حرف اول پست (لذت عشق مخفی) - یک ماه و 25 روز از روز مصاحبه ی پالایشگاه گاز گذشته و هنوز خبری از جواب مصاحبه نیست. و من یکم عصبی هستم و فکر نمی کردم جواب مصاحبه این همه طول بکشه. خیلی زودتر از اینها حساب کرده بودم جواب مصاحبه بیاد و کلا رابطه م با پری رو بر مبنای جواب این مصاحبه برنامه ریزی کرده بودم. با خودم گفته بودم زود جواب مصاحبه میاد و کارم اگر اوکی شده باشه با پدر مادر پری قضیه رو در میون میذاریم و میریم برای مقدمات ازدواج در یکی دو سال پیش رو.

اما الان که جواب کارم نیومده و من طبق معمول به خاله م و بابام و شهرزاد خواهرم گفتم قضیه ی پری و شیراز رفتنم رو و اعلام موضوع به پدر و مادر پری هی داره عقب میفته، یه استرس و اضطراب عجیبی توی دلم افتاده که حالا خیلی ربط خاصی به رابطۀ نوعی من و پری نداره. فکر کردن به اینکه کی وقتشه به پدر و مادر دختر بگیم؟ و راستش اول باره توی روابط 6 و 7 سال اخیرم که یکم از اعلام رابطه به پدر و مادر دختر ترس برم داشته. نشستم با خودم فکر کردم، که یعنی چی دلیلش چیه؟ منی که 6 ساله خودمو پاره کردم یه دختر راضی نشد منو به پدر و مادرش بگه، حالا چرا 6 سال همنشینی با این دست دخترها من رو هم به ترس انداخته از یک عشق و عاشقی آدمیزادی و غیر پنهان؟

یکم فراتر از خودم هم فکر کردم. به اینکه چه خبره توی مملکت که الان همه دنبال عشقای ممنوعه هستن؟ چرا کمتر زن یا حتی مردی رو می تونی پیدا کنی که از همسر و زندگی خودش رضایت کامل داشته باشه و مجازی یا واقعی یه گوشه ای یکی دوتا هفت هشت ده تا عشق مخفی و ممنوعه برای خودش نداشته باشه؟

چی شده که خود منم الان از تعهد و عشق ازدواجی ممتد و روزمره ترس به دلم افتاده و ته دلم وسوسۀ رابطه های مخفی خیلی شیرینتره از این عشقی که انگار دیگه هیچ هیجانی نداره وقتی از کسی مخفی نباشه؟

خوب به یک جواب رسیدم: نسل ما توی ایران، از دهۀ 50 و 60 تا 70 تقریبا، به این شکله که پدر و مادر و اجتماع ما رو به هر طریقی که می تونستن از عشق و عاشقی عادی ترسوندن. پدر و مادر و نظام ما رو عادت دادن به عشق مخفی، عشق پنهون، عشق یواشکی و ممنوعه. به هزار و یک طریق ترسوندن ما رو از به زبون آوردن یه عاشقی پاک و کامل. نسلی که عادت کرده به تماسهای یواشکی بیرون خونه، پچ پچ های شبانه با هندسفری زیر پتو و هر 5 دقیقه مثل میرکت (همون جونوره!) سر بالا آوردن از زیر پتو و گوش کردن به سالن که آیا بابا یا مامانت بیدار نشدن برن دسشویی؟ یوقت نفهمن با دوست دختر و دوست پسرت حرف میزنی بدبخت بشی!  دارم با خودم فکر می کنم این نسلی که عادت کرده به لذت بردنهای یواشکی، چجور وقتی فاکتور هیجان از این لذتِ مخفی حذف میشه، فردا کنار زن یا شوهر قانونیش میخواد بدون اون هیجان از کنار همسر بودن لذت ببره؟ میگین نه؟ این ضرب المثل رو شنیدین که میگن ترک عادت موجبِ مرضه؟ وگرنه شما این همه عشق ممنوعۀ متأهلها توی ایران امروز رو چجور می خواید توجیه کنید؟ خوشحال می شم بشنوم.

