شخصی

مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز - جوان ز حادثه ای پیر میشود گاهی

صورتِ عکس تو آلبوم خیسه...

دوباره خاطرتو بوسیدم... (کلیک)

نگات کردم تو قابِ عکس، نمیدونم که بارِ چندمی میشه...

چقدر حیفه بدونِ تو موهام جو گندمی میشه... (کلیک برای گوش دادن)

یکی از بزرگترین آرزوهام.... نه .... نه... بزرگترین آرزوم این بود کنارت باشم و سفید شدن گیساتو ببینم... عشق کنم و بخونم... حرف و حدیثت منم، عاشقِ گیست منم... سپیده مثل برفه... راس راسی خیلی حرفه... (کلیک برای گوش دادن)

قشنگ میشد اگه بودی و من سفید شدن گیسهاتو میدیدم و قربون صدقه ی سپیدی و پاکیشون میرفتم و تو هم ریشای جو گندمی پسرت رو میدیدی و از بزرگ شدنش قند توی دلت آب میشد...

گاهی قسمت نیست پسر سپید شدن موی مادر رو ببینه و قسمت نیست مادر جوگندمی شدن موی پسر رو ببینه.

گاهی 4 سال زمان کافیه... تا استخونهای یک مادر بپوسه... و استخونهای یک پسر خورد بشه...

پسرایی که موی مادرتون سپید شده... روزی 2 بار قربونِ دونه دونۀ تار موهای سپید مادرتون برید... یه بار از طرف خودتون... یه بارم از طرف ما که حسرت دیدن موی سپید مادر به دلمون موند..

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

سریال سرباز (3) - بسیجی خوب، بسیجی بد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

مهربونیهای کوچک (2)

به نظرم، یه آدمِ مهربون، وقتی در ایام کرونا میره فروشگاههای زنجیره ای، حواسش هست که اجناس رو جوری روی غلتک سمت مسئول صندوق بچینه که بارکد اجناس به سمت بالا و رو به مسئول صندوق باشه و ایشون بتونه به راحتی و بدون لمس اجناس، با اون تفنگ لیزریش (:D) چیلیک چیلیک تند تند اجناس رو وارد کامپیوتر کنه. ما در روز با یه مسئول صندوق سر و کار داریم، اون با دویست تا مشتری سر و کار داره. و اگر مجبور باشه تمام اجناسی که مشتریها برای برداشتنشون لمس کردن رو لمس کنه، شانس ابتلاش به ویروس احتمالی خیلی خیلی خیلی بیشتر میشه (فراموش نکنیم که آدمِ مهربون، با این کار، به کمتر شدن احتمال آلوده شدن اجناس خودش به ویروس هم کمک میکنه، به قول ایرانیا هرچه کنی به خود کنی، به قول خارجیها What goes around, comes around یا از هردست بدی از همون دست میگیری). مهربونی پخش کنیم :)

 

پینوشت یک - الان دیگه همه میدونن بهترین شیوۀ پرداخت اینه خودمون کارت رو داخل دستگاه پوز بکشیم و فروشنده قیمت و رمز رو وارد کنه. اینجوری فقط دست فروشنده با دکمه های پوز تماس داره و دستش تماسی با کارت ما نخواهد داشت. البته فراموش نکنیم اون بخش کارت بانکی که داخل دستگاه پوز کشیده میشه احتمالا ضد عفونی خفیف نیاز داشته باشه.

 

پینوشت دو - اول گفتم این پستها رو از قول اول شخص بنویسم، به دلم نچسبید. گفتم امری و به صورت دوم شخص بنویسم باز به دلم ننشست. این شد که تصمیم گرفتم اینجوری سوم شخص بنویسم. داستان زندگی یه آدمِ مهربون رو :)

 

پینوشت سه - نقل قول مهربونی امروز:

"The wonderful thing is that it's so incredibly easy to be kind. "

Ingrid Newkirk (British animal welfarist and the president of People for the Ethical Treatment of Animals, the world's largest animal rights organization)

"مسئلۀ حیرت انگیز اینه که مهربان بودن به شیوه ای باور نکردنی، آسونه!"

