شخصی

تولد ما سه نفر - سال کبیسۀ میلادی و گوگیجه گرفتن اینجانب در علم نجوم

14 ژوئن، یا 24 خرداد، روزیست بسیار مهم، در این روز 3 شخصیت مهم و تأثیرگذار متولد شدن؛

1- اسطورۀ آرژانتینی مارکسیسم در امریکای جنوبی، ارنستو "چه" گوئه وارا در سال 1928

2- دونالد ترامپ، در سال 1946

3- و ... شهاب غ در سال 1988 laugh

این سومی طفلک خودکارش تموم شد، فرصت نکرد ادامه تحصیل بده مثل دوتای اولی پخی بشه :D

خلاصه که تولدم مبارک و پیشاپیش ممنون از تبریک همگی ^_^

 

پی نوشت اول - مارکسیسم اصلا نمیدونم یعنی چی :/ فقط خواستم یه لفظ قلنبه سلنبه بگم که مثلا بگم روز تولدم خیلی باکلاسه :دی

پی نوشت دوم - امسال سال میلادی کبیسه س و ماه فوریه به جا 28 روز، 29 روز بوده. مثل سال 1399 که کبیسه س و اسفند 30 روز هستش.

در این سالها، از 29 فوریه، تاریخ میلادی به مدت یک سال و بیست بیست و پنج روز، از سال شمسی یک روز عقب میفته تا 30 اسفند که کبیسه شدن سال شمسی، عقب افتادگی سال میلادی رو جبران کنه. برای همین امثال استثنائا تولد من و حاجی ترامپ و حاجی چه گوارا یکی نیست :( :دی من 24 خرداد همیشگی هستم، اونا 14 ژوئن یا 25 خرداد.

این کبیسه شدن سالها داستان عجیب غریبیه در علم نجوم (کلیک) که من کلا ازش سر در نیاوردم. علی رغم اسم خودم که با نجوم گره خورده (شهاب)، هیچ وقت به نجوم علاقمند نبودم. یعنی نفهمیدم خیلی رشتۀ سختیه.

پی نوشت سوم - کلا از اسامی نجومی خوشم میاد :دی اسمای مرتبط با آسمون مثل ناهید، پروین، بهرام، کیوان، مهتاب، ستاره و ... بشدت برام جذابن. مهتابها و ستاره ها همیشه برام خیلی جدی بدون هیچ معیار دیگه ای، به واسطۀ همین اسمشون کیس ازدواج محسوب میشدن :/ فقط با اشتیاق این فانتزی که روی کارت عروسیم بنویسن "شهاب و مهتاب عزیز" یا "ستاره و شهاب عزیز" پیوندتان مبارک.

خدایی ببین اسما چقدر به هم میان ^_^ :))

پینوشت چهارم - راستی شفاف کنم که اون گوگیجه حرف زشتی نیستا. معلم ادبیاتمون میگفت اون گو یعنی گاو. یعنی مثل گاو گیج شدیم.

 

پینوشت آخر - کلا ماه تولدم خرداد رو دوست دارم. ماهی که با تولد جرج بست افسانه ای در 1خرداد و اریک کانتونا (3 خرداد)، دو شماره 7 افسانه ای باشگاه محبوبم منچستر یونایتد شروع میشه. همین.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

آشپز آشخور (۷) - جوجه کباب طعم دار

بالاخره غذای راحت مخصوص مهمونیهای خودم رو پیدا کردم :/ راحت و خوشمزه و آبرومندانه و ارزون...

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
شهاب غ

لُژِ غیرخانوادگی - تئوری قالبِ یخِ من

احتمالا موافق باشید که اکثرا مطالب وبلاگ من، خوندنش برای جوهای خانوادگی مناسب نبوده هیچ وقت. مخصوصا توی پستهایی که از دغدغه های مسیر مجردی خودم نوشتم - اخیرا لیست نفرات دنبال کننده ها و دنبال شونده های گرامی دستخوش تغییر شده و خوب تک و توک از وبها متوجه شدم افراد متأهل و دارای خانواده هم در لیست دنبال کننده ها هستن. که به خاطر همین وظیفۀ خودم میدونم از این به بعد برای پستهایی که مناسب لژ خانوادگی نیستن، اول پست یک هشدار بدم. مطالب اونقدر مثبت هجده نیست که رمزدار بکنم، ولی خوب به هر حال این پستها مجردیه، مخصوص بخش دود گرفته و پاتوق قلیون کشای قهوه خونه های سنتی :))