 

به قول زنده یاد افشین یدالهی:

خواستند از عشق، آغوش و بوسه را حذف کنند، عشق از آغوش و بوسه حذف شد.

 

چس نالۀ روزِ مادر: امروز بابا گفت سال دیگه سال موشه... یادم اومد که مامان متولد سال موش بود. مضرب دوازده رو شمردم: 12 - 24 - 36 - 48 - 60 - هوووووووف... اگه 5 سال پیش نمیرفتی و بودی الان تازه 60 سالت میشد... خدایی من هیچ، شهرزاد هیچ، بابا هیچ، خدا هیچ، اما خودت فکر نمی کنی برای رفتنت زود بود؟

 

ثبت دیتا - میخوام در اسرع وقت برم پیش روانشناس (احتمالا مرکز ارگانیک ماندد و دکتر بهزاد چاوشی و تیمش). و احتمالا یکی دو جلسۀ اول به مشاورم بگم لطف کنه و این هفت هشت تا پست دیتای احساساتم رو بخونه و با توجه به صداقتی که توی این پستها گذاشتم وسط، بهم بگه چه کنم و چه نکنم. خوب در ادامۀ مطلب یک سری اراجیف میخوام بنویسم که فقط احتمالا بدرد همون مشاوری می خوره که قراره ازش کمک بگیرم. پس بی خود وقتتون رو با خوندنش هدر ندین :D

 

اول از همه یه اتفاق اینستاگرامی رو بگم که بشدت، بشدت، بشدت، بشدت، بشدت حالمو بد کرده. پست اول ثبت دیتا در جواب کامنتی، از فاکتور دفع کنندۀ کشف نشدۀ خودم در بخش جنسی گفته بودم. یه اتفاق اینستاگرامی افتاده که مطمئن شدم این فاکتور دفع کننده توهم نیست و واقعا وجود داره.

اتفاق اینستاگرامی - یک پستی بود که یک دختری (خیلی ناز و خوشگل :|) با دوست پسرش قهر کرده بود (پسره هم خوشتیپ) و توی تخت رفته بود زیر پتو. پسره هم براش کیت کت و شوکولات و پفک و اسموتی خریده بود هی مینداخت روی تخت تا بلکه دختره آشتی کنه. موضوع پست رو داشته باشید و حالا این مکالمۀ من و یک خانم و یک پسر (به اسم اسماعیل) رو بخونید

خانوم (کامنت اصلی زیر پست): به ما که میرسه میگن من اهل این مسخره بازیا نیستم خودتو لوس نکن واسم :|


شهاب (ریپلای به خانوم): دقت کنی دختره توی تخت پسره قهر کرده :| موقع حضور در تخت ما هم میشه دخترا هم به ما میگن ما اهل این مسخره بازیا نیستیم خودت ناموس داری خجالت بکش :|


خانوم (ریپلای به شهاب): حالا از کجا میدونی تخت پسرس شاید تخت خودشه


شهاب (ریپلای به خانوم): :| :| :|
اولا که تیشرت پسره و سوییشرت دختره قشنگ داد میزنه کی میزبانه کی میهمان :| بعدش هم نکته کلیه. خارجیا اگه برا دوس دخترشون خرج می کنن س|ک|س هم دارن. یه پسر ایرانی چرا باید برا دوست دخترش خرج کنه خدایی. دخترای ایرانی از رل فقط تیغ زدن و اویزون بازیشو یاد گرفتن. حیف پول زن و بچه ی آیندمون که بپای تیغزنی خرج کنیم که فقط میخواد بکنه و در بره


خانوم (ریپلای به شهاب): باشه حاجی شما خیلی خودتونو اذیت نکنید سکته ای چیزی میکنید خونتون میفته به پای منا قربون شکل ماهت :))


اسماعیل (ریپلای به شهاب): آخه سیرابی رو تخت تو اومدن کفاره داره خب.. دخترا خیلی خوب میکنن میرینن بهت


خانوم (ریپلای به اسماعیل):  لنتی :)) :)) :))

