شخصی

۳۶ مطلب با موضوع «دلنوشت» ثبت شده است

برای تویی که مهربونی

تقریبا ۶ ماهه که پستهایی که اینجا میذارم فقط یه تک لایک میخوره. 

منی که همیشه هرمتنی میخونم یه لایک میزنم به نشانه ی خوندن و تشکر از نوشتن نویسنده و مخالفتی اگر دارم حتما تو کامنت براش مینویسم، منی که روزی ده بار و بیشتر این بیان خاک گرفته رو چک میکنم، این تک لایک این ۶ ماهه خیلی بیشتر از خیلی برام ارزش داشته. درسته هربار افکار منفی و تلخیها رو اینجا تخلیه کردم، ولی به امید حال خوب میام و ردیف پستها رو باز میکنم و اون تک لایک رو میبینم: با خودم میگم یکی هست که مهربونه. یه غریبه هست که با مهربونیش دوست داره حال تو خوب باشه.

 

خوش به حال آدمای اطرافت غریبه ی مهربون :) مطمئنم باعث حال خوب همشونی. سایه ت مستدام.

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
شهاب غ

در ستایش تنهایی - عباس کیارستمی

صحبتهای عباس کیارستمی عزیز در ستایش تنهایی حرفهایی بود که خیلی به دلم نشست : ( لینک مشاهده ی کلیپ )

تنهایی یا به عبارتی احساس تنهایی، اگه بفهمیش و درکش بکنی، خیلی باشکوهه به نظرم. تنهایی با تخیل، امکان حضور در هرجایی که بخوای رو بهت میده. در کنار کس دیگه چقدر فرصت به حرکت درآوردن قدرت تخیل رو خواهی داشت؟ 

در تنهایی هر وقت دلت بخواد با هر آدمی میتونی گفتگو کنی و هر جوابی از جانب او میتونی به خودت بدی. این امتیازاتیه که در تنهایی داری. میتونی تنها به قاضی بری و خوشحال برگردی! 

آره تنهایی خیلی امتیاز داره و صرفا معناش این نیست که آدم خودخواهه، خودپسنده، خودشیفتگی داره، دیگران رو قبول نداره. نه هیچ کدوم اینا نیست. 

هیچ کدوم این حرفها که میگم قابل دفاع نیست ولی من فقط در یک تعریف میگم؛ من در تنهایی آدم بهتریم. همونجور که درخت در تنهایی درختتره، به نظرم آدم هم در تنهایی آدمتره! 

وقتی آدم در جمع قرار میگیره ناچاره منافع جمع رو حفظ بکنه و وقتی که به منافع جمعی فکر میکنیم، به ناچار از اون خلوص خودمون جدا میشیم. و آدم از زمانی که موجودی اجتماعی میشه، یه چیزایی به دست میاره مسلما، ولی خیلی چیزا  رو هم از دست میده. یکیش به نظر من همون چیزی هست که یک درخت در جنگل از دست میده. در جنگل، دیگه یک درخت درخت نیست! آدم در جمع .... (مکث طولانی)... آدمه ولی ... (پوزخند)...  ولی.... آدمیه که (به ناچار) به منافع جمع فکر میکنه... 

من به نظرم میاد که خودم در تنهایی آدم بهتریم. میدونم که در تنهایی دلیلی برای دروغ گفتن ندارم. و میدونید چه امتیازیه این؟ 

 

در واقع این هفته ی کاری که گذشت، دوتا سرچ کوچیک باعث شد شیفته ی تفکرات کیارستمی بشم. اول سرچ شعرهایی از دکتر مهدی حمیدی شیرازی و خوندن بیوگرافیشون. که داخلش به داستانی اشاره شده که اشک آدم در میاد: اینکه آقای کیارستمی دیوان ایشون رو حفظ کرده بود و روزهای پایانی عمرشون در پاریس با ایشون ملاقات داشته و شعری رو براشون میخونه که مهدی حمیدی در وصف معشوقه ی سابقش که حالا از رقیب عشقی بارداره سراییده:

گفتمت دیگر نبینم ، باز دیدم باز دیدم

در دو چشم دلفریبت عشق دیدم ناز دیدم

قامت طناز دیدم گونه ی غماز دیدم

برگ گل دیدم میان برگ گل شیراز دیدم...

