شخصی

گر راست سخن گویی و در بند بمانی، بِه زانکه دروغت دهد از بند رهایی

یک اتفاق قشنگی افتاده که لازمه به واسطه ی این اتفاق از مسئول مربوطه تشکر کنم.

حدود 2 هفته قبل تماس گرفتن و ازم خواستن برم هستۀ گزینش آموزش و پرورش برای مصاحبۀ عقیدتی و سیاسی. همیشه یک ساعت قبل از مصاحبه ها تردید به دلم میفته بین حفظ قاعدۀ همیشگی خودم مبنی بر پایبندی بر صداقت، یا گوش کردن به توصیۀ دوستام برای استفاده از دروغهای متداول جهت موفقیت در مصاحبه. و خوب همیشه چون می دونم آدمی هستم که اصلا نمی تونم دروغ بگم، تصمیم میگیرم بر اصل صداقت پایبند باشم.

مصاحبۀ من حدود 1 ساعت بود. و بماند که آدمی هستم تقریبا مذهبی و در عین حال در پایینترین سطح از حساسیت و شعور سیاسی. در بین همۀ پرسشها، پرسشهایی مطرح شد با این مضمون: آیا نماز جمعه میری؟ پاسخ من خیر. آیا راهپیماییهای 22 بهمن و روز قدس میری؟ پاسخ من خیر. آیا همیشه پیراهن آستین بلند میپوشی؟ پاسخ من خیر.

خوب اینها سؤالاتی هست که وقتی پرسیده میشن، قطعا جوابشون برای مصاحبه کننده مهمه. و من بعد از جلسۀ مصاحبه با هر کی این حرفها رو در میون میذاشتم، به شدت ناامیدم میکردن و میگفتن نباید راستشو می گفتی. و من به شدت ناامید میشدم، از اینکه میدیدم همه میگن قطعا مصاحبه رو رد میشم. تا جایی که عمیقا به فکر مهاجرت افتاده بودم و میگفتم وقتی منی که سابقۀ جرم و منکرات و مشروب و سیگار و قلیون ندارم، وقتی مصاحبۀ عقیدتی رد میشم یعنی از اولش مملکت خودم رو اشتباه انتخاب کردم.

 

اما

 

اما امروز جواب مصاحبه ها اومد و من قبول شدم. خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم از فرد مصاحبه کننده. که من رو از صادقانه جواب دادن پشیمون نکرد. این سومین باره طرف مقابل به من یاد میده صداقت اونقدرها هم که میگن ترسناک نیست.

 

درس بزرگی که امیدوارم خودم بتونم همیشه به کار بگیرمش: هیچ وقت کسی رو به خاطر صداقتش پشیمون نکنم.

 

(شعر عنوان از سعدی)

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

آشپز آشخور (3) - دستور پخت قرمه سبزی

تذکر - این دستور پخت لزوما کاملترین و بهترین نیست و فقط برای مرور نویسنده قبل از شروع آشپزی مکتوب شده است.

(ادامۀ مطلب)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

دست به یکی

کس دیگه ای هم هست که با آهنگ دیروزِ مسیح و آرش بغض گلوش رو بسته باشه؟ یا فقط منم که حالم خوش نیست؟

آهنگ عجیبیه، در عجیب ترین زمان ممکن.

این روزا که تنهایی رو بیشتر از همیشه حس می کنم. شهرزاد که کاملا وقتش با خواستگارش و خوانوادش پر شده. این روزا که توی قرنطینه از عالم و آدم بی خبرم. و تقریبا تمام ساعتهای بیداریم به پلی کردن آهنگ "حریق سبز" از ابی و بازی Diamond Rows توی گوشی میگذره. و هر یک ساعت وسط اون همه دلتنگی، واتسپ رو باز می کنم، میزنم روی عکس پروفایلش که از عید گذاشته، یه پیرهن مردونه ی چارخونه ی خوشگل با دگمه های باز از رو تیشرت پوشیده و نشسته روی یک تخته سنگ، با همون لبخند خاص همیشگیش، زوم میکنم روی صورتش و به حرف خاله شیرین فکر می کنم که میگه ارتباطت رو باهاش قطع نکن دختر خیلی خوبیه برای زندگی. عکس رو میبندم و باز میرم سراغ بازی و آهنگ.

دیروز؛ دیروز تا امروز  تنها فرقی که داشت آهنگ ابی با آهنگ مسیح و آرش جایگزین شده. (کلیک)

اسمتو با عشق نوشتم رو تن درختا و گل دادن

واسه بودن تو کنارم تک تکشون بهم قول دادن...

