فایل صوتی - مقام و ارزش زن (دکتر الهی قمشه ای) - حتما دانلود و گوش کنید

داشتم پست "ممنوعه های من" رو میخوندم، ذهنم رفت سمت اینکه اگر دخترم فردا روزی شب عید ازم تُنگِ ماهی قرمز خواست چی؟ امسال اولین سالی بود که سال تحویل تنها بودم توی خونه و برای اولین بار اختیار کامل داشتم که ماهی قرمز نگیرم برای سفرۀ هفت سینم. آره، من از تماشای ماهی قرمز توی تنگِ ده سانتی متنفرم. دلم عجیب میگیره. از اون طرف، تا حالا ندیدم دختر بچه ای عاشق کاسۀ ماهی قرمز سفرۀ هفت سین نباشه. میخواستم خرید ماهی قرمز برای سفرۀ عید رو هم در خونوادۀ خودم ممنوع کنم، که یک دفعه این حقیقت یادم اومد. دختر ها رو در دو حالت همیشه در دخترونه ترین حالت ممکنشون دیدم. یکی موقعی که با ذوق و شوق عجیبی زل زدن به جست و خیز و شیطنت یک ماهی توی یک تُنگ تَنگِ فسقلی. یکی هم وقتی شکوفه ای میبینن که همرنگ شکوفۀ یه درخت از حیاطِ بچگیشونه. اون حیاط میتونه باغِ بابا باشه یا خونۀ پدری یا شکوفۀ بادومِ حیاطِ عمو. بعد نشستم به این فکر کردم که برعکس دخترا که عاشقِ تُنگِ زلال و شفافِ کوچولو هستن، مردا چقدر آکواریوم تاریک و پر رمز و راز با امکانات سرگرم کننده برای ماهی ها رو دوست دارن. صرفِ چرخیدنِ پنج سانت ماهیچۀ قرمز داخل یه تنگِ بلور برای مرد احتمالا جذابیتی نداره (برای من که نداره). من ترجیح میدم حرکات مارپیچ و بازی ماهیها از داخل حفره های صخرۀ مصنوعی آکواریوم رو تماشا کنم و اینکه اون ماهیهای کوچیک هر وقت احساس خطر کنن میتونن توی سایۀ غارهای اون صخرۀ آکواریوم پنهون بشن و اینکه یه پمپ هوا پیوسته داره هوای داخل آب رو در سطح مناسب برای تنفس ماهیها نگه میداره بهم آرامش میده. دقیقا مثل حوضِ خونۀ مادربزرگم که هر وقت آخرای پاییز نزدیک زمستون برگای دوتا درخت خرمالوی حیاط میافتاد روی آبِ حوض، و ماهیها از ترسِ سایۀ کلاغا میرفتن زیر سایۀ برگا و خودشون رو پنهان میکردن احساس آرامش لذتبخشی پیدا میکردم.

بعد این فکرا، نشستم به این فکر کردم که "احتمالا" زنها چقدر دوست دارن مردِ زندگیشون رو همونجور زلال و شفاف، توی کاسۀ فکر خودشون، توی تُنگِ عشق خودشون اسیر کنن و از تماشای جست و خیز اون مرد توی اون کاسۀ فسقلی از عمقِ قلبشون لذت ببرن. برعکس تماشای زنی که مردها به عنوان ماهی صید کردن، توی یک تنگِ ساده بدون فضای حرکت برای مردها لذت نداره. مردها دوست دارن زن رو در فضای وسیعتری اسیر کنن. فضایی که زن قدرت حرکت و بازی رو داشته باشه، حداقل امکانات رفاهی براش فراهم باشه و حداقل توی ذهن خودش نفهمه که مرد داره از بیرون این آکواریوم تماشاش میکنه و از داشتن این زن در آکواریومِ کوچیکِ خودش لذت میبره. بعد خواستم این قضیه رو ربط بدم به بداخلاقیِ دیروزِ پری. آبان که آشنا شدیم، قرار بود این ماه رمضون با هم حداقل یک بار دعای جوشن کبیر رو با هم بخونیم. که عمر رابطه قد نداد. شب بیست و یکم که دعای جوشن رو به یاد پری خوندم، صبحش از طرف پالایشگاه گاز عسلویه اعلام شد که تاریخهای جدید مصاحبه های گزینش اعلام شده، و من هرچی رمز و کد ملی رو میزدم سایت وارد اکانتم نمیشد. یادم بود که پری هم اون سایت و اطلاعات من رو داشت روی مرورگر گوشیش. با خودم گفتم لابد بعد از دعای جوشن دیشب معجزه شده، همونجور که بعد از اولین نمازم اولین سحرِ ماه رمضون معجزه شد و نتایج قبولی آموزش و پرورش اومد. سریع پیام دادم پری و ازش خواستم توی سایت آزمون صفحۀ کاربری من رو چک کنه. و پری با لحن تندی که زیاد انتظارش رو نداشتم جواب داد که