و با خوندن این ابیات حفظ شده، اشک دکتر حمیدی رو در بستر بیماری سرازیر میکنه... خوندن کامل داستان از این لینک

دومین سرچ، در ستایش تنهایی بود که کلیپ و دکلمه ی بالا از آقای کیارستمی گزینه اول اومد بالا و چقدر به دلم نشست.

پس زمینه ی کلیپ تصاویری از فیلم طعم گیلاس بود و خوب منم که یک هفته بیکار. خلاصه داستانشو خوندم در مورد تصمیم یک مرد برای خودکشی. و دیدم چقدر داستانش رو نیاز دارم منِ امروز. فیلم رو دیدم و البته که مورد پسندم بود (از اینجا به بعد خطر اسپویل) 

همایون ارشادی در جستجوی کمک برای اقدام خودکشی با سه تفکر مجزا روبرو میشه: سربازی که تفنگ دست میگیره ولی بدون هیچ شناختی از مرگ، اسم‌مرگ میاد از وحشت پا به فرار میذاره. طلبه ی افغان که با شناخت دینی از مرگ، یک قدم از سرباز جلوتره و حداقل از دیدن قبر کنده شده به وحشت نمیفته ولی علی رغم تمام دروسی که تو حوزه درباره مرگ و امانت جسم و قبح‌خودکشی خونده، کمکی در قالب موعظه نمیتونه به آقای بدیعی (همایون ارشادی بکنه). و نفر سوم که خودش تا پای مرگ و خودکشی رفته و با طعم توت به زندگی برگشته و بهتر از هر کسی با شناخت از مرگ و مفهوم زندگی تونست حداقل شک و تردید رو در دل آقای بدیعی برای زنده موندن بیدار کنه.

چندتا نقطه قوت فیلم از نظر من :

۱- ستایش خاک. آقای بدیعی ارزش خاک رو با روحش درک میکنه و صحنه های خیره شدنش به خاک برداری های جاده ای به بهترین شکل فیلمبرداری و انتخاب شده. جوری که اصلا برای من مخاطب حوصله سر بر نیست و فوق العاده ترین دیالوگ هم مربوط به خاک این هست که آقای بدیعی میگه خاک که خیلی خوبه هرچی خوبه از خاک میاد و نگهبان افغان هم میگه و هرچی خوبه هم یه روز به خاک برمیگرده...

۲- صحنه ای که آقای بدیعی به سرباز میگه بشمر: هَگ هِگ هوگ چهار...

در نگاه اول یکی از لوسترین صحنه های فیلم بود برام. ولی صبح روز خودکشی که دم سحر، رژه ی سربازها بالا سر قبر این شمردن رو به عنوان سرود زندگی بخش تکرار میکنن، قلقلک عجیبی ته دلم داد و تازه فهمیدم کیارستمی عزیز از اون دیالوگ لوس با سرباز، چه هدفی داشت و چه بلایی آخر فیلم میخواست سر دل مخاطب بیاره ^_^

۳- فیلم پایان باز به این میگن! کیارستمی اخر فیلم نشون نمیده که قهرمانش خودکشی کرده یا نه! حتی با نشون دادن خودش و عوامل فیلمبرداریش تو سکانس آخر میگه کار ما تموم شد، ما سرود زندگی رو نشون دادیم و باز هم اینکه آقای بدیعی خودکشی کرده یا نه تصمیم من نویسنده نیست! یعنی احترام میذارم به توی مخاطب حتی اگر با این نشونه ها و طعم توت و گیلاس باز هم بخوای به زندگیت پایان بدی یا ندی. پایان باز یعنی این به نظرم. نه پایانهای نامفهوم اصغر فرهادی که اصلا مشخص نیست پیام فیلم چی بود و چی شد و چی میخواست بگه. به نظرم به ناحق اسم اقای فرهادی تو پایان باز معروف شده، تا وقتی طعم گیلاس کیارستمی هست، حیف نیست به درباره الی میگیم پایان باز؟!

 

روحت شاد مرد بزرگ 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

آغازگر زنجیره

دیشب فیلم قهرمان اصغر فرهادی رو دیدم.