اینا همه دست به یکی کردن

که تو رو برگردونن

میدونن با تو آرومم

پیشت عاشق بارونم

اینا همه دست به یکی کردن

که تو مال خودم باشی

نمیذارم تنها شی

باید عاشق هم باشیم....

 

برای اولین باره بعد از مامان، یه بغض جدید در حد گریه راه گلوم رو بسته. نمیدونم چمه. فقط میدونم این ماه رمضون دلم میخواد روزی  سی و چند بار سر بذارم رو خاک و از خدا بخوامش. بلکه خدا دلش به رحم بیاد و درختا و شکوفه ها دست به یکی کنن....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

یک مکالمۀ چالش برانگیز

در یک گروه کاملا پسرونه از دوستام (همگی حدود 30 الی 35 ساله)، دو هفتۀ پیش، مکالمه ای شکل گرفت که من بازندۀ نهایی بحث بودم و جوابی برای دو نفر دیگۀ این بحث نداشتم:

ابوالفضل: یک شخصیت کاملا مذهبی و ولایی ساکن امریکا - کسی که خودارضایی و اعتیاد به پورن رو گناه نابخشودنی میدونه. و هم و غمّش اینه که به من راهی غیر از این راه معرفی کنه.

مهرداد: یک شخصیت آتئیست کاملا ضد خدا. ساکن اروپا. دارای روابط آزاد. که برعکس ابوالفضل هیچ مشکلی با اون دو بحثی که گفتم نداره و در این مکالمه فقط نظر شخصی خودش رو بیان کرده.

 

مکالمه رو در پست قبل به صورت رمزدار میارم. (نظرات پست قبلی بسته هست. فقط نظرات این پست باز می مونه)

من در مورد این مکالمه که توش شکست خوردم، هیچ قضاوتی نمیتونم بکنم. ولی بازگو کردن این مکالمه رو خالی از لطف ندیدم. به صورت دیفالت میدونم خانمها کامل با نتیجه گیری انجام شده در این مکالمه مخالفن. ولی به هر حال حقایقیه که وجود داره، انکار شدنی نیست و منی هم که با اصل موضوع مخالفم، تجربۀ شخصی زدگی خودم بهم ثابت کرده حرفهای ابوالفضل و مهرداد هرچند در تئوری نادرست، ولی در عمل درسته.

قضاوت با خودتون، نقطه نظر همه هم کاملا محترمه و بیصبرانه منتظر شنیدنشون هستم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

مکالمۀ مربوط به پست بعد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

شیرین مثل مربای آلبالو

بار قبل که آهنگ جدیدی از مرحوم مرتضی پاشایی منتشر شد، یادمه همون روزها مشغول تمیز کردن شیشه ترشیهای یخچال دومیِ مامان بودم. (یخچالی که اختیارش دو سالی دست بابا بود و مرباهایی که میپخت و ترشیهایی که مینداخت رو جا داده توش). مرباهای بابا رو اصلا دوست ندارم. وانیلشو خیلی زیاد میزنه. کلا ترکیبش متناسب نیست. توی بالا پایین کردن شیشه ها، یه شیشه مربای آلبالو پیدا کردم، تاریخ برچسب روش نوشته شده بود: 93/4/2. تاریخ یک سال قبل از فوت مامانه. مثل خر تیتاپ دیده، با ذوق در شیشه رو باز کردم. سالم سالم بود! روی شیشه یک لایه خشک شده بود که همون خشک شدن از کپک زدن شیشه جلوگیری کرده بود. یک قاشق برداشتم و از مربا برداشتم و گذاشتم روی زبونم.... هووووممممم. طعم بهشت... الان 6 ماهی هست هر وقت دلم تنگ میشه، اون شیشه مربای مامان رو میارم و یه قاشق از بهشت میمالم روی کره و میخورم...

اینایی که این روزا به آهنگای جدیدی که از مرتضی پاشایی منتشر میشه ایراد میگیرن، بد نیست بدونن، گاهی مربا، وقتی که انتظارشو نداری، طعمش شیرینتره... یه قاشق بخورین و یه فاتحه بخونین :)

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهاب غ

دنده عقب - وقتی خروجی رو اشتباه میپیچیم...