(هشدار - این پست احتمالا برای جوهای خانوادگی مناسب نمیباشد)

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

آخیییییش کولر :*

بعد از دو هفته له له زدن تو گرما، امروز با کمک بابا که اومده بود پیشم کولر رو راه انداختم. هیچ سالی به کولر نیاز پیدا نمیکردم، نمیدونم چرا امسال بدون کولر نتونستم طاقت بیارم -_- از خودم ناامید شدم، پدرِ خوبی نمیشم :/ پدری که نتونه بدون کولر گرما رو تحمل کنه نمیتونه الگوی خوبی برای خونواده باشه :/ :دی

بریم سراغ یادداشت کردن نکات فنی راه اندازی کولر برای سال بعد، ان شاء الله اگر عمری باقی بود (من فنی صفرم! این نکات جهتِ یادآوری برای خودم مکتوب میشن، خیلی قابل استناد برای عموم نیستن)؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

New Style of Life 2 - کاهش تریگلیسرید

دوشنبه برای گرفتن جواب آزمایش خون و اعتیاد درمانگاه آموزش و پرورش بودم.

 

(حرف اول - چشمهای الهه) - در این پست (کلیک) گفته بودم که در مراجعه قبلی، یک خانمی رو دیدم با چشمهایی شبیه الهه. دروغ چرا، دوشنبه یکم تنبلیم می اومد برم نتیجه آزمایش رو بگیرم. ولی چون روز آزمایش خون گفته بودن نتیجه دوازدهم اعلام میشه، با خودم گفتم حتما اون خانم که چشماش شبیه  الهه ست هم چون با من یک روز آزمایش داده نتیجه ش همون روز اعلام میشه. 6 صبح به هر جون کندن بود خودم رو از تخت کندم و به عشق دیدن دوبارۀ چشمهایی که فقط شبیه چشمهای الهه بودن، رفتم تا درمونگاه پارکِشهر. وسط کارهام، همینجور که منتظر نوبتِ دکتر عمومی بودم، باز دوباره یه چشم دیدم شبیه الهه :)) هی دیدم دختره محل نمیذاره. برام عجیب بود. چون این بار با مادرش اومده بود. گفتم لابد مادرش هم فرهنگیه خودش هم میخواد استخدام بشه. مادرش که رفت داخل، دل رو زدم به دریا و سلام کردم بهش. طفلک نگاهم کرد و با استرس و تته پته و شک زیاد جواب داد. یک نگاه به کفشاش کردم با خودم گفتم شهاب خاک تو سرت. این اصلا اون خانوم هفته پیشی نیست :)) آقا یا بساط کرونا و ماسک رو زودتر جمع کنید، یا یکی بیاد چهارتا بزنه تو سر من تا وسط این کرونا، هر چشمی رو که دیدم شبیه چشمای الهه س باهاش سلام علیک نکنم :دی

سوای از شوخی. فکرِ الهه و ذکرِ الهه این روزا داره خورد میکنه من رو. فکری که می دونم فقط فکره. به قول داریوش و شهرام از کسی هم کاری دیگه بر نمیاد. اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد. فقط میدونم هر وقت یاد چشماش می افتم، تا قیامت دلِ من گریه میخواد.

 

(حرف دوم - تریگلیسرید) - آقا همه چی اوکی و خوب بود. نتیجه همه فاکتورهای خون، قند، کلسترول، خوب، ولی هوف تریگلیسرید 420 (نرمالش 160 هستش). بدجور ترسیدم از دوشنبه. میخوام شیوۀ زندگی خودم رو کامل تغییر بدم و این کوفتی رو سریع بیارمش پایین. دکتر قرص داده ولی نمیدونم قرصش رو بگیرم یا نه. توی این سن فکر کنم خیلی زوده برای شروع قرص چربی خون. فعلا از دیروز ورزش رو شروع کردم؛ دویدن ساده در پارک پردیسان - مربی تربیت بدنیمون در دانشگاه، دکتر کَمایی، به بچه ها میگفت، شما هیچ کار نکن، فقط بدو. بیخود نمیگن دو مادرِ ورزشهاست. موقع دو شما نمیدونم پنجاه و چندتا عضلۀ بدنت از نمیدونم چندتا عضله درگیره. خودم هم شخصا اصلا به ورزشهای بیهوازی و بدنسازی اینا اعتقاد ندارم. به نظرم وزنه بردارها اصلا ورزش سالمی رو دنبال نمیکنن و دیر یا زود همشون مشکلات قلبی عروقی پیدا میکنن. خودم فقط به ورزشهای هوازی اعتقاد دارم. دو و ایروبیک. بذار ببینم میشه به زودی شنا و حتی دوچرخه سواری رو هم در برنامه جای بدم یا نه.

