شخصی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

جیکر کسی رو بخورید که جیگرشو سیخ کشیده

فکر می کردم به اینکه ما مردها اکثر مواقع (اکر نگم همۀ مواقع) خوب می دونیم زنها چی می خوان. خوب می دونیم کدوم زن چه موقعی محبت می خواد، کی دلش هوس دعوا کرده، کی دلش آرامش بدون بحث میخواد، کِی دلش خنده، تفریح، ددر دودور می خواد، کدوم دختر دلش متلک و تیکه شنیدن می خواد، کدوم دختر هوس ناز کشیدن زده به سرشو ناز می کنه... هوووم آره همه اینا رو یه جورایی ما مردا خیلی خوب تشخیص میدیم. ولی خوب کاش امیال خودمون این رادار تشخیصمون رو غیر فعال نکنه.

شما آقایی که خودتم می دونی خوب تشخیص میدی یک زن در هر لحظه تو چه مودی هست و چی می خواد، هیچ وقت، هیچ وقت زنی رو تو شرایطی که دوست نداره قرار نده. هیچ وقت زنی رو وادار به انجام کاری یا تحمل شرایطی که دوست نداره نکن... اسم این کار تجاوزه. تجاوز. روحی، جسمی، مادی معنوی و ...

اصولا زنها شخصیتهایی به شدت بخشنده هستن، اگر ببینین یه کاری رو مجبور به انجامش نیستن و فشار و استرسی رو ذهنشون برای انجامش نیست، به شور و اشتیاق و نشاطی دو چندان انجامش می دن و خیلی خیلی بیشتر از چیزی که توقع شما بوده روش انرژی می ذارن... این بخشندگی عنصر جدا نشدنی قلب یک زنه. با زنها لج نکنید!

8 مارس، روز جهانی زن گرامی باد و این حرفا....
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

دیالوگ سکوت

"ببین من الآن فقط و فقط یه بُعد از تکلیف زندگیم روشنه و ازش مطمئنم. اونم اینکه ایدآلترین زنی که لحظۀ آخر آرامش زندگیم از 40 تا 50 سالگی کنارش لذت می برم تویی... ولی شیوۀ رسیدن به اون آرامش 40 سالگی رو نمیدوووونم."


+ شاید اگه یه روز زندگی خودمو فیلمش کنم، یکی از دیالوگ مونولوگهای خوب اون فیلم همین چند خط باشه... مونولوگی که با سکوت او، مونولوگ موند و ما موندیم و حسرت یک دیالوگ ماندگار...

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

اون روزا، ما دلی داشتیم واسه بردن

یک تغییر کاملا ملموس رو در زندگی خودم نسبت به شش ماه قبل حس میکنم. تا قبل اون هم زندگیم بازده قابل توجهی نداشت، ولی هدف داشتم، یکمی روحیه و عطش تلاش، کلی نشاط و از همه مهمتر دلخوشی. الآن هیچ کدوم از این 4 فاکتور رو ندارم و خیلی پررنگ تأثیرش رو تو شیوۀ زندگیم دارم می بینم. برای بررسی بهتر این نقطۀ عطف، تصمیم گرفتم پستهای وبم از سری قبلی که بیان بودم (و به دلیل فشار روانی بیماری مادر حذف کردم) رو دوباره به همراه نظرات و پاسخها اینجا ارسال کنم... می خوام بعد شیش ماه یه نگاهی بکنم به اون نقطۀ عطف و به روزهای قبلش... روزهایی که به قول سیاوش ما دلی داشتیم واسه بردن، جونی داشتیم واسه مردن...

بدحالم مثل جسمی که ملک الموت روحشو قبضه کرده ولی یادش رفته جونشو بگیره... یک کلام یعنی برزخیترین زندگیِ پس از مرگ....


+ اطلاع رسانی: به این ترتیب بیست و دو پست آتی وب،باز نشر 22 پست حذف شده از سری قبلی وب نویسی در همین آدرس خواهد بود.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

لبخند تو

عالم همه سرگشتۀ ترفند لبانت *** ابروی گره کرده و پیوند لبانت

پیوند گسستی و گره باز گشودی *** تا بشکفد این باغ به لبخند لبانت

بر دفتر جانم ز ازل نقش تو بنشست *** استادی و من شیفتۀ پند لبانت

لبریز و لبالب شده جانم به لبم تا *** مشتق کنی این واژه به پسوند لبانت

یا ایتها العشق که این تلخی ایام *** شیرین شود از مزۀ چون قند لبانت

در محکمه ت دل، لبِ رسوایی ما شد *** زان جرعه که نوشید ز سوگند لبانت

از بند جهان وا رهد آن دل که بیفتد *** در سلسلۀ موی تو و بند لبانت

گاهی بنما یادی از این دل که نپوسد *** ضحاک، به زنجیرِ دماوند لبانت

پنجم اسفند 1394



+دستمون که خالیه مجبوریم شعر کادو بدیم برا سپندار مذگان و اینا :D

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