شخصی

گزارش اقدامات پارسال (1401)

سلام سال نو بر همگی دوستان مبارک و فرخنده باشه و سال جدید براتون عالی شروع بشه و عالیتر پیش بره :)

این پست و پست بعد شخصیه و احتمالا سخن خاصی با مخاطب عزیز نداره.

 

طبق توصیۀ بهترین دوستِ زندگیم، مینا، دو سالی هست که برنامه های مهمم رو برای سال پیش رو مینویسم و سعی میکنم انجامشون بدم. نوروز 1401 هم در این پست (کلیک) مهمترین خواسته ها و اهدافم رو نوشته بودم. حالا بریم سراغ گزارش اقدامات تکمیل شده:

 

1- قرار بود یه کیس کامپیوتر و یا لپتاپ (که قیمتش رو 30 میلیون تومن برآورد کرده بودم) بخرم برای کارم. اول یک کیس دست دوم 3 میلیون تومنی خریدم و با هزار شوق و ذوق برنامه مورد نظرم Navis روش نصب شد، بردمش جنوب با هزار مکافات، ولی بدجور خورد تو ذوقم و فایل نقشۀ شرکت روش اجرا نشد. ولی خوب بهار پارسال که توی پاساژ پایتخت تهران قدم میزدم و دنبال surface مدل قدیمی بودم، خیلی اتفاقی طبقه پنجمش، یکی از فروشنده ها بهم پیشنهاد کرد با 8 میلیون تومن یک مینی لپتاپ Dell دست دوم بخرم، خریدم و همه چی روش نصب شد به بهترین شکل. بشدت کارم رو راه انداخت. بشددددت. تو گرمای طاقت فرسای عسلویه بالا پایین رفتنم از برجها و تجهیزات یک سوم شد. موقعیت هرتجهیزی که میخواستم رو اول رو نقشه پیدا میکردم، رو کاغذ مینوشتم و با برنامه میرفتم سراغ کارا. و همون لپتاپ اگر چه 8 میلیون خرج برداشت، ولی خوب کمک زیادی به پیشرفتم کرد و یکی از ارکان کلیدی بود برام که الان با پیشرفت قابل توجهی، توی اتاق کنترل باشم.

 

2- مو زن بینی: طبق تجربه ی سال 1400 و شیرین بودن خریدهام، امسال تصمیم گرفتم خریدهای هدف رو زود انجام بدم و مو زن بینی رو هم همون تابستون خریدم و خوب به نظر خودم باز یکی از بهترین و کاربردیترین خریدهای امسالم شد. وارد جزئیات حال به هم زنش نمیشم :)) ولی خوب یکی از وسایل بسیار ضروریه برای کسی که مثل من موی بینی پر پشت دارن.

 

خریدها تمام

 

گزارش اقدامات

 

1- حذف خانوم اولی و نگار: خانوم اولی که گفتم تو پستهای قبل، قرار شد ازدواج کنه و خودش حدودهای پاییز یا اوایل زمستون یادم نیست، درخواست کرد شماره همو پاک کنیم و چت 7 سالمونم پاک کرد و رفت که رفت. زیاد یادش میفتم. ولی خوب از نظر کاری انقدر سرم شلوغ هست که هنوز نتونستم خوب یا بد بودن این جدایی رو تجزیه و تحلیل کنم. ولی خلاصه ش اینه که حداقل در سه سال آخر رابطمون، رابطه صرفا مالی بود و لذا من چیزی از دست ندادم با رفتنش. پس حالم خوبه.

نگار: کنار گذاشتن نگارِ معصوم برای من خیلی سخته. نگار مثل معصومترین دختریه که انگاردر آینده قرار بوده دختر من باشه. کاش برای نگار هم یک خواستگار بیاد و مثل خانوم اولی ذهنم بدون عذاب وجدان بتونه کنارش بذاره. زمستون امسال خیلی خوب تونستم نگار رو حذف کنم، ولی باز شرایط جوری پیش رفت، که نیاز مالیش به من، من رو از پا درآورد و دلم نیومد تنها بذارمش تو تهرانِ گرون. در مورد روابط 6 ماه اخیرم یک فاکتور خیلی قدرتمند وارد شده که همه رو پس زده، اونم میناست. و بهتره به جای حرف زدن در این پست، در یک پست جدا، جداگانه بنویسم از قدرت مینا و تأثیر بشدت مثبتی که این آدم توی زندگیم داشته.

