شخصی

یک دعای قابل تأمل

امروز یک دعای قشنگی استوری واتسپ یکی از کانتکتای در ظاهر آتئیستم بود:

 

 

 

وَ لاَ تُعَنِّنِی بِطَلَبِ مَا لَمْ تُقَدِّرْ لِی فِیهِ رِزْقاً

و مرا در طلب چیزى که بر من روزى مقدر نفرموده ‏اى خسته ام مکن

 

 

خود دعا خیلی به دلم نشست. ولی هرچی میخونمش، دلم نمیاد این دعا رو از خدا بخوام. یه جورایی انگار این دعا خطاب به خودمونه. خطاب به بنده های خدا و هشدار به اینکه مروت و وجدان داشته باشید، بنده های دیگۀ خدا رو سر ندوونید.

هر کسی با خوندن این دعا خیلی حسرتاش سر باز میکنه. برای خودم قطعا اول از همه حسرت ازدواج داغش دلمو سوزوند. و به طور برجسته مخصوصا نگار و الهه که بیشتر از هر کسی این 5 سال من رو سر دووندن. تشنه بردن لب چشمه و تشنه برگردوندن.... سر دووندن کسی در جهت منافع خودت... گناه بزرگیه. نمیدونی چه ناامیدی و یاسی تو دل طرف کاشته میشه.

بد نیست این دعا رو سر در اداره جات ایرانم بزنن که ید طولایی در سردووندن ارباب رجوع دارن.

یا سر در اتاقای اورژانس پزشکی که خودِ بی وجدانشون یک جوکی دارن تحت عنوان "سیرکوله" کردن مریض. یعنی همون سر دووندن مریض برای خلوت کردن سر خودشون.

یا سر در کلانتریهایی که خودم خدمت کردم و سربازا میگفتن تا طرف ده تومن (ده تومن سال 90!) کف دست توی سرباز نذاشته کارشو راه ننداز و دست به سرش کن.

کلا کاش میشد این دعا رو روی کلفت ترین مقوا نوشت و لوله کرد و فرو کرد.... توی حلقوم هر کسی که نمیخواد کار راه بندازه و ادای کار راه بندازا رو در میاره. تو حلق همه بی وجدانا... همه بی خداها...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهاب غ

آشپز آشخور (17) - کتلت

مراحل تهیه خمیر:

1- در آوردن گوشت چرخ کرده از فریزر و قراردادن یک عدد پیاز بزرگ پوست کنده در فریزر (برای نسوختن چشم هنگام رنده کردن)

2- بخارپز کردن دو عدد سیب زمینی متوسط (سنگ مرمر کف قابلمه بزرگ، قرار دادن ماهیتابه کوچک روی آن و پر کردن آب در قابلمه تا زیر ماهیتابه، قراردادن سیب زمینیهای پوست کنده و نصف شده در ماهیتابه، گذاشتن درب قابلمه و گذاشتن روی شعله).

3- رنده کردن پیازی که نیم ساعت در فریزر بوده در سبد آبکش سبزه (سوراخ ریز) برای گرفته شدن آب پیاز.

4- ریختن سیب زمینیهای پخته در یک ماهیتابۀ بزرگ، اضافه کردن 250 گرم گوشت چرخ کرده (مخلوط گوسفند و گوساله)+2 قاشق زردچوبه+پیاز رنده شدۀ آبگیری شده + دو عدد سیر خورد شده از سیر ترشی + خیلی کم سماق (غیر اجباری) + کمی نمک -----> کوبیدن مخلوط تا زمانی که یکنواخت و لطیف شود

5- شکستن یک تخم مرغ در مایه و ادامۀ فرآیند کوبیدن با گوشتکوب. مایه باید چسبناک باشد، می توان یک تخم مرغ دیگر و یک قاشق آرد اضافه کرد (غیر اجباری)

 

ذکرِ مصیبتِ فرآیند سرخ کردن کتلت:

6- سه ماهیتابه روی گاز، کف هر کدام کمتر از 4 میل روغن، ابتدا زیر ماهیتابۀ اول رو روشن میکنم و کم میکنم. از یک کفگیر فلزی به عنوان پاروی پهن کردن خمیر استفاده میکنم (مثل پاروهای نون سنگکی)، خیلی کم آرد رو کفگیر فلزیِ پخ می پاشم (غیر اجباری)، یک قاشق کوچک (قدر نارنگی) مایه برداشته و روی کفگیر پهن میکنم. کفگیر را داخل ماهیتابه برده و به آرامی با قاشق مایه را از روی کفگیر هل میدهم داخل روغن تا به آرامی بپزد، دور کتلت را با قاشق همان لحظه کمی صاف میکنم و فرم میدهم داخل ماهیتابه. به همین ترتیب کل سطح ماهیتابه اول را پر می کنم. سپس درب ماهیتابه را گذاشته و زیرش را زیاد میکنم تا کف کتلتها خوب بگیرد (حتی تا نزدیک به سوختن! جوری که قشنگ سفت بشه کفش. وگرنه موقع برگردوندن خورد میشه). وقتی که کف کتلتها خوب برشته شد، به آرامی و با احتیاط کتلت ها رو برمیگردونم و شعله رو تا ته کم کرده، در ماهیتابه رو میذارم تا روی دوم کتلتها و مغزشون با شعلۀ کم خوب بپزه. میرم سراغ ماهیتابه های دوم و سوم به همین شکل.

7- بعد از سرخ شدن کتلتها، اونا رو داخل سبد فلزی میذاریم تا روغنش بره (پیشنهاد شده روی دستمال کاغذی هم میشه گذاشت. ولی خوب کتلت کلا غذای ناسالمیه نسبت به غذاهای دیگه که پختشون رو تست کردم. خیلی نباید در بند سالم بودنش بود غذایی رو که تو روغن سرخ میشه :))

نکته: 3تا ماهیتابه من هیچ کدومش مثل هم نشد :| یکیش سوخت، یکیش خورد شد :))) واقعا امروز فهمیدم دختری که 10 تا کتلت یک شکل و یک جور خوب و سفت در میاره زن زندگیه :|

ولی خوب غذای سریع و خوشمزه ای بود. مخصوصا منی که بعد مامان این 6 ساله شاید دو یا سه بار قسمت شده غذاهای کوکویی خوردم و خیلی وقت بود هوس کرده بودم، چسبید جاتون خالی.

