شخصی

آشپز آشخور (11) - خوراک لوبیا سبز

پیاز - گوشت و قلم خورشتی (سردست یا ماهیچه گوسفندی یا ...) - زردچوبه - لوبیا سبز (خورد شده) - هویج و سیب زمینی نگینی خورد شده (اندازه متوسط) - آبلیمو - رب

 

مراحل پخت:

(باز کردنِ یخ گوشت و لوبیا سبز فریزری فراموش نشود)

اول - داخل قابلمه اصلی(1)، 3 قاشق رب در روغن تفت میدیم تا تغییر رنگ بده. رب رو جمع آوری میکنیم در یک بشقاب(2).

دوم - پیاز خورد شده رو در روغن باقیمانده در کف قابلمه تفت میدیم.

سوم - گوشتها رو اضافه میکنیم و تفت میدیم.

چهارم - زردچوبه اضافه میکنیم و تفت میدیم.

پنجم - آب میریزیم و لوبیا سبز رو اضافه میکنیم. هویج و سیبزمینی هم اضافه میکنیم و در قابلمه رو میذاریم 3 ساعت رو شعله کم بجوشه.

ششم - ده دقیقه قبل خاموش کردن آبلیمو اضافه میکنیم.

 

نکات (برای خودم):

1- قابلمه بزرگه که داخلش قرمه میپزم، مرکزش برآمده ست به سمت داخل قابلمه. روغن روش بند نمیشه و برای تفت دادن رب اصلا خوب نیست. ربهای وسط قابلمه زود میسوزن و سیاه میشن. پس قابلمه بزرگۀ برنج رو بردار برای خورشت.

2- تو سایتها نوشته بود هنگام قل خوردن خورشت، رب رو در ماهیتابه جدا تفت بدیم و اضافه کنیم. که من چون از ماهیتابه شستن بدم میاد و شستن بشقاب رو ترجیح میدم، اول رب رو تفت دادم و ریختم تو بشقاب تا دیگه ماهیتابه کثیف نشه.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

آشپز آشخور (10) - سوپ شیر

پیاز - مرغ (4 ران استفاده شد) - زردچوبه - جوپرک - قارچ - هویج - جعفری تازه (برگش یا خورد شده ش) - شیر و آبلیمو

1- در قابلمۀ کوچک، رانهای مرغ رو در آب میجوشونم، چند خلال پیاز هم میریزم روی آب تا بوی مرغ رو بگیره.

2- هم زمان در قابلمۀ متوسط، پیاز سرخ میکنم. قبل طلایی شدنِ پیازها (شل بشن کافیه)، مرغها رو از آب در میارم و با پیاز تفت میدم. (اینجا میشه گوشت مرغ رو ریش ریش کرد و از استخوان جدا کرد تا کامل مغزش هم بپزه. وگرنه مغزش نیم پز می مونه).

3- زردچوبه اضافه میکنم به مرغ و پیاز و تفت میدم.

4- خلال پیازها رو از قابلمه کوچکتره جدا میکنم و دور میندازم. آب مرغشو اضافه میکنم به قابلمه اصلی روی مرغ و پیاز و زردچوبه.

5- اضافه کردن آب بیشتر و اضافه کردن جوپرک (کم اضافه بشه. کمتر از نصف بسته های ترخینه)

6- اضافه کردن هویج نگینی شده (تقریبا ریز)، و جعفری خورد شده (ساقه) و برگ جعفری (یک قاشق یا دو قاشق جعفری کافیه)

7- برشته کردن قارچهای ورقه ای شده در فر و اضافه کردن به قابلمۀ در حال قل خوردن

8- من کمی آبلیمو هم اضافه کردم کمتر از یک قاشق

9- لعاب که انداخت، بخشی از سوپ رو که میخوایم همین امشب سرو بشه، در داخل قابلمه کوچکتر ریختم و روش شیر ریختم تا جوش بخوره و رویه بندازه و مداوم هم زدم.

 

نکات:

1- آبلیموی کم خوشمزش کرد. ولی آبلیموی زیاد احتمالا با شیر نسازه.

