شخصی

دیتای احساسات (17) - دیدارِ تو حتی تو خوابم باشه خوبه...

+ دیشب تا صبح خواب پرستو رو می دیدم. توی یک مهمونی خانوادگی در حضور عمو خاله ها که به مناسبت من بود، تلفن زنگ خورد و من تا خود صبح با پری صحبت کردم تلفنی و وقتی آلارم ساعت 8:25 گوشی صدای نازکِ پری رو تو مغزم قطع کرد، چهارتا فحش به آلارم گوشی دادم :))

 

+ دیشب طبق عادت که آمار وبلاگ رو چک میکردم، یک آی پی لپتاپ حدود 10 تا پست گشته بود من جمله پست تولد پرستو و پست شعر آتنا... نمیدونم طبق حدسِ درست یا غلط، ولی خیلی دوست داشتم اون آی پی پرستو باشه. همون فکر و خیالِ قبل از خواب، توی شکل گیریِ این رویای دوست داشتنی بی تأثیر نبوده. و البته از دیروز صبح تا عصر هم یه کله آهنگِ (خاله - TM Bax - کلیک) رو گوش میدادم و یه جورایی تا شب به این فکر میکردم که از خاله شیرینم قول گرفته بودم بریم شیراز برای خواستگاری پری فکر میکردم که اونم بی تأثیر نبوده قطعا.

 

+ پری از نظر سطح رابطمون هم برام خاصه تا همین امروز. اون 15 ثانیه (یا کمتر!) بغل جلو کلانتری کنار خوابگاهشون، دردیدار اول، بالاترین سطح فیزیکی ارتباطی من در روابطم محسوب میشه که از این نظر رابطه با پرستو رو برام به یادموندنیتر کرده توی ذهنم وقتی که خاطراتم دست ناخوداگاهم میفتن.

 

+ در مورد آمار، کلا 4 و 5 تا آی پی هستن که با سرچ گوگل گاهی میان وب رو چک میکنن و بشدت تو مخمه این حرکت. اصلا نمیتونم حدس بزنم چه کسایی هستن. دوتاشون فوقش پری و الهه باشن. ولی مثلا یکیشون آی پی از تبریزه یا از کرمانشاه. امیدوارم کرمانشاهیه دوست پسر قدیمی شهرزاد نباشه. ولی کلا. اینکه توی زندگی واقعی تنهایی و میبینی 5 جفت چشم از راه دور میان افکارتو چک میکنن و میرن بشد تو مخه. اصلا همین حرکت که آدما وقتی افکارت سانسوری ندارن، میان بخونن تا از افکار بدون سانسورت بر علیه ت استفاده کنن آزار دهنده ست. در حالیکه خودشون کلی فیلتر و سانسور روی افکار خودشون دارن.

 

+ نمیدونم نوشتم یا نه. 1 ماه بعد قبولی کارم، خانم اولی پیام داد و جویای احوالات کارم شد و بعد که فهمید پتروشیمی قبول شدم و بهش خبر نداده بودم دلخور و عصبانی شد. (فکر کنم گفته بودم که بعد قبولی آموزش و پرورش بهش پیشنهاد داده بودم برای برگشت و ازدواج ولی گفته بود ترجیح میده برای ازدواج بره توی خونه ای که رفاهش از خونۀ پدری کمتر نباشه). خلاصه. به مشاورم گفتم که ترجیح میدم تست کنم ببینم خانم اولی خودم رو هم دوست داره یا نه فقط  برا رفاهِ احتمالیِ نه چندان سطح بالای شرکت پتروشیمی میخواد به زندگی با من فکر کنه. و طبق همون آزمایش، از ابتدای شروع به کارم (مهر ماه)، قرار گذاشتیم و ماهانه نصف حقوقم رو به حساب خانوم اولی منتقل کردم. و خوب نقشه هم جواب داد و این مدت 6 ماهه خانم اولی کوچکترین علاقه و هیجانی توی رابطه عاطفی با من نشون نداده و همین هفتۀ پیش هم که ازش تعیین تکلیف خواستم باز بهونه آورد که حالم این روزها خوب نیست و من دیگه تقریبا مطمئنم منِ شهاب حداقل از نظر جنسی عاطفی کوچکترین جایی توی ذهن خانم اولی ندارم.

ولی خوب نمیتونم تا ابد به این شکل ادامه بدم. باید یک ددلاین برای خودم تعیین کنم. و یکمی سختی بدم به خودم. اون ددلاین میتونه شروع ماه رمضون باشه که چون از نظر معنوی تکیه گاه روزه و ... هست، میشه فرصت خوبی حسابش کرد برای دل کندن از دلبستگیهای ذهنی که نمیذارن از خاطرات گذشته رها بشی.

فعلا قرارم با خودم باشه یک ماه دیگه، شروع ماه رمضون. با تصمیمات جدی.

 

+ آهنگ عنوان خواب خوش از شادمهر (کلیک کنید)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
شهاب غ

دیتای احساسات (16) - کمک مالیِ آقا به خانم ممنوع!!!

امروز یک روز عالی بود برای ثبت در زندگیم.