من آدمی هستم که مادرم می گفت زبونت نیش ماره. کمابیش یه جورایی نوازش منفی بوده برام این قضیه و همیشه به این تلخ زبونی خودم افتخار می کردم و امکان نداشت زبونی جلوی 95 درصد آدما کم بیارم. ولی جلو کامنت اسماعیل لال شدم. اسماعیل خودش پسر کمابیش خوشتیپی بود با موهای آرایش کردۀ ژل خورده. با ریش زیر لبی شیک. منم اسم اکانت ایسنتام شاغلامه (واقعا چرا عوضش نمی کنم؟! یا چرا همین آواتار میگ میگ که از زمان یاهو 360 و بلاگفام یعنی 13 سال پیش مونده روی فلشم رو توی همین بیان عوضش نمی کنم؟!) و عکس اینستام هم یه عکس با پیرهن مشکیه با ریشهای بلند و نامرتب که مربوط به نزدیکهای چهلم مادرمه. یه چهرۀ خیلی ساده با یه دماغ بزرگ هم قد دماغ فامیل دور. چهرۀ ساده ای که حتی در حالت عادی ریش هم ندارم و از اون عکس با ریش هم ساده تره.

از اون روز که جلو کامنت اسماعیل لال شدم، رابطه م با پری هم به صورت دو طرفه خراب شده. طرفی که سمت منه اینه که با خودم فکر می کنم واقعا چرا میخوای ازدواج کنی؟ واقعا چرا یه دختر باید بخواد با یکی مثل تو توی تخت باشه؟ از اون بدتر نوع احتمالی کارم توی پالایشگاه جنوبه. با خودم میگم درسته خوب تو جذابیت جنسی نداری. اون بیست روزی که پالایشگاهی و خونه نیستی همسر احتمالی آیندت میتونه دور از چشم تو با یه دوست پسری باشه تو هم از هیچی با خبر نشی و آب از آب تکون نخوره. ولی آخر همۀ افکارم رسیدم به این سوال که: بدون جذابیت جنسی واقعا چرا میخوای ازدواج کنی مگه مجبوری؟ تو اگر جذاب بودی این دوسالی که خونتون خالی بود الهه ای رو که براش می مردی یک بار می تونستی بیاری خونه، الهه ای که شهاب بالای 20 میلیون تومن براش خرج کرد (از آیفون ایکس گرفته تا دوربین کنون و کلاسهای سوارکاری و ....) و الهه مطمئن بود شهاب کوچکترین آسیبی بهش نمیزنه و هر سری میخواست شهاب رو تعریف کنه، در یک کلمه می گفت "شهاب یعنی امنیت". مرد حسابی تو 6 سال خودتو کشتی یک بار نتونستی یک دختر رو جذب کنی. با چه امیدی میخوای 30 سال تمام یک زن رو توی خونۀ خودت حبس کنی و فکر هم کنی که با تو همه ابعاد زندگیش من جمله بعد جنسیش اوکی هست؟

اینجا نقطه ای هست که شدیدا به یک مشاور حرفه ای نیاز دارم. و مطمئنم از هیچ کس دیگه هیچ کاری بر نمیاد.

 

بریم سراغ ثبت دیتا

خانوم اولی - دو شب قبل از ولنتاین زنگ زد به گوشیم. خواب بودم. با صدای زنگ اولش بیدار شدم ولی واقعا نمیخواستم باهاش صحبت کنم. نمی دونم چرا بهم زنگ میزنه. من توی چت راحت کات می کنم ولی توی تماس و حضوری اصلا نمی تونم به خواسته های کسی نه بگم. برای همین همیشه پیامک و پیام رو ترجیح می دم به تماس. دو ساعت بعد از تماسش بهش پیام دادم که ببخشید خواب بودم. گفت میخواستم حالتو بپرسم. گفتم مرسی خوبم، 20 روز دیگه برای روز پدر اگه خواستی بقیه جلدهای تفسیر المیزان رو برای پدرت بخری خبر بده برم بخرم برات پست کنم (حدود 10 و 15 جلد قبلی رو من خریدم و پست کردم این چند سال). گفت باشه. گفتم خدانگهدار. ازش متنفرم. درسته من سر رابطه اولم بچه بودم، یه پسر نابالغ و خیلی رو مخ. ولی خیلی تحقیر کرد منو جلوی دوتا دوست پسر بعدیش. بدتر از همه این بود که کادوهایی که من برا تولدش می دادم رو برا دوست پسر جدیدش پاور میخرید و برا خودم دیوان حافظ. اصلا این توهم توطئه ی پالایشگاه گازی من هم از همین لعنتی اومده توی ذهنم که چه تضمینی هست فردا زن من اون بیست روز که نیستم با حقوق من برا دوست پسرش کادو نخره. (این چند جمله که نوشتم جملاتی هست که این لعنتیِ لعنتی تر از لعنتی انداخته توی مغز من و میخوام قبل ازدواج به هر طریقی هست حذفشون کنم! نمینویسم که بگم درسته این توهمات و تشدیدشون کنم). خلاصه ازت متنفرم دختر.... متنفر...