خانم اینگرید نیوکِرک (فعال رفاه حیوانات از بریتانیا و رییس بزرگترین سازمان حقوق حیوانات)

 

پینوشت چهار - یه پیج هست در اینستاگرام از یک پسر پیانیست ترکیه ای به اسم سارپردومان، ویدئوهاش روزتون رو میسازه. این مرد گربه های زخمی خیابون رو در منزجر کننده ترین شرایط ظاهری و جسمی پیدا میکنه و میبره کلینیک تحت درمان، بعضیاشون متأسفانه میمیرن، اونایی که خوب میشن رو میاره خونش. شعارش هم اینه میگه "عشق شفاست Love Heals). کافیه یه گردشی در پیجش بکنید و با دیدن عکس گربه هاش قبل از درمان و بعد از درمان به این جملۀ عشق شفاست ایمان بیارید. ویدئوهاش از پیانو زدنش برا گربه هاش روزهاتون رو صد برابر قشنگ میکنه. از دستش ندین. آیدیش اینه:

SarperDuman

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

ممنوعه های من (1)

من هیچ وقت باغ وحش نمیرم. من هیچ وقت حیوون یا پرنده ای رو در قفس نگه داری نمی کنم. من هیچ وقت از تماشای یه زبون بسته در قفس لذت نمیبرم.

نمیدونم اسیر کردن یک حیوون زبون بسته و جدا کردنش از زیست گاه و آب و هوای مناسب زندگیش و آوردنش به هزاران مایل دورتر از زیستگاهش و تماشا کردنش توی قفس چه لذتی میتونه داشته باشه. مخصوصا توی عصر و دوره ای که کافیه یه مرورگر اینترنت باز کنی و طبیعیترین و کاملترین و آموزنده ترین مستندها رو در مورد حیات وحش تماشا کنی.

در خانوادۀ من باغ وحش و سیرک ممنوعه، چه الان که این خانواده یک نفره ست. چه آینده برای بچه های فرضی من. بچه های نداشتۀ من، شاید با اصرار و مظلومنمایی بتونید من رو متقاعد کنید براتون لواشک و یا آب انبه بخرم، ولی پاسخم به دیدن کردن از باغ وحش، یا خرید یک قفس پرنده، همیشه یک نهِ قاطع خواهد بود :)

 

پینوشت: چقدر این فیلم مردِ فیل نما غمگینه....

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

مهربونیهای کوچک (1)

مخصوص اونایی که به هر طریقی در خونه ای زندگی می کنن که ظرفای مصرفیشون رو کس دیگه (مادر، همسر یا ...) میشوره.

فصل هندونه شروع شده. تا وقتی مادرم سر پا بود، ظرفا رو خودش می شست. من هندونه خور قهاری هستم و کل بهار و تابستون قوتِ غالبِ من هندوانه ست. در این حد که گاهی یه هفته میشه که نهار و شام نون و پنیر هندونه یا بعضا طالبی خوردم بدون حتی یک وعده غذای گرم. یک راه ساده برای اینکه نشون بدین حواستون به زحمتای مادر هست، اینه که حواستون به هسته هندونه ها باشه. بلافاصله بعد میل کردن، آب ظرف رو خالی کنید و هسته ها رو بدون آب اضافی، تا هنوز تر هست داخل سطل زباله بریزید. خیس خیس نریزید توی سطل آب جمع شه ته سطل آه نفرین مادرتون دامنگیر من بشه ها :دی

هسته هندونه توی ظرف اگر بمونه، اگر خشک بشه، جدا کردنش زحمت چند برابری طلب میکنه. کاری که شما با 10 ثانیه وقت گذاشتن میتونید انجام بدین و هسته های خیس رو منتقل کنید سطل زباله، بعدا مادر باید چند برابر زحمت بکشه و هسته های خشک شده و چسبیده ته ظرف رو جدا کنه.

این کار من انقدر برای مادرم ارزشمند بود که گاهی تلفنی به خاله هام با ذوق میگفت که شهاب هسته هندونه ها رو نمیذاره ته ظرف خشک بشن و بعد خوردن سریع میریزه سطل. این نکات نمک دوست داشتنه. ابراز عشقاتون خوش طعم تر میشه ان شاء الله :)

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

لینکهای مورد نیاز

به چند لینک نیاز دارم برای آموزش پرورش. و چون هیچ جا رو به اندازه وبم چک نمیکنم، تصمیم گرفتم هر لینک جدیدی که میاد برای خودم اینجا در این پست بایگانی کنم.