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهاب غ

قرض الحسنه - لذت معامله با آدم خوش حساب

امروز یکی از لذتبخشترین روزهای زندگیم توی ۷ سال اخیر بود. ۳ ماه قبل به یک نفر (خانمی) پولی قرض دادم برای دو قسط ۳ ماهه. که بدون کوچکترین پیگیری از جانب من، با برنامه ریزی دقیق و حساب شده امروز قسط اول رو که برای من و زندگی این روزهام مبلغ بالایی بود پس دادن. و حظ کردم واقعا. پر از حس خوبم.

بعد از تمام این ۷ سال که از الهه و نگار و مریم و باران و همه و همه، تیغ بهم خورده بود و تکه های ریز و درشت مالی ازم کنده شده بود و متقاعد شده بودم بین مرد و زن نباید بده بستون مالی باشه، امروز این خانم بهم ثابت کرد که معامله با آدم خوش حساب و خوش انصاف چه اندازه میتونه لذت بخش باشه فارغ از جنسیت. واقعا ایستاده دست میزنم به احترام عزت و مدیریت این خانوم. و لعنت میفرستم به الهه ها و بارانها و مریمها و امثالهم که تا الان دنیای کثیفی رو از زنها به من نشون داده بودن....

به زندگی میون آدمها شدیدا امیدوار شدم و از خدا میخوام بیشتر از این آدمها سر راه من و شما قرار بده. آدمهایی که میان بهت ثابت کنن راه و روش انسانیت هنوز پابرجاست.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهاب غ

چهار شرط عاشقی

همونجور که رو نیمکت پارک سر کوچه نشسته بودیم و سیب زمینی و مرغ تنوریمونو می خوردیم، هر ماشینِ *** که سر چراغ قرمز توقف میکرد، با دلهره بهم میگفت "یه وقت بابات نباشه" :))، میخندیدم.

نمیدونم چرا همونقدر که اون تمام این سالها ترس داشت خانواده خودش یا خانواده من ببیننم و ببیننش، من از فکر اینکه مثلا به خانوادم معرفیش کنم قند توی دلم آب میشد.

همونجور که سیب زمینی رو داخل سس میزدم، بهش گفتم میدونی الی، توی هر داستان عاطفی، عشق و عاشقی از نظر من چهارتا شرط داره:

1- اول اینکه تو بدونی هیچ کس رو قدر اون دوست نداری

2- دوم اینکه اونم بدونه هیچکس قدر تو دوسش نداره.

دوتا شرط دوم هم برا طرف مقابله. یعنی:

3- اونم هیچ کس رو قدر تو دوست نداشته باشه

4- و تو هم بدونی هیچ کس قدر اون دوستت نداره.

 

تصور چنین رابطه ای فکرشم ارضا کنندس. بهش گفتم می دونی که من هیچ کسو قدر تو دوست ندارم. گفت آره میدونم اینو بارها بهم ثابت کردی. گفت حتی اینو هم بارها بهت گفتم که تو زندگیم هیچ کس اونقدری که تو مراقبم بودی و به فکرم بودی هیچ کس انقدر دوستم نداشته و کمکم نکرده.

بهش گفتم می مونه دو شرط دوم که همیشه بهش شک داشتم. سکوت کرد. همون سکوت تلخ و گزنده که توی روابطم کامل بهش عادت کردم دیگه. بعد خداحافظی سوار ماشینش شد بره و از اینکه قبل تبریز برنامش شلوغ بود و نمیشد دیگه ببینمش پکر بودم. ماشینو که روشن کرد و رفت یادم اومد قاب و عینک آفتابیم رو (آره بالاخره خریدم!) تو ماشینش جا گذاشتم. بهش پیام دادم و گفتم فردا یا پس فردا به این بهونه ببینمت. گفت الان دور میزنم بهت میدمش. چهارراه بعد رو دور زد و برگشت. جلو پام پارک کرد و شیشه رو داد پایین. بهش گفتم امروز، خیلی جلوی خودم رو گرفتم بغلت نکردم. شیشه رو تا نصفه برگردوند بالا، از لای همون شیشه قاب عینکمو داد و سبز  شدنِ چراغ قرمزِ 30 ثانیه ای چهارراهمون رو بهونه کرد و با خداحافظی پاشو گذاشت روی پدال گاز و رفت.

 

+ دارم فکر میکنم تمام روابطم همینجور بوده. دوست داشتنهایی که برای طرف مقابلم، حتی اندازه ی مکث پشت یک چراغ 30 ثانیه ای هم ارزش نداشتم. خسته شدم از این دوست داشتنهای یک طرفه. نه الی، نه خانوم اولی، و نه تمام آدمهای کم اهمیت دیگه، هیچ کدوم هیچ وقت من رو دوست نداشتن. (برای خانوم اولی، قبلا نوشتم که وقتی آموزش و پرورش قبول شدم، پیشنهادم برای ازدواج رو رد کرد و گفت ترجیح میده توی خونه ای به عنوان عروس بره که رفاهش از خونه پدری کمتر نباشه حداقل. و خوب تازه بعد کار پتروشیمی یکم ادعای دوست داشتن میکنه که فکر میکنم همه موافق باشیم همین روند کافیه اثبات کنه یک نفر خودتو دوست نداشته هیچ وقت. وگرنه با شهاب معلم هم میشد زندگی کرد و عاشق بود).

 

+ فقط 3 ماه توی زندگی "دوست داشته شدن" رو جلوی یک دختر تجربه کردم. از آبان تا بهمن 98، با پرستو. و من اشتباه کردم. اگر عقل حالا رو داشتم، همون موقع که میدیدم شرط 3 و 4 دوست داشتن رو در پرستو میبینم و میبینم یک آدم انقدر من رو دوست داره و انقدر ساعتای روزشو با من پر میکنه، صبح بخیرش تا شب بخیرش بامنه، باید سریع شرط یک رو برقرار میکردم. نباید توی وب از دوست داشتنِ آتنا و الهه مینوشتم. آدمی که دوستت نداره، ارزش دوست داشته شدن نداره. چون با این کار فقط کسایی که دوستت دارن رو از دست میدی.

 

نصیحت من به شما هم همینه. وقتی میبینین یکی میاد تو زندگیتون که بیشتر از هر کسی تو زندگیتون دوستتون داره، و بیشتر از هر کسی تو زندگیش دوستتون داره، شما هم اگر دوست داشتنتون SO SO و پنجاه پنجاه هست، اصلا این فرصت رو از دست ندین، دو دستی بچسبین به این عشق و عاشقی. به هیچ کس قدر این آدم عشق نورزین و بیشتر از همه آدمای زندگیش بهش عشق بورزین. بعد یه مدت میبینید که از ته دل،خوشحال ترین آدمِ روی زمینید.