 

خانوم دومی (الهه) - بعد از پری میگم

 

خانوم سومی (نگار) - گفته بودم یه ساعت شماطه دار خوشگل کادو داد بهم؟ به شهرزاد گفتم همه چی با نگار تموم شد. شهرزاد گفت اشتباه نکن، دخترا بر عکس پسرا برای تموم شدن قضیه کادو نمیدنها. خوب گویا حق با شهرزاد بود. چند دست روسری ابریشم خوشگل پنجاه تومنی از اینستا سفارش داده بودم برا شهرزاد و زن بابا و پری. یه دست هم گرفتم برای نگار، توی همون کاغذ کادوی ساعت شماطه دار پیچیدمش. (نگار از من پول می گرفت و اهل پول نگه داشتن نبود، سریع بذل و بخشش می کرد به همۀ فقیرایی که دور و برش بودن. از دادن پول یک شب خواب یک پیرزن معتادِ بامزه که با چمدونش خیابونای اطراف چهارراه ولیعصر رو گز می کنه گرفته، تا خرج میوه و مایحتاج داداش کوچیکش که شهر ایکس دانشجوئه و گویا به ترامادول اعتیاد پیدا کرده بوده گرفته تا خرج همون خانوم ترکمن فقیری که پستهای قبلی گفته بودم. و جالبه نگار فکر می کنه ثواب می کنه که از من که بابام پولداره بِکَنه و ببخشه به بقیه. یک جورایی حق من و بابام نمیدونه این پول و رفاه نسبی که بابام برای ما به وجود آورده بعد 30 سال جون کندن و کارمندی دولت. این نگار همونه که دوتا خواهرش طلاق گرفتن با یه بچه اومدن ور دل بابای جانبازشون توی خونه، خودش میگه هر ماه سر صد تومن توی خونمون دعواس ولی هر سری رستوران میرفتیم نصف برنج و کبابش ته بشقاب می موند من برا اینکه اسراف نشه میخوردم. البته از وقتی بهش گفتم که کفر نعمت گناه داره و زشته غذاتو نمیخوری، ظرف میگیره از رستوران میبره خوابگاه می خوره بقیه غذاشو) خلاصه عصر وویس داد با صدای ناراحت و درمونده ای که هر وقت پول بخواد مظلومش می کنه تا جای ممکن: شهاب میشه یکم پول بهم بدی، محل کارم (کافه) به مشکل خوردم پول ندارم احتمالا هم مجبور شم برای همیشه از تهران برم. گفتم شرمنده ندارم. گفت اوکی. نصف کیسه برنج، با آبلیمو، با دوتا تن ماهی و یک بسته زردچوبه با کادوی روسریش، با یک چک پول پنجاهی از صدقه هایی که جمع می کنم رو با نیت اینکه بعدا بذارم سر جاش برداشتم (نگار سید هست و صدقه بهش نمیرسه). رفتم جلو خوابگاه، رسوندم بهش، بهش با تته پته گفتم نگار دیگه خداحافظی. گفت کادو رو ندادم که با کادو جبرانش کنیها (به حرف شهرزاد فکر کردم). شب پیام داد که روسری خیلی قشنگه خدا حفظت کنه (فکر کنم معادل خداحافظ به زبون عجیب غریب خودشه. مثلا همیشه وقتی ذوق زده میشد جای بمیرم برات میگفت الهی من بترکم برات :)) ). داستان آروم پیش رفت تا جمعۀ پیش که وویس داد شهاب من اومدم قم خونۀ فلان دوستم، خونه ای که تهران اجاره کرده بود بچه گربه نگه میداشته و Blah Blah Blah (کنایه از یه سری چرت و پرت) و آخر گفت شهاب برو به اسم راننده اسنپ گربه رو بگیر از صاحبخونش یه جا توی پارک ولش کن. گفتم نگار خداحافظی اون شبم جدی بودها. فکر کن من زن دارم. دیگه پیام نده انتظار کمک هم نداشته باش دیگه. گلایه ش باز شد که قبل از سهمیه بندی خیلی خوب بودی، بعد از سهمیه بندی بنزین لعنتی دگرگون شدی. با خودم فکر کردم چه دلیل مسخره ای.... حال من چه ربطی به سهمیه بندی داره.. که یهو یادم اومد اووووه! من دقیقا همون آبان که نت قطع بود با پری آشنا شدم :)) حق داشت نگار طفلک. یک سری Blah Blah هم من بهش گفتم که یادم نیست چیا بود. آخرش هم گفتم طعم قرمه سبزی که تولدم کادو دادی همیشه زیر زبونمه انگار مادرم از بهشت با دستهای تو برام دوباره غذا پخته بود فرستاده بود. گفت خدانگهدارت. گفتم خدانگهدارت. طبق معمول زد کل چت رو توی تلگرام دیلیت کرد احمق و تمام. (برای ما خردادیا دیلیت دو طرفۀ چت از فحش ناموس بدتره. بابامم سر این قضیه نمیبخشم چه برسه دختر غریبه. به طرز عجیبی روی این قضیه حساسیم با خردادیا). و الان 8 روزه ازش خبری ندارم. و امیدوارم برگشته باشه شهرشون. روح مادرم احتمالا به آرامش رسیده چون همیشه متنفر بود میدید اینایی که از شهرستان میان تهران به ضرب قرض و قوله و فشار زندگی میخوان به زور توی تهران زندگی کنن و مطمئنم راضی نبود من به ناحق یک نفر رو به زور به جمعیت تهران اضافه کرده بودم :)) این روزا من خودمم توی تهران اضافیم :|