در مورد تغذیه - خوب واقعا دلم نمیاد از غذاهای خوشمزه ای که تازگی یاد گرفتم بپزم دل بکنم. ولی چاره نیست. باید با قرمه سبزی و لوبیا پلوهای خوشمزۀ خودم خداحافظی کنم :(

در مورد مقاله - یک مقاله هم پیدا کردم و نشستم ترجمه ش کردم (لینک منبع انگلیسی) - خلاصه ش رو این پایین میارم. کاملش در ادامۀ مطلب. به امید خدا. دیروز استارت ورزش رو با دور کمر 103 و وزن 83 (قد 174) زدم. میریم برای رسیدن به دور کمر حداکثر 90 تا آخر تابستون.

 

13 روش ساده برای کاهش تریگلیسریدها

تریگلیسریدها یکی از انواع چربیهای خون هستند.

پس از خوردن غذا، بدن کالریهایی را که به آن نیاز ندارید به تریگلیسرید تبدیل می کند و برای مصارف بعدیِ انرژی در سلولهای چربی ذخیره می کند.

  1. کاهش وزن

خلاصه: کاهش حداقل 5 درصدی در وزن بدن اثری دائمی در کاهش سطح تریگلیسرید خون دارد.

  1. محدود کردن مصرف شکر

خلاصه: کمینه کردن شکر افزودنی موجود در رژیم غذایی متشکل از لیموناد، آب میوه و شیرینیها می تواند سطح تریگلیسرید را کاهش دهد.

  1. دنبال کردن یک رژیم غذایی Low-Carb (میزان پایین کربوهیدرات)

خلاصه: دنبال کردن یک رژیم با میزان کم کربوهیدرات می تواند به کاهش چشمگیر سطح تریگلیسرید خو منجر شود، به ویژه در مقایسه با رژیم کم چربی.

  1. فیبر بیشتری بخورید

خلاصه: افزودن فیبر از منابع میوه، سبزیجات و غلات کامل به رژیم غذایی می تواند سبب کاهش تریگلیسرید شود.

5. ورزش منظم

خلاصه: رژیم تمرینی منظم با تمرین هوازی پرشدت می تواند با افزایش کلسترول خوبِ HDL موجب کاهش تریگلیسریدها شود.

6. اجتناب از چربیهای ترانس

 

خلاصه: رژیم حاوی مقادیر بالای چربی ترانس می تواند سطح تریگلیسرید خون و همچنین خطر ابتلا به بیماری قلبی را افزایش دهد. مصرف غذاهای فرآوری شده، Bake شده (نانوایی)، و سرخ شده را محدود کنید تا میزان دریافت چربی ترانس بدن شما کمینه گردد.

7. دو بار در هفته ماهی چرب بخورید.

 

خلاصه: ماهی چرب سرشار از اسید چرب امگا3 است. میل کردن دو وعده در هفته از این ماهی می تواند خطر بیماری قلبی و سطح تریگلیسرید را کاهش دهد.

8. افزایش میزان ورودی و دریافت چربی غیراشباع در بدن

خلاصه: روغنهای غیراشباع مونو و پُلی، به ویژه وقتی به جای دیگر انواع چربیها به کار بروند، می توانند سطح تریگلیسرید را کاهش دهند.

9. الگوی وعدۀ غذایی منظمی را برای خود برقرار گردانید.

