شخصی

کادوهای الهه

چون پست قبل زیادی ناله بود، لازمه از خوشیهای زندگیم هم بنویسم :)

بازم عذر میخوام اگر ذهن مخاطب رو در برهه هایی فقط با افکار منفی پر میکنم.

خوب یکی از خوشیهای مقطع فعلی زندگیم ازدواج شهرزاده و آشتی کردنش با بابا. هرچند مراسم نگرفته و عروسی در کار نبوده ولی خوب یک اتفاق دلچسبه برام سر و سامون گرفتن زندگی خواهرم.

اتفاق خوب دیگه ای که این هفته افتاد، کادوی روز مرد بود که گرفتم. ۵ تومن پول از شهرزاد برام واریز شد. که بشدت چسبید. و یک کمربند چرم از الهه کادو گرفتم.

الهه تو کادو خریدن فوق العاده س! هرچی تاحالا گرفته همیشه مورد استفاده م بوده و همین الان شلوار گرمکنی که سال ۹۵ اول آشناییمون برام خرید پامه مثلا :))

الی تولدم یک کمربند چرم بهم داد کادو که متاسفانه بهم کوچیک بود و ولی این دختر خوش سلیقه بی خیال نشده. ۵شنبه روز مرد دیدم یک کمربند چرم این بار اندازه برام خریده ^_^ منم بشدت خرذوق

الان ۶ روزه این کمربند شیک رو جایگزین کمربندای ارزون خودم کردم و با ذوق میبندمش و میرم بیرون. انقد قشنگه و ذوق دارم براش که ۳ بار تو آسانسور متوجه شدم از ذوق کمربند، زیپم باز مونده :/

خدایی کادو هم برا کسی میخرید همینجوری کاربردی بخرید. اگر دوبار دیدید طرف کادوهاتونو استفادا نکرد از سری بعد پول بدین آقا.

 

یکی از بدترین گزینه ها برای مرد پیرهن مردونه س. باب سلیقه دیگران کمدمون پر میشه از پیرهنای رنگ و وارنگ و آستین کوتاه آستین بلند که با هیچ لباس دیگمون ست نیستن. اصلا یه وضعی

از خدامه الان ده تا پیرهن نو از تو کمدم بدم و جاش دوتا شلوار کتون بگیرم. 

خلاصه یکی از دردهام همیشه همین بوده که از کجا دختر باهوشی پیدا کنم که بفهمتم. دختری که هوش زنونه ش در اوج باشه و بلدت باشه نعمت بزرگیه. خانوم اولی اوج هوش زنانه بود. الهه هم اون هوش رو در بهترین حالتش داره و هرچند طبق ناله های پست قبل از آغوش تو رابطهش بی نصیبم ولی از این هوش دخترونش سیرابم :) 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهاب غ

معجزه ی تماس - رمز همیشگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

خدا یکی، مادر هم یکی

امروز همکار مجرد کرمانشاهیمون محض فان یک سوال از متاهلهای جمع پرسید که شما پدر و مادر خانومتون رو چی صدا میکنید.

تا دو نفر اول گفتن به مادر خانوممون میگیم مادر، من حسابی جوش آوردم ! یاد مادر خدا بیامرز خودم افتادم که از رو درد دل میگفت حیف که ۲۰ سال بچه بزرگ کنی و آخر ببینی داره به کس دیگه میگه مادر!! و من همون موقع با دل خودم عهد بستم هیچ وقت هیچ احدی رو غیر مامان و بابای خودم پدر و مادر صدا نکنم تا روح مادرم در عذاب نباشه.