 

پری آخری - رفتم شیراز دیدمش. از اینکه توی باغ عفیف آباد نبوسیدمش احتمالا یکم دلخور شد. ولی من ترس عجیبی از عشقبازی توی محلهای پابلیک دارم. اونم یه باغ نظامی که احتمالا چهارگوشه ش دوربین داره!!! قرار شد دفعه بعدی ماشین ببرم شیراز که اقلا برای بوسیدن هم راحت باشیم. ولی ماشین؟! شیراز؟! بنزین 3 تومنی؟! عوارض وسط راه؟! خستگی 30 و  35 ساعت رانندگی رفت و برگشت؟! هوووووف بعید می دونم انجامش بدم :دی نکتۀ ترسناک در مورد پری: گفته بودم شهریوریه و شبیه الهه. خنده ها و قهقهه هاش وقتی کنارم قدم میزنه کپی الهه ست. مو نمیزنه. بر خلاف قهقهه های الهه، که کنار مانِژ باشگاه سوار کاری کنار هم بلند بلند میخندیدیم (جدی چه روزهای خوبی بود) و من دلیلی نداشتم برای نخندیدن، کنار قهقهه های پری، یهو لال میشدم. با تعجب نگاه می کردم که چقدر خنده های دو نفر میتونه به هم شبیه باشه. اینجا هم جاییه که شدیدا به کمک مشاور نیاز دارم. با این وضع نمی تونم با پری زندگی کنم. خیانت به خودشه در درجۀ اول. یک اختلاف هم سر روز مادر داریم. بهش گفتم من همیشه قبل روز مادر اخلاقم عن میشه چون دلم مامان میخواد. نمیفهمه. بدون درک الان 24 ساعتیه قهریم :دی گاهی فکر می کنم حتما باید با دختری ازدواج کنم که اقلا داغ یکی از پدر یا مادر رو دیده باشه تا این ناراحتی من رو در خلأ جای خالی مادرم درک کنه. درک نمی کنه و حق هم داره. چون نچشیده طعمشو و ایشالا تا سالها نچشه این طعم تلخ رو.