 

++ و خوب شاید حسن ختامِ این مطلب، همین شعرِ احتمالا از سید تقی سیدی (کلیک) باشه و قصۀ تلخِ عشق یه طرفه که به هر کامی بنشینه، دیگه اون کام با هیچ حلوا و عسلی شیرین نمیشه:

این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود

من عاشقِ او بودم و او، عاشقِ "او" بود....

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

جایگزین تایپ: تبدیل عکس به متن در گوگل درایو

مشغول تایپ یک سری جزوه بودم، که دیروز با این ترفند "تبدیل عکس به متن در گوگل درایو" آشنا شدم. احتمالا خیلی ها، مخصوصا کسایی که هنوز در جو دانشجویی هستین، با این ترفند آشنایید. ولی خوب از اونجایی که خیلی دلچسب بود برام یادگیریش، و خیلی حرص می خورم که چرا تا دیروز مثل اسکلا مینشستم تایپ میکردم، گفتم این نکته رو اینجا هم به اشتراک بذارم. تا دیگه هیچ آدمِ محتاج به تایپی ننشینه تایپ کنه!

با آموزش این پست (کلیک کنید)، می تونیم فایلهایی که به صورت عکس داریم رو به متن تایپ شده تبدیل کنیم. برای کسایی مثل من که دست تایپشون تنده، شاید سرعت رو خیلی زیاد نکنه، حدود دو الی سه برابر، ولی خوب مزایای دیگه ای داره: دیگه نیاز به کار کشیدن از مغز نیست برای تایپ کردن جملات. و خوب گوگل داک خیلی پیشرفته ست. مخصوصا توی کلمات علمی (متن من متن پزشکی بود). و خیلی از غلطهایی که حتی متن اصلی استادِ ارباب رجوعم داشت رو، گوگل داک اصلاح کرد و کمک کرد درستشون کنم و انتقال علم دست نخورده تر و درست تر انجام بشه :)

فوق العاده ست این ترفند. برای این روزها، دانشجوها و دانش آموزایی که امتحان مجازی دارین و جزواتتون هارد کپی یا اسکن شده هست، با یه روز دو روز وقت گذاشتن با این ترفند می تونید اون جزوات رو به پی دی اف قابل سرچ تبدیل کنید. بدون هزینه تایپ.

+ البته به عنوان کسی که بعد دانشجویی، با کمک تایپ و ترجمه امرار معاش میکرد، یکم دلهره دارم که تکنولوژی داره جای نیروی انسانی رو میگیره با سرعت زیاد! ولی خوب. چه میشه کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

تولد امسالم

تولد امسالم (هفته پیش) عجیب بود. یه جورایی کاملا ارضا کننده بود برام. خیلی ها سورپرایزم کردن، بسته به توانشون در دنیای واقعی یا پشت دگمه های مجازی، که واقعا برام ارزشمند بود. همه میدونن چقدر روز تولد برام مهمه و به همین دلیل چقدر من خودم رو مدیون کسایی میدونم که تولدم رو تبریک میگن.

 

1- از الهه شروع شد، از تبریز برای تعطیلات اومده بود تهران و تقریبا یک هفته قبل از تولدم، پیام داد همو ببینیم. در اوج بیشعوری بهش پیام دادم که ببین اگه باز بحث شراکت مالی که آبان 98 مطرح کردی رو میخوای مطرح کنی، همین تلفنی هم میشه دربارش صحبت کنیم و نیازی نیست بریم بیرون. و خوب گویا گند زدم! چون کادو خریده بود و گفت چون تولدت تهران نیستم میخواستم قبل رفتنم ببینمت و کادو بدم! من از این گندا زیاد میزنم تو زندگی راستش. چون آدم محتاطی هستم، اصولا سورپرایز کردن و غافلگیر کردن من خیلی سخته :)) و خیلی ها سر همین حس کردن من بیشعورم :)) به هر حال هر جور که بود الهه رو راضی کردم همو یه روز دیگه ببینیم. یه تیشرت زرد خوشگل پنبه ای برام خریده بود. با دوتا ظرف مرغ سوخاری و سیب زمینی. نیم ساعت همو تو پارک جلو خونمون دیدیم. و طبق معمول لباسشو از همون فرداش پوشیدم. سلیقه این دختر توی کادو خریدن خیلی خوبه. منی که همیشه فقط پول کادو دوست دارم، فقط سه تا کادوی الهه هست که همیشه با ذوق استفاده شون کردم و هنوز عطر و تیشرت شلوار خونه ای که خرداد 95 (اولین خرداد آشناییمون بعد اون اردیبهشت لعنتی) بهم داد رو دارم و لذت میبرم از استفاده شون.

ولی خوب متأسفانه بیشتر از اینکه به فکر کادو دادن به من بوده باشه، در کنارش دنبال پیدا کردن یک منبع مالی برای زندگی تبریزش بوده. چون همین یک هفته نزدیک 1 و 500 یعنی حداقل 5 برابر قیمت کادویی که برا من خریده ازم گرفته. تازه راه داشت بیشتر هم بگیره ولی شانس بدش دست من تنگه واقعا :/

 

2- دومین سورپرایز از شهرزاد بود. 3 ماه بهار امسال، حالم خیلی بد بود و عمده ترین دلیلش قطعا قهر شهرزاد با خونه و با من بود. هر دفعه بهش پیام میدادم برای احوالپرسی بلاکم میکرد. و منم از ترسم دیگه بهش پیام نمیدادم. تا اینکه دو روز قبل تولدم، روز دختر بود. با انگشتهای لرزون براش پیام تبریک تایپ کردم. و درنهایت خرکیفی دیدم که نه تنها بلاک نکرد، پیام داد فردا عضر یک کافه همو ببینیم. میدونستم صد در صد برا تولدم میخواد همو ببینیم.