 

2- میخواستم ریش بذارم که گذاشتم. کل 6 ماه نخست سال ریشامو بلند کردم. نتیجه برای خودم خوب بود. ولی از نظر قضاوت بقیه: خوب همکارای محیط کارم که همه مرد هستن راضی. ولی خانوما، مخصوصا خاله هام و خواهرم بشدت ناراضی. در هر صورت عکسا رو با همون رمز همیشگی وبلاگم میارم :)) عکس بی ریش از پارسال، عکس با ریش از 6 ماهه نخست 1401 و بعدش عکس با سیبیل، چون مجبور شدم به خاطر محیط کارم ریشها رو بزنم. محیط کار ما در آینده ماسک شیمیایی توسط ایمنی اجباریه و ریش مانع Seal شدن ماسک روی صورت میشه و لذا برای شغلهای عملیاتی، ریش ممنوعه.

 

(رمز عکسها همون رمز همیشگی بلاگ که در پستهای یکی دو سال قبل و اولین پست رمزدار بلاگ میتونید پیدا کنید)

 

عکس 1400 (بدون ریش)

عکس با ریش

عکس با ریش

عکس با ریش

عکس با سبیل

 

3- تجربه اولین رابطه فیزیکی: نمیدونم چرا نمیشه و دیگه پذیرفتم که قرار نیست بشه. آدمای زیادی بودن که تجربه رابطه داشتن و اومدن تو زندگیم و مایل به رابطه با من نبودن. اونقدر زیاد که دیگه کامل پذیرفتم و دیگه هیچ تقلایی در این مورد نمیکنم. 15 خرداد 1401 البته تو پارک تجربه اولین بوسه از لب رو داشتم با مهتاب. اونقدر نچسبید بهم که دومین بوسه (دو هفته  بعدش) آخرین بوسه بود. کلا دوست داشتن و عشق برام مهمترین فاکتوره. ولی کسایی که دوستشون داشتم کوچترین علاقه ای به جلوتر بردن سطح رابطه با من نداشتن. و منم اینو پذیرفتم کامل.

 

4- ورزش: اونجور که باید خوب نبودم. فشردگی برنامه م از تابستون به بعد در دو هفته هایی که سر کار هستم خیلی تأثیر گذار بود. در کل شاید 2 یا 3 ماه از 1401 تونستم اونجور که دوست دارم ورزش کنم. ولی خوب تونستم رژیم غذاییم رو تصحیح کنم. از وقتی اومدم اتاق کنترل، تحرکم کم شده، تلاش کردم به موازاتش یک وعده از غذای شرکت کم کنم. غذای شرکتی که چون مفت و خوبه، کمتر همکاری ازش میگذره، ولی خوب من کامل یک وعده از غذام رو در روز حذف کردم و به جاش خودم رو مکلف کردم میوه هایی که قبل از این،میموند تا خراب و دور ریز بشه رو بخورم. شبها نون با شام نمیخورم و شام رو خالی میخورم و همشو میخورم به جای دور ریز، نونها رو توی چمدونم میارم تهران و هفته ی استراحتم تهران، از نونهایی که جمع کردم استفاده می کنم. اصرافم در زندگی عجین شده با اصراف جنوب، به صفر نزدیک شده و در کل از رژیم فعلی خودم کمابیش راضی هستم.

 

5- نماز: اقدامی نکردم. کلا از نظر اعتقادی در یک نقطۀ breakthrough هستم . مثل خیلی از مردم ایران. دین پاکه و نباید دستمایۀ پلیدی قرار بگیره. در هر صورت امسال تلخی که گذشت، قطعا سال مناسبی برای شروع مجدد نبود برام. بگذریم.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

ازدواج قبلی مهمه؟

میگم: تو بهترین دختری هستی که من تو زندگیم دیدم.