حس و حالم خیلی خوبه و خیلی سبکبالم الان. انگار یک بار ازلی از رو دوشم برداشته شده. باری که توسط دینم، تربیت خانواده و جامعه م و ترکیب شدن با غرایزم، روی دوشم گذاشته شده بود و امروز طی یک اقدامِ به نظرِ خودم هوشمندانه، این بار رو روی دوش کسی انداختم که میدونم خیلی بهتر از من از پسش بر میاد و از این به بعد زندگی من بشدت شیرینتر خواهد شد با کمک این فرشته.

بی مقدمۀ اول متن - کاری که کردم چی بود؟ مدتی بود تصمیم داشتم که هر کس ازم پولی میخواد (مخصوصا دخترا و خانمها)، ارجاعش بدم به خانم اولی. که خانم اولی تصمیم بگیره آیا ایشون محتاج هستن یا تیغ زن. و خانم اولی تصمیم بگیره که آیا بهش پول قرض بدیم یا خیر. و امروز اولین کلید این کار رو زدم و خانم اولی اولین پول رو به جای من قرض داد به یک خانمی.

 

من کمابیش غرایز جنسیِ ارضا نشدم توی اکثر کارها و تصمیمات مرتبط با جنس مخالفِ زندگیم دخیله. از طرفی مادرم خیلی دست به خیر بودن و تقریبا نیازمندی رو ناامید و بدون دادن قرض رد نمیکردن. این رفتار مادرم در من، در ترکیب با غریزۀ جنسی مردونه، سمِ خطرناکی رو به وجود آورده بود که من خیلی کورکورانه، هر جنس مخالفی که میدیدم به پول نیاز داره تا پولهای تو حسابم رو نمیدادم کامل بهش دلم آروم نمیگیگرفت!

به دنبال راه حل - نشستم با خودم فکر کردم. دیدم چجوری میشه غریزه جنسی رو توی این کمکهایی که میتونن رنگ انسان دوستانه داشته باشن حذف کرد؟ جواب معما خیلی ساده بود:

- اینکه یک زن به یک زن کمک کنه. یا به عبارت ساده تر، خانمهایی که نیاز مالی توی زندگیشون دارن، به جای رو انداختن به آقایون، (و سو استفاده ها و تمام این چس ناله ها و نک و ناله ها که توی جامعه پره)، از خانمهای هم جنسشون در خواست کمک کنن.

اجرای راه حل - پس من، مثل پدرم که مدیریت مالی رو به مادرم سپرده بود، به یک زن نیاز داشتم شدیدا. تا نقش این سد محافظ رو بین من و خانمهای نیازمند ایفا کنه. پول برسه دست این زن، نیاز طرفِ نیازمند هم برسه دستِ این زن. و تداخلِ نیازِ زن و پول، در نزدِ یک زن رخ بده! نه پیشِ مردی که من باشم. مسلما در قلبِ یک زن، در تلاقیِ پول و نیازِ زن، جایی برای رشد هوس نخواهد بود. برعکس حالتی که این پول دست خودم میبود.

انتخاب - به یک خانم نیاز داشتم که قابل اعتماد باشه و منطقی. و قطعا گزینه ای بهتر از خانم اولی نبود.

 

اولین مورد - مهسا: اینکه بخوام آشناییم با مهسای بشدت خوشگلِ 20 سالۀ " اصفهانیِ شهریوری" رو در پاییزِ 99 توصیف کنم (یاد آتنا (کلیک) نیفتادید؟!)، الان بحث رو به هم میریزه. ایشالا یک پست دیگه یا شاید هیچ وقت. فقط همین قدر بگم که آشناییمون در فاز جنسی کلید خورد. و خارج از فاز توهم، مهسا کسی بود که اگر کرونا نباشه و میرفتم اصفهان، رابطۀ جنسیمون کاملا محقق و در دسترس بود بدون شک. به دلایلی دو طرفه این گرایش رو داشتیم و به دلایل موجهتر دوطرفه نخواستیم این اتفاق بیفته.  تا اینکه امروز صبح، بعله. نه صبح بخیری نه چیزی دیدم بعد شاید دو سه هفته بدون صحبت، دو تا ویدئو پ*و*رن از طرف مهسا ارسال شد. دیگه انقدر این سناریو تکراری شده و من میدونم هدف جنس زن چیه از برانگیختنِ جنسیِ مرد، دقیقا سلامِ دوم دندونم درد میکنه و وام دارم و عروسی دوستامه. و سلامِ سوم دو سه تومن پول نیاز دارم! انقدر که این سناریو دیگه نخ نما و حال به هم زن شده تو روابط جنسی. (اگر فقط این اتفاق برای من میفته من عذر میخوام. شخصا که تاحالا کسی نیومده بهم تعارف کنه بیا باهم باشیم و در عوضش هم هدف بعدی نداشته باشه! بالاخره منم با این عدمِ جذابیته کنار اومدم به هر حال). سناریو رو گرفتین؟ این معاملۀ جنس زن بین پول و تحریکِ جنسی رو اومد دستتون احتمالا قشنگ؟

حالا بخشی از مکالمۀ من با خانم اولی:

+ شهاب: *** اگر ببینی میشه بندازیش تو خط قرض الحسنه گرفتن و پس دادن ثواب هم کردی کلی❤️😘
شاید اینکه بتونه رو پای خودش بایسته و رو نیاره به تیغ زدن مردا در آینده از یه حادثه مثل حادثه ی اون خانوم سیستانی که برا بچه هاش آب میخواست جلوگیری بشه