خلاصه: در حالی که مطالعات در مورد تأثیر تناوب و تعداد وعده های غذایی در روز بر سطح تریگلیسرید مبهم و غیر شفاف است، مطالعات نشان میدهد که الگوی منظم وعده های غذایی می تواند فاکتورهای خطر بیماری قلبی متعددی را کاهش دهد و از مقاومت انسولینی جلوگیری کند.

10. محدود کردن ورودی الکل بدن

خلاصه: برخی مطالعات توصیه می کنند که محدود کردن مصرف الکل می تواند سطح تریگلیسرید شما را پایین نگاه دارد.

11. افزودن پروتئینِ سویا به رژیم غذایی

خلاصه: سویا ترکیباتی دارد که مزایای سلامتِ متعددی دارند. خوردن پروتئینِ سویا به جای پروتئین حیوانی میتواند سطح تریگلیسرید خون را کاهش دهد.

12. خوردن مغزیجات درختیِ بیشتر

خلاصه: مغزیجات مواد مغزی متعددی که برای قلب سالم است را دارا هستند، من جمله فیبر، اسیدهای چرب امگا3 و چربیهای غیر اشباع. مطالعات توصیه می کنند که خوردن 3 الی 7 مشت از مغزیجات درختی در هفته می تواند تریگلیسرید خون را کاهش دهد.

13. از مکملهای طبیعی استفاده کنید

خلاصه: مکملهای متعددی در کاهش تریگلیسرید خون مورد مطالعه قرار گرفته اند، من جمله روغن ماهی، شنبلیله، عصارۀ سیر، مقل هندی و زردچوبه.

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

مهربونیهای کوچک (4)

اگر آقا هستید، و اگر با همسر یا مادر زندگی میکنید، موقع پخت غذاهای سرخ کردنی (مثل نیمرو)، لطفا حواستون به گاز باشه. ما آقایون علاقۀ عجیبی داریم به تماشای جیلیز ویلیز غذای سرخ کردنی داخل ماهیتابه. اصلا هم حواسمون نیست این روغن شتل شتل داره میپاشه این ور اون ور روی کتری و گاز.

موقع سرخ کردن غذا، یا نیمرو، یه درب بذارین روی ماهیتابه، مادرتون و همسرتون ده برابر بیشتردوستتون خواهند داشت :)

مادر من که خیلی این حرکت رو دوست داشت و براش کلی ارزش داشت.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

آشپز آشخور (6) - نیمرو چشم گاوی

یک فرماندۀ فومنی (قلعه رودخانی) توی پادگان داشتیم، به نیمرویی که زرده ش هم نخورده باشه میگفت نیمرو چشم گاوی. من که از سر لجبازی یک بار هم بهش نیمرو چشم گاوی ندادم، ولی الان خودم توی خونه یه دستور طبخ من در آوردی جور کردم؛

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

مهربونیهای کوچک (3)

قیمت خرید ضایعات فلزی - کلیک

 

ترجمۀ فارسی از مطلب یک سایت فنلاندی در مورد فرهنگ بازیافت در این کشور - کلیک

 

از این به بعد نمیخوام زباله های فلزی رو دور بندازم (زباله هایی از قبیل قوطی فلزی و حلبی پنیر و ... - ظروف نذری یا غذای آلومینیومی - آلومینیوم و فویل روی قوطیهای پلاستیکی پنیر - قوطیهای فلزی رانی و نوشابه - قوطی کنسروها مثل تن ماهی، رب گوجه و ...). میخوام همه رو بشورم و تمیز در یک کیسه جمع کنم تا به وزن یک یا دو کیلو برسه. دقیق نمیدونم مقایسه به چه شکله، ولی تقریبا مطمئنم در زمان معین، زباله های فلزی با ارزش به مراتب بیشتری جمع میشن (شاید قیمت یک کیلو مقوا و یک کیلو فلز ضایعاتی هم سنگ باشن، ولی خوب قطعا جمع کردن یک کیلو فلز از پسماند منزل مسکونی، زودتر محقق میشه تا جمع کردن یک کیلو کاغذ).

حالا با این یکی دو کیلو فلز تمیز جمع شده میشه کلی کار خیر کرد؛ میتونید خودتون ببرید غرفه های بازیافت، و با کالهایی مثل پودر شوینده یا شامپو تعویض کنید.