رفتیم یک کافه روباز نزدیک خونه، منم براش یک کارت هدیه حداقل مبلغ بردم با یک شاخه گل به مناسبت روز دختر، و خوب اون برام از نظر هدیه سنگ تموم گذاشته بود. 4تا کادو، شامل دو پیرهن و یک تیشرت بگی سه دگمه ی ایکس لارژ و یک کمربند. که خوب تیشرت و یکی از پیرهنها رو پوشیدم تو تنم زار میزدن :)))))) روز مرد هم برام یک کفش خریده بود سایز 43. با اینکه کفش من تو جاکفشی سایز 42 هست. نمیدونم شهرزاد چرا داره دنیا رو به چشم خواستگارش بهنام میبینه!!! کلا هرچی میخره برا من حس میکنم به تن و سایز بهنام خریده. انگار چشماش تو دنیا جز بهنام دیگه کسی نمیبینه :)) به هر حال پیرهن و لباس گشادشو گذاشتم کنار اون کفش یک سایز بزرگ  توی کمد. و خرکیف از اینکه سال جدید زندگیم با آشتی شهرزاد شروع شده، اومدم خونه. رسیدم خونه، نوبت نگار بود؛

 

3- نگار اومده تهران. دوباره! گاهی به من میگه برسونمش اینور اونور. اون شب تا از جشن شهرزاد برگشتم خونه، بهم گفت بیا منو برسون خونه دوستم. بی حوصله بودم. ولی رد نکردم پیشنهادشو. رفتم و جلو در منتظر بودم. یهو دیدم با یه کادو و یک کاپ کیک که روش شمع روشن کرده بود، اومد جلو ماشین! خیلییییییییی سورپرایز شدم انصافا. نگار کسیه که خیلی گیجه خیلیییی. خودش هم گفت. گفت بهم که شهاب تو خیلی خوبی که تولدت یادم مونده! من تولد هیچ کس یادم نمیمونه! و خوب اون شب بعد دیدار شهرزاد، و بعد سورپرایزنگار، واقعا قلبم ذوب شده بود. اصلا انتظار این سورپرایز رو از نگار نداشتم. نگاری که میدونستم شاید محتاج صد هزار تومن پول برای زندگی در شهر غریب بود و چقدر برای همون کاپ کیک و پیرهن کادو توی دردسر افتاده.

 

4- بابا تولدمو یادش رفته بود. البته طی دو دعوا که به بهونه قهر شهرزاد سر من خالی کرده بود، گفته بود تو و شهرزاد دیگه بچه های من نیستین. ولی خلاصه کل روز قبل و روز تولدم بغض این فراموشی بابا رو داشتم. از طرفی هم نمیدونستم که یادش رفته یا چون ما دیگه بچه هاش نیستیم نمیخواد تولدی بگیره. ولی خوب بعدا فهمیدم یادش رفته و 5 شنبه شب با 4 روز تأخیر یک جشن دو نفره ی کامل با کیک و بادکنک و ریسه تولد خودش برام گرفت و پول کادویی که از طرف بابا حساب کرده بودم رو بهم داد! و طبعا از این جشن چهارم تولد امسالم هم خیلی خر کیف شدم :)

 

5- اهالی مجازی: پارسال خودم برای تولدم پست گذاشته بودم. طبق عادت همیشگی، بیان جلوم بازه و هی ریفرش میکنم آمار رو چک میکنم و تا عصر تولدم یکم دلگیر بودم از اهالی بیان. تا اینکه حوالی عصر بود یک پیام تبریک از یکی از اهالی بسیار بسیار بسیار عزیز بیان بهم رسید. این فرد با این محبتش رسما من رو بندۀ خودش کرد. ایشون سر کارم هم که برا مشکل احتمالی قلب به مشکل خورده بود نذر کرده بودن گویا. مگه داریم آدم انقدر مهربون توی مجازی؟ خدا برا نزدیکانش حفظشون کنه. واقعا کیمیان این آدمهای خوش قلب این روزها. یک تبریک مجازی غیر منتظره دیگه هم داشتم. از گروه دانشگاهم. یک خانمی که پاییز بهش برا انتخاب رشته ارشد مشاوره داده بودم و دانشگاه ما قبول شده بود ارشد رو شکر خدا. و در کمال تعجب دیدم که 24 خرداد نزدیکای آخر شب پیام تبریک دادن برا تبریک تولدم و اصلااااااا باورم نمیشد یادش مونده باشه. البته همون شب گویا درگیر و لنگ یک پروژه متلب برا یکی از درساش بوده که انتظار داشته منی که رشته م کنترله انجام بدم. که متأسفانه این روزا یکم زندگیم و حال روحیم خوب نیست نتونستم قبول کنم. خیلی دوست داشتم از روی جوگیری قبول کنم. ولی افسردگی من اگر باعث میشد نمره درسشو نگیره خیلی شرمنده ش میشدم. یک نفر میخواست با مبلغ دو تومن براش انجام بده. بهش گفتم ببینین من حاضرم 1 تومن بذارم دونگی بدیم این آقا انجام بده تا اینکه خودم انرژی بذارم و اخرم شرمنده شما بشم و نمره کامل نگیرین. دروغ چرا خانم خوشگلیه و بهمن ماهی و خوب هم دانشگاهی هم هست و فرصت خوبی بود برای اینکه با این پروژه ارتباطم رو باهاشون بیشتر کنم. ولی خوب حدود 23  یا 24 سالشونه و شاید برای منِ الان دیگه 33 ساله دیگه درست نباشه وارد شدن به یک رابطه با این اختلاف سنی.

 

6- خانم اولی: تبریک خانم اولی برام خیلی ارزشمند بود. چرا؟ چون تنها تبریکی بود که بامداد تولدم رأس ساعت 12:00 دریافت کردم. این یعنی ارزش دو طرفه در ذهن. این یعنی اگر چه دو ماه یک بار هم حال همو نمیپرسیم و هفته ها با هم صحبتی نداریم، ولی اونقدری در یاد هم هستیم که بامداد تولد همدیگه، راس ساعت 12:00 رو از دست ندیم. دمش گرم. این از نظر من یعنی احترام. و احترام و توجه، ارزشمندترین عنصر یک ارتباطه بدون شک.

 

7- همکارای محل کار. گل سرسبد تبریکای تولد امسال، پیام همکارام بود. همه مرد. پر از انرژی و محبت. پیامهاشون واقعا گل از گلم میشکفت وقتی پشت هم ارسال میشدن.