پس به دیده ی مثبت نگاه کن به این کارت❤️

 

- خانوم اولی: شهاب جون همه چیو قاطی نکن لطفا، اون خانوم از تشنگی بود نه مث ایشون که پول لباساش صد تا آب معدنیه

بعد من بهش گفتم قسط های قبلی رو که پرداخت کرده برگه هاشو ببینم ، چون قرض میدم در مقابلش چیزی نمیخوام

برای اطمینان خودمه اینکار

اگه راست گفت که هیچی، اگه دروغ گفت قرار نیس بهش پول بدی

 

+ آفرین

دقیقا همین کمکو ازت میخوام

من روم نمیشه از آدما مدرک بخوام

 

- منم دوس دارم کار خیر کنم ولی عقل هم خدا به آدم داده

باشه حالا ببینم چطور میشه

 

نتیجه گیری: خوب برای من قضیه دقیقا همونجوی شد که میخواستم. بهتر از این نمیشد. اما، در مورد تشرِ خانم اولی: چرا زنِ سیستانی رو مجزا و مبرا کرد؟ خدا بیامرزدش. ولی از نظر من، خانمی که به جای درخواستِ کمک از زنها، میره از آقایون کمک میخواد، قطعا میدونه که یه فرقی بین آقایون و خانومها هست که آقایون کمکش میکنن و خانومها نمیکنن. اون چیز چیه؟!! قطعا و بلاشک و بلاتردید و مسلما و تحقیقا اون "فرق" چیزی نیست جز میل و ضعف جنسی!!!!

- پس خانمها: اگر در نیازهای مالی خودتون، به جای کمک خواستن از همجنسهای خودتون، از مردها درخواست کمک میکنید، یکم که نه، خیلی خیلی خیلی خیلی خجالت بکشید.

- پس خانمها: اگر همجنسی از شما درخواست کمک میکنه و به اندازۀ یک مرد تلاش نمیکنید که دغدغۀ این هم جنس رو حل کنید تا محتاج مرد جماعت نشه، خیلی خیلی خیلی خیلی خجالت بکشید از خودتون! اگر در کنارش از اون دست خانمها هستین که سو استفاده جنسی مردها از خانمها در قبال مسائل مالی رو تو بوق و کرنا میکنید و خودتون قدمی برای رفع نیاز خانمهای نیازمند بر نمیدارید که باید بگم برید بمیرید! تف تو روی بیحیاتون.

- پس آقایون: اگر زنی در زندگیتون هست، و به اسم خیریه با خانمهای دیگه در ارتباطات مالی به سر میبرید، خیلی خیلی خیلی خیلی خجالت بکشید از خودتون. البته تو این مورد نمیشه تهمت زد. شاید یک مردی باشه که واقعا ذره ای مسائل غریزی رو در این بده بستونها دخیل نکنه. فقط چون دوبار به خانمها گفتم خجالت بکشن، گفتم یکبار هم به آقایون بگم که نگن نگاه کن کلا خود آقایون رو بی گناه دونست و همه گناه افتاد گردن خانمها!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

دلنوشت 3 _ دوراهی بین صمیمیت و احترام

دیروز نقل قولی از یک مقامی منتشر شد که گلایه کرده بود چرا "زن و شوهرها همدیگر رو در منزل به اسم کوچک صدا میکنن".

از منفور بودن قائلِ این قول (اون مقام) و ناقلش (من) به درگاه خدا و بنده هاش که بگذریم، خود این مسئله هفته ی قبل ذهن من رو درگیر کرده بود: وقتی کنار بابا با ماشینش از پیش وکیل مشاور مهریه برمیگشتیم.

اونجا که بابا با بغضی در شُرُفِ گریه میگفت که مادر خدابیامرزت 30 سال آقا رو از اسم کوچیک من ننداخت و همیشه من رو حمیدآقا صدا کرد. اون وقت زن الانم وقت و بی وقت من رو پیرِسگ صدا میکنه.

هفته ی قبل، این ماجرا ذهن من رو درگیر کرده بود. خوب من هیچ وقت یاد ندارم مادر و پدرم همدیگر رو با اسم کوچیک صدا کنن. یاد ندارم همدیگر رو جز "حمید آقا" و "گیتی خانم" خطاب کرده باشن. و مثل خیلی دهه شصتیهای دیگه هیچ وقت ندیدم پدر و مادرم حتی یکبار جلوی ما هم رو بوسیده باشن. این کارشون، این عدم صمیمیتشون اثرات سوء خودش رو در تربیت من حداقل داشته و اینکه الان صمیمیت فیزیکی با جنسِ مخالف اصلا برام ملموس نیست. چیزیه که از بچگی توی خانواده ندیدمش و الانم نمیتونم پیادش کنم.

همیشه فکر میکردم این شیوۀ زندگی مامان و بابا غلطه. تا درددل هفتۀ پیش بابا قلبم رو به درد آورد. خوب منم اگر حق انتخاب داشته باشم، بین "آقا شهاب" و "پیرسگ" قطعا ترجیح میدم که به صورتِ غیرِ صمیمیِ آقا شهاب خطاب بشم توی زندگی تا اینکه احترامم زیر سوال بره.