(خانوم اولی) + ولی واقعیتش د**** مدل زندگی که داره و انتخاب کرده خیلی با تو و من و دیگرانی فرق داره
یه لایف استایل آزاد داره
من همون برخورد کوتاه که تو خونتون دیدم این برداشت رو کردم

و بنظرم باید بذاری زندگی خودشو بکنه چون تصمیمش رو گرفته، ممکنه خیلی اشتباهات بد بکنه یا شایدم نکنه
ولی اگه اشتباهی کرد نمیتونی جلوشو بگیری
واقعیتش اینه
چون انتخابش اینه

 

(شهاب) - اره منم موافقم
مرسی🌸🌺

 

+اونروزی که من گفتم چرا اینجور کیسا و تو ناراحت شدی میخواستم اینجور بگم

ببین منظورم این بود حالا به هر دلیلی که من نمیتونم قطعی بگم به این دلیل و اون دلیله، علاقه به آدمایی داره که از دید مثلا تو خط قرمزایی رو رد کردن

حالا بهرحال انتخاب و سبک زندگیشه

 

- خوب راستش رو بخوای این رو همه دخترا دارن حتی تو

و هر دختری بعدها من باهاش بودم این علاقه به پسرای اصطلاحا bad boy رو داشته

 

+من برای ازدواج ندارم😅

هرگز با این کیسا ازدواج نخواهم کرد

 

- تو **** ازت خواستگاری میکرد ازدواج میکردی دیگه

 

+ نه

 

- حله

 

+ واقعیتش رو میگم شهاب

این مدل پسرا کیس مناسب ازدواج نیستن

فقط بخاطر سیگار نمیگم

بخاطر اینکه اصرار دارن مثلا وانمود کنن خط قرمز ندارن

خلاصه نگرانیت رو میتونی مستقیم با د***** در میون بذاری ولی خب اعتمادش رو خراب نکن

 

- درسته ببینم چکارش میکنم

 

+ باشه

 

چند روزی هست این مکالمه و مشورت گرفتن من از خانوم اولی ضربۀ محکمی زده به باورایی که این 6 سال (و بعد آشنایی با خودش) برای خودم ساخته بودم. وقتی 25 سالگی بعد از یه ماه رمضون استخاره، عید فطر بالاخره پیام دادم بهش و گفتم میشه شماره منزل رو بدین تا مادرم تماس بگیرن خدمت خانواده، جواب داد که "به نظرتون زود نیست به خانواده گفتین؟! یکم آشنا شیم تا بعد ارشدتون بهتر نیست؟". همون لحظه بود که من پا گذاشتم روی تمام اصول خودم و ذره ذره از اون شهاب بسته و مقیدی که فقط و فقط بین خطوط حرکت میکرد، فاصله گرفتم و خود اصلیمو بعد تحقیرهای خانوم اولی گم کردم. و روز به روز پسرای روشنفکر بیشتر برام یه یک الگوی دست نیافتنی تبدیل میشدن، پسرای روشنفکری که به چیزی جز تابوشکنی فکر نمی کردن، از دود و دم و مشروب و س/ک/س گرفته تا هر خط قرمز دیگه که رد شدن ازش رو افتخار می دونستن، قشنگ یادمه روزی رو که از رابطه با یکی از این پسرای روشن فکرِ پولدار برمیگشت، داشت خودش رو متقاعد می کرد که آیا اون پسر از س/ک/س بیشتر از انتظار اونقدری لذت برده که بیاد خواستگاری یا نه. متأسفانه من یه بچۀ لجباز و عنقم که حافظه م بشدت قویه. مخصوصا توی مواردی که تحقیر شدم. حالا، حالا که 6 ساله یک سری باور جدید از یک پسر ایدال برای خودم ساختم، این دختر میاد و با یه پتک اینجوری می کوبه به تمام اون چیزی که من توی این 6 سال بعد از آشناییش ساخته بودم.

فعلا نمی تونم نتیجه گیری کنم. یک هفته هست کامل منگم. گیجِ گیج. نمی دونم اون پسرای تابوشکن روششون درسته، یا پسرای مقید، فعلا فقط این رو میدونم: باورتون رو برای هیچ خری تغییر ندین. به خاطر هیچ خری از عقایدی که فکر می کنید درسته عقب ننشینید. و مراقب ترویج عقایدتون باشید. چند سال دیگه به همین راحتی مروجین میزنن زیر اون عقایدی که کردن توی ذهن من و شما. کلا به نظرم هیچ آدمی تا قبل 40 یا 45 سالگی حق نشر هیچ عقیده و مسلکی رو نداره. در واقع گه میخوره که میاد و ترویج میکنه مثلا س/ک/س آزاد باشه و فلان. همین آدم، به چهل سالگی که نزدیک میشه، میاد میگه نه من پسرای تابوشکن رو برای ازدواج نمیپسندم. من ترجیح میدم برای ازدواج به کسی فکر کنم که برای خودش خط قرمز داره. هرچند خودم به عنوان دختر در دوران جوونی یکی از مروجین س/ک/س آزاد بوده باشم.

