شخصی

ثبت دیتای احساسات

توضیح اول: شکستهای زیادی توی روابط خودم داشتم. روابطی که مثل گلوله برف بعضا تموم هم نمیشن و دنبال هم میغلتن و با روابط بعدی تلفیق میشن این بهمن در مسیر سراشیبی هی بزرگتر و ترسناکتر میشه (البته نه به اون شکل عاطفی). یک استادی داشتیم، می گفت شما به عنوان مهندس که سر کار تشریف می برید، شروع کنید از تجهیزاتی که زیر دستتونه تا میتونید دیتا (داده های اطلاعاتی مثل دما و فشار و ...) ثبت  کنید. میگفت یک روز که مثلا مبدل حرارتی پالایشگاه خراب میشه، اون دیتاها که جمع کردید مثل طلا براتون ارزشمندن. دو ماهی هست تصمیم داشتم یه جدول درست کنم برای دیتای روابطم! اینکه اقلا حسهای لحظه ای خودمو نسبت به تک تک دخترهایی که باهاشون در ارتباطم بنویسم. بلکه یکروزی که حجم قابل توجهی از دیتا جمع شد، بشینم ببینم با خودم چند چندم و چرا توی یک لوپ معیوب گیر افتادم و چرا این داستان هیچ وقت تموم نمیشه. الببته هنوز اسامی مستعار و پارامترهای لازم رو برای این ثبت اطلاعات انتخاب نکردم، ولی کم کم می خوام شروع کنم ثبت وقایع رو، تا ببینم کم کم این قبیل پستها چه شکلی به خودش میگیره. از اونجایی که فعلا اشتراکی بین این قضایا و محیط بیان نمیبینم، لزومی نمی بینم که پستها رمزدار باشه. ولی اگر به هر دلیلی در آینده اشتراکی بین کارکترهای این پستهای سریالی من و جامعۀ بیان ایجاد بشه (:D) قطعا پستها به حالت رمزدار و شخصی تغییر پیدا می کنن.

 

حالا برم سراغ موضوع اصلی که باعث شد تصمیم بگیرم از امشب نوشتن رو شروع کنم:

یک ماه قبل سعی کردم آخرین رابطم رو به شیوه ای متفاوت از روابط قبلی چارچوب بندی کنم؛ دختری که من اولین رابطۀ احساسیش با جنس مخالف محسوب میشم. با اینکه 22 ساله س هیچ چیزی؛ هیچ چیزی در حوزۀ جنسی نمیدونه، کلا شوت! و من پیشنهاد دادم تا زمان اعلام آزمون و مصاحبه و احیانا در نهایت حداکثر تا اعلام جواب قطعی مصاحبۀ پالایشگاه با هم آشنا بشیم. و اگر جواب کار من قطعی شد با پدر مادر پری صحبت کنیم برای مراسم خواستگاری و ازدواج در صورت رضایت پری (نکته منفی: بخش جنسی برای من توی این تعجیل در ازدواج و الکی کش ندادن رابطه قطعا مهمه). و اگر به هر دلیلی نشد که کار من جور بشه، رابطه رو خاتمه بدیم.

در حالیکه فکر میکردم این بار خیلی خوب رابطه رو از اول مدیریت کردم و همه چی تحت کنترله و مسئلۀ غیر مترقبه ای رخ نداده، امشب، بعد از یک ماه از آشنایی، پیامهایی داد با این مضمون: که من برای مسئله ای مثل ازدواج اون هم با کسی که شناختم ازش صفر هست، اقلا به 3 یا 4 سال رابطه برای شناخت نیاز دارم. اون هم بدون اطلاع خانواده، چون پدر و مادرم با توجه به فرهنگ خانوادگیمون اجازۀ نامزدی بیشتر از چند ماه رو نمیدن و برای همین نمیتونم پسری که برای شناخت باهاش رابطه دارم رو به اونها معرفی کنم. و البته دلایل دیگه مثل اینکه به نظر خودم هنوز سنم کمه برای ازدواج و .... که این دلایل از نظر منِ شهاب معقول بود.