2- کل سوپ رو با شیر مخلوط نکردم چون به نظرم سوپ دارای شیر رو نشه توی یخچال نگه داشت و مسموم بشه زود. بعدا برای وعده بعدی مجدد شیر اضافه میکنیم و جوش میدیم.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ

آشپز آشخور (9) - تخم مرغ عسلی و آبپز

برای نوشتن این پست یاد کتاب بیشعوری می افتم :)) که همون صفحات اول میگفت اون زمان که بیشعور بوده، به منشیش میگفته تخم مرغ آبپزش باید حتما و حتما 5 دقیقه جوش خورده باشه! ولی خوب بابا مریضه (سرماخوردگی شبیه کرونا)، و گفت براش تخم مرغ عسلی بپزم برای اینکه یکم گلوش نرم بشه.

 

پیش مراحل مهم:

1- گذاشتن تخم مرغهای نپخته در دمای محیط و همدما شدن (تا موقع انداختن در آبجوش پوستشان ترک نخورد)

2- جوش اوردن آب

3- انداختنِ تخم مرغها درون آب جوش، صبر کردن تا جوش آمدنِ دوبارۀ آب و زمان گرفتن با تایمر یا کرنومتر گوشی.

4- درآوردن تخم مرغها و انداختن در آب سرد (گویا پوستش راحتتر کنده میشه اینجوری. ولی فکر نکنم).

 

زمان لازم برای جوش آمدن:

تخم مرغ عسلی 3 الی 5 دقیقه (از زرده ی شل تا زرده ی سفت)

تخم مرغ آب پز: 6 دقیقه

 

+ این زمانها برای شهر تهران و سلیقۀ من برقراره. مثلا اگر برم بوشهر و لب دریا، چون فشار هوا بیشتره و آب در دمای بیشتری به جوش میاد، قطعا زمان کمتری نیازه برای پخت مطلوب

+ اندازه تخم مرغ هم مهمه متأسفانه. این زمانها برای تخم مرغ متوسط بود.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

به مناسبت بازنشستگی بابا

آخر این هفته بابای متولدِ چهلِ ما، میشه شصت سالش. و اگر کرونا کنسل نکنه (که میکنه احتمالا)، مراسم بازنشستگیشون قراره یکشنبه برگزار بشه. و من هم برای اینکه 1 درصد احتمال داشت مراسم کنسل نشه، یک تابلو نوشته دادم برای بابا خطاطی کنن تا در مراسم بدم بهش.

متن تابلو نوشته، با اقتباس از یک پیام تبریک اینترنتی، و کمی تغییر، به قرار زیر هستش، شاید در آینده به درد عزیزان شما هم خورد:

 

بالهای خسته از پروازت در این مسیر شصت ساله را،

می بوسم و بر چشمانم می گذارم پدر عزیزم.

سایۀ رحمتِ بالهایت

بر فرازِ این آشیانِ پرمهر، جاودانه برقرار باشد.

خدا قوت! به آشیانه خوش آمدی عقابِ قهرمانِ من

 

+ روزهای سختی برای بابا در پیش خواهد بود، بعد فوت مامان، بعد جدایی از همسر دومش، بعد از خونه فرار کردن شهرزاد و الآن هم بعد کار شیفتی من در جنوب، نمیدونم در سالهای آتی چی قراره بر سر بابا و تنهاییهاش بیاد، خدایا به خودت میسپارمش :) نمیگم هیچ وقت ازم نگیرش. ولی بهش توان بده این تنهایی ها رو تحمل کنه و حداقل از دق کردنِ تنهایی از پا نیفته :* دق کردن و افتادنی که این روزها به نفع خیلیها هست. من جمله همسرش برای گرفتن حقوقش، من جمله دخترش که منتظره برای ازدواج با بهنام دیگه به اجازه پدر نیاز نداشته باشه. خدایا خودت مراقبش باش.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهاب غ

خداحافظی با سلامهای بیهوده

دقیقا چهارسال پیش این پست رو نوشته بودم (کلیک)؛ مبنی بر اینکه میخوام دیگه تو برخورد با خانومها از ضمیر مفرد استفاده نکنم تا تکلیفم با خودم دوباره روشن بشه و دوباره حالم خوب بشه.

بعد کلی تقلا و کشمکش و ضعف اراده و ضعف نفس، نشد که شد.