به نظرم: در کل همه آدما، هر روش و مسلکی که انتخاب میکنن برای زندگیشون، موظف هستن یک تعادل و توازنی بین احترام و صمیمیت توی روابطشون برقرار کنن.

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی پیش اومده به روی کسی خندیدیم و فردا سوارمون شده. یا کسی بهمون خندیده و فکر کردیم دیگه میتونیم باهاش هر شوخی بدی رو انجام بدیم و دلش رو بکشنیم.

الان همه میخونن و توی ذهنشون به به و چه چه میکنن ها. ولی مسئله اینه که من توی حداقل گروهای تلگرام و روابط فامیلی میبینم 90 درصد آدمای اطرافم بیشعوریم متأسفانه. به اسم شوخی و صمیمیت بدترین شوخیها رو با هم انجام میدیم. (مثالش زیاده. مثلا ترشیده خطاب کردن دخترها و .... که حداقل نصف آدما اسم شوخی روش میذارن و حتی خیلی وقتها موقع اعتراضات من، ادمینهای خانم به من گفتن شوخیه تو دخالت نکن طرف خودش زبون داره ناراحت بشه میگه.)

باید برم سر کلاس آنلاین سریع بحث رو ببندم. ببنین: اگر دعوت به صمیمیت میکنیم، به موازاتش، حواسمون باشه خط قرمزهای احترام به شخصیت مقابل رو هیچ وقت از بین نبریم. توجه بیش از پیش بهشون داشته باشیم. چون، تجربه نشون داده، حداقل در 70 و 80 درصد موارد، ما به بهونۀ صمیمیت، احترامی که باید بینمون برقرار باشه رو پایمال میکنیم.

پایدار باشید همگی :)

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ

صد حس خوب 2 _ کیک توت فرنگی و مربای آلبالو

امروز صبح خیلی دوست داشتنی شروع شد. شهرزاد کیک توت فرنگی پخته بود به سبک کیکهای اسفنجی مامان که 6 ساله نخوردم. مربای آلبالوی سال 93 مامان رو (کلیک کنید) از تو یخچال قدیمی در آوردم، و کیک خوشمزۀ شهرزاد رو با کره و با مربای دستپخت مامان خوردم. امروز زمان 6 سال برگشت به عقب و پر از حس خوبم!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

دیتای احساسات (15) - گام به گام با وکیل پرداختِ مهریه

+ دیروز با بابا دفتر مشاوره ی حقوقی بودیم بابت پرداخت مهریه زنش و اموالی که از بابا توقیف شده. یکی از بدترین روزهای زندگیم بود انقدر که انرژی فکری ازم کم شد. وقتی گذارت به دادگاههای خانواده و اینجور مکانهای مرتبط با مهریه و ... میفته و شعلۀ داغ دعواهای زن و شوهری رو از دور حس میکنی، تازه میفهمی چقدر ازدواج و جنس مخالف و ... میتونن مسئله ی حال به هم زنی باشن برات. البته این نفرت حس الانمه بعد تجربۀ نزدیکِ این فضا. مهریه،حداقل به این شکلی که در جامعۀ ما عرف شده (یعنی یک مبلغِ بالا صرفا برای ابزار قدرتِ زن دستِ زن در دعواها برابر مرد) واقعا چیزِ کثیف و حال به هم زنیه.

++ دیروز در کمالِ تعجب با اصطلاحی آشنا شدم به نامِ نیم عُشرِ اموال توقیفی. هنوز دقیق نمیدونم چیه، ولی من فکر میکردم مثلا اگر مرد مهریه زن رو بده، دیگه راحت اموالش آزاد میشن. ولی گویا حکومتِ حلال خور ما که اصلا هم دستش تو جیبِ مردمش نیست، از هر مالِ توقیفی نیم عشر مالیات بر میداره برای آزاد سازی مال :| چقدر زیبا و چقدر حلال.... یعنی مثلا وقتی خونۀ 2 میلیاردی پدر من توقیفه، بعدِ پرداخت مهریه همسرش برای آزاد سازی مالِ توقیفی، ما باید گویا 5 درصد (نیم عشر) معادل 100 میلیون تومان بیزبون پرداخت کنیم به این حکومت :|

و الان فهمیدم چرا نظام اصلا هم مخالفِ مهریه های بالا و سنگین نیست. و هیچ اقدامی در جهتِ کم کردنِ این کثافت کاری توی جامعه ای که طلاق از سر و کولش بالا میره انجام نمیده. هر 2 ازدواج 1 طلاق و ازهر 5 طلاق یک نفرش هم تو این دعواها 100 میلیون تومن به حساب حکومت بریزه علی برکاته....

چرا بیان این منبع درآمد عظیم و کلان رو برای خودشون قطع کنن؟ شما بودین اقدامی میکردین؟ عمرا! هممون مثل همیم! همه ایرانی. همه دنبال پولِ مفت از جیبِ هم دیگه. (پینوشت اینکه اموال دیگۀ بابا هم به این پول اضافه کنید من جمله ماشین جکش و خونه ی دیگه ش که البته قیمت اونا کمتره). تازه 2 میلیارد این روزها قیمتِ یه خونۀ معمولیه. شما حساب کن خونۀ مثلا 40 میلیاردی یکی تو تهران بازداشت بشه.