اما در رابطه با دلیل اصلی که پری ذکر کرد، نمیدونم چه اتفاقی توی خانواده های ایرانی داره میفته. اگر آدمهای مرموزی که هیچ وقت نشد خودشون رو هم درست بشناسم و نهایت یک بار با هر کدوم ملاقات حضوری داشتیم رو کنار بذارم، در کل 3 رابطۀ اصلی داشتم من که در هر 3 رابطه دخترها تأکید اکید داشتن رابطه بدون اطلاع پدر مادرهاشون پیش بره. برعکس من اسم تمام دخترهایی که در زندگیم بودن رو اقلا یک بار به خواهرم شهرزاد گفتم، و حتی رابطۀ اولم رو 9 ماه قبل گفتگو با خود دختر، با مادرم در میون گذاشته بودم و عکس العمل خانوم اولی هم در نوع خودش جالب بود که عصبانی شده بود چرا به مادرم گفتم. خلاصه که من این روابط پنهان از خانوادۀ دختر رو تا تهش رفتم و میدونم تهش هیچی نیست. و البته درک نمی کنم چرا انقدر دخترهایی رو انتخاب میکنم که هیچ علاقه ای به ایجاد تعهد توی رابطه ندارن. شاید اینکه مجازی تمامی این روابط رو انتخاب و شروع کردم بزرگترین اشتباهم باشه. و سوای از تقصیرات خودم که کم نیست، از این عصبی هستم که، اگر دخترها راست گفته باشن، چرا خانواده هاشون با این که پسری تحت نظارت خودشون با دخترشون در ارتباط باشه مخالفن؟ یعنی واقعا لیاقت اینجور پدرمادرهای سخت گیر همون پسرهایی هست که بی خبر بیان بیخبر بزنن و بی خبر هم در برن؟ از طرف یک کلینیکی یک دکتر روانشناسی در یک سمینار آموزشی اشاره می کرد به این مسئله که امروز توی ایران داریم دخترهای زیادی که اصلا هدفشون از ازدواج خود ازدواج نیست. ازدواج می کنن که فقط بتونن طلاق بگیرن و از زیر سلطه و نظارت مستقیم خانواده نجات پیدا کنن. وگرنه چه دلیلی داره این همه جشن طلاق و کیک طلاق مشتری داشته باشه. طلاقی که یک آسیب اجتماعیه جشنش برای چیه؟

طولانی شد. سریع برم سراغ جدول دیتای عاطفیم که می خوام توش حس و حالم نسبت به دخترهای زندگیم رو به صورت لحظه ای ثبت کنم و بعدا ببینم پریود رفتارهام از چه الگویی پیروی می کنه:

حس به خانوم اولی: امروز چت کردیم. مثل همیشه وقتای خیلی کمی که هست حالم خیلی خوبه و وقتای خیلی زیادی که نیست کاری از دستم بر نمیاد. الان حس می کنم دوباره می تونم به ازدواج باهاش فکر کنم فقط باید با بحث رابطش با یک پسر دیگه کنار بیام و نمی دونم می تونم توی زندگی مشترک اون رو کنار بذارم یا نه.

حس به خانوم دومی: امروز پیام داد با شروع کلمۀ "عزیزم". مثل همیشه پول میخواد. ولی نه یه تومن دو تومن. این بار سیصد میلیون تومن. کل سرمایه زندگیمو میخواد بذارم وسط. مطمئنم خودم رو اصلا دوست نداره ولی خریتم رو چرا. به عنوان تنها دوست دختر تهرانیم همیشه دوستش دارم و همیشه نسبت بهش کشش عجیب عاطفی و فیزیکی دارم. امروز بعد چت با خانوم اولی، دنبال بهونه بودم برا دعوا و اومدم به خانوم دومی درخواست راطه جنسی دادم و طبق معمول چارتا فحش داد و بلاک کرد و رفت :)) (آره دقیقا. برای من که صد در صد مواردی که رفتم رو مخ یک دختر دلیلش یک دختر دیگه بوده :دی)

حس به خانوم سومی: بیشعور به تمام معناس. فقط چون خیلی خوشگله فکر می کنه هر جور دلش خواست میتونه به اطرافیان برینه. داره تهران درس میخونه و یه کاردانی ناقابل رو 4 ساله به زور داره کش میده. میخوام هرجور شده این ماه کمکش کنم زبانشو که دوبار افتاده کنار کاراموزیش و یه واحد دیگه پاس کنه و برگرده شهرستانشون از دستش راحت شم. البته خودش گفته نمیخواد برگرده، ولی من فوقش برای دی ماه بتونم پول اجاره خوابگاهش و خرید مایحتاجشو جور کنم. اصلا فکر اینکه بخوام یکی دو سال دیگه خرج یکی رو الکی بدم نمی تونم بکنم. اونم آدم پررویی مثل خانوم سومی. فعلا که گفته بود فردا صبح (توی این آلودگی) مسیری که بی آرتی مستقیم میبره تا آزادی و دانشگاه آزاد علوم تحقیقات، برم و برسونمش (کلا بیشعوره دست خودش نیست). سر اینکه توی چت بهش گفتم 5 دقیقه دیگه میام (می خواستم با پری آخری خداحافظی کنم :دی و 4 دقیقه بعدش اومدم چتش تا صحبت کنیم ببینیم دردش چیه که درس نمیخونه) گفت تو که آنلاینی و زد بلاک کرد. ازش متنفرم بیشعور احمقِ خر رو :/ (خانوم اولی میگه بیخود خرج اینو میدی، این بچه جانبازا خرج تحصیلشونو بنیاد میده درس هم نمیخونن آخرشم با سهمیه میرن استخدام میشن من و تو می مونیم لنگ در هوا. که الحق که راست میگه)