توی مبحث تشکیل زنجیره های پلیمری (کوپلیمریزاسیون که از قضا موضوع تز ارشدم هم بود) کنار مواد اولیه ی واکنش که قراره یک زنجیره بلند پلیمری تشکیل بدن، یک ماده ی اولیه ای اضافه میکنیم به راکتور به اسم آغازگر (initiator) که کارش دقیقا مشابه استارتر در فرآیند ماست زدن هست. یک هسته ی اولیه به واکنش اضافه میکنی که پایه و مبنای تبدیل باقی شیر به ماست روی اون هسته های اولیه میشه. شما یک قاشق استارتر میزنی داخل شیر و همون یک قاشق استارتر اطراف خودش هاله ی تبدیل شیر به ماست رو تشکیل میده و همینجور شیرهای تبدیل شده به ماست این عمل رو ادامه میدن تا کل ظرف شیر به محصول مطلوب (ماست) تبدیل بشه.

دیشب که فیلم قهرمان رو میدیدم، فکر میکردم کاش این فرآیند درباره ی زندانیان مالی هم برقرار میبود. یعنی یک گروه خیر یک یا چند زندانی مالی رو آزاد میکردن، بعد اون گروه زندانی بیرون زندان متعهدانه کار میکردن تا حداقل مبلغ بدهی ای که داخل زندان داشتن و توسط خیرین پرداخت شده رو جور میکردن و با اون پول میتونستن زندانی بعدی رو آزاد کنن. دیگه لازم نبود برای هر زندانی صدتا خیر جمع بشن. خود زندانیای آزاد شده دقیقا مثل اون ظرف شیر، فرآیندی که توضیح دادم و کاملا هم منطقی و عادلانه س ادامه میدادن تا آزاد شدن همه ی زندانیا! تا ماست شدن کل ظرف شیرشون :)

خود من یک بار تو وبلاگم نوشتم که یک شب بارونی پرایدم موقعی که راننده اسنپ بودم افتاد تو جوب آب و دوتا پسر با لباسهای سفید سوار ۲۰۶ سفید دقیقا مثل فرشته ها دیدن منو و زدن کنار و با سیم کنفی بوکسل با همون ۲۰۶ که صفحه کلاچش هم تازه عوض شده بود (!!!) فداکارانه پراید منو کشیدن بیرون از تو جوب. حالا منم یاد گرفتم همیشه یه کنف بوکسل پشت ماشینم باشه تا اون محبت اون شب اون دوتا جوون رو یه جای دیگه برای یک نفر دیگه جبران کنم و قطع کننده ی این زنجیره پلیمری نباشم :)

میدونی، مشکل اکثر آدما اینه که تبدیل میشن به شخصیتهای همیشه طلبکار و همیشه بدهکار

دنیا خیلی قشنگتر میشد اگه به زندگی دید بده بستونی داشتیم. مادر من همیشه کمک مالی که میکرد، یاد میکرد از دو سه نفری که اول ازدواج بهشون کمک مالی کرده بودن توی فقر پدر و مادرم. و میگفت اونا دست ما رو گرفتن ما هم باید دست نفرات بعدی رو بگیریم.

ولی آدمای این روزا کمتر این روحیه رو توشون دیدم. یا از این ور بوم افتادن و طلبکار آدم و عالمن و همیشه مثل جوجه از تخم در اومده دهنشون بازه تا بقیه کمکشون کنن. یا از اونور بوم‌پرت شدن و در نقش ناجی دنیا فکر میکنن همیشه باید به دنیا کمک کنن. 

دنیا خیلی قشنگ میشد اگه هر شیری که ماست میشد، خودش کمک میکرد یه شیر دیگه هم ماست بشه :) اون وقت دیگه هیچ شیری (و احتمالا هیچ زندانی مالی) تو دنیا نمی موند.