من احتمالا اون کیسه فلز رو بدم به یک دوره گردی که توی سطح های زبالۀ تهران دنبال پسماندهای بازیافتی میگرده.

توضیح اینکه ما بیشتر از بیست ساله تمام پسماند خشک رو جدا میکنیم و بیرون میذاریم، ولی همیشه دیدم خوشحالیِ دوره گردها از دیدن قوطیهای فلزی رب و رانی، چند برابر خوشحالیشون از تحویل گرفتن چندتا قوطی پلاستیکی پنیر و نوشابه خانواده ست.

این کارم احتمالا یکم خودخواهیه. در واقع اگر اون زباله های فلزی رو هر روز بیرون بذارم، بالاخره یک دوره گرد برشون میداره. ولی میخوام خودم خوشحالی یک دوره گرد خاص رو وقتی کیسۀ دو کیلویی فلز رو بهش میدم توی چشماش ببینم :|

خبیث شدم چرا انقدر :|

 

- اگر درصد کمی، احیاناً خدای نکرده زبونم لال، در منزل خود بازیافت پسماند خشک صورت نمیدین، بگم که ربطی به مهربونیتون نداره اون دیگه. شما کاملا بیشعور تشریف دارید :| از همین امروز تفکیک پسماند خشک و تر رو شروع کنید لطفا مرسی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

ما بنده های غیر قابل پیشبینی

یه کانال دارم توی تلگرام توش تولد آدمایی که برام مهمن رو وارد کردم، به اضافۀ سالگرد فوت عزیزانم به اضافۀ لوکیشن مزارشون. یه سورۀ یاسین و سورۀ ملک و سورۀ قدر هم همیشه آماده برای اجرا در این کانال هست. به مناسبت فوت خاله اعظم، نوحۀ "اسم اعظم" از غلام کویتی پور (کلیک) رو اضافه کردم به این کانال و هر روز توی مسیر بهشت زهرا، کنار سوره هایی که گفتم گوش میدم. عصر که توی خونه بودم، این نوحه پلی میشد و همینجور وقایع کربلا جلو چشمام رد میشد، از مُسلّم شدنِ کوفه رفتنِ مسلم، تا باقی ماجرا. تا دونه دونه کشته های این واقعه. که خوب به وضوح به رقیّه، دختر سه سالۀ امام حسین (ع) فکر کردم که بعد از کربلا و در شام فوت کردن. یاد یکی از پسرهای یکی از گپای تلگرام افتادم. یه خوک، که بهش میگفتن رضا ... (لقب رو نمیگم چون ممکنه بعضیا بشناسن). تالار داشت. یادم اومد اون سفرۀ حضرتِ رقیه داشت شبِ نمیدونم چندمِ هر محرم. (شبی که منسوب به حضرت رقیه ست).

(ماجرای رضا و مهسا - این بخش رو به دلیل مثبت هجده بودن حذف کردم) ولی در کل داستان رضا برام جالبه. مسیر از سفرۀ حضرتِ رقیه، تا ****؛ این مسیر مسیرِ عرش به فرشه. نفسِ آدم چقدرررررر دامنه نوسانش بالاس... هووووف.

 

(مراسم هفتم خاله اعظم) الان از سر خاک برگشتیم. واقعا خسته م. و یکم زخمی. پیامهای تسلیتی داشتم از خیلی از رفیقای قدیمی، آتنا، خانوم اولی و نگار بعد دیدن استوریهام از خاله اعظم همگی پیام تسلیت فرستادن. پری استوری رو دیده و ترجیح داده سکوت کنه. خوب به نظر من، زبون به اعلام تسلیت باز کردن، یکی از نشانه های شعور آدماست. و علی رغم همۀ بیشعوریهای خودم، خیلی خوشحالم که به هر طریق، این آدم از زندگی من خارج شد. بعضی مواقع کارهای خدا بیحکمت نیست.

