شهریور سال 90، بعد دوماه و نیم خدمت توی نیروی انتظامی، با اومدن جواب رتبه 32 ارشد و قطعی شدن قبولیم توی رشته ی شبیه سازی دانشکدمون، وقتی خرکیف نامۀ دانشگاه رو دستم گرفته بودم و میدون استاندارد کرج و کلانتری محمدشهر رو یورتمه میرفتم تا معافیت تحصیلیم رو نهایی کنم، سرباز صفر نگهبان ستاد، با لبخندی که هیچ وقت از ذهنم محو نمیشه، گفت داری میری درس بخونی برگردی خدمت؟ اشتباه میکنی، الان نمیفهمی ولی بعدا می فهمی چی گفتم.

من؟ توی دلم میخندیدم، که بابا این سرباز صفر بدبخت چه میفهمه دانشگاه شریف چیه. اصلا از جلو درشم رد نشده، خر چه داند قیمت نقل و نبات.... فقط کله م باد داشت که بچه های کلانتری هی تشویقم میکردن ایول خوش بحالت، ما هم هوس کردیم بریم بعد خدمت درس بخونیم...

اما.... اما 1 سال بعد، وقتی هرشب خواب رژه های پادگان میومد توی ذهنم، وقتی تا 6 ماه میرفتم توی اتاق اساتید، اشتباهی به جای سلام پا می کوبیدم، وقتی به جای استاد، ناخودآگاه با ترس بهشون میگفتم جناب سروان... وقتی میترسیدم برا پروژه ها (من جمله پروژه ارشدم) جلو در اتاق استادا برم و یاد گرفته بودم مثل مافوقهای پادگان از دستشون فرار کنم، بعد یک سال کابوسهای شبونه در مورد اون 2 ماه خدمت آموزشی لعنتی توی مشگین شهر اردبیل، تازه فهمیدم چه غلطی کردم با زندگیم. این وسط سال 91 پشت هم خبرهای 21 ماه شدن خدمت و حذف بخشودگی 2 ماه کسر خدمت برای ارشد هم اومد و این 5 ماه اضافه خدمت عامل تشدید افسردگی شد.... منی که لیسانس کامل یادمه فقط و فقط دوتا غیبت سر کل کلاسا داشتم ترم دو ارشد شروع کردم فرار کردن از کلاسها (اون دوتاغیبت هم سر کلاس بودم ولی جای ممد حاضری زده بودم، آره، من از اونام که اگه یکی توی صف بهم بگه اجازه هست جلوی شما وایسم؟ مریضم کمرم درد میکنه. من میگم بفرمایید، بعد خودم دوباره میرم ته صف، تا حق نفرات دیگۀ توی صف زایل نشه)، 

نتیجه ی همه ی اون ترسها، شد 3 ترم اضافه سنوات ارشد، افسردگی حاد (به تأیید مشاور دانشگاه)، 3 بار تا مرز اخراج رفتن. و فقط لبخند و جملۀ اون سرباز صفر توی گوشم میپیچید که میگفت: بعدا میفهمی که اشتباه کردی.

خدمت قبلی، مشکلی نیست که فراگیر باشه. مواردش خیلی کمیاب هستن. ولی همون مواردی که من دیدم، چون خیلی بهشون دقت کردم، چون خودمم دچارش بودم، 90 درصد زندگیشون از این رو به اون رو شده بود. همه تبدیل شده بودن به پسرهایی افسرده. که زندگیهاشون کامل فلج شده بود. این وسط یک ماه و دو ماه هم نداره، چه منی که 19 ماه از خدمتم مونده بود، چه اونی که فقط دو ماه دیگه داشت، فکر اون 19 ماه و فکر اون 2 ماه که باز باید برگردیم توی سگدونی نظام و پا بکوبیم، جفتمون رو فلج کرده بود.

اگر روزی جنس نری چه در قالب پسر، چه در قالب برادر در زندگیتون دیدین، اصلا نذارین خودشو با این سرطانِ خدمت قبلی، بدبخت کنه، خدمت شاید پسرا رو مرد کنه، ولی خدمت نصفه، و بعدش دو سال فکر کردن بهش، قطعا پسر رو یه مردِ فلج میکنه. یه مردی که سالها باید زمان بذاره تا دوباره خودشو توی زندگی پیدا کنه.

+در صورت ابهام: خدمت قبلی، به همون معافیت بین خدمت میگن (که معمولا معافیت تحصیلی به دلیل قبولی دانشگاه هست، که پسر درسش رو بخونه و بعد برگرده پادگان برای اتمام خدمت)