دیشب تصمیم گرفته بودم از این به بعد هر کی سلام کرد، بهش بگم خداحافظ. با بی نزاکتی دورم رو خلوت کنم. امروز یک فکر دیگه به ذهنم رسید برای خلوت کردن اطرافم از آدمهای مزاحم. میخوام یه قانون وضع کنم برای مراودات خودم و با کمک این قانون برگردم به گذشتۀ خودم:

از  امروز، حالا یا از اول ماه رمضان که قولشو به خودم داده بودم: اگر از فردی 48 ساعت پیام نداشتم، اون فرد (به تبع خانم)، میره در زمرۀ آدمهای غریبه و با ضمیر مخاطب جمع خطاب میشه.

قانون سختگیرانه ایه انصافا. مطمئنم 4 و نهایت 8 روز دیگه اطرافم خالی از هر آدمِ صمیمی میشه با این قانون. حتی برای خانم اولی که این 6 ماه خیلی خیلی خیلی تلاش کردم بتونم بهش نزدیک بشم و باز نتونستم تعداد پیامهامون رو بیارم بالای هفته ای دوبار. پس سختی اصلی ماجرا اینجاست که: بعد این تنها شدنه که ناگزیر و ناگریزه، باید یاد بگیرم پیه این تنهایی رو به تنم بمالم و اونجا ارادۀ خیلی قوی میخواد که واقعا شاید نداشته باشم.

این پست جزو مواردی هست که سعی میکنم گزارش پیشرفتم رو در اجراش، اینجا بازگو کنم، چه در اجراش موفق شده باشم چه شکست خورده باشم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
شهاب غ

برابری زن و مرد - طبل تو خالی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

پستی برای شهرزاد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

فیلمی که با آن اشک ریختم 1 - نون خ

امشب، هنگام پخش قسمت 9 سریال نون خ 3، در صحنۀ گفتگوی نورالدین (سعید آقاخانی) با همسر مرحومش خجسته کنار آب، در حالی که بابا پشتم رو کاناپه نشسته بود مشغول خوندن رمان جنگ و صلح، و من جلوی تلویزیون روی فرش، صورتم رو رو به تلویزیون نگه داشتم و بی صدا اشک ریختم و در تمام طول سکانس اشکم بند نمیومد. نمیدونم، تلفیقی از یادآوری خاطرۀ مادرم، با ماجراهای عاشقی داشته و نداشتۀ خودم، سکانس محشر بود. نفسش گرم سعید آقاخانی عزیز که دلمون رو جلا داد امشب.

 

تو این لقمه های نون پنیر رو چجوری میگیری انقدر خوشمزس خجسته. اصلا مزه ش فرق میکنه. دلم میخواد لقمه رو انقدر بجوم، انقدر بجوم که مزش بره توی جمجمه م.
این لقمه اصلا توش ریحان نداره ها، ولی مزه ریحان میده

 

+ (به قول قمیشی؛ ماییم و یک سفرۀ نون به زیر سقفِ آسمون، ماییم و یار مهربون، همین زیاد از سرمون...)

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ

برنامه های 1400

سال نو رو خدمت همگی تبریک میگم :) وبلاگم این روزها تنها سنگ صبور من محسوب میشه. و خیلی خیلی برام ارزشمنده این وبلاگ و آدمهای اکثرا ساکتش. یه جورایی وظیفۀ خودم میدونم که از همگی عذرخواهی کنم که همیشه تلخ می نویسم و احتمالا تا همینجا با تخلیه ی انرژی منفی مغزم، اون رو به فکر خواننده ها منتقل کردم (شاهد این ماجرا هم آنفالو شدنهای گاه و بی گاه بعد پستهای خاصی هستش و خودم هم میفهمم اون پستها چقدر تلخ بوده برای مخاطب). امیدوارم به زودی بتونم این انرژیهای منفی پخش شده رو، با انرژی مثبت جایگزین کنم و اثر پستهای قبلی رو برای خواننده جبران کنم.