خلاصه بحث ۳ ساعتی داغ بود و هر متاهلی وارد میشد این سوالو ازش میپرسیدیم. و نتیجه به این صورت بود که شیرازیا و شمالیا و جنوبیا بالای ۹۹ درصد مخاطب رو پدر و مادر خطاب میکنن و کوردها و ما تورکها هیچ کدوم تو کتمون نمیره کسی رو غیر پدر مادر خودمون با این لفظ مقدس خطاب کنیم. و اولین جمله ی همه هم تا از در میومدن مشترک بود: من خودم ننه دارم دلیلی نداره به کس دیگه بگم مادر. درود به شیر پاکتون :)

حالا تمام این پدر مادر گفتنا به پدر زن و مادر زن و پدر شوهر و مادر شوهر به کنار، من هییییییچ جوره تو کتم نمیره یک داماد در حضور برادر زن، به مادر زن بگه مامان !! من خودم اگر مامانم بود و شوهر شهرزاد به مامانم میگفت مامان، از حسودی شکمشو سفره میکردم بدون شک! اون مامان فقط مامان منه! واژه ی مادر حرمت داره

و اصلا نمیفهمم این عروس دامادای لوس و ننر نسل جدید چرا لوثش کردن انقدر...

متاسفم واقعا برا نسل حرمت نشناس خودمون.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲
شهاب غ

یک پست تلگرامی - این مردهای عوضی

۵شنبه صبح با سه تا از بچه های دبیرستان درکه بودیم. تقریبا داستانهای مشابهی داشتیم و برام جالبه. همه سمپادی، فارغ تحصیل دانشگاهای خوب (شریف و علم و صنعت و ...) با موقعیت شغلی مناسب و درآمد قابل قبول و چهره و تیپ مثبت و معمولی. و خوب طبیعتا هر ۴ نفر شصت و هفتی و ۳۵ ساله! و هر ۴ نفر شکست خورده در جذب دخترهای زندگیمون :))

صحبت از یکی از بچه های راهنمایی (و دانشگاه شریف) شد به اسم نوید. پسر جذابی بود که من همیشه بهش حسودیم میشد بسکه تو دانشگاه حتی دخترای دانشکده ی ما فله ای دنبال این راه میفتادن و حتی مسافرت و تور زیادی با هم میرفتن. که یهو در کمال بهت و تعجب دیدم میگن نوید هم جزو چالش me too توی توئیتر چندنفری تگش کردن و گندش درومده و یه جورایی مجبور شده از ایران بره :) خندم میگیره و با خودم اول از همه گفتم قطعا حق اون دختراس. درست یا غلط. نمیدونم ولی اون موقع من خودمو جر میدادم بتونم یکیشون رو جذب کنم و نتونستم. اونوقت خودشون مثل جوجه اردک فله ای دنبال نوید میرفتن این تور و اون سفر و فلان... بگذریم. جالبه این سوال پریروز تو ذهنم شکل گرفت و امروز تو تلگرام (اقتباس از توئیتر) یک جواب کاملا منطقی و معقول به این سوالم پیدا کردم. که دخترا در واقع دنبال چی هستن و چرا باید ولشون کرد به حال خودشون و اصلا طرفشون هم نرفت:

 

