شخصی

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

New Style of Life

یک سال با هر مکافاتی که بود گذشت و سالگرد مامان امروز برگزار شد.

تو زندگی هیچ کسو قدر مامان (و حالا و بعد اتفاقات این یه سال شاید بتونم بگم غیر مامان!) دوست نداشتم و ندارم. یادش همیشه برام زنده ست... ولی تصمیم گرفتم دیگه مطلبی و حرفی در مورد فوت مامان ننویسم. یه مطلبو می خواستم آخر امسال و روز مادر بنویسم، و بگم شانس ما اولین سال بی مادریمون دوتا روز مادر داره :))

که اونم همین جا میگم و دیگه این شرح پریشانی و قصۀ بی سر و سامانی بعد مادر رو می بندم.

امروز رو می خوام پایان یه برهه ی 5 ساله در نظر بگیرم، برهه ی پنج ساله ای که خیلی چیزا رو از دست دادم، من جمله تمام امیدها و آرزوها رو. برهه ی پنج ساله ای که تنها نکته مثبتش شاید آشنایی با دختری بود که همون الف قامت یار رو بر لوح دلمون نقش بست و این حرفا :دی

بی آرزو اما با یه امید به آینده، می خوام از امروز یه نقطه بذارم سر تمام اتفاقات این پنج سال.


+ شنبه ی دیگه اعزامم برا خدمت مقدس :)) هنوز نمی دونم کجا افتادم و کجا قراره زیر پرچم خدمت کنیم، اگر دورآبادی جایی قسمتمون شد، تا یه مدت از حضورتون تو فضای مجازی خدانگهدار. سه جا برا امریه درخواست دادم امیدوارم موافقت بشه بتونم خود تهران بمونم ولی خوب فعلا گویا تیزهوش کارشناس و کارشناس ارشد صنعتی شریف تو این 5 سال اخیر اونقدر منفعل بوده که هیچ کدوم با درخواستش موافقت نکردن و باید برگرده پادگان و کلانتری پست دادن و متهم جابجا کردن تو یه سال و نیم پیش رو :دی


++ 5 سال قبل که بعد قبولی ارشد از خدمت برگشتم، و بماند که تو همون 3 ماه، گریه چه ها بر سر چشمای مامان نیاورده بود، وقتی برگشتم مامان هربار تو خیابون سرباز می دید به بابا میگفت "بزن کنار این مادرمرده ها رو سوار کن تا یه جایی برسونیم."... "بزن کنار این چندتا سیب رو بدیم این مادرمرده ها بخورن طفلکا.." بقیشو نمیگم :) قرار شد دیگه از این به بعد چیزی نگم :دی


+++ نمی دونم دقیق نقش روح و دل رو تو خط دادن به انتخابهای آدم. ولی گاهی پیش میاد تو زندگی که می بینی انتخاب اولت در عین بیتجربگی محض، بهترین و  بینقصترین انتخابت بوده. مممم کوتاه بگم، ناز شست بعضی دخترا که مرد رو تشنۀ محبت زنونه می کنن، ولی جدیدا فهمیدم دخترایی هم هستن که می تونن از هرچی زنه تو زندگیت سیرت کنن. تاحالا به وجود عفریته اعتقاد نداشتم :دی


++++ آقا یه پیام اخلاقی مثبت هیژده هم ته پست بگم و والسلام. هیچ وقت تو یه رابطه به یه پسر نگین عزیزم من مشکل جنسی رو  حل می کنم تو مشکل مالی رو! من هرچی فکر می کنم دودوتاچارتا می کنم، بلانسبت، خانومهای روسپی هم دقیقا همین کار رو می کنن. پیام اخلاقیم اینه خانومی (یا همسری) که خودش نیاز جنسی نداره و فکر می کنه داره به مرد لطف می کنه رو باید شب ساعت 9 گذاشت دم در... (تو ذهن امیدوارم موضع گیری شکل نگیره، خیلی از مردا هستیم که مارم به دلایل دیگه باید ساعت 9 گذاشت جلو در :دی)

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

دوباره پاییز....

کودﮐﯽ ۷ﺳﺎﻟﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ برد ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ

ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ!

ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺖ :ﮐﯽ؟؟

ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :ﭘﺎﯾﯿﺰ !

ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺖ :ﭘﺎﯾﯿﺰ کی هست؟؟

ﮔﻔﺖ ﻭﻗﺘﯿﮑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﻣﯿﺮﯾﺰﻧﺪ..

ﺑﭽﻪ آﻣﺪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺦ ﻭﺳﻮﺯﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺮﮔﻬﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﺪﻭﺯﺩ....!!!


منبع داستان: نت

پ.ن: شک نکنید هر کودکی که نه، هر آدمی اگر می دونست شروع پاییز و ریختن هر برگ، مرگ مادر رو نزدیک و نزدیکتر می کنه، برگها رو به درخت که هیچ، آسمون رو به زمین می دوخت تا ....

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