مخصوص اونایی که به هر طریقی در خونه ای زندگی می کنن که ظرفای مصرفیشون رو کس دیگه (مادر، همسر یا ...) میشوره.
فصل هندونه شروع شده. تا وقتی مادرم سر پا بود، ظرفا رو خودش می شست. من هندونه خور قهاری هستم و کل بهار و تابستون قوتِ غالبِ من هندوانه ست. در این حد که گاهی یه هفته میشه که نهار و شام نون و پنیر هندونه یا بعضا طالبی خوردم بدون حتی یک وعده غذای گرم. یک راه ساده برای اینکه نشون بدین حواستون به زحمتای مادر هست، اینه که حواستون به هسته هندونه ها باشه. بلافاصله بعد میل کردن، آب ظرف رو خالی کنید و هسته ها رو بدون آب اضافی، تا هنوز تر هست داخل سطل زباله بریزید. خیس خیس نریزید توی سطل آب جمع شه ته سطل آه نفرین مادرتون دامنگیر من بشه ها :دی
هسته هندونه توی ظرف اگر بمونه، اگر خشک بشه، جدا کردنش زحمت چند برابری طلب میکنه. کاری که شما با 10 ثانیه وقت گذاشتن میتونید انجام بدین و هسته های خیس رو منتقل کنید سطل زباله، بعدا مادر باید چند برابر زحمت بکشه و هسته های خشک شده و چسبیده ته ظرف رو جدا کنه.
این کار من انقدر برای مادرم ارزشمند بود که گاهی تلفنی به خاله هام با ذوق میگفت که شهاب هسته هندونه ها رو نمیذاره ته ظرف خشک بشن و بعد خوردن سریع میریزه سطل. این نکات نمک دوست داشتنه. ابراز عشقاتون خوش طعم تر میشه ان شاء الله :)
اینو خوندم یاد این افتادم که به دوستم گفتم احساس میکنم دربرابر مادرم خیلی دارم کملطفی میکنم. و البته حس خالی هم نیست، واقعیته بالاخره. اون خیلی زحمت میکشه دربرابر ما و منم بهاندازهای که در توانمه دارم جواب نمیدم و قدردانی نمیکنم و کمک نمیکنم.
این منو ناراحت میکنه ولی ناراحتیِ خالی چه سود؟
با دوستم تصمیم گرفتیم کارهای کوچیکی رو بنویسیم که این شرایط رو با مادرمون بهتر کنه و اونها رو کمتر به غُر و خودمون رو کمتر به پشیمونی بندازیم.
یکیش که خیلی خیلی چیز سادهایه که من رعایت نمیکنم، مرتب کردن تختمه. بارها مادرم غُر میزنه و غالباً هم خودش مجبور میشه مرتبش کنه ولی الآن فکر میکنم نزدیک دو هفتهست که خودم مرتب کردم.
یا درمورد پختن ناهار، چون من گیاهخوارم یه زحمت اضافی به دوش مادرم میوفته (البته بخوام صادق باشم خیلی وقتها زحمت خاصی هم نداره، یعنی سی ثانیه شاید وقت بگیره ولی چون کلاً از آشپزی زیاد خوشش نمیاد و با حوصله انجام نمیده، میدونم براش کلی زحمته و هی هم فراموش میکنه)، تصمیم گرفتم روزایی که وقت میشه خودم ناهارمو بپزم. البته غالباً زیاد اینکارو میکنم که شام و ناهارم رو میپزم ولی به عنوان کم کردن زحمت مادرم یا محبت کردن یا وظیفۀ خودم بهش نگاه نمیکردم زیاد.
یه چیز خیلی جالب درمورد این وظایفی که آدم برای خودش تعریف میکنه و معمولاً انگیزهای فراتر از وظیفه داره، اینه که خیلی زود به عادات رفتاری میتونن تبدیل بشن. درنتیجه وقتی انجامشون نمیدی انگار یه چیزی کمه. انگار یه وظیفهای رو انجام ندادی. مرتب کردن تخت که سالهاست با غُر برای من همراهه، وقتی که کم کم بهش پایبند شدم و خواستم زحمت مادرم رو ازش کم کنم، حالا یه جوری وظیفه روزانه شده و وقتی انجام نمیدمش حس میکنم «هنوز یه کاری رو نکردم» و «نباید تنبلی کنم»؛ درحالیکه قبلاً اصلاً مهم نبود تختم چه شکلیه...
قواعد گذاشتن برای رفتار، خیلی چیز قشنگیه. خیلی. مخصوصاً که انگیزهای مثل مهربونی داشته باشه.