شرکت توسعه صنایع تابان انرژی پاسارگاد -

سامانۀ شرکت پالایش پارسیان سپهر - آزمون شرکت پتروشیمی هنگام و آپادانا - آزمون شرکت پتروکیمیای ابن سینا

1- سامانۀ همگام، اعلام نتیجۀ قبولی گزینش

2- سامانۀ گلستان - برای ثبت اطلاعات در سیستم جامع دانشگاهی دانشگاه فرهنگیان (شروع نام کاربری با m982)

3- سامانۀ اطلاع رسانی آموزش و پرورش شهر تهران - اطلاعیه های مهم پذیرفته شدگانِ آزمون استخدام پیمانی 98

4- اطلاعیه شماره 6 - حاوی کدپستی و آدرس اداره ی منطقه. و مراحل ثبت نام دورۀ مهارت آموزی (توضیحات در خصوص کسب مدرک ICDL و روخوانی قرآن)

5- سایت دانشگاه فرهنگیان

6- سایت پردیس شهید بهشتی تهران

7- اطلاعیه شماره 2 دانشگاه فرهنگیان - مدارک مورد نیاز برای ثبت نام حضوری (شامل کپی برابر اصل تعهد نامۀ محضری)

8- مدارک مورد نیاز برای ثبت نام حضوری در پردیس بهشتی

9- اعلام تقسیم شدن دبیران شیمی در پردیس بهشتی

10- سامانۀ مدیریت دروس دانشگاه فرهنگیان

11- سامانۀ تعیین محل آزمون پودمان اول - (کلمه کاربری: شماره دانشجویی - رمز: کد ملی بدون صفرهای اولش)

12- گروه خبررسانی پردیس بهشتی در پیامرسان "بله"

13- سامانه آزمون دانشجویان دانشگاه فرهنگیان  - کلیک (کد کاربری: شماره دانشجویی - رمز: کد ملی) - نتیجه آزمون یکشنبه 29 تیر در همین سامانه

لینک موبایل آزمون

14- دانلود کلیپ دروس از خود سایت اصلی دانشگاه فرهنگیان

15- لینک سایت هدف برای نمرات پودمان اول (نام کاربری: شماره دانشجویی - رمز: کد ملی)

16- لینک مطالب پودمان اول از سایت دانشگاه فرهنگیان

17- لینک مطالب پودمان دوم از سایت دانشگاه فرهنگیان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

سولوگامیِ من درآوردی (2) - در بیرنگترین حالت ممکن

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

سریال سرباز (2)

هرچند دیر، ولی بالاخره از سیزدهم ماه رمضان، سریال سرباز از شبکه 3، به صورت جدی وارد بحث سربازی شده. و با دیدن قسمت دیشب، کلی خاطره از سال 90 برای من (و صد در صد برای همۀ پسرا) از روز اعزام به پادگان آموزشی زنده شد.

دیشب، سر سکانسی که اتوبوس رسید به پادگان و راننده میگفت "آقایون محترم، داریم میرسیم وسایلتون رو جمع کنید." و بعدش سر سکانس ورود سربازهای کچل داخل پادگان با دود کردن اسفند و صلوات فرماندهان پادگان، و بعدش با آب قند درست کردن دژبانها برای سربازها :))))) دقیقا همینجوری زدم زیر خنده. وقاحت هم حدی داره. چه دروغا به خورد مردم میدن(1). قشنگ یادمه وقتی عصر یکم تیر ماه سال 90 گفتن بریم ترمینال اتوبوس، اتوبوس که از تهران راه افتاد، از ترس فرار نکردن سربازها، تا خود مشگین شهر اردبیل (پادگان بیگلری ناجا) یه کله رفت بدون حتی یک توقف. و صبح دوم تیر ماه که رسید نزدیک پادگان، بچه ها که داشتن از مثانه های پر میترکیدن، بهش التماس میکردن نگه داره. و راننده گفت نزدیک پادگان نگه میدارم.

من هم که داداش بزرگ نداشتم، نمیدونستم پادگان چه خبره، با خودم گفتم نزدیک پادگان؟ چه فایده داره خوب توی پادگان میریم دستشویی. خاکریزای قبل از شهر مشگینشهر، راننده نگه داشت. گفت بچه ها برن پشت خاکریز کارشون رو بکنن. بچه ها مثل فشنگ 15 و 16 نفری در رفتن دویدن پشت خاکریزا دسته جمعی کارشون رو کردن برگشتن. منم که به عمرم تو کوه و کمر دستشویی نکرده بودم گفتم ولش کن یه ربعم خودمو نگه میدارم میرم دستشویی پادگان.

