شخصی

۴ مطلب با موضوع «ممنوعه های من» ثبت شده است

قانونهای من: قانون کرایه تاکسی

قبلا یکی از قانونهای ذهنی خودمو گفته بودم(قانون قالب یخ)

یه قانون دیگه تو روابط آدما کشف کردم من به اسم قانون کرایه تاکسی

البته خوب این قانون رو همه کشف کردن ولی من فقط برا خودم روش اسم گذاشتم.

فرض کنید سوار تاکسی میشید و زمان پرداخت کرایه، راننده باید مقداری پول خورد به شما برگردونه ولی این مقدار پول خورد رو نداره. که زیاد هم پیش میاد این قضیه. و یک نفر بین شما و راننده باید با گفتن جمله ی "قابل نداره" از حق خودش بگذره. حالا به نظر شما کدوم‌بهتر و عادلانه تره که از حق خودشون بگذرن؟ قطعا هرکس نظری داره چون عدالت این بود که پول خورد موجود میبود و باقی پرداخت میشد و الان همین که پول خورد موجود نیست هر کار کنیم عدالت برقرار نمیشه و هر یک از دو راه حل ناعادلانه ست و هرکی هر راه رو انتخاب کنه میتونه حق باهاش باشه!!

ولی تو ذهن من راه حل عادلانه تر اینه که مسافر از حق خودش بگذره. چرا؟ چون:

مسافر در اون روز فقط با یک راننده رابطه داره و فقط یکبار لازمه از حقش بگذره

ولی راننده در روز با ۲۰۰ مسافر سر و کار داره و اگر قرار باشه از حقش بگذره ضررش هنگفت میشه.

خب همین شد قاعده و اصل من در روابط با آدما!

هرجا حس کردم داره بهم ظلم میشه، نگاه کردم ببینم طرف مقابل اگر با نفرات زیادی از من ارباب رجوع سر و کار داره، منم سعی کردم‌درک بیشتری داشته باشم، تو صف بانک حوصله و صبر بیشتری داشته باشم و تعامل به مراتب بیشتری از خودم نشون بدم.

 

 

این قانون خیلییییی کاربردیه و همیشه وقتی به عنوان ارباب رجوع به جایی مراجعه میکنیم کمک میکنه رفتار متمدنانه تر و تعاملگرانه تری داشته باشیم

چه وقتی در قالب بیمار به پزشک مراجعه میکنیم چه وقتی چه در سوار شدن‌به تاکسی چه مراجعه به بانک و ... 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ

ممنوعه های من (3) - نوازندۀ ثابت، نوازندۀ دوره گرد

+ خیلی حواسم هست که به نوازنده های خیابونی که ثابت یک جا ایستادن کمک نکنم. یا حداقل قشنگ اطراف رو نگاه میکنم و ببینم بلندی صدای سازشون و فاصلشون تا نزدیکترین واحد مسکونی چقدر تناسب داره با هم. خیلی حواسم هست این کمکی که من به این نوازنده میکنم، فردا تف سربالا نشه و نفرین اهل محل نشه تو صورتم. اهل محلی که عاصی شدن از دست صدای بلند بلندگوی بعضی نوازنده های نفهم.

 

+ گاهی یک کلیپی در فضای مجازی پخش میشه از یک پیرمرد گوژپشت ویلون زن، که گاهی با آهنگهای شادش رقص هم داره و میبینم مردم کلی تشویق و تمجید میکنن ازش و غش و ضعف میرن برای روحیه شاد این پیرمرد مونقره ای. ولی پوزخندم میگیره. جالب اینجاس که این پیرمردِ دیو...ث چهار سال دهن ما رو نزدیک خونمون مورد عنایت قرار داد. صدای ویولونش رو تا ته زیاد میکنه و می ایسته کنار مجتمع میلاد نور، و حالا نزن و کی بزن. این صدا برای 5 دقیقه شنیدن قشنگه، شاده، ولی برای کل عصرهای تابستون و زمستون، از غروب آفتاب تا 10 شب شنیدن شکنجه ست! لعنت بهت پیرمرد. لعنت بهت. بابت تمام عصرای بهار و تابستون که به خاطر خودخواهی تو نتونستیم پنجرۀ رو به کوچه رو باز کنیم و پنجره مون رو رو به صدای ساز تو و به تبع، رو به نسیم عصر بهار بستیم، لعنت بهت و به هر کسی که بهت پول میده.

