خودم هم فکر کردم. به اینکه چه خبره توی مملکت که الان همه دنبال عشقای ممنوعه هستن؟ چرا کمتر زن یا حتی مردی رو می تونی پیدا کنی که از همسر و زندگی خودش رضایت کامل داشته باشه و مجازی یا واقعی یه گوشه ای یکی دوتا هفت هشت ده تا عشق مخفی و ممنوعه برای خودش نداشته باشه؟

چی شده که خود منم الان از تعهد و عشق ازدواجی ممتد و روزمره ترس به دلم افتاده و ته دلم وسوسۀ رابطه های مخفی خیلی شیرینتره از این عشقی که انگار دیگه هیچ هیجانی نداره وقتی از کسی مخفی نباشه؟

خوب به یک جواب رسیدم: نسل ما توی ایران، از دهۀ 50 و 60 تا 70 تقریبا، به این شکله که پدر و مادر و اجتماع ما رو به هر طریقی که می تونستن از عشق و عاشقی عادی ترسوندن. پدر و مادر و نظام ما رو عادت دادن به عشق مخفی، عشق پنهون، عشق یواشکی و ممنوعه. به هزار و یک طریق ترسوندن ما رو از به زبون آوردن یه عاشقی پاک و کامل. نسلی که عادت کرده به تماسهای یواشکی بیرون خونه، پچ پچ های شبانه با هندسفری زیر پتو و هر 5 دقیقه مثل میرکت (همون جونوره!) سر بالا آوردن از زیر پتو و گوش کردن به سالن که آیا بابا یا مامانت بیدار نشدن برن دسشویی؟ یوقت نفهمن با دوست دختر و دوست پسرت حرف میزنی بدبخت بشی!  دارم با خودم فکر می کنم این نسلی که عادت کرده به لذت بردنهای یواشکی، چجور وقتی فاکتور هیجان از این لذتِ مخفی حذف میشه، فردا کنار زن یا شوهر قانونیش میخواد بدون اون هیجان از کنار همسر بودن لذت ببره؟ میگین نه؟ این ضرب المثل رو شنیدین که میگن ترک عادت موجبِ مرضه؟ وگرنه شما این همه عشق ممنوعۀ متأهلها توی ایران امروز رو چجور می خواید توجیه کنید؟ خوشحال می شم بشنوم.

 

به قول زنده یاد افشین یدالهی:

خواستند از عشق، آغوش و بوسه را حذف کنند، عشق از آغوش و بوسه حذف شد.

 

چس نالۀ روزِ مادر: امروز بابا گفت سال دیگه سال موشه... یادم اومد که مامان متولد سال موش بود. مضرب دوازده رو شمردم: 12 - 24 - 36 - 48 - 60 - هوووووووف... اگه 5 سال پیش نمیرفتی و بودی الان تازه 60 سالت میشد... خدایی من هیچ، شهرزاد هیچ، بابا هیچ، خدا هیچ، اما خودت فکر نمی کنی برای رفتنت زود بود؟

 

ثبت دیتا - میخوام در اسرع وقت برم پیش روانشناس (احتمالا مرکز ارگانیک ماندد و دکتر بهزاد چاوشی و تیمش). و احتمالا یکی دو جلسۀ اول به مشاورم بگم لطف کنه و این هفت هشت تا پست دیتای احساساتم رو بخونه و با توجه به صداقتی که توی این پستها گذاشتم وسط، بهم بگه چه کنم و چه نکنم. خوب در ادامۀ مطلب یک سری اراجیف میخوام بنویسم که فقط احتمالا بدرد همون مشاوری می خوره که قراره ازش کمک بگیرم. پس بی خود وقتتون رو با خوندنش هدر ندین :D

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

بی مزد بود و منت، هر "خدمت" نامقدسی که کردیم

این انصاف نیست.

