صحبتهای عباس کیارستمی عزیز در ستایش تنهایی حرفهایی بود که خیلی به دلم نشست : ( لینک مشاهده ی کلیپ )

تنهایی یا به عبارتی احساس تنهایی، اگه بفهمیش و درکش بکنی، خیلی باشکوهه به نظرم. تنهایی با تخیل، امکان حضور در هرجایی که بخوای رو بهت میده. در کنار کس دیگه چقدر فرصت به حرکت درآوردن قدرت تخیل رو خواهی داشت؟ 

در تنهایی هر وقت دلت بخواد با هر آدمی میتونی گفتگو کنی و هر جوابی از جانب او میتونی به خودت بدی. این امتیازاتیه که در تنهایی داری. میتونی تنها به قاضی بری و خوشحال برگردی! 

آره تنهایی خیلی امتیاز داره و صرفا معناش این نیست که آدم خودخواهه، خودپسنده، خودشیفتگی داره، دیگران رو قبول نداره. نه هیچ کدوم اینا نیست. 

هیچ کدوم این حرفها که میگم قابل دفاع نیست ولی من فقط در یک تعریف میگم؛ من در تنهایی آدم بهتریم. همونجور که درخت در تنهایی درختتره، به نظرم آدم هم در تنهایی آدمتره! 

وقتی آدم در جمع قرار میگیره ناچاره منافع جمع رو حفظ بکنه و وقتی که به منافع جمعی فکر میکنیم، به ناچار از اون خلوص خودمون جدا میشیم. و آدم از زمانی که موجودی اجتماعی میشه، یه چیزایی به دست میاره مسلما، ولی خیلی چیزا  رو هم از دست میده. یکیش به نظر من همون چیزی هست که یک درخت در جنگل از دست میده. در جنگل، دیگه یک درخت درخت نیست! آدم در جمع .... (مکث طولانی)... آدمه ولی ... (پوزخند)...  ولی.... آدمیه که (به ناچار) به منافع جمع فکر میکنه... 

من به نظرم میاد که خودم در تنهایی آدم بهتریم. میدونم که در تنهایی دلیلی برای دروغ گفتن ندارم. و میدونید چه امتیازیه این؟ 

 

در واقع این هفته ی کاری که گذشت، دوتا سرچ کوچیک باعث شد شیفته ی تفکرات کیارستمی بشم. اول سرچ شعرهایی از دکتر مهدی حمیدی شیرازی و خوندن بیوگرافیشون. که داخلش به داستانی اشاره شده که اشک آدم در میاد: اینکه آقای کیارستمی دیوان ایشون رو حفظ کرده بود و روزهای پایانی عمرشون در پاریس با ایشون ملاقات داشته و شعری رو براشون میخونه که مهدی حمیدی در وصف معشوقه ی سابقش که حالا از رقیب عشقی بارداره سراییده:

گفتمت دیگر نبینم ، باز دیدم باز دیدم

در دو چشم دلفریبت عشق دیدم ناز دیدم

قامت طناز دیدم گونه ی غماز دیدم

برگ گل دیدم میان برگ گل شیراز دیدم...

و با خوندن این ابیات حفظ شده، اشک دکتر حمیدی رو در بستر بیماری سرازیر میکنه... خوندن کامل داستان از این لینک

دومین سرچ، در ستایش تنهایی بود که کلیپ و دکلمه ی بالا از آقای کیارستمی گزینه اول اومد بالا و چقدر به دلم نشست.

پس زمینه ی کلیپ تصاویری از فیلم طعم گیلاس بود و خوب منم که یک هفته بیکار. خلاصه داستانشو خوندم در مورد تصمیم یک مرد برای خودکشی. و دیدم چقدر داستانش رو نیاز دارم منِ امروز. فیلم رو دیدم و البته که مورد پسندم بود (از اینجا به بعد خطر اسپویل) 

همایون ارشادی در جستجوی کمک برای اقدام خودکشی با سه تفکر مجزا روبرو میشه: سربازی که تفنگ دست میگیره ولی بدون هیچ شناختی از مرگ، اسم‌مرگ میاد از وحشت پا به فرار میذاره. طلبه ی افغان که با شناخت دینی از مرگ، یک قدم از سرباز جلوتره و حداقل از دیدن قبر کنده شده به وحشت نمیفته ولی علی رغم تمام دروسی که تو حوزه درباره مرگ و امانت جسم و قبح‌خودکشی خونده، کمکی در قالب موعظه نمیتونه به آقای بدیعی (همایون ارشادی بکنه). و نفر سوم که خودش تا پای مرگ و خودکشی رفته و با طعم توت به زندگی برگشته و بهتر از هر کسی با شناخت از مرگ و مفهوم زندگی تونست حداقل شک و تردید رو در دل آقای بدیعی برای زنده موندن بیدار کنه.

چندتا نقطه قوت فیلم از نظر من :

۱- ستایش خاک. آقای بدیعی ارزش خاک رو با روحش درک میکنه و صحنه های خیره شدنش به خاک برداری های جاده ای به بهترین شکل فیلمبرداری و انتخاب شده. جوری که اصلا برای من مخاطب حوصله سر بر نیست و فوق العاده ترین دیالوگ هم مربوط به خاک این هست که آقای بدیعی میگه خاک که خیلی خوبه هرچی خوبه از خاک میاد و نگهبان افغان هم میگه و هرچی خوبه هم یه روز به خاک برمیگرده...

۲- صحنه ای که آقای بدیعی به سرباز میگه بشمر: هَگ هِگ هوگ چهار...

در نگاه اول یکی از لوسترین صحنه های فیلم بود برام. ولی صبح روز خودکشی که دم سحر، رژه ی سربازها بالا سر قبر این شمردن رو به عنوان سرود زندگی بخش تکرار میکنن، قلقلک عجیبی ته دلم داد و تازه فهمیدم کیارستمی عزیز از اون دیالوگ لوس با سرباز، چه هدفی داشت و چه بلایی آخر فیلم میخواست سر دل مخاطب بیاره ^_^

۳- فیلم پایان باز به این میگن! کیارستمی اخر فیلم نشون نمیده که قهرمانش خودکشی کرده یا نه! حتی با نشون دادن خودش و عوامل فیلمبرداریش تو سکانس آخر میگه کار ما تموم شد، ما سرود زندگی رو نشون دادیم و باز هم اینکه آقای بدیعی خودکشی کرده یا نه تصمیم من نویسنده نیست! یعنی احترام میذارم به توی مخاطب حتی اگر با این نشونه ها و طعم توت و گیلاس باز هم بخوای به زندگیت پایان بدی یا ندی. پایان باز یعنی این به نظرم. نه پایانهای نامفهوم اصغر فرهادی که اصلا مشخص نیست پیام فیلم چی بود و چی شد و چی میخواست بگه. به نظرم به ناحق اسم اقای فرهادی تو پایان باز معروف شده، تا وقتی طعم گیلاس کیارستمی هست، حیف نیست به درباره الی میگیم پایان باز؟!

 

روحت شاد مرد بزرگ