چرا از بسیاری از دخترها میشنویم که پسرها "عوضی" شدن؟

برای یافتن پاسخ این پرسش ساده و مضحک پژوهش‌های مفصل و جالبی انجام شده، در یک پژوهش عکس گواهینامه تعداد زیادی پسرو به دخترها نشون میدن و ازشون میخوان فقط با دو گزینه "جذاب" و"غیرجذاب" این افرادو مشخص کنن و درمقابل عکس گواهینامه تعداد زیادی دخترو در شرایط یکسان به پسرا نشون میدن و ازشون میخوان فقط با دو گزینه "جذاب" و "غیر جذاب" این افراد رو مشخص کنن،
پسرها حدود ۵۰٪ درصد از دخترها رو جذاب ارزیابی میکنن و در مقابل دخترها فقط حدود ۲۰٪ از پسرهارو جذاب ارزیابی میکنن،
این پژوهش‌ها به روش‌های مختلف و مفصل‌تری  در حوزه‌های متفاوت اقتصادی و اجتماعی بارها و بارها تکرار میشه و نتایج تقریبا مشابهی بیرون میاد (معروف‌ترین پژوهش‌ها مربوط به دیتینگ‌اپ ها هستن که احتمالا در موردشون شنیدین)،
این نتایج برای روان‌شناسان اجتماعی و اقتصاددان‌ها بسیار مهم بود، اونها استدلال میکنن وقتی بیشتر دختران حول تعداد کمی از پسران تجمع کنن و صف ببندن، عرضه و تقاضا به هم میخوره،
نوعی انحصار ایجاد میشه و اون اقلیت ۲۰ درصدی به تدریج خودشون رو با استراتژی‌های روابط کوتاه مدت منطبق میکنن تا بتونن جوابگوی تعداد بیشتری دختر باشن، بیشتر خیانت میکنن، رفتارهای خودشیفته‌وار، ماکیاولیستی و ضداجتماعی بیشتری بروز میدن و این دقیقا چیزیه که ما بعنوان "پسر عوضی" میشناسیم،
در مقابل اکثریت پسرها رو داریم که اصلا دیده نمیشن، اینها مثل اون اقلیت ۲۰ درصدی جذاب، قدبلند، پولدار نیستن و جایگاه اجتماعی تاپی ندارن، اما با استراتژی‌های بلندمدت رابطه منطبق‌ترن، به دنبال صمیمیت، روابط بلندمدت و ازدواجن، بیشتر به ارزش‌های سنتی پایبندن و احتمال خیانتشون کمتره، معمولا ازین پسرها میشنویم که:

"دخترا به دنبال پول، جایگاه اجتماعی و جذابیت ظاهرین و مدام بین همچین پسرایی دست‌به‌دست میشن، کسی باهاشون ازدواج نمیکنه و زمانی یاد ما میفتن که سنشون بالا رفته و دیگه خیلی دیر شده" 

@TweetyChannel | Dr. Jimmy

 

کاری به نتیجه گیریش خیلی ندارم. ولی اون درصد بندی و به هم خوردن توازن عرضه و تقاضا و محدود شدنش به ۲۰ درصد پسرها خیلی برام جالب بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

اعتراف اجباری: اسرائیل بده

آقا قبول :))

ما اعتراف میکنیم اسرائیل شروره و فتنه س :)) 

خب حالا که موفق شدین اعتراف رو از مردمتون بگیرین، وضع پمپ بنزینا رو درست کنید :|

 

روی دیگر سکه: اسرائیل با یه هک کوچولو یه جوری ریده تو سیستم اتوماسیون توزیع سوخت مملکت که نخبه های برنامه نویس مملکتمون الان یه هفته س نتونستن جمعش کنن.  

البته که با توجه به خیلی پیچیده نبودن این اتوماسیون خاص و رفع نقصش، خودم شخصا مطمئنم مورد دوم درست‌ نیست و بیشتر به سیاست مورد اول مشکوکم. 

 

پیشنهاد قابل تامل اول: اگر مسوول مربوطه خیرخواه باشه، حالا که اختلال شبکه ی سوختگیری به ۱ هفته رسیده و هر ماشین اقلا ۲ بار توی این برهه سوختگیری کرده، میتونه به صورت موقت سقف بنزین زدن رو دوباره از ۳۰ لیتر به ۴۵ لیتر افزایش بده. چون هر عقل سالمی میفهمه در مدت بالا که سوختگیری هر خودرو ۲ بار میشه، سقف کم ۳۰ لیتر باعث نیاز دفعات بیشتر سوختگیری و طولانی شدن صفوف میشه. کلاس ضمن خدمت پیشنهادی: پیشنهاد میکنم مجددا ریاضی دبستان و به ویژه مبحث ک میم میم رو برای مسوولای شرکت پخش و پالایش تدریس کنن. ک م م ۳۰ و ۴۵ رو بدست بیارن‌براشون (۹۰ لیتر) و بهشون بقبولونن که در هر ۹۰ لیتر پیمایش خودرو با سقف ۳۰ لیتر خودرو مجبوره ۳ بار سوختگیری کنه ولی با سقف ۴۵ لیتر ۲ بار! یعنی صف کوتاهتر. و من ریدم تو دهن اونی که میگه علم به درد نمیخوره.