 

خانوم دومی (الهه) - گفتم که با پری یادش افتادم. دیروز ماشینو بردم کارواش که نزدیک خونشونه (کلا خونه ما و الهه اینا ده دقیقه فاصلس). تره بار هم خرید داشتم. از سر کوچشون رد شدم و چشم انداختم ببینم خودش یا پدرش رو میبینم. فکر کنم پدرش رو دیدم. رد شدم اومدم خونه. واقعا دلم طاقت نیاورد. پیام دادم سلام الی خوبی؟ جواب داد چه عجب تو یاد من افتادی. (چی؟! چی چه عجب؟! 10 روز قبل سر جوابای شهرزاد در مورد سرطان پدرش از من تشکر کرده بود. ده روز یه بار با کسی که باهاش کاتی حرف زدن و یادش کردن کمه؟!! کفری بود خلاصه.) گفت میخوام دیلیت اکانت کنم. دیگه نپرسیدم قضیه چیه. داف تیغزنی مثل الی بعیده قبل ولنتاین سینگل باشه. منم فعلا حوصله دردسر ندارم. میخوام زندگیمو گره بزنم به جواب پالایشگاه. اگه درست شد، بچسبم به پری و زندگیم. سیم کارت عوض و خداحافظ تهران لعنتی. اگه درست نشد، خداحافظ پری و سلام دوباره زندگی سگی تهران! سلام دوباره به تهران و دخترای تیغ زنش... بالاخره با ماهی یکی دو تومن نمیشه زن گرفت ولی میشه توجه دخترهای تیغ زن رو جلب کرد که.... فعلا بذارم ببینم جواب پالایشگاه چی میشه که البته خیلی چشمم آب نمیخوره بشه. اونم بعد از دو ماه. هیچ بعید نیست تا الان نفرات قبول شده رو بهشون خبر هم داده باشن و مایی که قبول نشدیم رو بذارن بعد انتخابات بهمون خبر بدن.

 

------------------------------------------

سیاهی لشگرها

مریم - یه دختر کرجی نسبتا ناز، دقیقا هم سن خودم متولد آذر  67. آذری بودش از این نظر برام مهمه که من تا حالا شهوتی تر از این آذرماهیها به عمرم ندیدم :|

خیانت هم میکننها. ولی قطعا تو رو هم ناراضی نمیذارن. اصلا از این نظر میرن سراغ خیانت که واقعا حق دارن. چون انقدر توانشون توی این قضیه بالاس که مسلما با یک نفر سیر نمیشن. مریم فقط از یک نظر جذابیت داره توی ذهن من: اینکه کرجه، نسبتا به رابطۀ سافت (ناکامل - چون اون زمانی که من میشناختمش دختر بود زن نبود. الان رو نمیدونم) ذهنش باز بوده و تا حالا هم از نزدیک همو ندیدیم. البته که دوباری که دو سال پیش به من گفت ساعتایی که مادرم شیفته بیا خونمون ساعت 5 صبح که هوا تاریکه بیا که همسایه ها هم نبینن. با یکی دو نفر من جمله شهرزاد مشورت کردم، گفتن یه کاسه ای زیر نیم کاسشه که 5 صبح میخواد بکشوندت کرج. نری بهتره. منم که کلا ترسو، همیشه اینطور موقعها مث سگ میترسم چه برسه اینکه مثلا دختر عاقلی مثل شهرزاد بهم هشدار بده. خلاصه مریم رو ندیدم، ولی همیشه به عنوان یک گزینه ای که احتمالا با دو سه ساعت تماس تلفنی وقت گذاشتن در روز (و گوش دادن به چرت و پرتاش از خاله و مادر مطلقش و کلی حرف خاله زنکی دیگه در مورد استیج گوگوش و ... که واقعا گوشم داغ می کنه میشنوم) و یکم هزینه ی خرید مانتو و .... میشه رابطه رو باهاش محقق کرد. (بماند که توی همین چهارسال آشناییمون هم همینجوری تونسته یک تومنی از من بگیره و از این نظر خودش هم به من اعتماد داره میدونه پسری هستم که توی این مورد خیلی غیر قابل اعتماد نیستم.