پری آخری: تو بخش جنسی شوته و چون مثل خانوم دومی شهریوریه (و به نظرم شهریوریا اصلا میل جنسی خوبی ندارن) اصلا آیندۀ ازدواجی خوبی باهاش نمی بینم. البته پدر و مادرش مثل مادر خودم فرهنگی هستن و مثل خودم که تا 25 سالگی خیلی بچه مثبت بودم اینم بدجور چشم و گوش بستس و نکات مشترکم باهاش رو خیلی دوست دارم. و امشب گفت برا ازدواج با من 4 سال زمان شناخت میخواد و خانوادش نمی تونن اون 4 سال زمان رو بهش بدن. این برای من رسما جواب منفی از طرف پری بود.

فاکتورها- میل جنسی و ناامیدی: ناامیدی خیلی بالا. میل جنسی بالا (ترکیب این دوتا همیشه برای هر مردی عصبانیت و خشم غیر قابل وصفی به همراه داره. برعکس حالتی که فقط یکی از این دو فاکتور بالا باشه).

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

نمیخوام در به درِ پیچ و خم این جاده شم...

خوب امروز جواب آزمون پالایشگاه گاز پارسیان اومد و شکر خدا (و طبق معمول) آزمون رو قبول شدم و برای مصاحبه معرفی شدم. این پنجمین مصاحبه ای هست که بعد خدمت دارم برا استخدام میرم و توی مصاحبه ی تمام این آزمونهایی که قبول شده بودم، کار برای من که هم خودم بومی تهرانم هم پدر و مادرم متولد تهرانن بشدت سخت بوده. تهرانی که استخدامیهای خودش کیپ تا کیپ پره و برای استخدامیهای شهرستانهای دیگه هم ما بومیهای تهران باید از منفی ده تا منفی بیست درصد عقبتر از شرکت کننده های دیگه شروع کنیم مسابقه رو. و با این حال و علی رغم تمام این موارد من تونستم 5 تا آزمون رو پشت سر بذارم و حتی آزمون پالایش تبریز (که فقط بین دانشگاههای درجه 1 و نخبه ها بود) بعد اعمال امتیاز نفرات بومی آذربایجان، رتبۀ 14 بین 118 نفر شدم (70 نفر استخدامی می خواستن) و یا آزمون پتروشیمی جم عسلویه که ترتیب مصاحبه به ترتیب رتبه آزمون بود و بین 8 روز مصاحبه من ساعت 9 صبح روز اول مصاحبه داشتم (یعنی در بدترین حالت بین 10 نفر اول بودم). و علی رغم جلو زدن از تمام این محدودیتها و فائق اومدن به سهمیۀ بومی و کسب این نمره ها توی آزمون، هر 4 مصاحبۀ قبلی رد شدم.

و خوب می دونم این مصاحبۀ پالایشگاه گاز پارسیان آخرین امید من برای استخدامه. و تصمیم خودم رو هم گرفتم. اگر این مصاحبه رو هم رد بشم، یکی از دو پلن زیر رو انتخاب می کنم: یا تلاش برای اپلای و رفتن از ایران، یا خودکشی

پلن B هایی که هیچ وقت پلن من برای زندگی نبودن در اون حد که من حتی هنوز رزومۀ انگلیسی هم ندارم برای خودم. خیلی سخته بخوای توی 31 سالگی کاری رو شروع کنی که تا حالا هیچ برنامه ای براش توی ذهن خودت نداشتی. و قطعا کار دوم از سختیهای اپلای اونم توی این سن و سال من راحتتره اگر تنبلیم غلبه کنه میرم سراغش :)