 

پیشنهاد دوم: اگه ما یه کشور با کلاس با دولت خیر خواه بودیم، در این برهه پشت مردمش میبود و یه پیشنهاد معقول این میبود که کامیونهای سوخت رسان pido با تعداد بالاتر و البته حتی رایگان یا نه حتی با قیمت ۱۵۰۰ و یا ۳۰۰۰ تومن سوخت رو به خودروها برسونن تا نقشه ی هک اسرائیل خنثی بشه. ولی خوب همونجور که گفتم انگار هدف خنثی کردن حمله ی اسرائیل نیست و بیشتر هدف اینه ما مردم با گوشت و حتی عمیقتر، با استخونمون حس کنیم چاقوی اسرائیل رو :)) چاقویی که میتونست یه خراش روی پوست باشه رو دولت خودمون گرفت و تا ته فشار داد تا این اعترافه رو از زبون ما بکشه.

 

خیره ان‌شا الله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

کفش ده ساله

یه جفت کفش مردونه داشتم که زمان مامان خریده بودمشون (مامان ۸ ساله فوت کرده و یعنی اقلا ۸ سال اون کفشا پام بودن! و کلا عادت دارم تا لباسی نپوسه پاره نشه دور نمیندازمش. این کفش ده ساله ی دوست داشتنی من دیگه دوماه پیش طاقت نیاورد و سوراخ شد. و چون به نظرم عمرشو کرده بود، به جای تعمیرش تصمیم گرفتم ببرمش کفاشی، هزینه دوختشو بدم و به کفاش گفتم اینو تعمیر کن و بده به کسی که فقیره و با کفش بدتر از این میاد پیشت. کاری که قدیمترا میکردیم و بودن واقعا فقرایی که به لباس کهنه نیاز داشتن. دیدم کفاش که یه پسر افغان بود،  چپ چپ و با من و من به کفشا و به من نگاه میکنه. گفتم چیه ارزش تعمیر ندارن؟ گفت بله همونجور که فرمودین !!! ارزش تعمیر ندارن و کسی به اینا احتیاج نداره بذارینشون کنار اون سطل آشغال بازیافتی بیاد برشون داره.

تته پته کنان تو بارون کفشارو داخل نایلون گذاشتم کنار سطل. و به این فکر میکردم که ملت فقیر چه با کلاس شدن! من خودم اگه دو جفت کفش نو آماده تو کمد نداشتم بخدا همون کفش ده ساله رو میدوختم و پام میکردم.

به این فک کردم که این سالها سه و چهار نفر به اسم فقر از من کمک خواستن گوشی خرابشونو تبدیل به احسن کنن. گوشیهایی ۸ الی ۱۲ تومنی خریدن! اونوقت خود من؟ اسفند ۹۳ یه گوشی پرچمدار خریده بودم گلکسی s5 حدود یک میلیون و صد. تا دو سال پیش حدود ۷ سال داشتمش! رفتم عوضش کنم یه گوشی سه تومنی انتخاب کردم A02 S . فروشنده رو قسم میدادم که آقا واقعا این گوشی از گوشی قبلیم بهتره دیگه؟ فروشنده با پوزخند میگفت شما الان هر گوشی بخری از اون گوشی ۷ سال پیش بهتره :))))

خلاصه ملت بعضیاشون شدن جیب خالی پز عالی :/ 

باید عادت بدم خودمو کمتر دیگه غصه این ملتو بخورم. غم و غصه هاشونو زیادی برا خودم بزرگ کردم. اینا فقط ادای نداری در میارن وگرنه بویی از قناعت و صرفه جویی نبردن.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

پایان هدفها

بعد از ۳ سال کار تقریبا سخت، شیفتهای ۱۲ ساعته وشبکاریهای یک هفته ای، دیروز ۲۴ آبان زحمتای شبانه روزی کل تیم شرکتمون ثمره داد و شرکت به تولید رسید و محصول رو فرستادیم سمت مخزن. شرکت پر بود از تبریک گفتنها و گل و شیرینی و رفت و آمد و خوشحالی و ...