رسیدیم پادگان، پاچه گیریهای دژبان (که همیشه ملقب هست به سگِ پادگان) شروع شد. فرمانده ها هم نبودن. گفته بودن ما رو به خط کنن بشینیم رو آسفالت تا فرمانده بیاد هیچ کس هم حق نداره از صفها خارج بشه. حتی برای دستشویی. دیگه نگم براتون که چی بر من گذشت توی صف با یه مثانه و دوتا کلیۀ تا خرخره پر که تا 2 بعد از ظهر تقسیممون کردن گردانها و تازه اون ساعت در اختیار خودمون گذاشتنمون برای دستشویی رفتن!!! آره. دقیقا دوم تیر ماه سال 1390، من، شهابِ غ، جمعی گروهان سلمان، گردان عاشورا، پایۀ خدمتی تیر ماه نود، یاد گرفتم هرجا خاکریز دیدم، بدو رو، برم بشاشم. کثیفه و آب نیست و بهداشت چی میشه و وای مامانم اینا نداریم.

 

1- البته شاید راست باشه. زمان ما سال 90 که مثل گربه با سرباز رفتار میکردن. سال به سال داره رفتارها با سربازها بهتر میشه. مثلا شوهر خاله م ده سال قبل من سرباز بوده، اون زمان مثل سگ باهاشون رفتار می کردن. حتی تنبیه بدنی و فحش ناموس هم آزاد بوده به سرباز. باز زمان ما، وقتی فرمانده به ما گفت حروم زاده و حروم لقمه، بچه ها یه عقیدتی سیاسی بود که برن بهش اعتراض کنن و دهن فرمانده رو سرویس کنه (فرداش فرمانده اومده بود تته پته و عذرخواهی که بخدا من منظورم از ایراد داشتن نطفه تون این نبود که بگم حروم زاده اید!!!) امیدوارم الان رفتار با سربازها بهتر شده باشه. مخصوصا سربازهای ناجا، که همیشه مظلومترین قشر سرباز هستن توی دوران آموزشی.

2- خود مشگین شهریها تعصب عجیبی روی سرکج اسم شهرشون دارن. من یادم نیست مشگین شهر رو میگن درسته یا مشکین شهر. اگر اشتباه نوشتم عذر میخوام.

3- تیر ماهِ 90، وقتی میاندوره بعد 40 روز، لاغر و با یه من ریش برگشتم خونه و چشمای خیس مامان رو دیدم که نصف شب منتظرم بیدار نشسته بود، دوباره که برای 20 روز آخر خدمت رفتم و رسیدم مشگین شهر، این شعر رو گفتم:

پای من با غل و زنجیر به مشکین می رفت  ||  از سر میلِ خودش راهی قفقاز نبود
آری لــــــرزید دلم تا به درِ شهر رسید
  ||  اهل ســنتور و غزل بود و در این فاز نبود!
توپِ من پنجره میشکست! خبر از تانک نداشت!
  ||  این دلِ شاعرِ من آر پی جی انداز نبود
دل هوای پـــدر و مــــادر و زیــدش می کرد
  ||  لیک فرمانده خـــــریدار چــنین نــــاز نبود
بهرِ این سینۀ افسرده در آن شهر سیاه
  ||  دلخوشی غیر تو و خنده و آواز نبود
یار هم خدمتیِ من به خدا من گشتم
  ||  یک نفر مثل تو پیدا کنم و باز نبود
از همه عالم و آدم که به دنیا دیدم
  ||  یک نفر بی کس و مظلوم چو سرباز نبود

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

خدمت قبلی (2) - توموری به نام مسعود

نمیدونم از کجا شروع کنم. روز وحشتناکی رو تا همین الان که ساعت 1 ظهر هستش سپری کردم. امروز به نوعی، جان نش رو در زندگی واقعی ملاقات کردم.... این پست خدمت قبلی (کلیک) یادتونه؟ که گفتم 90 درصد پسرهای خدمت قبلی زندگیشون به فنا میره؟

دوتا دوست داشتم دوران ارشد، هادی و سید محسن، که لیسانس دانشگاه نفت بودن، مثل من بعد از لیسانس رفتن آموزشی خدمت و جواب ارشدشون که اومده بود و مثل من مهندسی کنترل دانشگاه شریف قبول شده بودن، بعد ایست خدمتی از خدمت برگشته بودن که درس بخونن و بعد درس خدمتهاشون تموم بشه.