اما در آستانۀ سال جدید: اسفند سال 98 (نزدیک نوروز 99) اتفاقی، در مجازی، با دختری آشنا شدم به اسم مینا. بهمن ماهی، خوشگل، پدرش همکار پدر خودم، خونشون 15 دقیقه فاصله تا خونۀ ما. منطقی و عاقل و از اون دست دخترا که نیاز نیست خودتو بهشون ثابت کنی چون فکرتو و جملۀ بعدت رو میخونن و چقدر حضور کنار این آدما لذت بخشه وقتی خودت ریگی به کفش نداشته باشی. ولی خوب قصۀ مینا این بود که عکس شهرزاد رو پروفایل من دیده بود و شهرزاد رو برای داداشش میخواست. و عجیب اینکه شهرزاد همون اسفند با بهنام آشنا شده بود و صد البته که بعد منتفی شدن قضیۀ شهرزاد، مینا هم که خودش خیلی بلندپرواز بود تمایلی به ادامۀ رابطه با من نشون نداد و رابطه در همون بدو شکل گیری از بین رفت. اما خوب یک یادگاری از مینای بهمن ماهی برای من موند؛ مینا میگفت اول هرسال، لیست آرزوها و کارهایی که دوست داری اون سال تکمیل کنی رو بنویس. و سعی کن تا آخر سال آرزوی برآروده نشده ای باقی نمونه.

خوب پارسال من اصلا نمیتونستم به برآورده شدن خیلی آرزوها فکر کنم. ولی امسال اوضاع فرق داره و میتونم باخیال راحتتر اونا رو دسته بندی کنم و روی کاغذ بیارم. این کار رو میدونم که خیلیها انجام میدادن و کار جدیدی نیست. ولی من واقعا اولین باره که تصمیم دارم به آرزوها و خواسته های خودم هم فکر کنم در کنار آرزوهای بقیه!

سعی میکنم هرچی تو ذهنم میاد رو به این لیست اضافه کنم.

 

چیزهایی که امسال باید بخرم:

1- یک گوشی جدید. گوشی خودم دیگه اسفند امسال شد 6 سالش و به معنای واقعی کلمه داغون شده. چون اسفند 93 مامان این گوشی نو رو میگرفت تو دستش و براش کلیپهای قشنگ میذاشتم، دلم نمیاد از این گوشی دل بکنم. ولی دیگه کشش نداره این پیرمرد و همدم بیشتر ساعات روزم!

2- یک دستگاه ضبط برای ماشین: ضبط ماشینم از این ضبط کاست خور قدیمیهاست که اونم بعد جدایی دو سال پیش از الهه، خراب شد و دیگه انگیزه ای نبود برای تعمیرش یا خرید دستگاه جدید. حتی وقتی بعد الهه نگار سوار ماشین میشد و کلی غر میزد که چرا ماشینت ضبط نداره یا مسافرهای تپسی میگفتن چجور تو ترافیک تهران بدون آهنگ و ضبط دووم میاری؟ یه لبخندی تحویل میدادم و با خودم میگفتم بعدِ الهه و اون همه خاطره، اون همه دونفری آهنگ خوندن تو ماشین، دیگه دلیلی برای داشتن ضبط نیست. ولی خوب امسال حس میکنم وقتشه دست از این لجبازی بردارم و یه ذره شادی به این اتاقک آهنی تزریق کنم!

3- یه هوله لباسی نو. هوله قدیمیم برای ده پونزده سال پیشه و دوتا سوراخی که قدر سینی رو نشیمنگاهش و کنار کتفش ایجاد شده در اثر پوسیدگی هر روز داره 1 سانت بیشتر جر میخوره و بزرگ میشه :/ خیلی فوری به یک هولۀ جدید نیاز دارم.

4- یک عینک آفتابی که هیچ وقت به عمرم نداشتمش و هیچ کس هم برام نخرید. به شمارۀ چشمم. این سری که برگردیم جنوب، کارمون توی سایت کارخونه زیر آفتابه و توی آفتاب داغ خوزستان و بوشهر، بدون عینک آفتابی احتمالا کار سختتر باشه. پس باید قبل جنوب رفتن هم بخرم این مورد رو.

5- یک چمدون مسافرتی شیک. تا دیگه این ساک ورزشیِ بند پاره رو مثل تروریستهای داعش تو فرودگاه تو دست نگیرم تو رفت و آمد به جنوب! چمدون خودم هم شبیه این چمدون قدیمیهای توی کیف انگلیسیه :))) درسته شیکه ولی برا ۴۰ سال پیش :)))

6- یک ریشتراش شیک که هر پسری از بچگی آرزوشه داشته باشه. منم همیشه دوست داشتم یکیش رو کادو بگیرم. ولی خوب نه از دخترها کادو گرفتم این رو، نه از خانواده خودم. تا اینکه امسال روز مرد شهرزاد یکی به بهنام کادو داد و من در اوجِ حسودی، مصمم شدم امسال حتما یکی برا خودم بخرم :D

7-

 

....................