 

[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب داداش تولدت مبارک ایشالا همیشه شاد و خرم باشی. ❤❤❤ میدونم زود گفتم میخواستم اولین نفری باشم که بهت تبریک میگه.دمت گرم که اینقدر هوای بچه هارو داری .فدای مهربونیت❤❤❤❤
[11:15 AM, 6/14/2021] : تولدت مبارک شهاب مهربون و خوش قلب...همیشه سالم و پیروز باشی ککام🌹❤️😘
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جان عزیز تولدت مبارک خوش باشی همیشه❤️
[11:15 AM, 6/14/2021] : محمد حسن یه روز زوتر به پیشواز تولد شهاب رفتی
[11:15 AM, 6/14/2021] : تولد شهاب فرق داره مبارکه مثل ماه رمضون یه روز زودتر میریم به پیشواز 😁
[11:15 AM, 6/14/2021] : پیشاپیش تولدت خیلی مبارک باشه شهاب گیان، خیلی خوبه که تو رو داریم، ان شاا... همیشه سالم و دلخوش باشی❤❤🎂🌹😘
[11:15 AM, 6/14/2021] : اره انصافا باید یه هفته زودتر به پیشوازش رفت
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جان
مرد همیشه مهربون و دوست داشتنی
تولدت مبارک
ایشالا با همین فرمون بری جلو
و در کنار خونوادن همیشه شاد و سالم باشی💐😘
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب خان عزیز تولدت مبارک🌿🌸
این از شانس و خوشبختی ما بوده که عزیزی مثل شما تو جمع‌مون هست🙂
ایشالا زندگیت پر از شادی و خالی از استرس و نگرانی...🙂
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جان عزیز تولدت مبارک خوش باشی همیشه❤️
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب کاکو مبارک باشه علی الحساب😘😘😘
گفتم دوستان گفتن منم یی چی خالی نرم😝
اما فعلا تبریک درست حسابی بهت نمیگم که برسیم خود فردا
[11:15 AM, 6/14/2021] : تولدت مبارک باشه مرد تنهای شب،مرد روزهای سخت، مرد بامرام روزگار، مرد مهربون *** (اسم شرکت)، متین و مودب در بیان، شهاب خانِ غ***😘😘😘😘
همیشه بمونی برامون رفیق...
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جون زادروزت خجسته
انشالله که همیشه عمرت موفق و شاد و سربلند باشی💐❤️
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب عزیز که به ما نشون دادی آدم‌های دریادل چه جورن، تولدت مبارک باشه. امیدوارم خدا سعادت با تو بودن رو از ما دریغ نکنه.
[11:15 AM, 6/14/2021] : جناب غ عزیز، پیشاپیش زادروزت خجسته.
انشاالله خدا هممونو کنار هم سالم و تندرست نگه داره و شهاب گل همیشه مناسبت ها رو گوشزد کنه.
شهاب بزرگ ، خیلی خاطر تو میخام.
🌹❤️🌹
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جان تولدت یکی بر خودت صدتا بر ما مبارک که درجوار چنین گلی هستیم، بدون شک آشنایی با تو سعادتی بود که نصیبمون شد، ایشالا همیشه شاد و سلامت باشی 🎂🥳❤️😘
مرسی که هستی 🌹🌹🌹
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جان، رفیق شفیق تولدت هزاران بار مبارک، باعث افتخار هست که کنارمون هستی انشالله سالیان سال به شادی و سلامتی در کنار خانواده باشی🌹🌹🌹❤️❤️❤️
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب عزیز هزاران تبریک برای وجود نازنینت💞😘😘🌹🌹❤️❤️پیشاپیش زادروزت خجسته باد🥰😘ادم به خوش قلبی و مهربونی تو خیلی کم هست و خوشحالم که دوست و همکاری همچون تو دارم. امیدوارم همیشه تندرست باشی و خوب بمونی برامون
[11:15 AM, 6/14/2021] : الوعده وفا
تولد داریم چه تولدی
🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎂🎂🎂🎂🎂🎂🍰🍰🍰🥰🥰🥰🥰

شهاب عزیز دل،برادر گلم، زادروزت خجسته
بهترینها رو از خداوند از صمیم قلب برات آرزو میکنم 🌹، سال پیش رو زندگیت ان شاء الله سالی سرشار از سلامتی و شادی و موفقیت برای خودت و خانواده محترمت باشه، امیدوارم سعادت داشته باشم بتونم دلسوزی، مهربونیت، مرام و معرفتت رو اندکی جبران کنم، امیدوارم همیشه در کنار هم باشیم و از همتون بخصوص تو برادر بزرگم یاد بگیرم😍😍😍
تولدت کلیییییییییییی مبارک رفیق و یار خوش قلب، قطعاً خوش قلبی سعادتی هست که نصیب هرکسی نمیشه، قدر خودت بدون کاکو، 120 سالگیت ان شاء الله 😘 😘 😘 😘 😘
[11:15 AM, 6/14/2021] : سلام به شهاب عزیز که دوستی باهات باعث افتخاره
تولدت مبارک مهربون 😘😘😘🎉
واقعا واژه ها برا توصیف مهربونیت حقیر هستن
ان شاء الله زندگیت همیشه سرشار از خوشبختی، شادی، سلامتی و هوای تاره باشه🙏❤.

 

8- فامیل: تبریک داشتم از 3 تا از خاله ها. خاله نوشین همچنان بی دلیل باهام قهره. خاله شیرین شرمنده کرد و کادوم رو نقدی واریز کرد که اونم بسیار چسبید.

 

نتیجه گیری نهایی: نهار نخوردم قندم افتاده. فقط در مورد تولد امسال. یک نکته خیلی آزارم میده. من امسال 4 تا جشن تولد داشتم. با بابا، شهرزاد، نگار و الهه. چرا زندگیم داره میره به سمتی که باید جشن تولدهای دو نفره رو تجربه کنم؟ قهر بابا و شهرزاد به یک طرف. اشتباهم در رفتن به سمت دوست دختر (به جای ازدواج) یک طرف. اینکه آدمهایی توی زندگیم دارم که نمیتونم دور هم جمعشون کنم. هر یک به دلایلی. این غمناکه و این بهم میگه راهو اشتباه اومدی شهاب. تویی که دوست داشتی همه ی این آدمها یک جا و در یک جشن جمع بشن، راهو اشتباه اومدی عزیزم. مثلا امروز تولد نگار بود. دیشب به تلافی محبتش، یک سری وسایل تولد و کیک بردم جلو خوابگاه دادم دوستاش سورپرایزش کنن و سورپرایز هم شد. ولی با خودم میگم، این چه وضع زندگیه. حتی نمیتونی یه جشن تولد برای کسایی که دوستشون داری بگیری و مجبوری مثل راننده اسنپ وسایل جشن رو جلو در بدی بهشون. قطعا اگه الان همسرت کنارت بود، تمام این محبتها رو میتونستی روی خانواده متمرکز کنی.