حس غرور دلچسبی بود اینکه حدود ۱۸ سال درس بخونی، بعد تو فضایی که تک تک اون درسها به کارت میان شکوفا کنیشون. و ثمرشو ببینی.

در بازدید رئیس منابع انسانیمون (آقای شاهرخ آزاد درخت که مرد بشدت شریف و دوست داشتنی و کار درستیه) از اتاق کنترل، گفتن بهمون ایشالا ثمره ی این اتفاق خوب و به تولید رسیدن رو در زندگیامون ببینیم. 

و من از دیشب دارم فکر میکنم که لحظه ی بزرگترین دستاورد شخصیم تو زندگی تا اینجا، چقدر کسی رو ندارم که بهش با ذوق از شرکتمون بگم و اونم خوشحال بشه. فقط بابا که دیشب خوشحال شد و خواننده های دوست داشتنی این بلاگ. دیگه هیچکس! 

و از دیشب فکر میکنم که واقعا دیگه هیچ هدفی در زندگی خودم ندارم. زندگی من رسما در ۲۴ آبان یک نقطه ته خطش قرار میگیره و دیگه سر خطی وجود نداره‌. از این به بعد قراره فقط نفس بکشم.

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
شهاب غ

آشپز آشخور ۲۰ _ املت مهیار

یه روش املت پختن هست که از استاد دوست داشتنی آشپزی، مهیار توی یوتیوب دیدم. سرچ کنید میاره. این خلاصه دستور العملش برا خودم:

۱- برای هر ۲ عدد تخم مرغ یک گوجه ۱۰۰ گرمی. گوجه ها به پره های یک چهارم دایره برش بخورن.

۲- گوجه رو داخل روغن تفت میدیم تا آبش کشیده بشه. فلفل سیاه و نوک قاشق زرد چوبه و یکم رب گوجه و کره اضافه میکنیم تفت میدیم.

۳- زیر شعله رو خیلی کم میکنیم و تخم مرغها رو میشکونیم داخل گوجه ها و بدون هیچ گونه هم زدنی اجازه میدیم رو حرارت کم، سفیده خودشو بگیره. بعد از ۵ دقیقه مثل حالتی که با قلم مو رنگ رو داخل پالت هم میزنیم،  یه کم زرده سفیده و گوجه رو چپ و راست میکنیم تا رنگاشون قاطی بشه و بوم نقاشیمون کامل بشه ^_^

۴- در این مرحله یکم فلفل سیاه و یکم فلفل قرمز روی سطح املت میپاشیم و روی حرارت خیلی کم ۵ دقیقه بهش زمان میدیم کامل بپزه و از تماشای قل قل چشم نوازش لذت میبریم ^_^

 

نوش جان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

منطق من - آرمیتا

ساعتی پیش‌تر بعضی از منابع حکومتی نوشته بودند:
وضعیت سلامی آرمیتا گراوند «روند امیدوارکننده‌ای ندارد.» و «پزشک‌های معالج اظهار داشته‌اند که مرگ مغزی او قطعی به نظر می‌رسد.»

خواهر من به عنوان پزشک هماهنگ کننده ی اهدا عضو ( coordinator) سه سال آزگار کارش این بود دربدر بیمارستانها بود برا معاینه بیماران تصادفی و تایید مرگ مغزیشون و رضایت گیری از خانواده ها برای اهدا عضو و سپس هماهنگی با بیمارستانهای شیراز و ... برای ارسال ارگان (عضو قلب و کبد و کلیه و ...) و پیوندش به فرد پذیرنده.

یک نکته که خیلی خوب از خواهرم یاد گرفتم این سه سال اینه که مرگ مغزی با کما فرق داره و یک فرآیند کاملا قطعی و برگشت ناپذیره و خانواده ها به هیچ وجه دیگه نباید هیچ امیدی به برگشت بیمارشون داشته باشن! اون موارد بازگشت بیمار هم که اکثرا افراد مذهبی به اسم معجزه خداوند معرفیش میکنن، تمامشون کما یا اغما هست نه مرگ مغزی!! و میگفت مشکل ما مخصوصا با خانواده های معتقد همینه که حالیشون کنیم آقا محرم و رمضان و هر مناسبتی باشه و شما هرچقدر دعا کنید، بیمار مرگ مغزیتون از نظر علم من پزشک امکان برگشتش دقیقا صفره و اونی که تلویزیون برای شما پخش میکنه در قالب سریالهای ماه رمضون، کما هست نه مرگ مغزی!!!