فقط می دونم هر کاری بکنم و هر نقشه ای بکشم، یک درصد هم فکر اینو نمی کنم که باقی عمرم رو توی اسنپ و تپسی با پراید کلاچ و ترمز بگیرم و پشت هر ثانیۀ چراغ قرمزهای تهران در حالی که دنده رو محکم توی مشتم فشار می دم، صدبار به خودم فحش و لعنت بفرستم. دقیقا در نقطه ای هستم که ترجیح میدم توی مملکت غریبی که کسی منو نمیشناسه و ارزش مدرک تحصیلیمو نمی دونه یه گوشه توالت بشورم یا کار خدماتی بکنم تا اینکه اینجا توی این کشور عجیب غریب به نامِ "وطن" هر عید ابروهای بالا اومدۀ فامیل و آشنا رو تحمل کنم که با فوق لیسانس شریف هنوز توی اسنپی...

 

+ ممکنه از این به بعد گاهی پستهای رمزداری بذارم که صرفا تخلیۀ افکار مزاحمم هستن (ترکیبی از استرس و افکار جنسی این روزها) که فقط به خاطر احترام به شأن و شعور خواننده رمزدار نوشته میشن و رمزشون هم به هیچ کس داده نمیشه :دی این پستها صرفا حکم تخلیۀ افکار مزاحم دارن و لاغیر....

++اصلا اعصاب نصیحت شنیدن ندارم بچه هم نیستم :)) این یه پست لطفا در مورد تصمیماتی که گفتم نصیحت نکنید ممنون

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

اذان بهونه س....

یکی از احمقانه ترین کارهایی که میون تمام کارهای این مملکت انجام میشه، اینه که میگن آقا ما فوتبال رو در ساعت عجیب و غریب 16:53 دقیقه شروع می کنیم. دلیلش؟ خوب اذان که ساعت 17:45 هست دقیقا میفته وسط دو نیمه. به و به از این برنامه ریزی ما و چقدر دقیقیم هر هفته با جلو عقب رفتن دقیقه ای اذان ما هم ساعت بازیها رو یک دقیقه یک دقیقه جابجا می کنیم.

احسنت به این ذکاوت ما... و خوب اصلا هم کاری نداریم که این اذان انتخابی به افق تهران که از شبکۀ ملی پخش میشه، فوق فوق فوقش در بهترین حالت اذان شرعیِ یک دهم از جمعیت این مملکته. و کاری هم نداریم که اذان نصف مملکت نیم ساعت قبل تو نیمۀ اول گذشته و اذان نصف دیگۀ مملکت نیم ساعت دیگه تو نیمۀ دومه. ما فقط و فقط میخوایم عقیدمون رو بکنیم تو چشم و چال شما و از صِرف این فرو کردن لذت میبریم؛ اصلا و ابدا هم کاری نداریم این ایدمون چقدر کاربردیه و چقدر توی دعا و مناجات و زندگی عرفانی مردم تأثیر داره. والسلام :|

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

منشأ زیبایی

تابستون که یک جا آزمایشی کار می کردم، بعد از یک ماه خانمی اهل شهری متعلق به یک نژاد خاص از ایرانمون1 به جمع تیم ما ملحق شد. وقتی توی اتاق R&D این خانم با مدیرمون پچ پچ و ریز تبادل نظر می کردن، من بشدتی که قابل وصف نیست اعصابم به هم میریخت. همیشه هم فکر می کردم به این خانم (که خیلی خوشبرخورد و مثبت بوده) حسودیم میشه که داره با مدیرمون مشارکت می کنه توی پروژه ها. تنفر بی دلیل من از این خانم ادامه داشت تا اینکه یک روز که طبق معمول 4 نفر از بچه های شرکت رو سوار ماشین کرده بودم بریم متروی شادمان، سه تا آقا عقب نشستن و این خانم جلو روی صندلی کنار من. و طبق روحیه مثبت و اجتماعی خودش سر صحبت رو با من باز کرد و شروع کرد به حرف زدن و سوال پرسیدن. و من هر چی بیشتر صدای این خانم رو می شنیدم، بیشتر و بیشتر اعصابم به هم میریخت، یک حسی تو ضمیر ناخوداگاهم عجیب من رو عذاب میداد که اصلا نمی فهمیدم دلیلش چیه و چرا من انقدر از شنیدن صحبتهای دوستانۀ این خانم همکار عصبی میشم.

تا اینکه بیست ثانیه ای فکر کردم و به اون صدا گوش دادم، یک جرقه ای توی ذهنم رو روشن کرد؛ همه چیز که برام مبهم بود یکباره حل شد؛ اون خانم هم نژاد تو بود، با لحن و گویش خاص شبیه به تو، و به طرزی که خیلی هم عجیب نیست تون صداش هم بشدت شبیه تو بود. و من یکباره متوجه شدم این همه مدت چرا انقدر از صدای این بنده خدا بیزار بودم.