 

پینوشت: فیلم قهرمان رو به اصرار امین همکارم دیدم که طرفدار سفت و سخت اصغر فرهادیه. البته نمیدونم شیرازی بودن امین تو اینکه انقدر از قهرمان خوشش اومده تاثیر داشته یا نه. ولی ۴تا فیلم از فرهادی دیدم‌تاحالا (فروشنده در سینما، جدایی نادر از سیمین، درباره الی و قهرمان) که هر ۴ فیلم رو لحظه شماری میکردم زودتر تموم بشن! فروشنده رو که اولین فیلم بود دیدم، فکر میکردم چون موضوعش در مورد روسپیگری‌هست و عذاب وجدان مردونه م و جو سنگین مردهای حاضر در سالن‌سینما باعث شده برای رسیدن‌پایان‌فیلم‌ثانیه شماری کنم. ولی با دیدن ۳ فیلم‌بعدی فرهادی، به این نتیجه رسیدم این کارگردان-نویسنده کلا بلد نیست مخاطب رو دنبال خودش بکشونه و تمام فیلمهاش همینجورن و فرآیند جذاب و پرکششی ندارن. (نظر شخصی) . این سایکل رست که تهرانم، پاندا کونگفوکار ۲ و ۳ رو هم دیدم و همچنین طعم‌گیلاس زنده یاد عباس کیارستمی. درمورد طعم‌گیلاس احتمالا یه پست جدا بنویسم. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

صندلی تویوتا

حمید همکارمون برام تبدیل شده به مصداق بارز یک انسان ندید بدید :/

تازه زن گرفته از کاراش نگم که بکنار. و ماه قبل یک سمند نو هم خریده. به حسین همکارمون که قطعات استوک ماشین خارجی وارد میکنه سفارش صندلی تویوتا داده. و قراره در ازای دوازده میلیون، یه صندلی برقی تویوتا سمت راننده ی سمند نصب بشه :|

حمید البته یک آدم بشدت ساده دل و فوق العاده مذهبیه. آفنس و اعتراضی به مذهبی و انقلابی بودنش ندارم صد البته. ولی سمبل ایرانی امروزه حمید. مردمی که له له میزنن نشیمنگاهشونو رو رفاه تکنولوژی شرق و غرب بذارن و در ظاهر پز سمند تولید داخلشونو بدن.

حال ایران خیلی خرابه آقا.

ایرانی بپذیر تکنولوژی و اقتصاد کشورت در حد تویوتای ژاپن و اپل امریکا نیست.

همتون در بدر دنبال اپل دست گرفتن هستین کدوم عقده درونیتونو میخواید خاموش کنید؟ شل کن برادر. شل کن خواهر. حالمونو به هم زدین با این عدم توازن.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

اعتراف اجباری: اسرائیل بده

آقا قبول :))

ما اعتراف میکنیم اسرائیل شروره و فتنه س :)) 

خب حالا که موفق شدین اعتراف رو از مردمتون بگیرین، وضع پمپ بنزینا رو درست کنید :|

 

روی دیگر سکه: اسرائیل با یه هک کوچولو یه جوری ریده تو سیستم اتوماسیون توزیع سوخت مملکت که نخبه های برنامه نویس مملکتمون الان یه هفته س نتونستن جمعش کنن.  

البته که با توجه به خیلی پیچیده نبودن این اتوماسیون خاص و رفع نقصش، خودم شخصا مطمئنم مورد دوم درست‌ نیست و بیشتر به سیاست مورد اول مشکوکم. 

 

پیشنهاد قابل تامل اول: اگر مسوول مربوطه خیرخواه باشه، حالا که اختلال شبکه ی سوختگیری به ۱ هفته رسیده و هر ماشین اقلا ۲ بار توی این برهه سوختگیری کرده، میتونه به صورت موقت سقف بنزین زدن رو دوباره از ۳۰ لیتر به ۴۵ لیتر افزایش بده. چون هر عقل سالمی میفهمه در مدت بالا که سوختگیری هر خودرو ۲ بار میشه، سقف کم ۳۰ لیتر باعث نیاز دفعات بیشتر سوختگیری و طولانی شدن صفوف میشه. کلاس ضمن خدمت پیشنهادی: پیشنهاد میکنم مجددا ریاضی دبستان و به ویژه مبحث ک میم میم رو برای مسوولای شرکت پخش و پالایش تدریس کنن. ک م م ۳۰ و ۴۵ رو بدست بیارن‌براشون (۹۰ لیتر) و بهشون بقبولونن که در هر ۹۰ لیتر پیمایش خودرو با سقف ۳۰ لیتر خودرو مجبوره ۳ بار سوختگیری کنه ولی با سقف ۴۵ لیتر ۲ بار! یعنی صف کوتاهتر. و من ریدم تو دهن اونی که میگه علم به درد نمیخوره.