حالا این همه روده درازی کردم که بگم الان متعجبم چجور کادر پزشکی مجرب بیمارستان فجر اعلام کرده مرگ مغزی آرمیتا گراوند "قطعی به نظر می رسد" واژه های قطعی و به نظر رسیدن با هم سنخیت ندارن!!!!! یا قطعیه که دیگه به نظر رسیدن نباید به کار ببری شما. پزشک هستی و چشم و ری اکشنهای بیمار رو معالجه میکنی نظر قطعیتو میگی!!! اگرم قطعی نیست که پس بیخود میکنی کلمه قطعی رو به کار میبری. که یعنی چی؟ یعنی میخوای ذهن ها رو آماده کنی که منتظر به هوش اومدن آرمیتا نباشن دیگه درسته؟ به نظرتون کی هست که از  به هوش اومدنش میترسه؟ من دیگه حرفی ندارم. قضاوت به عهده منطق خواننده.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

بوی جنگ میاد

امروز اتوبان یادگار امام جنوب قبل خروجی مرزداران این بنر تبلیغاتی بزرگ کنار اتوبان توجهمو جلب کرد:

 بعون الله، این 《قُل موتوا بغَیظکُم》 در مورد رژیم صهیونیستی در حال تحقق است. مقام معظم رهبری...

تقریبا ۶ ماه پیش هم پلاکاردی داخل فرودگاه عسلویه نصب شده بود با این مضمون: لنصلی فالقدس... دقیقش یادم نیس یعنی به زودی نماز خود را در قدس بر پا خواهیم کرد.

پیش بینی من اینه که ایران مصممه به زودی وارد جنگ مستقیم با اسرائیل بشه. جنگی که قطعا با توجه به این پلاکاردها و مقدمه چینیا روی ذهن مردم، اصلا و ابدا تحمیلی نیست و خود نظام ایران میخواد این جنگ رو استارت بزنه. بشدت امیدوارم هرجای دنیا هر جنگی سریعا متوقف بشه چون از نظر من جان آدمی ارزشمندترین چیز توی دنیاست و هیچ تعصبی نباید به ما اجازه بده ارزش جان آدمها در نظرمون کمرنگ بشه. چه تعصب نژادی و ملیتی و دینی، چه حتی تعصب فوتبالی و ناموسی. خودم همییییشه مخالف این بودم که طرف مثلا از زنش خیانت دید بره سرشو ببره تا غیرتی بودنشو ستایش کنن و بهش نگن بی ناموس! تف تو اون غیرتی که بخواد با گرفتن جان یک انسان دیگه حفظ بشه.

 

سر کار بهم میگن عدالت گراییت و افکارت شبیه مارکسیستا و کمونیستاست اگه کتاباشونو بخونی جذبشون میشی استعدادشو داری! سر همون اومدم این هفته که تهران بودم فیلم che (پارت اول در مورد انقلاب کوبا و ارنستو چه گوئه وارا) رو دیدم و یه جا چه حرفی میزنه با این مضمون که اکثرا تعداد نفرات تو جنگها مهمه ولی فاکتور خیلی مهمتر شجاعته‌. اینکه سربازات چقدر ذهنی آمادگی اینو داشته باشن جونشونو برای پیروزی فدا کنن. یعنی همون بی ارزش جلوه دادن جون آدم در برابر هدف!!!

من گه بخورم مارکسیست باشم اگه قراره به بی ارزش بودن جون آدما معتقد بشم.

بازم میگم از نظر من هیچ چیز ارزشمندتر از جون آدمیزاد توی این دنیا وجود نداره. هیچ عقیده و مذهب و مسلکی رو نمیپذیرم که بخواد این خط قرمزمو رد کنه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