دیروز شیراز بودم. کلۀ صبح با پری رفتیم باغ عفیف آباد. شیرکاکائو دااااغ آورده بود ^_^ چون یه بار بهش گفته بودم من عاشق شیرکاکائو هستم. نشستیم رو صندلیهای جلوی باغ و شیرکاکائو رو با بیسکوئیتهایی که من از هواپیما آورده بودم خوردیم تا 8 و نیم باغ باز بشه و بلیط بخریم بریم داخل. باغ عفیف آباد در اختیار ارتشه. یه موزه هم داخلش هست مربوط به ارتش. از بلیط فروش سراغ سرویس بهداشتی که گرفتم، گفت از دژبان بپرس. دژبان یک سرباز فوق العاده خوش برخورد بود. انقدر مهربون که وقتی سر ظهر با اسنپ فود برگر سفارش دادیم بیارن جلو در باغ، وقتی اون یکی سرباز که تازه اومده بود داد میزد غذا مجازه ببرن؟ دژبان می گفت ول کن بابا یه برگره میخوان با هم بخورن :دی

خلاصه وقتی بلیط فروش گفت از دژبان آدرس سرویس رو بپرس، شستم خبردار شد که بعله، مثل همۀ محیطهای نظامی این مملکت خراب شده، اینجا هم شستشوی سرویسش به جای نیروی خدمات، با سربازهای ننه مردست. وقتی هم رفتم سرویس در و دیوار و کاشیهاش برق میزد. بیرون اومدنه تمام کاشیهای توالت رو که جای گل کفشم کفش مونده بود با شلنگ آب کشیدم، چون خوب می دونستم در ازای کثیف بودن کف سرویس، چقدر تنبیهی و توپ و تشر در انتظار اون سرباز بیچارست.

پری برام یه خوشبو کنندۀ ماشین گرفته بود، که در یک اقدام عجیب که اصلا نمی فهمم چرا، اونو گذاشته بود داخل یه پاکت نخودی A5 (پاکتهای مخصوص نامه نگاری اداری). پاکت نخودی آ پنجی که روزی اقلا نیم ساعت من توی پادگان صرف این میشد که در بدر توی اتاقا دنبالش بگردم و بعدش دنبال مهرهای خیلی محرمانه و اقدام سریع و ... بگردم که بزنم روی پاکت و پست کنیم برای امیر پادگان.

تمام این اتفاقا، روی هم جمع شد تا اینکه دیشب که برگشتم تهران، خسته و کوفته رفتم توی تخت و کز کردم و خوابیدم. و تا ظهر امروز داشتم توی خواب با فرچه یه دسشویی خراب شده ای رو می سابیدم. آخرای ظهر هم دیگه سرگردمون توی خواب بهم غر میزد که چرا ارتقاء مدرک ارشدش توی دستور ننشسته که دیگه همین موقعها از خواب پریدم.

آقا خدایی انصاف نیست. من دو ساله خدمتم تموم شده، یه روز که می رم عشقمو ببینم، به خدا انصاف نیست که شبش جای اینکه خواب دیدارمون رو ببینم، خواب پادگان و با فرچه توالت سابیدن و سرگردمون رو ببینم. به خدا این انصاف نیست که بعد دو سال هنوز ترس من از این محیط نظامی نریخته و سرهنگ و سرتیپ می بینم کل چهارستون بدنم به لرزه می فته.

بی مزد بود و منت، هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را، مخدوم بی عنایت (حافظ)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

دوباره بوی بهشت میاد

چند ساعت دیگه راهی شیراز میشم.

بعد از خیلی سال، اولین باره که موقع اتو زدن پیرهنم حواسم هست یک خط چین هم روی پیرهن از زیر اتو در نره.

اولین باره که موقع اتو زدن ده بار به خودم لعنت فرستادم که چرا از 94 فوت مامان یه دونه هم پیرهن یا شلوار نو نخریدم. اول باره که صد بار صورتمو توی آیینه نگاه کردم تا تجسم کنم خط ریشم رو از یک میلیمتر بالاتر بزنم شیکتره یا از یک میلیمتر پایینتر.

فکر کنم دوباره جوونی اومده سراغم... یا بدتر از اون، فک کنم از نو دارم متولد می شم.