 

پیشنهاد دوم: اگه ما یه کشور با کلاس با دولت خیر خواه بودیم، در این برهه پشت مردمش میبود و یه پیشنهاد معقول این میبود که کامیونهای سوخت رسان pido با تعداد بالاتر و البته حتی رایگان یا نه حتی با قیمت ۱۵۰۰ و یا ۳۰۰۰ تومن سوخت رو به خودروها برسونن تا نقشه ی هک اسرائیل خنثی بشه. ولی خوب همونجور که گفتم انگار هدف خنثی کردن حمله ی اسرائیل نیست و بیشتر هدف اینه ما مردم با گوشت و حتی عمیقتر، با استخونمون حس کنیم چاقوی اسرائیل رو :)) چاقویی که میتونست یه خراش روی پوست باشه رو دولت خودمون گرفت و تا ته فشار داد تا این اعترافه رو از زبون ما بکشه.

 

خیره ان‌شا الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

کفش ده ساله

یه جفت کفش مردونه داشتم که زمان مامان خریده بودمشون (مامان ۸ ساله فوت کرده و یعنی اقلا ۸ سال اون کفشا پام بودن! و کلا عادت دارم تا لباسی نپوسه پاره نشه دور نمیندازمش. این کفش ده ساله ی دوست داشتنی من دیگه دوماه پیش طاقت نیاورد و سوراخ شد. و چون به نظرم عمرشو کرده بود، به جای تعمیرش تصمیم گرفتم ببرمش کفاشی، هزینه دوختشو بدم و به کفاش گفتم اینو تعمیر کن و بده به کسی که فقیره و با کفش بدتر از این میاد پیشت. کاری که قدیمترا میکردیم و بودن واقعا فقرایی که به لباس کهنه نیاز داشتن. دیدم کفاش که یه پسر افغان بود،  چپ چپ و با من و من به کفشا و به من نگاه میکنه. گفتم چیه ارزش تعمیر ندارن؟ گفت بله همونجور که فرمودین !!! ارزش تعمیر ندارن و کسی به اینا احتیاج نداره بذارینشون کنار اون سطل آشغال بازیافتی بیاد برشون داره.

تته پته کنان تو بارون کفشارو داخل نایلون گذاشتم کنار سطل. و به این فکر میکردم که ملت فقیر چه با کلاس شدن! من خودم اگه دو جفت کفش نو آماده تو کمد نداشتم بخدا همون کفش ده ساله رو میدوختم و پام میکردم.

به این فک کردم که این سالها سه و چهار نفر به اسم فقر از من کمک خواستن گوشی خرابشونو تبدیل به احسن کنن. گوشیهایی ۸ الی ۱۲ تومنی خریدن! اونوقت خود من؟ اسفند ۹۳ یه گوشی پرچمدار خریده بودم گلکسی s5 حدود یک میلیون و صد. تا دو سال پیش حدود ۷ سال داشتمش! رفتم عوضش کنم یه گوشی سه تومنی انتخاب کردم A02 S . فروشنده رو قسم میدادم که آقا واقعا این گوشی از گوشی قبلیم بهتره دیگه؟ فروشنده با پوزخند میگفت شما الان هر گوشی بخری از اون گوشی ۷ سال پیش بهتره :))))

خلاصه ملت بعضیاشون شدن جیب خالی پز عالی :/ 

باید عادت بدم خودمو کمتر دیگه غصه این ملتو بخورم. غم و غصه هاشونو زیادی برا خودم بزرگ کردم. اینا فقط ادای نداری در میارن وگرنه بویی از قناعت و صرفه جویی نبردن.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

پایان هدفها

بعد از ۳ سال کار تقریبا سخت، شیفتهای ۱۲ ساعته وشبکاریهای یک هفته ای، دیروز ۲۴ آبان زحمتای شبانه روزی کل تیم شرکتمون ثمره داد و شرکت به تولید رسید و محصول رو فرستادیم سمت مخزن. شرکت پر بود از تبریک گفتنها و گل و شیرینی و رفت و آمد و خوشحالی و ...