و باز به تمام اتفاقات بعد مامان و تمام جواب منفیهایی که برای ازدواج از تک تک دخترا شنیدم فکر کردم و فکر کردم.... الان رسیدم به جایی که به خاطر یک اختلاف شخصی (که دلیل اختلاف بین من و بابا و شهرزاده) توان ازدواج ندارم. و فقط حسرت اون زندگی دو نفره برام مونده. شاید تا ابد.

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ

آراءِ باطله

 

اسم باطله برای آرای سفید اصلا اسم قشنگی نیست که وزارت کشور انتخاب کرده. آرای سفید حرف مهمتری از شرکت نکرده ها شاید داشتن. حرف با بغضی مثل بغض این بیت عجیب:
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم... (حافظ)

 

کامنت من یه جایی

 

+ آمار رأی سفیدا امسال نسبت به دوره های قبل عجیب بالا بود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

انتخابات 1400

این روزها از آدمهای زیادی در اطرافیان خودم (بیشتر رنج دهه 70 که به تبع نزدیک سن شاغل شدنشون هست)، من جمله شهرزاد، نگار و الهه و ... می شنوم که نمیخوان در انتخابات شرکت کنن. به دلایلی که لازم نیست همشو اینجا گرداوری کنم.

فقط میخوام در این پست این چالش رو براتون ایجاد کنم که یکم جدیتر به این فکر کنید که آیا رای بدم یا ندم؟ چرا بدم و چرا ندم.

صرفا طبق تجربه شخصی خودم:

1- میبینم که قشر وسیعی از ناراضیهای اطرافم، از همون سال 88 که میشد سال سوم لیسانس ما، خودشون آدمهایی بودن که از بیقانونی مملکت نهایت استفاده رو میبرن. حسین و پسرخاله هام جزو اصلاح طلبایی بودن که هیچ کدوم به قول مادرم 1 ساعت سربازی نرفتن تو این مملکت، حالا با قانون، بی قانون، با پارتی، با قانون من درآوردی، با هرچی. مهم اینه که یه جایی زورشون رسیده که سربازی رو جور کنن و نرن بر خلاف من و مردم عادی. این ناراضیهایی که من توی زندگیم دیدم، هیچ وقت جونشون رو گوشت جلو توپ و تفنگ نکردن. ریز و ملو غرهاشون رو میزنن همیشه. تا شرایط بی خطره راهپیمایی هم میرن. ولی به محض خطرناک شدن شرایط میرن طبقه 25 برجهاشون از بالا طبقه 25 برج یه الله اکبر بیخطری میگن و شروع میکنن فوروارد کردن عکسو فیلم کسایی که دارن کف خیابون سال 88 کشته میشن. تمام اون آدما هم همون سال 88 که ما درگیر چیشد چی نشد و تقلب و .... بودیم، چسبیدن به پیشرفت خودشون، بدون کوچکترین ریسک پذیری. حسین الان آمریکاست، پسرخاله هام استرالیا و نیوزیلند و مالزی.

هر کدوم الان در رفاه کامل و به دور از هرگونه هیاهو.

یا یک دوستی دارم از پادگان به اسم مهرداد. تو گروه پادگان یک ریز پستهای مخالف نظام و انتخابات و ... تقریبا 3 ساله برنامه تو گروه تلگرام پادگان همینه. مهرداد در فضای مجازی یک شخصیت ضد نظامِ کامله. همین آدم، وقتی با هم میریم بیرون، سوار ماشینِ اپتیماش که میشم، میبینم یه تسبیح رو سه دور چرخونده دور دندۀ ماشینش. با تعجب میگم مهرداد این چیه؟! میگه این وسیله کارمونه حاج شهاب! با این منو قضاوت نکن! بله. همین آدم تعریف میکرد چجور با ارز دولتی دوست دخترشو برد ترکیه و مشروب خورد و کرد و برگشت و باقی دلارها رو نرخ آزاد فروخت و اون زمان نمیدونم چقدر هم گذاشت توی جیبش. و اینها رو با افتخار هم تعریف میکنه از زرنگی خودش.

همین آدم الان اونایی که رأی میدن رو خر و گاو خطاب میکنه در حالیکه جایگاه شغلی اجتماعی مالی خودش رو توپ هم تکون نمیده.

و به قدر کافی پارتی داره که هر جا کارش قانونی گیر کرد، بتونه قانون رو دور بزنه.

----------------------------------

خلاصه کنم این داستانهای شخصی رو. سرتون رو درد نیارم. داستان زندگی من رو ریز به ریز از بلاگم خوندین و در جریانشین. من و امثال من پارتی نداریم، پولمون از پارو بالا نمیره. قدرت ریسک هم نداریم توی این مملکت بی ثبات که بتونیم سرمایه جور کنیم و با سرمایه گذاری جایگاه خودمون رو مستحکم کنیم.

من درس خوندم و سربازی رفتم. کل عمرم برنامه چیده بودم برای کار کارمندی. همه میدونید قبل اینکه این کار پتروشیمی من جور بشه چقدر زندگیم وابسته به کار آموزش و پرورش بود. و چقدر حکم مرگ و زندگی داشت برای من اون قبولی آموزش و پرورش. این داستان خیلی از جوونهای دهه هفتاده الان. اینکه جایی مثل آموزش و پرورش استخدام بشن و حقوق کارمندی تا دوران بازنشستگی تضمین بشه براشون حکم مرگ و زندگی داره براشون. خودم پارسال دقیقا توی همین شرایط بودم. حالا من این هشدار رو بهتون میدم. تو مصاحبه علمی آموزش و پرورش، یک نماینده بود که گویا عقیدتی بود ایشون. اول کاری که کرد دقت کردم، رفت صفحه آخر شناسنامه من رو نگاه کرد. چه بسا اگه صفحه آخر شناسنامه من پر از مهر نبود، من همون آموزش و پرورش هم که آخرین امیدم بود قبول نمیشدم.

به خاطر کرونا هم که الان 2 سالی هست آزمون پتروشیمی برگزار نشده و یعنی اگر آموزش پرورش پارسال نبود، من الان تقریبا شانس استخدامم رو از دست داده بودم.

میخوام بگم، تصمیم رای دادن و ندادن هر کس با خودشه. ولی دوتا نکته: اولا پای عواقب کارتون بایستید. هر تصمیمی که دارید. مثلا به شهرزاد میگم اگر رأی ندادی دیگه فرضا یک روز کارت گیر استخدام بیمارستانهای نظامی مثل بعثت اینا باشه باید قیدش رو بزنی ها، گفت اوکی. همین اوکی رو با خودتون بگین. مخصوصا شماهایی که توی سن استخدام هستین. اگر رأی نمیدین، اگر پارتی کلفت ندارین، بدونین فردا روزی یه جایی سرنوشت زندگیتون درگیر استخدام یه ارگان دولتی و گزینش بود، بتونین همین اوکی رو بابت ایستادن پای عقایدتون به خودتون بگین. دومین نکته اینکه این رای دادن یا ندادن تصمیم خودتون باشه. نه تحت تأثیر از جو امثال حسین و مهرداد و ...