 

(فردای شلوغ) فردا روز شلوغی دارم. صبح ثبت نامِ دانشگاه فرهنگیان برای دورۀ آموزشی یکساله (بدون حقوق) - بعدش یک قرار ملاقات با هادی، همون رفیقم که مبتلا به اسکیزوفرنی شده. و ساعت دو، منیر، دوست و رفیق قدیمی مامان خواهان دیدن من شده. یک مدته با رفیق مشترک خودش و مامان پیگیر احوالم هستن. اون دوست، شماره من رو با اجازه خودم داده به دخترش، که به من مشاوره بده برای ورود به مارکتینگ دم نوش نیوشا (همون ساختار هرمی رو داره تقریبا بازاریابیشون یکم علمیتر). از دختره بدم نیومد. ولی خوب طبق معمول اولین چیزی که برام مهم بود رو پرسیدم؛ شما متولد کدوم ماه هستین؟ جواب عجیب بود! 10 شهریور.... تمام چهارستون بدنم لرزید. کلا سرنوشت من با این شهریوریها گره خورده انگار. دخترهایی کاملا باب سلیقۀ من از نظر جذابیتهای دخترونه، ولی به شدت ترسناک و پدر در بیار در بخشهایی مثل بخش مالی و بخش جنسی. کلامم بیفته طرفشون نمیرم :/

خلاصه  اینکه فردا منیر خانم و دوستش خواستن ساعت 2 من رو ببینن. خود شیفته نیستم، خودم هم پخِ خاصی نیستم. ولی در اصل به احترام فوق العاده بودن مادرم، خیلی از دوستای مادرم رو من و شهرزاد برای ازدواج با بچه هاشون دید مثبت دارن. حدس میزنم دیدار فردا هم برای چشیدن مزۀ زبون من برای ازدواج با آزاده ست. پدر آزاده فوت کرده. خودش تهران تنها زندگی میکنه و مادرش مشهد پیش پسرش. و آزاده، مثل همۀ شهریوریهاست که یه رگ روباه مکار و گربه نره ای دارن و فکر میکنن یه جای کوفتی مثل بورس یا مارکتینگ هست که میشه پول بکاری و درخت پول دربیاد و بدون زحمت و تلاش تا آخر عمر ماشین شاسی و ویلا بخری باهاش. کلا تا حالا شهریوری ندیدم به فکر یک شبه پولدار شدن نبوده باشه :)) الهه و پری تو فکر بورس بودن. اینم الان تو مارکتینگه و دنبال زیر شاخه جمع کردنه.

الان یه دلیل دارم برای ازدواج کردن، و ده تا دلیل دارم برای ازدواج نکردن. برای خود آزاده این ده تا دلیل دوبل میشه. یکیش همینکه پدرش فوت کرده. بعد از دیدن درک نکردنهای پری سبت به پکر بودنم در روز مادر، تصمیم گرفتم حتما با دختری ازدواج کنم که حتما یکی از پدر یا مادرش فوت شده باشن. تا راحتتر درک کنه پنچر بودن من در روز مادر رو. ولی خوب الان، بهنام (خواستگار شهرزاد) هم پدرش فوت کرده. به بابای خودم نگاه میکنم. میبینم حق داره حداقل با ازدواج یکی از من یا شهرزاد، یک هم صحبت هم شأن و هم سن خودش پیدا کنه. بابا الان خیلی تنهاست. زنش هم 25 سال از خودش کوچیکتره و حداقل از نظر همصحبت بودن نمیتونه شریک خوبی برای بابا باشه که نیست. وقتی هم پدر بهنام فوت کرده و هم احتمالا پدر خانوم آیندۀ من، بابا با ازدواج من تنها تر از همیشه میشه. برای همین ترجیح میدم اقلا الان بحث ازدواج با آزاده رو بولدش نکنم (البته هنوز 19 دلیل دیگه دارم برای ازدواج نکردن). فردا رو ولی به احترام مامان و دوستیش با منیر خانم، این ملاقات رو رد نمیکنم.

خدا رو چه دیدی، شاید هم یهو یه خواستگار خوب برای شهرزاد سراغ داشتن.

خستم. باتریم تموم شد :)) شب بخیر :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

سرزمینی برای پوسیدن

گفته بودم، آدمی هستم که میتونستم یک کفش رو 5 سال پام کنم بدون اینکه آخ بگه... تا اینکه به پدیده ای به نام معتاد شدن به رفتن سر خاک اموات گرفتار شدم :/

کاش پوتینای پادگانم رو نگه داشته بودم. این بهشت زهرا خاکشم طعم مرگ میده... صدای پوسیدن برگ، طعمِ بوسیدنِ مرگ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