اولین باره که به خنگی خودم لعنت فرستادم که چرا دیشب که پیرهن و ژاکتم رو انداخته بودم ماشین بشوره، چرا دور آبکشی یادم رفت هاله نرم کننده بریزم توی ماشین تا ژاکتم بوی چادر نماز مامانو بگیره؟ قدیما وقتی جلوی تلویزیون دراز می کشیدم فوتبال ببینم، وقتی تیوی زیرنویس میزد که اذان مغرب به افق تهران و مامان سجاده شو یه متر بالا سر من پهن می کرد و چادر نمازشو توی هوا می چرخوند تا سرش کنه، بوی بهشت می پیچید دور سرم. خیلی دوست دارم منم وقتی کنار کسی نشستم، بوی بهشت بدم. دوباره بعد از پنج سال دلم هوای بوی بهشت کرده...

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

Weird flex But OK

آدمی هستم که خیلی خیلی تصویر خودم از دید سوم شخص برام مهمه. یعنی وقتی دارم (به عنوان اول شخص) با یکی (به عنوان دوم شخص) صحبت می کنم، بارها و بارها خودم رو جای نفر سومی که تماشاگر این مکالمه ست قرار می دم. یک دکمۀ مورد علاقه م توی بلاگ یاهو 360 (مجازی بازهای سال 85 احتمالا یادشون بیاد) دکمۀ View as Friend بود که بارها قالب سیصد و شصتم رو به عنوان تماشاگر نگاه می کردم ببینم به دل می نشینه یا نه. به همون نسبت، چون خیلی وقت توی مجازی سپری میکنم، به شدت جذاب بودن کامنتام برام مهمه. توی فیسبوک، یکی از جذابترین بخشها و به عبارتی پاتوقم توی بخش Comment you've sent یا کامنتهای ارسالی بود (که الان فرمش عوض شده نسبت به ده سال پیش). کارم این بود چک کنم ببینم کامنتام چندتا لایک خورده.

اون زمان لایک خور کامنتهای فیسبوکم واقعا خوب بود و حسابی ارضا می کرد منو. بماند که چهار و پنج سالی هست که کامنتام توی ایسنتا و بلاگها بیشتر رو مخ هست و لایک که نمی خوره هیچی، چارتا فحش جدید هم هر سری یاد می گیرم :D

اینستا یک پیج طبیعت عضو هستم، عکس حیات وحش میذاره. یه عکس گذاشته بود از جفت گیری یه جفت شیر نر و ماده. یه مدته متوجه شدم بعضی عکسهای این پیج خیلی قدیمیه (نمی دونم دیدید یا نه. بعد آتش سوزی جنگل استرالیا، یه عکس منتشر شده بود که یه روباه ماده داره با محبت به توله خرسهایی که مادرشون توی آتش سوزی کشته شده شیر میده. این عکس چرت محض بود. کار یه آدم بیماره. اولا سرچ کنید. استرالیا اصلا خرس نداره. ثانیا این عکس خیلی قدیمی بود. نمی دونم چرا مد شده توی مجازی به قیمت جلب توجه مخاطب انقدر دروغ تفت می دن). خلاصه امروز دیگه از دست این پیج طبیعت کفرات شدم، براش به انگلیسی کامنت گذاشتم که اکثر عکسهای حیات وحشتون قدیمیه. مثلا این عکس رو من حدود سالهای 2000 روی دسکتاپ کامپیوترم داشتم.

تا این جا اوکی. یه پسری برام کامنت داده بود که Weird Flex But OK. کامنتش 6تا لایک دختر هم خورده بود -_- من هیچی لایک نخورده بودم. معنی جملش هم نمی دونستم!!!! به شدت کفری شدم. به قدری عصبانی شدم که حد و حصر نداشت! یه مدت توی نت چرخ زدم معنی عبارتش رو بفهمم. بعد از کلی کلنجار رفتن، فکر کنم فهمیدم که معنیش میشه "شاید از نظر خودت کار مهمی انجام دادی ولی من به یه ورم". و گویا جزو اصطلاحات Slang یا محاوره ای هست که سالهای اخیر توی مجازی مد شده. سوای از جدید بودن معنای خود جملش، کلا استخون بندی این فرهنگ برای من جدید بود و اصلا برام قابل هضم نیست به این شکل "به تخ*مم" شنیدن از یه نفر. اونم به نحوی تحقیر آمیز که 6 تا لایک بخوره اونم دختر :|