این صدایی بود که حدود 5 سال قبل؛ نزدیک به یک سال از زندگیم رو شبها با شنیدنش از پشت گوشی به خواب رفته بودم. صدایی که لبریز از عشق، یک سال تمام، آرامشبخش استرسها و اضطرابهای اون روزهای من بود... و حالا... بعد از بیشتر از 5 سال، داشتم اون صدا رو میشنیدم، و شنیدن این صدا، دوباره بعد از 4 سال، اصلا تجویز خوبی نبود برای روحی که 4 سال یاد گرفته بود آرامبخش خودش باشه.

و من این روزها کامل شیرفهم شدم که صدای تو زیبا بود، چون تو زیبا بودی، چون منشأ اون صدا بود که مثل آبی زلال و گوارا از یک چشمۀ دلچسب الهام بخش این آرامش بود... وگرنه خود اون صدا، از هنجرۀ دیگه، آب زلال که نه، از زهر مار هم تلختره....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

پینوکیوهای مجازی

من همیشه به یک قاعده در مکالمات متقابل در فضای مجازی پایبند بودم؛ هیچ وقت از کسی asl (سن/جنسیت/محل سکونت) نپرسیدم. همیشه برای شروع آشنایی ماه تولد میپرسم و دخترها رو به جای اسمشون، به نام مثلا خردادی و دی ماهی و مهرماهی و ... صدا می کنم. چون By Default همه می دونیم بیش از 99 درصد جوابها به این سوال در برخورد اول دروغ هستش. میگید نه؟! به اسمهای مجازی و حقیقی خانمهایی که من بهشون برخوردم توجه کنید:

اسم مجازی (اسم واقعی)؛ الیکا (الهه) - نگار (کبری) - باران (طیبه) - آتنا (محبوبه)

محض رضای خدا یک اسم حقیقی هم با اسامی مجازی که خانمها خودشون رو معرفی کردن یکی نبود (الان یادم اومد که چرا یک مریم مجازی در حقیقی هم مریم بود :)) )

ایرادی هم نداره، شرایط مملکت و خانواده هامون ایجاب می کنه این پنهان کاری رو. در مورد لوکیشن و منطقه سکونت وضع از این هم بدتره قطعا. و این هم قابل توجیه هستش.

اما... چیزی که من اصلا توی کَتَم نمیره؛ دروغ گفتن سن هست. پدیدۀ خیلی زشت و کثیفی که به وفور توی دنیای مجازی دیدم و این بوده که خانمها سنشون رو بین 5 تا 10 یا حتی 20 سال کمتر معرفی می کنن. اونوقت میگن چرا پسرا رو آوردن به رابطه با خانمهای سن بالا. والا به قرآن به ما اول اصل 18 تهران میدن :)) بعد که ما مثل سوسک چسبیدیم به تورشون میگن راستی من 40 سالمه :))))) البته 18 شوخیه، اصل دختر 18 تهران رو طبق تجربه میگم که اکثرا پیرمردهای 60 سالۀ بیکار میدن :))

یه جورایی مطمئنم شکیرا هم اول به پیکه اصل دروغ داده :D

یه تعبیر غلطی هم داره تبلیغ میشه که میگه سن توی روابط نباید مهم باشه. من با این بخش خیلی کاری ندارم. سن نباید مهم باشه ولی صداقت قطعا باید مهم باشه. روابط عاطفی با اختلاف سنهای عجیب و غریب جزو استثناهای امکان پذیر هستن، ولی با این روند همه میخوان بشن یکی از اون استثناها که به نظرم نشدنیه. من خودم پایدارترین رابطۀ عاطفیم که برای خودم بیشتر از 2 سال دوام داشت از نظر سنی کوچکتر بودم، ولی رابطه رو با علم بر این حقیقت شروع کردم. پس تأکید می کنم که اهمیت صداقت رو با کم اهمیت جلوه دادن اختلاف سن، کمرنگ نکنیم که گناهیست نابخشودنی در توجیه این موج دروغگویی عجیب فضای مجازی...

 

+ یک بیشعوری نقش مکمل هم هست میان و سن افراد رو مسخره می کنن، خود من بارها شده از پسرهای 20 الی 25 ساله شنیدم که قدر خر بهلول سن داری الان باید فکر کفنت باشی و این حرفا.... تلخی این ماجرا رو چشیدم و درک می کنم. ولی تلخی شنیدن این متلکها و بیشعوری این افراد تازه به دوران رسیده هم باز توجیه نمی کنه من بیام سنمو 10 سال کمتر بگم تو مجازی.