اصلا من نمیفهمم. چرا وقتی ارزش مهریه 1 میلیارده (100 سکه باقی مونده از 150 سکه)، دادگاه به اندازۀ 4 میلیارد مال توقیف کرده؟ آخه بیشرفی و بی وجدانی تا کجا :/

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

دلنوشت 2- چهار پاراگراف تراش نخورده، در اوج خستگی

این پست پر از ایراده. پر از تفکرات غلط و باورهای دست و پا گیر. کلا در هم برهمه مثل این روزهای ذهنم.

+امروز برگشتم خوزستان، برای 3 ماه یا احتمالا 4 ماه پیش رو. خیلی سخته چمدون بستن و دل کندن از خونه. من آدمِ دل کندن نیستم. تا حالا هم غیر دو ماه آموزشی خدمت تجربه زندگی خوابگاهی رو نداشتم. میتونم ده سال هم اینجا جنوب زندگی کنم و عین خیالم نباشه. ولی اینکه هی هر ماه برگردم خونه، بوی خونه رو بشنفم و بعد دوباره بغچه ببندم و بیام جنوب، این رفت و آمد برام خیلی تلخه. دل بستن و دل کندن متوالی داره دلم رو ریش ریش میکنه همین اول کاری.

++ حس ترس دارم. از فردا قراره بریم کارخونه. و کار جدی با دستگاهها شروع میشه. واقعا میترسم. مثل سگ. این حس ترس نگارش میشه. شاید دو سه سال دیگه به این جمله که اینجا نوشتم خندیدم. ولی الان میترسم! خیلی!

+++ دیشب که از خرید برمیگشتم، یه ماشین مدل بالا توی پارکینگ پارک بود. دیدم آسانسور داره از طبقه چهار میاد پایین، از فکر اینکه احتمالا دختر همسایه س یا پدرشه، سریع دویدم و از پشت صندوق عقب کیسه خریدها و شونه تخم مرغ رو گرفتم دستم و رفتم سمت در ساختمون که یعنی مثلا من مرد زندگی هستم!!!! و حدسم درست بود، دختر همسایه بود.. اما با نامزدش! یکم دست و پاهام بی حس شد و به زور خودمو نگه داشتم که شونه تخم مرغ و کیسه ها از دستای بی حس شده و وا رفته م نیفته کف زمین.

نامزدش پسر موجهی بود، خوشتیپ، با اخلاق (در رو برا من نگه داشت تا من با وسایل برم داخل)، و اون ماشین مدل بالا هم برا ایشون بود.

ازدواج با این دختر همسایمون رو 7 ماه پیش پدرش به من پیشنهاد داده بود (آدم متوهمی نیستم توی این مورد، برعکس همه ی موارد که میگم کسی منو آدم حساب نمیکنه، این یه مورد واقعا گزینه ازدواج پدرِ این دختر خوشگل و خوش اخلاق همسایه محسوب میشدم.

شاید اگر 4 سال دیگه هم میگذشت من قصدم ازدواج با این خانم نبود. اینکه توی این سن پیری گزینه های ازدواجم دارن محدودتر میشن عذاب آور نیست. چیزی که بشدت عذابم میده این حقیقته که خودمم خوب میدونم: اینکه گزینه های ازدواجم، با مردهای دیگه ازدواج میکنن و به مراتب خوشبختتر میشن نسبت به حالتی که قرار بود زن من بشن. اینکه من میدونم توان خوشبخت کردن هیچ دخترِ باکره ای رو ندارم و قطعا هر دختری حداقل خونه باباش خوشبختتره نسبت به حالتی که قرار بود زن من بشه.

نمیدونم چرا. ولی کلا همیشه خودم رو مردی دیدم که فقط توان برداشتن رنج از رو دوش یک زنِ مطلقه یا بیوه ی رنج کشیده با 2 تا بچه رو داره! یعنی اینکه بتونم یک زندگی با سطح شادی منفی رو به صفر نزدیک کنم. هیچ وقت در خودم توان این رو نمیدیدم که بتونم مثلا یک دختر رو از خونه پدرش بیارم و خوشبختش کنم. خودمم دقیق نمیدونم از کی و از چه سنی این تفکر افتاد توی ذهنم. ولی فقط یادمه حتی توی رابطه ی اولم هم که پیشنهاد دادم به طرف مقابلم، از پستهاش "فکر کرده بودم" که جدا شده. که بعدا فهمیدم اشتباه کردم و فقط یه رل ساده داشته طرف. بگذریم. فکر کنم از یه فیلمی چیزی این تفکر افتاده توی ذهنم از بچگی.

