بین تموم این سالای دوست داشتنش،  تنها باری که یه حس ملموس و بکر رو تجربه کردم، وقتی بود که اولین بار کنارش یه خیابون بلند رو قدم میزدم، غرور مردونه فوران می کنه وقتی بهترین پیرهنتو که فکر می کنی خوشتیپت می کنه :)) پوشیدی و شونه به شونه ش یه خیابونو قدم میزنی و موقع حرف زدنش به لبهاش خیره میشی، ولی اصلا حالیت نیست چی داره میگه. چون تو ذهنت فقط داری با فخر فروشی تمام به مردم فکر می کنی که میدونی تو رو کنار جواهر نابی مث اون می بینن و به به و چه چه می کنن به این شانس و اقبالت :دی شیرینترین حس دنیاس وقتی با قدماش تلق تلق خیابون رو میره و تو نه با قدم، که با سر ، کنارش...

ده سال هم بگذره، شیرینی اون اولین هم قدمی از یادم نمیره.


هرکه دمی با تو بود یا قدمی رفت

از تو نباشد به هیچ روی شکیبا

غیرتم آید شکایت از تو به هر کس

درد احبا نمی برم به اطبا (سعدی)