در مورد برنامه های دیگه برای سال 1400:

* باید حتما شروع کنم یادگیری مکالمۀ انگلیسی. و در کنارش یک زبان دیگه. حس میکنم تو آینده کاری به دردم میخوره. مثل زبون عربی... در صورتی که اصلا نمیدونم چجور و از کجا شروع کنم.

* شدیدا به پیشرفت علمی تو حیطۀ کارم نیاز دارم. مثل تسلط به یک نرم افزار جدید. یا یک مهارت جدید. در این مورد حتما باید تحقیق کنم و استارت یک کار رو بزنم.

* هر سال دارم این برنامه رو عقب میندازم. ولی باید 3 تا تبریزی پایین خاک مامان بکارم امسال. (احتمالا موکول میشه به اسفند). مامان عاشق تبریزی بود. شاید حداقل تا سر ظهر سایه شون بیفته روی سنگ قبرش.

* قرار بود تا آخر تابستون دور کمرم رو از 103 برسونم به 90 (کلیک). ولی خوب الان دور کمر 105 هست :| زنگ خطر! برنامۀ محکمِ رژیم برای کم کردن وزن شدیدا لازمه امسال. دور شکم بااااااید تا آخر امسال برسه به 90.

 

......................

+ خیلیها به ماه تولد اعتقاد ندارن. ولی من شدیدا اعتقاد دارم. مثالش هم همین مینای بهمنی. من امسال بهمن، به 4 تا دختر بهمنی تبریک تولد گفتم و فرستادم و از 3 تاشون جواب پس نگرفتم!!!!!! :)) حالا کاری ندارم تبریک گفتن اشتباهه یا درسته و جواب نگرفتن درست بوده یا نه. ولی دیگه نگین ماه تولد مهم نیست :)) چون این مورد توی دخترهای دیگه اصلا و ابدا رخ نداده برام.

+ اینایی که نمیتونی حالیشون کنی امسال شروع قرن نیست!!!! اینا همونایی هستن که سنتو یه سال بالا حساب میکنن. همونایی هستن که نمیفهمن یه بچه اگه 1/1/1 به دنیا اومده باشه، تاریخِ 101/1/1 میشه صد سالش نه 100/1/1 !!!! اینا رو خدا زده با این مغز قفلشون. اینا رو اذیت نکنید! خلاصه که امسال شروع قرن پونزده نیست. آخرین سال قرنِ چهاردهه. انقدرم لجوج بودن خودتون رو به رخ نکشید با قبول نکردنش!

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ

دو مصراع نوروزی

چَشمِ من آیینۀ رخسارِ گلسای شماست                                            

                          حُسنِ روی خویش در چشمَم تماشا می کنی

می کنی با خـنـده ات هر روز نـوروزی به پا                                             

                         این زمستــان را بهارم! خوب حــاشــا می کنی!

بامداد 28 اسفند 1399

 

+ مصراع سوم این شعر رو پارسال ساخته بودم برای کارت هدیۀ عیدیِ شهرزاد. امروز یه مصراعِ دیگه برای کارت هدیه امسالش گفتم. حوصله م کشید نشستم شعر پارسالی رو به شکل بالا تکمیلش کردم. مصراع امسال؟ مصراع امسالم اینه اگه خواستین روی کارت هدیه چاپ کنید برای عیدی:


نوروزِ خانه ای با، لبخندِ چون بهارت :)

 

شاید یه روز مصراع بالا هم تکمیل شد.

 

+ در مورد پست قبل: فهمیدم اونی که اومده بود پست تولد پرستو و ... رو کپی کرده بود کیه. پرستو نبود! یکی از خواننده های وبن :| دیشب هم نمیدونم چرا خودتون ساعت 9 شب اومدین به پست یه دیسلایک زدین و رفتین :| میام وبتون باید جواب پس بدین :D
هرچند باعث خیر شدین که من یه شب تا صبح خواب شیرین ببینم توی این روزهای تلخ.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