++++ همسر پدرم مهریه ش رو گذاشته اجرا. و در عرض کمتر از 2 ماه اموال پدرم توقیف شده و قراره به زودی 150 سکه مهریه همسر پدرم پرداخت بشه، عندالمطالبه. خیلی دوست دارم بدونم کیا بودن این اطراف میگفتن حقوق زن پایمال شده و زنی مهریه ش رو بخواد حالا حالا ها باید بدوه تا برسه؟

خوب من این رو بهتون نوید میدم که خیر، اگر مرد توانش رو داشته باشه، در یک چشم بر هم زدنی دادگاه مهریه ی زن رو از اموال مرد پرداخت میکنه. این شعار هم که توی ایران دادگاهها حق زن رو نمیدن، فقط یه توطئه س که زنها تو بوق و کرنا کردن تا شما مردها راحت به مهریه بالا تن بدین و با این تفکر که حالا کی داده کی گرفته، جفت پا بپرین توی چاه. به هیچ وجه مهریه بالا نبندین. خودم شخصا امکان نداره بالای 40 سکه مهریه رضایت بدم. (البته از اون دست مردها هستم که حق طلاق رو حق مسلم زن میدونم و سر این یه مورد چونه نمیزنم). ولی مهریه مگه قرار نیست کادوی مرد به زن باشه؟ کادوی یک میلیارد و پونصدی تا حالا نشنیده بودیم به خدا.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
شهاب غ

توضیحِ یک کامنت خصوصی

در پست دیتای احساسات 14 (کلیک)، یک کامنت خصوصی قابل تأمل داشتم، که با اجازۀ ارسال کننده ش، کامنت رو منتشر میکنم و یکم روش مانور میدم.

متن کامنت از این قراره:

برام جالبه که چجوری ۱۱۵میلیون ناقابل رو به دست فردی دادین که براتون ارزشی قائل نشده و حتی نیاز ضروری بهش نداشته وقتی آدمایی هستن که واسه صد هزارتومن حالشون بده و حتی غذایی برا سیر کردن خانوادشون ندارن...

میدونم پول خودتونه و اختیارشو دارین ولی حقیقتا دلم عمیقا سوخت و یک لحظه از دنیا دلم گرفت.در پناه خدا باشید.

چندتا نکته لازمه بگم در مورد این کامنت:

1- اول اینکه از ارسال کننده ی کامنت تقاضا میکنم جیمیل خودشون رو چک کنن یک پاسخ شخصی براشون ارسال کردم ممنون.

2- قضاوت کردن: برعکس همه که میگن دیگران رو قضاوت نکنیم، من همیشه گفتم از قضاوت کردن و متعاقبا از قضاوت شدن استقبال میکنم. وقتی به آدما میگیم قضاوت نکنید، فکر کردید واقعا دست از قضاوت میکشن؟ نخیر، قطعا ذهن آدمها رو نمیشه کنترل کرد. و توی ذهنشون شروع میکنن به قضاوت شما. و ممکنه توی جمعهای کوچکترِ دو نفره و چند نفره که حس میکنن با هم هم نظرن در مورد شما، اون قضاوتها بیان بشن. با علم بر اینکه ذهن آدمها رو نمیشه از قضاوت منع کرد، پس به نظر من نباید زبونشون رو هم از قضاوت منع کرد. اتفاقا قضاوتها اگر بر زبون بیان، میتونن جلوی خیلی سوء تفاهمهای پنهان رو بگیرن مثل همین کامنت خصوصی. پس بگم که اصلا و ابدا از این قضاوت شدنه دلخور نیستم و اتفاقا خیلی هم خوشحالم که این حرف عنوان شده و من فرصت دارم شفاف سازی کنم.

3- بحثِ کمک و صدقه: خوب، هدف در شخصی نویسیهای این وب (و قطعا اکثر وبهای دور و بر)، هیچ وقت این نبوده که من بیام کمکها و خیراتهای خودم رو نام ببرم. قطعا توی زندگی من هر جا بتونم، خیرات و صدقه های مقتضی رو برای آرامش روح مادرم انجام میدم چون یاد مادرم هنوزم با ارزشترین داشتۀ من در این دنیا محسوب میشه. این بذل و بخششهایی که اینجا ازشون نوشتم هیچ کدوم جنبۀ صدقه نداشتن و اصولا مقایسه ی این پولها با صدقه از پایه غلطه.

4- آیا واقعا ثروت باید عذاب وجدان فقر رو بر دوش بکشه؟ این خیلی بحث مهمیه. و مطمئنم اینجا اصلا حضرتِ علی نداریم (علی یکی بود و مثلش دیگه نیست. حتی تو رأس این نظامِ در ظاهر اسلامیِ شیعۀ علی)، و همه مثل خودم در زندگی شخصیمون با این نظری که الان میخوام تفت بدم هم نظریم:

مادرم کمابیش ما رو با این تفکر بزرگ کرد که جلوی کسی که چیزی رو نداره، از چیزی که داریم استفاده نکنیم، مصداق هم زیاد داشت این منش تربیتی مادرم. مثل سیمکارتی که 12 سالگی من برای من و خواهرم خریده بود و با این حال تا سال دوم دانشگاه و تا واقعا نیاز نشده بود ما گوشی نگرفته بودیم چون اون زمان گوشی موبایل یک جنس لاکچری محسوب میشد و به زَعمِ مادرم، اگر یک کارگر در خیابون میدید ما با گوشیمون حرف میزدیم، ممکن بود دلش بخواد! یا مثلا همیشه توی خریدهای عید، وقتی بستنی قیفی میخریدیم، باید میرفتیم کوچۀ پشتیِ تاریکِ بستنی فروشی، رو به دیوار و جوری که عابرین و مخصوصا بچه های سرشار از هوس نبیننمون، بستینمون رو میخوردیم!