هادی رنک اول رشته ی ما توی ارشد شد. پذیرش گرفت از مکمستر در کانادا. نوشتن 7 مقاله حین دورۀ دکتری در این دانشگاه حکایت از نبوغ و پشتکار و تسلط کم نظیر این پسر در رشتۀ درسیمون داره.

(از ساعت 1 که نوشتن این متن رو شروع کردم، نیم ساعت دایی که رفته بود ملاقات خاله که کرونا گرفته، اومد جلو در صحبت کرد باهام. الان هم دوست مذهبی و قدیمی مامان زنگ زد بهم یک پیرزن که میخواد من رو وارد نتوورک مارکتینگ چای نیوشا بکنه :| ذهنم اصلا تمرکز لازم برای نوشتن از ملاقات با هادی رو نداره دیگه. خلاصه میگم تمومش کنم)

1- هادی یک غول موفقیت محسوب میشه. توی پست خدمت قبلی وقتی نوشتم 90 درصد پسرای خدمت قبلی زندگیشون خراب میشه، اون ده درصد دقیقا منظورم سید محسن و هادی بود که آدمهای موفقی شدن. مخصوصا هادی. حالا... همون هادی، که 3 سال پیش در بحبوحۀ مقالات دکتراش، جواب پیامهای من رو توی اینستا نمیداد، و من یک دوست سوخته حسابش میکردم، امروز تقاضای ملاقات با من رو داشت. اصلا نمیتونستم حدس بزنم هادی بعد از 4 سال بیخبری، با من چی کار داره. امروز سر قرار، پسری رو دیدم که همون هیکل تو پر و قویش دو برابر شده از چاقی. یک مرد عاجز که با ترس و اضطراب عجیبی به من میگه نیروهای امنیتی یک باند ایرانی در کانادا ذهنش رو هک کردن، افکارش رو دانلود کردن و همه امور زندگیش رو تحت کنترل دارن. میگه این گروه امنیتی از سال 1970 همه ی افکار مردم رو تحت کنترل دارن و از اختراعات کانادایی در زمینۀ خوندن ذهن دارن سوء استفاده میکنن. میگه اجازه نمیدن من زنگ بزنم جاستین تئودور، نخست وزیر کانادا و بهش خبر بدم. اگر بفهمه اینا دارن از امکانات کانادا سوء استفاده می کنن پدرشون رو در میاره. به من میگفت شهاب میدونم تو هم عضو باند اینایی و از همون لیسانس پارادوکس خنده داری داشتی. این گروه تمامی جاب های من رو سرخود ریجکت کردن، نمیذارن من به اون چیزی که استحقاقش رو دارم برسم. PR (سکونت دائم) کانادا دارم ولی این باند ایرانی PR رو دست خودشون گرفتن و به هر کسی بخوان میتونن سکونت کانادا بدن. کلا سیستم اطلاعاتی کانادا رو دست خودشون گرفتن. الان فعلا برگشتم ایران. مشکل خدمت دارم و رفتم بنیاد نخبگان و فلان جا و بهمان جا برای پروژه خدمت صحبت کردم ولی مطمئنم این باند کنترل همه چی دستشونه. این باند که شامل مسعود میشه و مهدی الف و یاسر نون و ... و تو هم احتمالا باهاشون همدستی، تا داخل بدن من نفوذ کردن، باعث زیگیلهای روی گردنم شدن. هر وقت بخوان میتونن قلب من چشم من هر عضو از بدن من رو از کار بندازن.

2- هادی ده برابر اینها صحبت کرد، از تخمک قرض دادن مادر و خاله ش به هم و جابجا شدنش با پسرخاله هاش و کلی حرف عجیب غریب دیگه. آره هادی دیوانه شده. یک دیوونه که یک ساعت تمام حرفاش رو گوش میدادم، و غرق در غم و اندوه عجیب نمیدونستم چجور میشه به این رفیق خود شیفتۀ سابق و درموندۀ امروز کمک کرد. بعد از ملاقاتمون سریع تماس گرفتم خونشون تا نرسیده خونه با پدرش صحبت کنم. پدری که با صدای گریان و لرزان، پشت تلفن میگفت آقای غ، این پدر رو توی این شرایط تنها نذار. هادی داغون شده کمکم کن.