++این رو هم بگم که مادر خودم 1 سال از پدرم بزرگتر بود. و همیشه میگفت توی رابطه ای که زن سنش از مرد بیشتره خود زن بیشتر از مرد اذیت میشه؛ مخصوصا با مردهای ایرانی که همینجوریش عقلشون دیرتر از موعد میرسه :|

+++ محاسبۀ سن: یک عده هم از اون ور بوم افتادن توی محاسبۀ سن. همیشه سن آدمو یک سال بالا حساب می کنن :)) نمی دونم چه فعل و انفعالی تو مخشون رخ میده که میگم مثلا متولد 67 هستم می گن خوب الان 31 سالت تموم شده توی 32 سالی پس 32 سالته. یک بار برای همیشه این مشکل رو آموزش میدم ان شاء الله حل بشه :)) همیشه برای محاسبۀ سن، به سن نوزاد زیر یک سال رجوع کنید. نوزادی که تازه به دنیا اومده از همون اول نمی گن یک سالشه... وای میسن میگن شد یک ماهش، شد 4 ماهش، شد 6 ماهش، شد 11 ماهش... و دقیقا آخر ماه دوازدهم که 12 ماه رو پر کرد میگن خوب حالا شد یک سالش!

پس: در هر سال، اگر هنوز تولدتون نرسیده بود سنتون میشه: عدد امسال منهای سال تولدتون منهای یک

اگر تولدتون گذشت سنتون میشه: عدد امسال منهای سال تولدتون :)) (می دونم واضحه ولی واقعا نصف آدمایی که دیدم اینو اشتباه میگن همیشه)

با این آموزشها امیدوارم دیگه توی مجازی نسل اینایی که تاریخ تولدشون میگذره ولی aslشون تغییر نمی کنه منقرض شه!

++++ خودم میدونم مجازی به درد نمی خوره باید چسبید به آدمای حقیقی :دی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

سکۀ دور قیچی :(

یک تجربۀ تلخ دیگه برای بازگو کردن پیش اومده که مبادا کس دیگه بهش دچار نشه:

در راستای پست قبلی (سوختن گوشی دوستم) امروز رفتم صرافیهای صادقیه که یک سکۀ یک گرمی بانک مرکزی رو (که کادوی یک عزیزی بود) بفروشم.

قیمت فروش عادی: 850 هزار تومان

قیمت خرید از من: 550 هزار تومان ...

چرا؟! چون فرد کادو دهنده برای اینکه اون سکه توی پاکت کادو جا بشه تلق دورشو قیچی کرده بود :|

صرافی های معتبر که کلا نمی خریدن و بقیه صرافی ها هم 550 به قیمت طلای سکه می خریدن که احتمالا دوباره بدن بانک مرکزی با یه تلق ناقابل ساده 900 هزار دوباره بفروشه به مردم....

 

گفتم که حواستون باشه اگر کادو سکه گرفتین تلقشو به هیچ وجه انگولک نکنید.

 

پی نوشت: هیچ وقت (غیر از یک فرد خاص) از کادوهای غیر نقدی خیری ندیدم. کادو باید فقط کارت پول باشه. همیشه هرچی غیر از پول کادو گرفتم ضرر کردم :| آقا پول رو دور نریزین؛ قشنگ باجه های خودکار بانک شهر با 2300 تومان کارمزد یه کارت پول خوشگل و هلو برو تو گلو بگیرین بدین به عزیزتون. انقدر سلیقه ی ** خودمونو سعی نکنیم تو چش و چال ملت کنیم :))

به خدا این روزا هیچی پول نقد نمیشه.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

اشیاء گم شده - شماره تماس یا آدرس؟

+یک بار برای همیشه: قبل گم کردن اشیائی که خیلی برامون مهم هستن، روشون شماره تماس بنویسیم، نه آدرس! آدمها نوکر ما نیستن.