(آپدیت: الان کامنتش ۲۷ تا لایک خورده و با توجه به اینکه کلا پیج کم لایکیه، من احساس عصبانیتم دیگه داره به احساس حماقت تبدیل میشه)

یکم ترس برم داشته. که چقدر خودم (اگر نگم همۀ ایرانیها) از فرهنگ دنیا جا موندم. یا شاید از فرهنگ نسل جدید؟ من سال دیگه اگر قرار باشه برم معلم دهۀ نودیها توی دبیرستان بشم، چجور باید کنار درس با شکاف که چه عرض کنم، این چاک و گسل نسل که بینمون وجود داره کنار بیام؟!

من تقریبا هیچ مشکلی توی فهمیدن متون انگلیسی علمی و خبری ندارم. ولی کامنتهای محاوره ای، مخصوصا برای اهالی فوتبالی بریتانیا حتی، از اون رو مخ تر اصطلاحات Slang این مردم آسیای شرقی، اصلا سر در نمیارم. خدایا! یا لطیف... اِرحَم عبدِکَ الضّعیف!! خدایا خودت رحم کن :|

 

نکته آنتی ویروسی: این مدت برای ویروس کرونا چندتا نکته از سایت سازمان بهداشت جهانی ترجمه کردن که دستاتون رو بشورید و توی دستمال یا آستینتون عطسه کنید و ....

خوب یه ترفند هم من یادتون بدم که از مادرم یاد گرفتم برای عطسه کردن. مخصوصا موقع آشپزی وقتی با ادویه عطسه تون می گیره. یه لباس یقه نسبتا گشاد اگر تنتون باشه، بهترین راه برا عطسه های فوری عطسه توی یقه تون هست. امتحان کنید! خیلی می چسبه! کاملا بهداشتی و سریع و راحت :D

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

ثبت دیتای احساسات (6) - زبان بِفهم باشیم

حرف اول پست: از وقتی که دختر عمه م یک کلیپ از آذری جهرمی (خیر سرش وزیر دهۀ شصتی!) بهم نشون داد که یک متن انگلیسی رو به زور از رو داشت می خوند و قشنگ مشخص بود هیچیشو نمیفهمه، خیلی وقت بود می خواستم از اهمیت زبان انگلیسی نه فقط توی سیاست بگم و از کسایی که یادگیری زبان رو کم اهمیت می شمرن گلایه کنم. تا اینکه امروز کلکسیون تکمیل شد و یک کلیپ از امام راحل (ره) دیدم که در گفتگو با یک شبکۀ انگلیسی زبان، در مورد مسلح شدن انقلابیون ایران صحبت می کردن. کاری به نمیدونم گفتمهای متعدد امام در جواب سوالات خبرنگار ندارم (که احتمالا میشه به پای سیاست پنهانکاری گذاشت تا ندونستن واقعی). چیزی که خیلی خیلی خیلی برای من دردناک بود، این بود که امام حتی یک بله یا نمی دونم ساده رو هم نمی تونست خودش به مجری بگه Yes یا I don't know. این که حالا داستان 50 سال پیشه که اهمیت زبان توی کشور شاید خیلی فراگیر نبوده. ولی امروز؟ وزیر ارتباطاتمون یک متن انگلیسی رو از رو نمی تونه بخونه. رییس فدراسیون فوتبالمون مهدی تاج توی جلسات آسیایی تنها مسئولی هست که وسط یک مشت مدیر فوتبالی مسلط به زبان انگلیسی، فقط این شاخ شمشاد از گوشی مترجم استفاده می کنه. رییس جمهورمون بهش می گن فقط یه جمله انگلیسی خطاب به مردم امریکا بگید، مثل چی بگم خدا رو خوش بیاد، مثل چی زل میزنه توی دوربین بِرّ و بِر فقط نگاه می کنه. بابا یه جمله هم بلد نیستی تو؟! خدایی با چه  رویی میاین کاندید میشین برای ادارۀ سرنوشت 80 میلیون آدم؟! شماها که احتمالا یک خبر زبان اصلی از رویترز و اسکای نمی تونید بخونید و احتمالا هیچ کدوم از حرفای رییس جمهورای غربی و امریکایی رو بدون واسطه و مترجم متوجه نمیشید، چجور ادعاتون 40 ساله گوش فلک رو کر کرده که میگید اینا استکبارن و حرف زور می گن؟! قطعا اولین قدم در راه تعامل و گفتگو با طرف بحث، یاد گرفتن زبونش هست که مدیریت مملکت ما توی این مورد وحشتناک رییییییییییییییییییییییییییییییییییده. دیگه لازم نیست بگم که 3 ماهی که خودم تابستون توی شتابدهندۀ معاونت علمی فناوری ریاست جمهوری وابسته به دکتر الیاسی و دکتر ستاری کار می کردم (شتابدهنده عملا علمی ترین بخش ساختار مملکت محسوب میشه در حال حاضر!)، تنها کسی که زبان می فهمید من بودم.