شما رأی نمیدین، اینا راه خودشون رو برای زندگی بلدن و 4 سال دیگه نگاه میکنید و میبینید حسینهای زندگیتون مهردادهای زندگیتون هر سال وضع زندگیشون بهتر میشه توی همین بی قانونی، پژوشون مزدا3 میشه و مزدا 3شون سانتافه میشه. و این فقط شمایید که هاج و واج میمونید این وسط که چطوری اینی که از همه معترضتره بیشتر از همه داره توی این سیرک پیشرفت میکنه.

برنامه هاتون میتونه کار آزاد باشه، میتونه مهاجرت باشه. میتونه انقلاب و تغییر نظام باشه. هر برنامه ای دارید محترمه. فقط با برنامه ی شخصی خودتون جلو برید. نه طبق جو اطرافیان.

 

اگر خاطرتون باشه، بعد مجلسِ 98، من گفتم دلسرد شدم از نظام و دیگه رأی نمیدم. خوب الان استخدام شدم و چندباری توی پستهام گفتم از اینجا به بعد دیگه حداقل از نظام طلبکار نمیدونم خودم رو خیلی. از الان به بعد وظیفه خودمه که توی کارخونه سالم و با تعهد کار کنم.

رأی هم خوب به تبع میدم. ولی از نظر شخصی خودم اعتراضم رو با رأی سفید دادن نشون میدم. آره میدونم از نظر همتون این یعنی رأی به مشروعیت نظام و توهین به خون کشته شده های آبان و ... ولی من مثل شما فکر نمیکنم. و این حق رو بهم بدین که مثل شما فکر نکنم. از نظر من، وقتی صلاحیت کاندیداهای فعلی رو قبول ندارم، اگر از 30 میلیون رأی مثلا 5 میلیون رأی سفید در بیاد، متلک بزرگتریه به روند فعلی نظام تا اینکه مثلا مشارکت ده بیست درصد بیاد پایینتر. رأی سفید از نظر من فحش آبدارتریه برای اعتراض تا ندادن رأی که تقریبا 4 ساله حتی در صدا سیما هم علنی اعلام شده مشارکت این دوره مردم پایین خواهد بود و تجربه نشون داده این مشارکت پایین به نفع اصولگراهای نظام خواهد بود!! یعنی پیشاپیش مشارکت پایین رو به نفع خودشون و کاندید خودشون تفسیر کردن. از طرف دیگه من با رأی سفید خودم، ضمن نشون دادن اعتراض به 7 منهای 3 کاندیدای فعلی، و عدم صلاحیتشون در اصلاح امور، خوب مهر شناسنامه م رو هم برای آینده دارم. منافات هم با هیچ کار گذشته م نداره.

 

در کل همه جا هم گفتم. بحث نون فرق داره با هر بحث و عقیده ای. من و شمای مخاطب مثلا وقتی جشنواره فیلم فجر رو تحریم میکنیم، ضرری به خودمون و خانواده مون نمیرسونیم. ولی این بیرحمانه س که انتقاد کنیم بگیم شهاب حسینی و بازیگرهای دیگه مثلا چرا این جشنواره رو تحریم نمیکنن. ببین این راه کسب درآمدشونه. مثل عادل فردوسیپور، از صحنه حذفش کنن، مردم کمپین میزنن حقوقشو میدن؟ هیچ وقت نباید آدمها رو وقتی پای منبع درآمدشون وسطه قضاوت کنیم. این رأی دادن هم برای من حکم نون داشت. چون شک ندارم سال 99 در مصاحبه آموزش و پرورش، یک مهر خالی، به قیمت رد شدن منِ دارای صلاحیت، در مصاحبه آموزش و پرورش تموم میشد. منی که بر خلاف شمایی که تبلیغ رأی ندادن میکنی، نه پارتی دارم، نه عرضۀ شغل آزاد دارم، نه سرمایه خاصی برای شروع کار. و تنها امیدم استخدام دولتی بوده و هست و خواهد بود.

 

شما دوستان عزیز هم چه رأی میدین، چه نمیدین، چه مهاجرت میکنین، چه میمونین، براتون آرزوی موفقیت دارم در مسیرتون. به امید روزی که توی این مملکت همیشه حق نفر مقابل رو خودمون بهش بدیم و کسی مظلوم واقع نشه و برای گرفتن حقش از ظالم، نیازمند نفر سوم نباشه. قبلا هم گفتم؛ من اگه در جایگاه خودم، حق نفر پایینیم رو نخورم، و اجازه ندم نفر مستقیم بالادستم حقم رو بخوره، همه چی درست میشه. ولی باید قبول کنیم که اکثرمون، اکثرمون، اکثرمون، اکثرمون، اکثرمون توی این دو مورد میلنگیم. هرجا زورمون برسه خودمون تو سر نفر پایین دست میزنیم، و خیلی جاها صدای اعتراضمون جلو رئیس بالاسرمون خفه ست. انتظار داریم معجزه رخ بده تا این حق و ناحق وحشتناک و فاحش جامعمون درست بشه. خودمم از این قاعده مستثنی نیستم قطعا. خدا خودش بهمون توان بده.

یاعلی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

اذن پدر

الهه، که رفته استان آذربایجان زندگی میکنه، این روزا عکس خودش و پدر خدابیامرزش رو گذاشته پروفایلش. یک عکس ذوب کنندۀ قلب از پدرش و نگاهی که ترکیبی از صلابت و عشق به دختره. و این عکس این روزا بدجور چهارستون بدنم رو می لرزونه.

و هی به خودم فکر میکنم. به اینکه چقدر حالم میتونست از تماشای این نگاه پدرانه به هم بریزه اگر که طبق اصرارم، الهه یک بار در این 5 سال به درخواست هام برای رابطه جواب مثبت میداد. و اون وقت من چجوری میخواستم اون دنیا به این پدر و به این نگاه جواب پس بدم که من بدون اجازه شما و بدون توجه به این عشق پدر دختریتون، با دخترتون رابطه داشتم.