دوتا داستان مشابه برای من پیش اومده که گفتم قبل اینکه بشه سه تا داستان، نشرش بدیم بلکه نفر بعدی از تکرار این اشتباه جلوگیری کنه؛

داستان اول: چند سال قبل رفتگر کوچه منو صدا کرد، یک کیف پول زنونه توی سطل زباله پیدا کرده بود، با کلی کارت بانکی و کارت دانشگاهی داخلش، که روی همشون آدرس خانم صاحب کیف نوشته شده بود ولی اثری از شماره تماس نبود. میگفت تهران رو بلد نیست و میخواست کمکش کنم صاحب کیف رو پیدا کنه. من که متوجه شدم مژدگونی میخواد، نشد کیف رو ازش بگیرم. آدرس هم یک قدم دو قدم نبود که وقت بذارم و برم. از کارت دانشگاه اون خانم (که مشخص بود استاد تربیت بدنی اون دانشگاهه) رفتم سایت دانشگاه، بعضی همکاراش که آدرس ایمیل داشتن رو پیدا کردم و به همه ایمیل زدم و خوشبختانه یکی از همکاراش هرگز نشده و بر خلاف روال استادای تربیت بدنی ایمیل آموزشیش رو چک کرده بود و به دوستش اطلاع داده بود با من تماس بگیره. و جالبه وقتی خانم صاحب کیف با من تماس گرفت، گفت: آقا من که روی کیف و کارتام آدرس نوشته بودم.... منو میگی!!! جانم؟!!!! انقدر وقاحت و پررویی نوبره در نوع خودش. گفتم خانم مردم بیکار نیستن بیفتن تهرانگردی برا رسوندن کیف شما. از این به بعد هم جای ادرس شماره تماس بنویسین که کسی وسیله رو پیدا کرد تماس بگیره و خودتون زحمتی رو که خودتون محتاجشین بکشین و بیاین وسیله رو بگیرین.

داستان دوم: همین هفته اتفاق افتاد. یکی از دوستام (خانم) گوشی اصلیش سوخته، و چون توان خرید گوشی جدید نداشته من گوشی سادۀ مامان رو که خیلی وقت بود بی استفاده بود امانت دادم بهش، دیروز اون گوشی مامان من رو هم توی بی آر تی جا گذاشته، و از خط دوستاش زنگ زد من خودمو برسونم دانشگاهش. تا اینجا سوتیهای معمولیه. سوتی اعصاب خورد کنش اینجاس که میگه زنگ زدم به گوشیم یک خانمی جواب داد گفت توی بی آر تی جا گذاشتی، منم بهش گفتم مرسی گوشی رو بدین راننده که میاد جلوی دانشگاه بده دکۀ دانشگاه :|
و من دوباره :||||||

جالب اینجاس که وقتی داستان اول رو تعریف کردم و گفتم باید شمارۀ خانم رو میگرفتی و میگفتی خودمون میایم ازتون گوشی رو میگیریم با همون پررویی و وقاحت به من میگه موقعیت شناس نیستی و وقت نصیحت رو نمی دونی کی هست!!!

و این رو هم اضافه کنم که نه تنها هیچ راننده ای گوشی ای نه به دکۀ دانشگاه و نه به هیچ یک از پایگاههای سر و ته اون خط بی آر تی تحویل نداده، بلکه از دیروز عصر هر چقدر هم به گوشی زنگ میزنیم خاموشه :)

 

پس یک بار برای همیشه؛ یادمون باشه آدمها نوکر ما نیستن و وقتی ما محتاج بقیه هستیم پررو بازی رو کنار بذاریم و از اون دریملند یا سرزمین رویایی شازده و شاهزاده ای خودمون بیایم بیرون و بفهمیم اینو که گاهی لازمه خودمون تلاش اصلی رو بر عهده بگیریم...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

بازگشت

امشب شبی بود که خیلی هواداری فوتبال (حتی من یونایتدی!) آرزو داشتن لیورپولی باشن. هیجان خالص و ناب.