حس غرور دلچسبی بود اینکه حدود ۱۸ سال درس بخونی، بعد تو فضایی که تک تک اون درسها به کارت میان شکوفا کنیشون. و ثمرشو ببینی.

در بازدید رئیس منابع انسانیمون (آقای شاهرخ آزاد درخت که مرد بشدت شریف و دوست داشتنی و کار درستیه) از اتاق کنترل، گفتن بهمون ایشالا ثمره ی این اتفاق خوب و به تولید رسیدن رو در زندگیامون ببینیم. 

و من از دیشب دارم فکر میکنم که لحظه ی بزرگترین دستاورد شخصیم تو زندگی تا اینجا، چقدر کسی رو ندارم که بهش با ذوق از شرکتمون بگم و اونم خوشحال بشه. فقط بابا که دیشب خوشحال شد و خواننده های دوست داشتنی این بلاگ. دیگه هیچکس! 

و از دیشب فکر میکنم که واقعا دیگه هیچ هدفی در زندگی خودم ندارم. زندگی من رسما در ۲۴ آبان یک نقطه ته خطش قرار میگیره و دیگه سر خطی وجود نداره‌. از این به بعد قراره فقط نفس بکشم.

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
شهاب غ

منطق من - آرمیتا

ساعتی پیش‌تر بعضی از منابع حکومتی نوشته بودند:
وضعیت سلامی آرمیتا گراوند «روند امیدوارکننده‌ای ندارد.» و «پزشک‌های معالج اظهار داشته‌اند که مرگ مغزی او قطعی به نظر می‌رسد.»

خواهر من به عنوان پزشک هماهنگ کننده ی اهدا عضو ( coordinator) سه سال آزگار کارش این بود دربدر بیمارستانها بود برا معاینه بیماران تصادفی و تایید مرگ مغزیشون و رضایت گیری از خانواده ها برای اهدا عضو و سپس هماهنگی با بیمارستانهای شیراز و ... برای ارسال ارگان (عضو قلب و کبد و کلیه و ...) و پیوندش به فرد پذیرنده.

یک نکته که خیلی خوب از خواهرم یاد گرفتم این سه سال اینه که مرگ مغزی با کما فرق داره و یک فرآیند کاملا قطعی و برگشت ناپذیره و خانواده ها به هیچ وجه دیگه نباید هیچ امیدی به برگشت بیمارشون داشته باشن! اون موارد بازگشت بیمار هم که اکثرا افراد مذهبی به اسم معجزه خداوند معرفیش میکنن، تمامشون کما یا اغما هست نه مرگ مغزی!! و میگفت مشکل ما مخصوصا با خانواده های معتقد همینه که حالیشون کنیم آقا محرم و رمضان و هر مناسبتی باشه و شما هرچقدر دعا کنید، بیمار مرگ مغزیتون از نظر علم من پزشک امکان برگشتش دقیقا صفره و اونی که تلویزیون برای شما پخش میکنه در قالب سریالهای ماه رمضون، کما هست نه مرگ مغزی!!!

حالا این همه روده درازی کردم که بگم الان متعجبم چجور کادر پزشکی مجرب بیمارستان فجر اعلام کرده مرگ مغزی آرمیتا گراوند "قطعی به نظر می رسد" واژه های قطعی و به نظر رسیدن با هم سنخیت ندارن!!!!! یا قطعیه که دیگه به نظر رسیدن نباید به کار ببری شما. پزشک هستی و چشم و ری اکشنهای بیمار رو معالجه میکنی نظر قطعیتو میگی!!! اگرم قطعی نیست که پس بیخود میکنی کلمه قطعی رو به کار میبری. که یعنی چی؟ یعنی میخوای ذهن ها رو آماده کنی که منتظر به هوش اومدن آرمیتا نباشن دیگه درسته؟ به نظرتون کی هست که از  به هوش اومدنش میترسه؟ من دیگه حرفی ندارم. قضاوت به عهده منطق خواننده.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

بوی جنگ میاد

امروز اتوبان یادگار امام جنوب قبل خروجی مرزداران این بنر تبلیغاتی بزرگ کنار اتوبان توجهمو جلب کرد:

 بعون الله، این 《قُل موتوا بغَیظکُم》 در مورد رژیم صهیونیستی در حال تحقق است. مقام معظم رهبری...