میگه: تو اصلا میدونستی من قبلا یکبار ازدواج کردم؟

میگم: اولا که نه از کجا باید میدونستم! ثانیا چرا فکر میکنی یکبار ازدواج کردنت باید نظرمو در مورد اینکه بهترینی تغییر بده؟

میگه: چی بگم والا

میگم: اتفاقا اینکه قبلا ازدواج کردی هم حرف منو ثابت میکنه که از نظر بقیه هم بهترین بودی دیگه. تو دور و زمونه ای که همه رل میزنن کات میکنن باز رل میزنن، باز کات میکنن، ازدواج کردن و جدا شدن اصلا مساله مهمی نیست. البته خوب دروغ چرا برام خیلی مهمه از ازدواج اولت بچه نداشته باشی. اونم صرفا به این دلیل که منی که تجربه پدر شدن ندارم اصلا نمیتونم همگام با دغدغه ها و نگرانیای یه مادر برا بچه هاش جلو بیام و به نظرم مسئولیتهای پدرونه الان برام زوده.

 

+ و ضمن اینکه عمیقا به مکالمه ی بالا اعتقاد قلبی دارم، ولی برای همه یک نسخه نمیشه پیچید. مخصوصا اگر مادر پسر در قید حیات باشه و کنترل حتی نسبتا کمی هم روی انتخاب پسرش برا ازدواج داشته باشه، معادله بالا کلا به هم میریزه.

 

+ مکالمه واقعی

 

 

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
شهاب غ

باگ روانی ذهن زن!

محمد راد

پسرهای دختر باز چطور خودشون رو برای دختر، تبدیل به یه چالش میکنن؟

.

اینا همزمان با چند نفر دارن صحبت میکنن، مثلا چهار پنجتا پروژه برا خودشون تعریف کردن، یه ذره میان با این صحبت میکنن، یهو وسط چت میرن. یا مثلا دو روز بعد جوابشو میدن. یه ذره باهاش دوباره گرم میگیرن. دوباره میرن.

آروم آروم آروم آروم با این کار برای دختر تبدیل به یک چالش میشن. 

ببینید روان زنها یک باگی داره. 

وقتی که یک نفر غیر قابل دسترس میشه، احساس میکنه یه چیز خیلی خفنیه. و پسرای دخترباز این کار رو به صورت طبیعی انجام میدن. 

برخلاف پسرای عاشق؛ پسر عاشق چی کار میکنه؟ 

تمام تمرکزش رو میذاره رو یه نفر، اون آدمم زده میشه. احساس میکنه این پسره دیگه بدست اومده ست. 

....

یکی از نقطه های لغزش Nice Guy ها اینه که یه موقعهایی نیاز جن‌سیشون عود میکنه، میخوان هرجوری شده یه قرار بذارن. 

پسرای دخترباز س‌ک‌سشون تامینه، برای همین عجله نمیکنن. دختره پیگیرش میشه، این اصلا عین خیالش نیست. آروم آروم یهو میبینی ۵ نفرو درو میکنه برای خودش. 

البته من قبلا هم گفتم. خلاصه اینجور چیزا چیزیه که در نهایت به شما آسیبهای جدی میزنه. کلیپِ چرا تعدد روابط به ضرر شماست رو هم در این زمینه میتونید ببینید.

#ravanezan

سه روزه بالای بیست بار این کلیپو دیدم و هاج و واجم :/

یعنیییی لعنت به جنستون

لعنت به باگ روانیتون

و لعنت به ذهن لاشی پسندتون

 

همین و دیگر هیچ

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

پیروز و احتمال انقراضش

به واسطه ی یک دوست بیانی جزو اولینهایی بودم که اینستاگرام علیرضا شهرداری رو قبل معروف شدنش (به واسطه پرستاری از پیروز) دنبال کرده بودم. ولی کلا از اول هم اصلا علاقه ای به دنبال کردن اخبار پیروز نداشتم. 

جزو کسایی هستم که عقیده دارم طبیعت همیشه کاری رو میکنه که به نفع خودشه. وقتی شرایط برای زندگی یه گونه مساعد نیست، طبیعت اون گونه رو منقرض میکنه تا نسلها زجر نکشن. حالا ما آدما برعکسیم. عوض مقابله کردن با علت، گیر دادیم به معلول. زیست بوم ایران رو برا زندگی یوز ایرانی ترکوندیم و این گونه الان حکمت طبیعت حکم میکنه که منقرض شه چون جا و شکار و امنیتی برای بقای نسل نداره. حالا ما گیر دادیم که نه آقا بیا به زووور بچه دار شو ما نسلتو لازم داریم.