حالا منم همینجورم. توی این مورد بیشتر از هرکسی توی خانواده شبیه مامان بار اومدم. بابام پشت جک میشینه و من پراید 12 سال پیشِ خودم رو دارم و ترجیح میدم ماشینم کارم رو راه بندازه و با اضافی پول خودم گره های کار مردم رو باز کنم اگر هرجا سعادتش باشه. یا وقتی بعد فوت مامان، بابام ماهی یک وعده کباب از بیرون میخرید، من با حسرت به کبابِ روی میز سهمِ خودم نگاه میکردم و پیش خودم میگفتم کاش میشد به بابا بگم جای این کباب، پولشو به من میداد تا میدادم به فلانی که میدونم نیاز داره.

ولی سوالم اینه: آیا واقعا تا شکم گرسنه ای هست، ما حقِ زندگی نداریم؟ آیا من اگر آینده همسر و فرزندی داشتم، درسته که به بهونۀ اینکه ایران کلی آدم محتاج نون شبن، پرایدم رو پرشیا نکنم و هی به جای تبدیل این پرایدِ ناامن، به فقرا کمک کنم و زن و بچمو بنشونم توی پراید و ببرم مسافرت؟ آیا اگر یک روز تصادف کنیم و پراید من زیر یه سانتافه له بشه و زن و بچه م قربانیِ این دیگرپرستیِ من بشن، من میتونم خودم رو ببخشم؟

خوب من خودم خیلی وقته جواب این سوال رو گرفتم: که خیر! قطعا برای زندگی زناشویی، من باید این رفتار فقیر پرستی خودم رو تغییر بدم. کمک به اندازه و به جای خودش. ولی همیشه چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است.

در موردِ آیفونِ الهه: یکم اغراق آمیزه داستان قبول دارم. ولی اگر فرض کنیم که من الهه رو قدرِ همسری که نیست دوستش داشتم، خوب این خرج کردن 115 میلیون خیلی هم غیرمعقول به نظر نمیاد. فرض کنیم فردا همسر خودم، بچه های خودم میخواستن بهترین جنس رو داشته باشن که همه میدونیم گوشیِ اپل هست (حتی مسوولین مملکت و حتی اون آقای رائفی پور هم میدونن!!) . شاید اگر یه روزی، علی (ع) رأس حکومتِ جامعۀ من باشه، منم به هوای اینکه رهبرم داره هم سطحِ فقیرترینِ مردمش زندگی میکنه، وسوسه شدم از تمام دنیای مادی دل بکنم و تا فقیری هست، لذت ثروت رو نچشم. ولی با این حکومت و این نظام، عمرا!

5- این کامنت خصوصی یکم عجیب بود ولی. با سرچ گوگل میان وب من. و اسم نویسنده ی کامنت با اسم جیمیلشون تفاوت جزئی داره. خیلی دوست داشتم نویسندۀ این کامنت یه نفرِ خاص باشه!!! بگذریم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

دلنوشت - خونه شبیهِ خونه نیست

امروز از زمان شروع کارم، برای بار دوم بود که بعد از وقفۀ یک و نیم ماهه، برگشتم خونه، تهران.

و دوباره همون قصۀ تکراری و همون دعواهای سری قبل با شهرزاد سر تغییراتی که حس میکردم به احترامِ برگشتِ من، نباید در ساختار وسایل خونه انجام میشد.

امروز که برگشتم، هیچی سر جاش نبود. چیزایی که تغییر کرده بودن بشدت رو مخم بودن. رو مختر از اینا، چیزایی بودن که بدون تغییر مونده بودن!!!

بله! بدون تغییر!

باتری ماشینم از بس حرکت نکرده بود خالی کرده بود. باتری ریموتِ پارکینگ خالی کرده بود. باتری دزدگیرِ ماشین خالی کرده بود. ساعت اتاقم ایستاده بود. و با وحشت به این فکر میکردم که چند سالِ بعد، وقتی قراره بعد از 1 ماه برگردم جایی به اسمِ خونه، باتری (و انرژیِ) چه چیزهای مهمی قراره تموم شده باشه و از تحرک ایستاده باشن؟ قلب پدر؟ باتری احساس فرزندانِ احتمالی آینده که قراره به پدرِ غریبه شون داشته باشن؟ باتریِ عشقِ همسری که قراره ماه به ماه خالی بمونه؟

خیلی ترسناک بود فکرش. و البته که به نظرم در این شرایط کاری، ازدواج و بچه دار شدن کار بشدت احمقانه ای خواهد بود و وقتی قراره هر بار که برمیگردی خونه، از تغییر پیدا کردن چیزهایی که نباید عصبی بشی و از بی تحرک موندنِ چیزهایی که باید، دلسرد.

در لابلای این تفکراتِ فیلسوفانه ی خودم (:D) رسیدم به این نتیجه گیری که آدما فقط تغییراتی که خودشون، در گذرِ زمان، باعثش میشن یا شاهدش هستن براشون ارزشمندن. تغییرات یکهویی، یا ترسناکن، یا عصبی کننده، یا غم انگیز.