وای خدا مغزم داره میترکه. فقط بگم برعکس این قضیه توی جامعه خیلی صادقه. یعنی پسرایی که دنبال دختر روشنفکر برای دوستی هستن و وقتی پای خانواده و خواستگاری و ازدواج وسط میاد یهو خط قرمزها و تابوها براشون ارزشمند میشن.

 

پینوشت: من بعد 6 سال دوستی با خانومها، یک نتیجه ی کلی گرفته بودم. گفته بودم دوستی به هر طریقی بدون رابطۀ جنسی به درد نمیخوره. و کاملترین نوع و بهترین نوع تعهد جنسی هم به نظرم در قالب ازدواج هست. و خدا هم یه شناختی از بندش داشته که دوستی دختر و پسر رو حتی بدون تماس، حتی به صورت عاطفی حروم اعلام کرده تا قبل ازدواج. برای همین یک مدتی بود این خط فکری رو نشر می دادم که اگر مقید به اسلام هستین، ازدواج کنید، اگر هم نیستین، بدون س/ک/س قرار مدار رابطه عاطفی نذارین. الان نظرم برگشته. الان میگم این مملکت پره از آدمایی که فاصله 20 تا 30 سالگی خیلی اراجیف نشر میدن، ولی سنشون که میرسه بالای 35، میزنن زیر همه چی.

 

+ در همین راستا، خوندن پست یک احمق کمتر (کلیک کنید) رو از آیبکنوشت از دست ندین.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

آشپزِ آشخور (2) - دستور پخت ماکارونی

تذکر - این دستور پخت لزوما کاملترین و بهترین نیست و فقط برای مرور نویسنده قبل از شروع آشپزی مکتوب شده است.

(ادامۀ مطلب)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

بی خیال تنبیه خودمون بشیم، روزگار خودش بلده چجور تنبیهمون کنه

دوران پس از پری - امروز، تازه ظرفی که 30 بهمن توش برای نگار سوسیس برده بودم رو (این پست) شستم. ظرف خیلی ساده ای هم بود، یه ظرف شیشه ای آغشته به پنیر پیتزا که اصولا جزو ظرفای راحت من محسوب میشه. ولی نمی دونم چرا 45 روز، ناخوداگاه تصمیم گرفته بودم این ظرف لبۀ اوپن بمونه تا من هر بار نگاهم بهش بیفته و یادم بمونه که پری رو به چه قیمت پایینی از دست دادم. امروز بعد از 45 روز تصمیم گرفتم به این شکنجه و تنبیه روحی خودم خاتمه بدم و پاشم این ظرف رو بشورم.

 

سال اول راهنمایی (به عبارتی سال ششم طبق سیستم جدید)، یک دبیر هنر بسیار نازنین داشتیم، به اسم آقای مستوفی. یک مرد بسیار طناز و بسیار هنرمند. در عین جنتلمن بودن، سر کلاسشون یک ساعت تمام فقط بساط خنده بر پا بود. خیلی درسها سوای از هنر یادمون داد آقای مستوفی. یک بار که خط مکعبی رو یادمون میداد، گفت با خط مکعبی بنویسید "آب". بعد از اتمام وقت به بچه ها گفت هر کی به خودش و آبی که نوشته نمره بده، هر جا خطوط صاف منحنی شده، هر جا پاک کن استفاده کردین، هر غلطی که فکر می کنید طبق نکات آموزشی من داشتین رو یک نمره کم کنید و به خودتون نمره بدین. بعدش از نیمکت اول راه افتاد و شروع کرد دونه دونه برگۀ بچه ها رو نگاه کردن و نمره ای که به خودشون دادن رو تحلیل کردن. من کلا آدمی هستم که از بچگی یاد گرفتم به خودم سخت بگیرم. نمی دونم کی به من اینو یاد داده، ولی هیچ وقت خودم رو به خاطر اشتباهاتم نبخشیدم، و به تبع این عدم بخشیدن خودم، همیشه آدمهای دیگه رو هم آسون نبخشیدم. یاد گرفتم ایرادات بقیه رو سرزنش کنم و ایرادات خودم رو صد برابر بیشتر. از خط آبی که خودم نوشته بودم 4 تا غلط کشیده بودم بیرون و به خودم 16 داده بودم. آقای مستوفی وقتی به برگۀ بقیه و من میرسید طبق طنز ناب خودش حرفایی میزد که  کلاس روده بر میشد. الان بعد از 18 سال اصلا دقیق یادم نیست. ولی از سختگیری من به خودم تعجب کرده بود. رد شد و چندتا نیمکت جلوتر رسید به محمدامین غ.... دید به خودش 20 داده :)) یه نگاه به برگۀ محمد امین کرد و یه نگاه به خود محمدامین :)) هی برگه رو ورانداز کرد، با شیطنت خاص خودش گفت آقای غ، میدونید اگر برگۀ شما رو میدادیم دست آقای شهاب غ، بهتون چند میداد؟ :))))))