از نظر من تمام این آدمایی که گیر دادن نسل پیروز بیچاره رو نجات بدن و پیگیر اخبارش هستن، همون قدر جاهل و بی تدبیرن که اینایی که گیر میدن ما تو ایران بچه دار بشیم تا جمعیت کم نشه. چون ما هم دقیقا مثل اجداد پیروز نتیجه گرفتیم ایران برای بقای نسل مناسب نیست، حالا شما هی به جا حل کردن علت و بهبود شرایط و رفاه اجتماعی، بیا بچسب به معلول و ماشین بده به مادرای سه فرزند و ...

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

جا مانده از لردگان

قبلا نوشته بودم که تابستون دوره کارورزی لردگان بودم استان چهار محال و بختیاری.

یه استان با طبیعت خیلی قشنگ با آدمای خیلی خیلی قشنگتر.

من تقریبا با خیلی اقوام زندگی کردم. از مادرم که خراسان و مازندران خونه خریده بود و سالی یه ماهش اونجاها بودیم، تا سربازی که اردبیل بودم و یک سوم گروهان تورک بودن و یک سوم گروهان کورد. تا محل کارم که جنوبه و ۳ ماهی هم در خدمت لرهای عزیز بودم لردگان. دوست دخترم که الی ما شا الله کورد و شیرازی و تهرانی و تورک و لک و اصفهانی و ... داشتم :/ 

و این ۳ ماه لردگان شیرینترین خاطره ی زندگی من بود با اختلاف. با پوست و گوشت و استخونم قشنگ لمس کردم که زندگی وسط لرها چقدر شیرینتر و راحتتر از زندگی تو غربت شهرهای دیگه س.

من اصلا آدم نژاد پرستی نیستم و اصلا به همین دلیله که زندگی وسط لرها خیلی بهم چسبید. چون برعکس کوردها و تورکها، لرها خیلی ساده تر غریبه تو خودشون میپذیرن و خیلی خیلی رفتار بهتری داشتن باهام. من خودم یک رگم تورکه از طرف مادر. و در خانواده مادرم هم حتی اینو نمیپسندم که خودشون رو دست بالاتر از نژادهای دیگه میبینن.

امیدوارم کسی جبهه نگیره. این پست صرفا یک تجربه شخصی بود برام که بیان شد و صد البته استثنا هم زیاده و صد البته ممکنه برداشت من از زندگی میون قومیتهای مختلف خطا داشته باشه.

ولی خودم یک روز اگر قرار باشه زندگی تو غربت در بین یکی از قومهای ایران رو انتخاب کنم، قطعا زندگی در جمع لرها گزینه اولمه.

 

+ پنج ماهی هست دنبال فرصت بودم از لردگان بنویسم ولی سر شلوغی پاییز و زمستون تو شرکت اجازه نمیداد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

جنگ؟ نه ممنون

میگه: تو برای نگه داشتن من اصلا نجنگیدی

میگم: من برا چیزی و کسی میجنگم که میخوان به زور ازم بگیرنش. جنگیدن برا کسی که خودش عقل تصمیم گیری داره و خودش پای رفتن یا دل موندن داره رو قبول ندارم. کسی که خودش میخواد بره اتفاقا کفشاشم جلو در جفت میکنم براش راحتتر بره.

 

در کل به نظرم احمقانه ترین انتظار همینه؛ که دخترا انتظار دارن عاشقاشون با هم بجنگن و اینا بهترین رو انتخاب کنن. کتاب قصه س مگه؟ من پسر برا رفاه تو میجنگم و این حسابش جداس. ولی برای نگه داشتنت؟ تو قناری نیستی بندازمت تو قفس. بسلامت

 

+ مکالمه خیالی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

من اینستاگرام دوست ندارم

من اینستاگرام ندارم و علاقه ای هم به این فضا ندارم. و کاش همکار عزیزم درک میکرد اینستاگرام نداشتن من کاملا اختیاری هست و نیازی نیست هر روز یک ساعت بشینه کنار من صدتا کلیپ بی سر و ته برام پخش کنه و منم مجبور باشم کنارش ری اکشن خنده یا تعجب نشون بدم به اقتضای محتوای کلیپ.

کلا با محتوای کلیپ گونه خیلی خیلی سخت ارتباط برقرار میکنم و فضای تلگرام رو خیلی بیشتر باهاش راحتم و ترجیح میدم.