 

(البته مدیرام که از دانشگاه های سمنان و ... بودن (و به عنوان شریفی و امیرکبیری توی جلسات معرفیشون می کردن!) ایراد هم بهم میگرفتن که چرا وقت میذاری از رو مقالات اصلی مطلب در بیاری ما انقدر وقت نداریم! فقط ایمیل بزن به سازنده ها ازشون اطلاعات "بدزد"، مقالات و علم قضیه به درد ما نمی خوره! آره درست خوندین، اطلاعات بدزد! دقیقا با همین لفظ. توی این دزدیدن اطلاعات به خودی و آشنا هم رحم نمی کننها. مسئول مارکتینگ بین الملل همین شتابدهنده یک جلسۀ آموزشی برای من و مدیرم گذاشت، افتخارش این بود که شخصا از مدیر شرکت کلران سمنان "دزدی اطلاعات" کرده با جا زدن خودش به عنوان یک نهادی که می خواد به شرکتهای برتر جایزه بده. نگم که کلا ساختار این شتابدهندۀ کثیف از بالا تا پایینش بچه های بسیجی بودن و عکس امام و آقا توی هر اتاقی بالای بالا نصبه.)

 

زیاد حرف نزنم، من یه اصولگرای تیر هستم، که سال 96، فقط به خاطر شهرزاد (اشتباهی که خیلیها مرتکب شدن)، به روحانی رأی دادم. یک جای مهر خالی هم توی شناسنامم نیست همرو رأی دادم تا حالا. فعلا که با این اوضاع بیکاری و دلسردی صرفی که از جمهوری اسلامی دارم و می بینم هیچ جایی توی این نظام برای من در نظر گرفته نشده، تصمیم دارم دیگه توی رأی گیریهاشون شرکت نکنم. ولی، ولی اگر هم روزی بخوام نماینده ای از من در به اصطلاح مجلس این مملکت حاضر باشه، قطعا اولین و ابتدایی شرطم برای اون نماینده اینه که حداقل یک تافل بالای 85 داشته باشه. حداقل 4تا خبر انگلیسی زبون اصلی بتونه خودش بخونه و تحلیل کنه بدون ترجمه. وگرنه تا مملکت ما دست این زبون نفهماس (منظورم زبون انگلیسیه شما حرص و جوش نخور)، انتظار تعامل مثبت با دنیا انتظار کامل نابجاییه.

 

در مورد دیتای احساسات همیشگی خودم، من اینجا می نویسمشون و چون کلا آدم درس و مرور کردن هستم، می نویسم که هی مرور کنم و مسیر اصلی رو گم نکنم. یه مدته شرایط روابطم خوب نیست، برای همین طفره میرم از نوشتن اتفاقها توی بلاگ. چون باز روابط افتاده دست ناخودآگاهم و دوست نداره که نوشته بشه و اختیار روابط از دستش خارج بشه و باز بیفته دست خودآگاهم. ولی خوب، حس می کنم باید به این مقاومت درونی غلبه کنم و هرجور شده، با اکراه بنویسم ازشون. هرچند احمقانه به نظر بیان:

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