3- با پشتکار میتوان جای نبوغ را گرفت - توموری به نام مسعود (ادامۀ مطلب)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

تهران مخوف

محضِ یک کمی خاطره بازی فوتبالی از دهۀ هفتاد و هشتاد، امروز اسم بازیکن سابق پرسپلیس، بهروز رهبری فرد رو توی گوگل سرچ کردم. که گوگل طبق رسم همیشگی خودش عکس و اسم ده کاراکتر دیگه رو بهم پیشنهاد کرد با این بهونه که "افرادی که رهبری فرد رو سرچ کردن، همچنین این اسامی رو هم سرچ کردن". بین اون ده اسم پیشنهادی گوگل، کنار اسمهایی فوتبالی مثل کاویانپور، هاشمی نسب، یونس باهنر، رضا شاهرودی و ... یک اسم عجیب و یک عکس عجیبتر دیدم که دلهرۀ آشنا و عجیبی به دلم انداخت: عکس یک چهرۀ تکیده و لاغر، با یقۀ لباس زندان پشت میکروفون. اسمی که یکم آشنا بود: غلامرضا خوشرو کوران کوردیه.

هرچی به ذهنم فشار آوردم به عنوان بازیکن از این شخصیت چیزی یادم نیومد. کنجکاوی امونم نداد، رو اسمش کلیک کردم و بله.. یادم اومد. همون خفاشِ شب، قاتل زنجیره ای سال 76 بود. دیشب در پست سرباز از 9 سالگی خودم نوشتم. و جالبه سال 76 هم دقیقا 9 ساله بودم. و به وضوح یادمه تابستون 76 رو که خونۀ مادربزرگم پیش خاله هام میموندم معمولا تابستونها، اون تابستون دادگاههای خفاش شب به صورت علنی از شبکه های اون زمان محدودِ سیما پخش میشد (من جشن افتتاح شبکه 3 یادمه :دی انقدر فسیلم!). و مادر بزرگم با 5 خالۀ مجردم، همگی با دلهره پای صحبتهای خفاش شب مینشستن و قصۀ جنایتهای مخوف و رعب انگیزش توی شهر تهران رو مرور می کردن.

هرچند خفاش شب هیچ وقت به قتلهای خودش اعتراف نکرد و مرداد ماه 1376 اعدام شد، لیست قتلهای منسوب بهش رو توی ویکیپدیا نگاه میکردم. لوکیشنهایی از تهران، اتوبانهایی نیمه کاره که جنازۀ سوختۀ زنهای مقتول مورد تجاوز قرار گرفته پیدا شده بود. از تجسم تهران سال 76 مو به تنم سیخ شد.

جدی تهران دهۀ 70 چقدر مخوف بوده! تهرانی که در فاصلۀ 3 ماه 9 تا جنازۀ سوخته یکی بعد اون یکی هرگوشه کنارش پیدا میشد.

نمیخوام تحلیل کنم و بگم امنیت الان از برکت کیه. ولی فقط خدا رو شکر که تهران الآن، تومنی صنار با اون تهران مخوف فرق داره.

نکتۀ جانبی - سال 1388، سر کلاس بررسی طرح در دانشگاه، یکی از اساتید های کلاس خارج نشینمون، دکتر رشتچیان، به نکتۀ قشنگی اشاره کرد: گفت تهران یکی از تمیزترین شهرهای دنیاست. شک نکنید. هیچ شهری در دنیا رو پیدا نمیکنید که شهرداریش دو وعده در روز جمع آوری زباله شهری داشته باشه. لندن با اون همه دبدبه کبکبه هفته ای یک بار جمع آوری زباله داره (این رو تأیید میکنم. خونه های انگلیسی یه Backyard دارن که توش سطلهای زباله ی بزرگی هست که تل انبار میشن و همون چند روز یک بار تخلیه میشن. رایان گیگز کلی عکس در حال دویدن توی کوچه های بکیارد داره :)) ). البته شاید شهری که زباله هاش یک هفته بمونه بو نگیره و همچنان قابل سکونت باشه، مثل لندن، متمدن تر محسوب بشه از تهرانی که دو روز شهرداری زباله هاش رو جمع نکنه شهر رو موش و کثافت و بوی گند بر میداره. ولی باز هم، تصور زندگی در تهران، بدون خدمات امنیتی ناجا، بدون خدمات شهرداری، یکم مخوفه. مثل همون تهران مخوفی که مرتضی مشفق کاظمی از تهران دوران قاجار و پهلوی توصیف کرده احتمالا.

لیست قتلهای منسوب به خفاش شب (در ادامۀ مطلب):

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