تقریبا ۶ ماه پیش هم پلاکاردی داخل فرودگاه عسلویه نصب شده بود با این مضمون: لنصلی فالقدس... دقیقش یادم نیس یعنی به زودی نماز خود را در قدس بر پا خواهیم کرد.

پیش بینی من اینه که ایران مصممه به زودی وارد جنگ مستقیم با اسرائیل بشه. جنگی که قطعا با توجه به این پلاکاردها و مقدمه چینیا روی ذهن مردم، اصلا و ابدا تحمیلی نیست و خود نظام ایران میخواد این جنگ رو استارت بزنه. بشدت امیدوارم هرجای دنیا هر جنگی سریعا متوقف بشه چون از نظر من جان آدمی ارزشمندترین چیز توی دنیاست و هیچ تعصبی نباید به ما اجازه بده ارزش جان آدمها در نظرمون کمرنگ بشه. چه تعصب نژادی و ملیتی و دینی، چه حتی تعصب فوتبالی و ناموسی. خودم همییییشه مخالف این بودم که طرف مثلا از زنش خیانت دید بره سرشو ببره تا غیرتی بودنشو ستایش کنن و بهش نگن بی ناموس! تف تو اون غیرتی که بخواد با گرفتن جان یک انسان دیگه حفظ بشه.

 

سر کار بهم میگن عدالت گراییت و افکارت شبیه مارکسیستا و کمونیستاست اگه کتاباشونو بخونی جذبشون میشی استعدادشو داری! سر همون اومدم این هفته که تهران بودم فیلم che (پارت اول در مورد انقلاب کوبا و ارنستو چه گوئه وارا) رو دیدم و یه جا چه حرفی میزنه با این مضمون که اکثرا تعداد نفرات تو جنگها مهمه ولی فاکتور خیلی مهمتر شجاعته‌. اینکه سربازات چقدر ذهنی آمادگی اینو داشته باشن جونشونو برای پیروزی فدا کنن. یعنی همون بی ارزش جلوه دادن جون آدم در برابر هدف!!!

من گه بخورم مارکسیست باشم اگه قراره به بی ارزش بودن جون آدما معتقد بشم.

بازم میگم از نظر من هیچ چیز ارزشمندتر از جون آدمیزاد توی این دنیا وجود نداره. هیچ عقیده و مذهب و مسلکی رو نمیپذیرم که بخواد این خط قرمزمو رد کنه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

انتصابات دومینویی نالایقها

توی شرکت متوجه یه سیاست ظریف و البته کثیف شدم که روسای نالایق به کار میبرن تا جاشون مستحکم بشه:

 

اونم اینه که وقتی رئیس نالایقه، ناچار مجبوره پستها و سمتهای پایینی خودش رو هم به افراد نالایق بده به دو دلیل:

اولا با این روش اینکه خودش در جایگاه مناسب نیست کمتر به چشم میاد و یه جورایی شریک جرم داشتن همیشه قوت قلبه برا مجرم.

ثانیا، نکته خیلی مهمتر اینه که تو وقتی در قالب رئیس، یه سمت و پستی رو میبخشی به یه فرد نالایق، در حالی که اون فرد اون سمت رو حتی به خوابم نمیدید، از اون به بعد اون فرد میشه یکی از وفادارترین نیروهای تو. چون تو بهش عزتی دادی که انتظارشو نداشته.

تو شرکت ما بعد دو سال دقیقا همه ی سمتهای بالا به نالایقترین افراد در حوزه ی فنی رسید.

 

در یک نظام و حکومت فاسد هم همین دو استدلال بالا برقراره قطعا. کافیه یک حاکم یا مدیر نالایق به جایگاهی برسه و دیگه از اون به بعد دومینو وار انتصابات غیرعادلانه خودشون گوله برف طور شکل میگیرن  و سیستم به فنا میره.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