خدا رو شکر که هر بار به دلیلی این 5 سال این اتفاق نیفتاد و الان من ذره ای حس بد ندارم و لبخند صورت پدر الهه توی عکس لبریزم میکنه از کلی حس خوب. لبخندی که انگار بهم میگه مرسی که از دلپاکی و دلسادگی دختر من از اعتماد منِ پدر به دخترم سو استفاده نکردی.

من که حالم خوبه و انگار خدا مراقبم بود و تا اینجا سالم در رفتم. خدا به داد پسرایی برسه که باید صف ببندن برا رضایت گرفتن از پدر دخترایی که بی اجازه باهاشون بودن و این حق شرعی پدر دختر رو نادیده گرفتن و خدا همیشه گفته از هر حق الله و حق النفسی که بگذره، از حق الناس نمیتونه بگذره.

 

+ تا این سن در فشار جوونی، خیلی طرفدار آزاد شدن رابطه برای قشر جوون بودم و همیشه میگفتم دختر و پسر باید بتونن آزادانه رابطه داشته باشن. ولی این روزا، حالا همزمان با کاهش انرژی جوونی خودم، یه سری ابعاد دیگه برام روشن شده. این ترسناک بودن رابطه با دختر بدون اجازه پدر خیلی برام بولد شده. بیشتر از بعد اخلاقی. دختر و پسری که توی دوستیشون تصمیم میگیرن وارد رابطه فیزیکی بشن، قطعا جفتشون می دونن در 99 درصد موارد پدر دختر اگر بشنوه ماجرا رو خون به پا میکنه.

 

++ در کل همه فکر میکنن اینکه اجازه ازدواج دختر دست پدر باشه نشونه مرد سالاریه! ولی اینکه من این 5 سال درعطش یکبار بغل گرفتن الهه سوختم و حالا نشد که تو بغل بگیرمش و اجازه ش رو هم نداشتم، پس این قانون همون قدر که به ضرر دختر هست به ضرر پسر هم هست! این قانون درواقع بزرگتر و تجربه سالاریه و نه مرد سالاری!

البته که بماند در قانون دیگه، اون پسر حق داره برای نیازش بره جای مشروع دیگه مثلا ازدواج و صیغه با دختری که نیاز به اذن پدر نداره. ولی دخترِ پدر دار این اجازه رو نداره. ولی نمیخوام وارد بحث این بشم. چون بارها از خود خانوما شنیدم که میگن ما برعکس شما آقایون رو نیروی جنسی خودمون کنترل داریم! خوب پس اگه کنترل دارین هیس دیگه :)) پس دستور اسلام کامل درسته اصلا هم مرد سالارانه نیست.

 

+++ این روزهای بشدت بشدت بشدت تاریک زندگیم، با کلی حادثه تلخ داره سپری میشه. اتفاقا بیست روز پیش دادگاه شهرزاد بود که از دادگاه اذن ازدواج با نامزدش رو خواسته بود، بدون اجازه پدر. و شکر خدا دادگاه هم کاملا عادلانه و طبق عدم تناسب بین شهرزاد و نامزدش (مالی و تحصیلی و عدم شغل ثابت مرد)، رای رو داد به نفع بابا.

ولی اولا خواستم بگم که اینجا هم باز متوجه شدم اصلا مرد سالاری که توی محیط مجازی و اینستا و وبلاگهای همسایه تو گوشمون کردن در جامعه برقرار نیست! همینقدر بهتون بگم که شهرزاد چون 27 سالش شده، اگر نامزدش بیکار نبود و یک لیسانس ساده داشت، قطعا دادگاه بدون اجازه بابا رأی رو به نفع شهرزاد میداد! جوری که وکیل بابا که خودش هم خانوم بود شانس موفقیت بابا رو خیلی کم میدونست و میگفت اتفاقا چون جامعه دچار فساد شده، خیلی رأیها به نفع ازدواج هست حتی بدون اذن پدر! مگه دیگه پسر خیلی شوت و پرت باشه که قاضی نتونه هیچ جوره به نفعش رأی بده که متأسفانه خواستگار شهرزاد در همین حد شوت و پرت بود و قاضی هم نتونست به نفع شهرزاد رأی بده.

خلاصه اینکه این نوید رو از من داشته باشید که اگر پسری عاشقتون شد و کار و تحصیلات متناسب داشت و خانواده تون مخالف بودن، با یک دادخواست ساده خیلی راحت میتونید اذن ازدواج بگیرید از دادگاه.

کلا رویدادهای یک ماه اخیر و شکست پدرم در ندادن مهریه به همسرش و تا مرز شکست پیش رفتن جلو ندادن اذن ازدواج به شهرزاد بهم حالی کرد که ایران اونقدرها هم که زنا سیاه نمایی میکنن برای زنها ترسناک نیست و اتفاقا این ایران امروز، با این زنهای سو استفاده گر و کمی سنگدلتر از نسل مادرها، خیلی جای ترسناکیه برای مردها. و باید کلاهشون رو سفت بگیرن.

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۳
شهاب غ

آشپز آشخور (16) - خورش قیمه بادمجان

دقیقا مثل خورشت قیمه درست می کنم (با لپه بدون گوجه - که البته اشتباهه! ولی اینجوری دوست دارم و از بچگی عادت کردم!)، فقط کنار سیب زمینیها، یک ماهیتابه کدو سبز (4 عدد که حلقه ای خورد شده) و دو ماهیتابه بادمجون پوست کنده (پنج شش عدد نصف شده از درازا) تنوری میکنم توی فر (فقط با آغشته کردن به یک قاشق روغن زیتون، کاملا سالم) و به قابلمه خورشت اضافه میکنم.

خلال سیب زمینی رو هم این بار مخلوط نکردم با خورش، موقع کشیدن غذا، ریختم روی ظرف خورشت و خیلی بهتر شد.

 

+ این پوست بادمجون هم داستانیه. من با پوست تنوری کردم و بعدش پیه من درومد تا پوست بادمجون تنوری رو بکنم. چون یادمه مادر خدا بیامرزم هم وقتی بادمجونای خورشت رو میداد من رو گاز کبابی کنم، با پوست میداد. یا شاید اشتباه یادم مونده. ولی کلا نفهمیدم چرا خانمها پوست بادمجون رو قبل کبابی کردن و تا خامه نمیگیرن؟ من که حتما از دفعه بعد پوست می گیرم بعد تنوری میکنم.

 

++ خیلی خورشت خوشمزه ای شد جاتون خالی. احتمالا خورشتیه که بارها و بارها درستش کنم  :)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