سر همین داستان اومد تا داستان پروژۀ ارشد من که خوب میدونستم چون لیسانس هم دانشگاه خودمون بودم، میتونستم تز رو با دکتر شاهرخی که استاد منظم و با برنامه ای هست بگذرونم، ولی طبق معمول خودِ سرزنشگرِ درونم حکم به این داد که من مستحق گرفتن پروژه با استاد منظمتر نیستم و این پروژه حق بچه هایی هست که من از خودم سزاوارتر میدیدمشون اگر چه شرایط گذشته شون مثل دانشگاه کارشناسی و معدل لیسانسشون اصلا قابل مقایسه با من نبود. و خوب یکی از بزرگترین ضربه های زندگی تحصیلیمو خوردم با این تنبیه عجیب غریبی که برای خودم تعیین کردم.

زیر این پست از وب آیبکنوشت (کلیک) توی اولین نظرم اشاره کرده بودم که یکی از مشکلات جامعۀ ما احتمالا همینه که هر فحشی، هر نظر و انتقادی رو، اونی که نباید به خودش میگیره، و اونی که باید، اصلا عین خیالش نیست و بی خیال داره کار خودش رو میکنه. این روزها، در این سن و سال و با این همه احساس بدی که من دارم، خوب میدونم این میل به تنبیه کردن خودمون، این مُحِق ندیدن خودمون برای خیلی پاداشها، چقدر توی زنگ زدن و پوسیدن اسکلتبندی زندگی مؤثره. در مورد تنبیه کردن خود توی گوگل مطلب زیاد هست. میخوام بخونم و امیدوارم بتونم از این زنجیری که برای خودم بستم رها بشم، و از اون مهمتر فردا هیچ فرزند آینده ای رو (چه در قالب پدر چه در قالب دبیر)، با تنبیه، به این سیستم مزخرف پاداش و تنبیه وابسته نکنم.

 

پینوشت بیربط - در این پست (کلیک) در مورد درماندگی آموخته شده توضیح داده بودم. اینکه شهرزاد گفته بود به دلیل این مشکل هست که همش میخوام مشکلات آدمها رو حل کنم. اون موقع من اصلا ربط مطلب لینک شده رو با مشکل خودم نفهمیدم. ولی خانم آذر خرم در اینستا گرام (با آیدی azar.khorram حتما فالو کنید عالیه) 20 روز قبل پستی منتشر کرد با عنوان دایناسور که به خوبی این درماندگی آموخته شده رو برام تشریح کرد: کاراکتر خود خانوم خرم در حال سوت زدن در کوچه ست. کاراکتر دوم میاد و میپرسه چرا هرروز میای اینجا سوت میزنی؟ کاراکتر اول میگه برای اینکه دایناسورهای خونخوار شاخدار  رو فراری بدم. کاراکتر دوم با تعجب میگه اینجا که دایناسوری نیست! کاراکتر اول با تعجب میگه: دا! نیست چون من دارم سوت میزنما!!!

به همین مسخرگی و مضحکی منم سالهاست سعی دارم با سوت زدن بی خود و بی فایده م، دایناسورهای زندگی مردم اطرافم رو فراری بدم و خانوم خرم چقدر قشنگ این درماندگی آموخته شده رو آموزش داد...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

از کرامات سبیل

هشدار: پست حاوی الفاظ حال به هم زن میباشد :D اگر در یک ساعت آینده قصد دارید چیزی بخورید لطفا نخونید پست رو.

 

خانومهایی که پسر سیبیلو دوس دارین
من یه بار سیبیل گذاشتم ، موقع فین کردن انقدر اندماغم لای سیبیلام گیر کرد آخر موزر رو گرفتم از ته زدم اون شراره های آتیش ره😐
حالا اندفعه سر میز شام عاشقانه تر زل بزنید به سیبیلای آقاتون😍😍😁

 

پینوشت: جالبه هرچی فکر کردم لغت مودبانه ای برای اندماغ پیدا کنم چیزی به ذهنم نرسید :/ فینگیلی و گیگیلی شنیده بودما ولی اونا رو انحصارا به محصول گولّه شده و خشک شده میگن :/ فرهنگستان لغت رسیدگی کنن لطفا :دی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