کاش سنس و شعور و ادراکمون رو از اطراف بیشتر کنیم، و برامون مهم باشه که همراهامون چیو دوست دارن. کسی که یک محیط اجتماعی عضو نیست، اگر علاقمند بود عضو میشد، لطفا صرفا چون شما به اون محیط علاقمندید، کسی که از این محیط خودخواسته محرومه رو زخم نکنید در دیدارهای حضوری.

با پستهای فورواردی هم همین مشکل رو دارم. بعضی پستها گزینشی مناسب روحیه خودم ارسال میشن و خیلی خیلی خوشحال میشم از دیدنشون.

ولی باز مثلا یه همکار هست هر روز صبح پست انگیزشی صبح بخیر با عکس گل و طبیعت و چرت و پرت و چایی قوری زغالی تو طبیعت و ...

عزیزم من اگر علاقمند بودم به این پستات، میرفتم کانالش عضو میشدم. صد روز تو برا من فرستادی، یه روزش من برات میفرستادم. وقتی ۳ ماهه میفرستی و من فقط لایک میکنم، بکش بیرون لطفا. همچنین در مورد یک همکار دیگه که هر شب جمعه از احادیث در مزیت خوندن زیارت عاشورا میفرسته. 

نسبت به پیامهایی که تو مغز اطرافیان میفرستیم‌و وقتشونو میگیریم حساس باشیم. مطمئن بشیم که علاقمندن به محتوا.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

شعر ۳

چون شیشه ی مینا که لبالب ز شرابی
آرام‌و قرارِ دل و این‌حال خرابی

هر عاشقِ زار از شَرَرِ برقِ دو چشمت
دارد جگرِ سوخته و قلبِ کبابی

زلفِ سیه از روی چو خورشید بیفشان
در ظلمت شب در پیِ صبح است شهابی

۲۷ بهمن ۱۴۰۱

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

کثافتترین خیابون تهران

تقریبا کل آدمایی که باهاشون آشنایی دارم احتمالا با این جمله موافقن که خدا گذار آدم رو دو جا نندازه: یکی راهروهای بیمارستان و یکی راهروهای دادگاه و دادگستری.

از این نظر، قطعا خیابون رشید یاسمی تهران کثافتترین جاییه که میتونید تصور کنید. ۳ تا بیمارستان نسبتا بزرگ و شلوغ، یه دادسرا و چندتا نهاد وابسته به مسائل انتظامی تو همین خیابون فسقلی تو مرکز مایل به شمال تهران جا خوش کردن و من هر دفعه با تپسی میرم اون خیابون یا مریض و پرستار مسافرم بوده یا خانواده زندانی و متهم.

همیشه ی خدا هم بیخ تا بیخ جلوش ترافیکه اشکت در میاد تا بری و بیای.

آخه یه خیابون انقدر پرحاشیه؟ :/

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

محبت

به این فکر میکردم که چرا پدر بزرگ مادربزرگها انقدر بی قید و شرط و افراطی به نوه هاشون محبت میکنن؟ احتمالا چون تو فصل سوم زندگیشون، حس میکنن فرصت زیادی برا محبت کردن و عشق ورزیدن به عزیزان باقی نمونده. کاش همه آدما هر روز همین حس رو نسبت به عزیزانمون داشتیم، که انگار این آخرین روزه که میتونیم بهش عشق بورزیم و بی وقفه از محبت و توجه سیرابش میکردیم.

خودم کمابیش تو این مورد موفق بودم. همیشه در لحظه برا آدما توجه و محبت خرج کردم. از پدر و مادر و خواهر بگیر تا دوست و همکار و پارتنر. جوری که انگار فردایی نیست هرچی انرژی و وقت و سرمایه داشتم گذاشتم وسط. برای همینم راحت از آدما دل میکنم و معمولا بین رفیقا به یه بی معرفت معروفم که سالها اصلا سراغ رفیقاشو نمیگیره. آخه میدونی رفیق، من معرفتم رو در لحظه خرج‌رابطه کردم. حسرتی نسبت به گذشته ندارم که هی بخوام برگردم عقب و پشت سرم رو نگاه کنم.

 

البته استثنا هم وجود داشته. هیچ سیاه سفیدی بدون‌ مرز خاکستری نیست.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