از همون وقتی که پسر بچه بودم عاشق این روحیه تسلیم ناپذیری فوتبال انگلیس بودم
Never Say Die, Never Give Up... هیچ وقت تسلیم نشو :)
حال امشب هوادارای لیورپول رو خریدارم، فینال 99 که بعد دو تا گل یونایتد جلو بایرن تو خونه ای که همه چراغاش خاموش بود و همه خواب بودن یه پسر بچه ده ساله (خودمو میگم :دی) زیر نور لرزون تلویزیون رنگی که تازه خریده بودن، داشت بی صدا بالا و پایین می پرید و تمام تلاششو میکرد جیغ و دادی از هنجره ش بیرون نیاد :)) یا سال 2008 که همون پسر سر پنالتی پنجم کاپیتان چلسی سرشو گذاشته بود رو زمین و فقط خدا رو  صدا میکرد و لیز خوردن کاپیتان تری بهترین جوابی بود که خدا می تونست بهش بده. کاش امشب لیورپولی بودم...
+ یه حرفی بود از اول امسال میخواستم ثبتش کنم، الان بهترین فرصته. امسال سال 2019 هست، و 20 سال از سال 1999 و فینال و کامبک تاریخی یونایتد تو لیگ قهرمانان جلو بایرن مونیخ میگذره. تا اینجاش بحث شخصیه، ولی مسئله ای که از نظر اخلاقی خیلی ارزشمنده، این هست که بایرن مونیخ، تیم شکست خوردۀ فینال نوکمپ، امسال با تیم سال 99 جلوی منتخب ترکیب سال 99 یونایتد که سه گانۀ افسانه ای رو  کسب کردن یه بازی یادبود برگزار میکنه. یه ژست و پرستیژ عالی از یکی از باشخصیتترین تیمهای اروپا، بایرن مونیخی که نشون داد چقدر تیم قابل احترامیه و چقدر با کار امسالش من این تیم رو دوست دارم :) یه تیم عالی با یه مدیریت عالی، در اون حد که یادمه یک بار گری نویل در مورد این تیم تو ستون روزنامه ای خودش نوشته بود انقدر نظم این تیم بالا و دقیقه  که هر جای اروپا بازی داشته باشن، اتوبوس تیم چند روز زودتر حرکت می کنه تا موقع رسیدن تیم با هواپیما، اتوبوس در مقصد مهیا باشه و تیم با اتوبوس خود باشگاه جابجا بشه. خلاصه که موفقیت حرفه ای اتفاقی نیست و اخلاق حرفه ای میطلبه :)


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

راه به جایی نبرد هرکه به اقدام رفت....

بین تموم این سالای دوست داشتنش،  تنها باری که یه حس ملموس و بکر رو تجربه کردم، وقتی بود که اولین بار کنارش یه خیابون بلند رو قدم میزدم، غرور مردونه فوران می کنه وقتی بهترین پیرهنتو که فکر می کنی خوشتیپت می کنه :)) پوشیدی و شونه به شونه ش یه خیابونو قدم میزنی و موقع حرف زدنش به لبهاش خیره میشی، ولی اصلا حالیت نیست چی داره میگه. چون تو ذهنت فقط داری با فخر فروشی تمام به مردم فکر می کنی که میدونی تو رو کنار جواهر نابی مث اون می بینن و به به و چه چه می کنن به این شانس و اقبالت :دی شیرینترین حس دنیاس وقتی با قدماش تلق تلق خیابون رو میره و تو نه با قدم، که با سر ، کنارش...

ده سال هم بگذره، شیرینی اون اولین هم قدمی از یادم نمیره.


هرکه دمی با تو بود یا قدمی رفت

از تو نباشد به هیچ روی شکیبا

غیرتم آید شکایت از تو به هر کس

درد احبا نمی برم به اطبا (سعدی)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

صدام کن تا بغض دلم باز شه...

اگر کسی رو دارید که همینجور هر ساعت ناغافل بی هوا صداتون کنه و بتونید یه "جون دلم" محکم و از ته دل بگید و هرچی حس منفیه با همین جون دلم بریزید بیرون، در این صورت قطعا جزو ده درصد خوشبخت آدمای این شهرید :)


+ هیچی قدر دیدن این دوتا کلمه رو گوشی منو خر کیف نمی کنه: "شهاب"... یا "میگم که".... بعد خوندن این دوتا پیام مثل سگ پاکوتاه با زبون بیرون اومده میپرم پای گوشی با یه جونم، منتظر پیام بعدی مخاطبم :دی

در همین راستا گاهی میرم اسم خودمو تو بخش جستجوی تلگرام سرچ میکنم ببینم کدوم گروه و مکالمه منو صدا زدن... بدک نیس پیامهای اخیر تلگرامم رو که توش ملت منو صدا زدن اینجا بازگو کنم :))

- ببین شهاب! (وسط یه جر و بحث جدی بود :|)

- بس کن شهاب

- شهاب میشه کمتر ک*سشر بگی (عاشق این یه موردم :|)

- شهاب دهنمو باز نکن

- شهاب تو مشکل داری بقرآن :))

- شهاب داری دعوا را میندازیا

- شهاب چقدر لوس شدی :|


و میرسیم به آخرین بار که یکی صدام کرده و کارم داشته و ذوق کردم که اونم درخواست مالی بوده :))

یک کلام... قذر کسایی که صداتون می کنن رو بدونید... و ایشالا نرسید به جایی که کسی نباشه صداتون کنه....

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