ولی در کل، مریم و باران (بعدا توضیح میدم باران کیه)، از این نظر که کرجن و راهشون نزدیکه برام یه هفتس جذاب شدن. مخصوصا که توی راه شیراز و خوابیدن توی فرودگاه و نشستن توی سرمای عفیف آباد، خیلی با خودم فکر کردم که شهاب واقعا خلی، لانگ دیستنس به چه قیمتی؟! خونه ی گرم و نرم و راه یه ساعته تا کرج رو ول کردی، اومدی 1000 کیلومتر دور از تهران توی سرما توی باغ ارتشی نشستی؟! البته میگم اگر کار پالایشگاه جور بشه این نقل مکانم به اطراف شیراز توجیه پیدا می کنه. ولی الان بیشتر به نظر خریت میاد.

----------------------------

فاکتورها

پول - یه فاکتور مهمی که توی پستهای قبلی یادم رفته بود واردش کنم پوله. همۀ مردها متفق القول تأیید میکنن که اگر پول نداشته باشن و کارتشون خالی باشه حالشون بده. من کلا توی روابطم یا با خرج کردن حالم خوب بوده، یا با بحث جنسی. (و خوب س|ک|س و پول احتمالا 90 درصد تفکرات مردم دنیا رو پر کرده دیگه تعارف که نداریم و منم مستثنا نیستم). و عجیبه که توی پستهای قبلی این فاکتور رو فراموش کرده بودم. الان وضع مالیم خرابه. برای شیراز رفتنم یک و نیم خرج کردم (با احتساب هواپیمای رفت و برگشت). فکر روز پدر دو هفته دیگه هستم، فکر عیدی برای شهرزاد و پری. هر دفعه هم با ماشین میرم اسنپ بیشتر از درآمدم خرج میفته رو ماشین. بعد سهمیه بندی خیلی درآمد اسنپ بد شده خیلی. اصلا دیگه کفاف نمیده با ماشین تک سوز.

میل جنسی - داره اذیتم میکنه. نمیشه گفت بالاس ولی رو مخمه. انتظار نداشتم بلاتکلیفی رابطم با پری طولانی بشه. بهونه گیر شدم. هم به اون داره سخت می گذره هم من. دوستم ندارم بذارمش توی تنگنا که یا باید با من در این مورد حرف بزنی یا همینه که هست. واقعا وقتی بدونم یه شهریوریِ پاک بحث جنسی دوست نداره، و وقتی خودم برسم به نقطه ای که اذیت شم، ترجیح میدم از ته دل که کات کنم باهاش تا اینکه برعکس بعضی پسرا بذارمش سر دوراهیِ یا جنسی با من راه میای یا کات. خلاصه که داره اذیتم می کنه این لعنتی.

امید به آینده - الان بیشتر خودمو یه معلم مجرد توی تهران تصور می کنم. بدون ازدواج و بدون هر گونه آیندۀ جنسی. مطمئنم دانش آموزامو دوست خواهم داشت. البته نه از نوع استاد طوسی :دی نگران نباشید فکر تأمین بخش جنسی توی مدرسه نیستم :)) کلا همیشه اینجور بودم که درگیر کار بشم این بخش جنسی کامل فراموشم میشه. یه جورایی آینده رو توی معلمی یا اپلای میبینم. اپلایی که هیچ کاری براش نکردم و نمی دونم هم چکار باید بکنم. مسعود دوست لیسانسم یه کورس (مبحث درسی) معرفی کرده بخونم برای اپلای اقدام کنم. ولی واقعا حوصله ندارم توی این سن. البته اگر بچسبم بهش مطمئنم موفق میشم. ولی اینکه کی تصمیم بگیرم بزنم زیر همه چی و بچسبم به خودم، الله اعلم.

 

فاکتورهای دیگه چی بود؟ یادم نمیاد. آهان استرس. ندارم فعلا