 

Shahab: سلام وقتت بخیر یه زحمت داشتم برات
میشه سایت آزمون من رو چک کنی ببینی میتونی وارد صفحه نتایج بشی یا نه؟
امروز یه سری تاریخ جدید برای مصاحبه عقیدتی و تست پزشکی اعلام کردن ولی من هرچی رمز و کد ملیم رو میزنم وارد اکانتم نمیشه
ببخشید🌸
ممکنه نتایج تغییر نکرده باشه ولی دیشب به یاد تو جوشن کبیر خوندم گفتم شاید معجزه اتفاق بیفته

 

Pari: سلام
نه آدرس سایت رو دارم نه مشخصاتت
لطفا از یه نفر دیگه بخواه

 

Shahab: ممنون

اوکی ببخشید مزاحم شدم

پس لطف کن دیگه بلاگ رو هم چک نکن من به اشتباه نیفتم
موفق باشی

 

Pari: کسی بلاگ رو چک نمیکنه

 

Shahab: پس اشتباه شده
خدا نگهدارت بازم ببخشید

 

Pari: خدافظ

از این تندی رفتار پری جا خوردم، حداقل بعد از 3 ماه بی خبری و عدم تماس با نگار و الهه به خودم قبولونده بودم که من صرفا نگران نگار و حضورش در تهران بودم و این نگرانی هیچ ربطی به عشق و عاشقی نداشته و حالا که تونستم 3 ماه با راحتی خیال در مورد اینکه لرستان پیشِ پدر و مادرشه، ازش بیخبر بمونم بدون کوچکترین نگرانی، پس شاید میتونم در صورت قبولی در یک پالایشگاه، روی بخشیده شدن از طرف پری حساب کنم.

که خوب به وضوح نبخشیده من رو و حتی عصبانیتر از لحظۀ خداحافظی جواب پیامم رو داد. اما بحث ماهی و آکواریوم چیه؟ خوب مثل همۀ آدما من دنبال هر توجیهی هستم غیر از قبول نالایق بودن خودم. وقتی ماجرای پری رو بعد از خاله شیرین، در یک افطاری به خاله مهناز و شوهرش هم توضیح دادم، شوهرخاله م با تعجب گفت درک نمیکنه چرا من گفتم ازدواج در صورت جور شدن کار پالایشگاه. گفت دو نفر اگرهم رو بخوان زندگی رو میسازن. از نظرِ منِ شهاب، این حرف توی ایران امروز خیلی مضحکه. اینکه انتظار داشته باشی یک معلم با حقوق 2 میلیون در ماهِ معلمی خرجِ یک زندگی متأهلی رو بده. من مردم. از جست و خیزِ عاشقانه توی یک تُنگِ بلوری غم انگیز تا زمان مرگ لذت نمیبرم. من دوست دارم قبل از ازدواج، آکواریوم خودم رو بسازم، حتی شده با کمترین امکانات. یک توجیه دیگه برای من اینه که شاید کنار یکی از دو عامل بالا کنارِ ناراحتی پری، ممکنه وارد یک رابطۀ جدید شده باشه بعد از 3 ماه و به همین دلیل خودش رو مقید میدونسته که جواب من رو صمیمی نده که اینجا باید بگم Fair Enough. هرچی بود بهم فهموند که دیگه بهش پیامی ندم حتی در صورت وزیرِ نفت شدن.

آقا کجای قصه بودیم؟ خوب آره. من میخواستم در مورد تفاوتهای ذهن زن و مرد بنویسم. بعد گفتم نکنه پستهام در مورد تفکیک جنسیتی پشتوانۀ صحیحی نداشته باشه از نظر علمی و ... نقض بشه راحت. یکم جستجو کردم، این مقالۀ مجلۀ هاروارد بیزنس رو (کلیک) خوندم، بدم نیومد از مطالبش و حتما در اسرع وقت ترجمه میکنم برای بلاگ. توی هر کاری ضعیف باشم، توی ترجمه واقعا آدمی هستم قوی :)

بعد سرچ کردم رسیدم به این فایل صوتی دکتر الهی قمشه ای. 14 دقیقه تا مرز اشک و گریه رفتم. این روزها که جای خالی مامان آینۀ دقم شده، این روزها که با شهرزاد سر ضریب تقسیم ارث و میراث و عملکردن به وصیت مامان (که گفته بود بین تو و شهرزاد همه چی نصف بشه و حرف اسلام رو بیخیال که گفته 2 به 1)، این 14 دقیقه حرف کلا احساساتم رو از این رو به اون رو کرد. دیدم به جای به خط کردن حرفهای شلختۀ ذهن خودم، این فایل رو بیارم براتون گوش کنید و تمام :)