همون فلسفۀ معروفِ خلقت، که چرا خدا سعادت رو از اول به آدم نمیده و در بستر جهان ماده اجازه داده خودِ  آدم به اون سعادت دست پیدا کنه. یا همون نقل قول معروفتر (فکر کنم از زیگ زیگلر)

What you get by achieving your goals is not as important as what you become by achieving your goals.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

دیتای احساسات (14) - انگار یاد گرفتم آدما رو حذف کنم

کلید حل یک معما رو پیدا کردم:

 

آدم احتمالا، باید به اندازه ی کافی، توسط کسایی که دوستشون داره رها بشه، تا رها کردنِ کسایی که دوستشون نداره رو یاد بگیره.

 

الهه، طبق همون داستانی که مشاورم پیش بینی کرده بود، من رو رها کرد. تا بعدِ رها شدن در عشق اول، و بعد اون رها شدن توسط مثلثی که از ته قلب دوستشون داشتم (الهه، آتنا و پرستو)، الان برسم به جایی که دیگه آدما بیشتر از سود و منفعتی که برام توی روابط دارن، ارزشی ندارن. و برعکس شهاب یک ماه پیش که رد کردن آدما و درخواستهاشون براش بشدت سخت بود، توی همین دو هفته که از جدایی الهه میگذره، خیلی راحت تونستم 4 نفر رو اول با برخورد ملایم و در گامهای بعدش با برخورد نه چندان ملایم و محترمانه، از زندگیم دور کنم. زندگی ای که البته این روزهای کارورزی، خیلی تعریف مشخص و معینی نداره و هنوز شکل نگرفته کامل.

پینوشتها:

 

* با الهه، بعد از گرفتن 85 میلیون در آذر (به بهونۀ خرید آیفون و در عوض خریدنِ دوربین)، و بعد 29 میلیون تومنِ دیگه در دی ماه، برای خریدِ پرومکس 12 مینی، قول و قرار گذاشتیم که بعد اینکه برگشتم تهران بیاد خونمون. طبق پیش بینیم، فردای روزی که 29 تومن رو گرفت غیب شد و خبری نشد. شبش که پیام دادم، دید آره یکم ضایع هستش که بعد گرفتن پول پیام نداده :)) گفت مریض بودم کل امروز رو. اما فرداش، باز هم طبق پیش بینی مشاورم عمل کرد که میگفت الهه پول دوربین و گوشی رو ازت میگیره و باهاتم نمیاد خونه. بعد اینکه گوشی رو خرید و کلی ابراز ذوق و اینکه حتما تهران همو میدیدیم، ظهر دیدم یک پیام از الهه اومده، که "من اومدم و لینک وبلاگتو که دو ماه پیش بهم داده بودی خوندم. گویا تو دوست داری مثل پرستو آدما یهو از زندگیت برن. پس منم یهو از زندگیت میرم" :))) بله به همین سادگی، فقط کاش قبل از خرج شدن این 115 میلیون وبلاگمو میخوند :/ در هر صورت اون موقع هنوزصلاح نبود اعلام کنه خونده. باید به عنوان برگ برنده نگه میداشت که اول این 115 تومن رو بگیره و بعد بپیچونه. علی ایّ حال، از صمیم قلب امیدوارم هر سه شون خوب باشن، هم پرستو، هم آتنا و هم الهه. حال خوبشون در ادامۀ مسیر زندگی بهم آرامش میده.

 

** البته مشاورم پیش بینی کرده الهه تا کل 300 میلیون تو حسابتو خالی نکنه بیخیال نمیشه. و باز برمیگرده. برای همین تصمیم دارم زودتر یک فکری برای 200 میلیون باقیمونده بکنم قبل اینکه باز خرجش کنم.

 

*** این پست توی ذهنم بود بنویسمش. تا اینکه عصر در یک پست مجازی، یک انگشتر اسب دیدم. الهه عاشق اسب بود. به سرم زد هفته دیگه که دارم میرم تهران، این انگشتر رو بخرم براش و به این بهونه ازش بخوام بریم یک کافه و برای آخرین بار در این رابطۀ 5 ساله (از 19 خرداد 95)، ببینمش. البته از اون انگشترِ 50 هزارتومنی، با سرچ رسیدم به این گردنبند اسب که از نظرم ایدال بود برای کادو (کلیک). ولی نیم ساعت از دیدن اون اسب و مرور خاطرات با الهه که گذشت، دوباره حسم به الهه مثل حسم نسبت به پرستو شد: اینکه وقتی یک دختر خودش میخواد رابطه رو تموم کنه، به اون درخواست احترام بذارم و هی چوب به جسدِ رابطۀ مرده نزنم.

 

**** این روزها از محیط کار هم یکم دلسردم. از جو همکارا. شاید آخر هفته بیشتر نوشتم ازشون. چیزی که قطعیه اینه که در این وبلاگ دیگه بعیده بدون سانسور چیزی از روابط آینده م بنویسم. دلیلشم اینه که آدرس این وبلاگ دست سه نفر از آدمهای گذشته ی زندگیم هست (خانم اولی که بیانی بود، پرستو و الهه)، و هرچند گفتن که اینجا رو چک نمیکنن، ولی خودم یک توهمی دارم که ممکنه اینجا چک بشه و برای همین دیگه اونقدری که تا حالا راحت بودم و صادقانه مینوشتم، دیگه راحت نخواهم بود.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

خاطرات ماهشهر8 - آشنایی با قواعد سرزمینم ایران

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