 

+ قطعا به همین اندازه، طرفدار کمک به نوازنده های دوره گرد هستم :) (محض خاطره بازی بشنویم آهنگ موشیرو میشونه از شهر موشها رو - کلیک)

 

+ این مورد رو همه میدونن و خیلیها اجرا میکنن جدیدا: به کودکان کار کمک نکنیم. این حرفم خطرناکه. یک کودک کار واقعا ممکنه تنها نون آور خانواده باشه. ولی فعلا غالبشون بچه دزدی هستن و صاحبی که دارن و بدون دلسوزی در سن درس و بازی، اینا رو ول میکنه سر چهارراهها و جدیدا حتی یاد گرفتن میبینن کسی کمک مالی نمیکنه میگن برامون یه چیزی بخر گشنه ایم. من حتی کمک غیر مالی هم به اینا نمیکنم چون با خودم میگم 1 درصد ممکنه این کمک الان من صاحب اینا رو تشویق کنه در آینده بچه های بیشتری از پدر و مادرهای غافل بدزدن. چرا ثوابی کنم که عینِ گناهه و دودش در آینده ممکنه توی چشم خودم هم بره و فردا روزی بچه ی خودم رو هم از توی یک کالسکه جلوی یه مغازه موقع غفلت همسرم بدزدن؟

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهاب غ

ممنوعه های من (2) - نظامِ دلال پرور یعنی بن بست اقتصادی

ممنوعۀ امروزم تشخیصش خیلی راحت نیست. مخصوصا توی ایران امروز که همه شدن دلال.

من میگم که باید یه پویش راه بندازیم، و موقع خرید کردن (هر نوع خریدی)، فقط از کسایی که خودشون مالکِ ملکِ تجاریشون هستن خرید کنیم. دست فروش هم عیب نداره. ولی به هیچ وجه از فروشندۀ مستأجر هیچ خریدی انجام ندیم. گفتم پیدا کردن و تشخیص و تمییز فروشنده از دلال خیلی آسون نیست. در واقع وظیفه ای هست که بر عهدۀ نظام حاکمه. ولی خوب نظام حاکم ما متأسفانه خودش بیشترین سود رو از اجاره دادن پاساژها و اماکن تجاری میبره و اصلا کلی پاساژهای بزرگ و غول شرق و غرب تهران توسط همین ارگانهای کله گندۀ ایران ساخته میشن و بعد اجاره داده میشن.

حرفم شاید در نگاه اول بیرحمانه به نظر بیاد. که چرا از فروشندۀ مستأجر خرید نکنیم؟ لابد بعضیا با خودتون میگین که مگه اون زن و بچه نداره.

 

صاحب پاساژمون میگه قبلنا میشد با اجاره‌هایی که جمع میشه یه پاساژ دیگه ساخت ولی الان نمیشه، بخاطر همین ما مجبوریم هر سال ۳۰ درصد به اجاره‌ها اضافه کنیم.
جداً ایران واسه دلال‌ها و از آب گل‌آلود ماهی بگیرها خانه‌ی آماله.

*Meisam*

@OfficialPersianTwitter

حقیقت ماجرا همینه. وقتی ما از یک فروشندۀ غیر اصیل خرید میکنیم، یک فروشندۀ جوانی که فقط میخواد با فروشندگی (در واقع دلالی محض) راه 20 سالۀ کاسب جماعت رو یک ساله طی کنه؛ در واقع خواه ناخواه داریم چند برابر پول خدمت یا جنسی رو که مصرف می کنیم میدیم برای بزرگ و بزرگتر شدن حباب اون اجاره دهندۀ ملک که کلا بازیگر این صحنۀ خرید و فروش نیست.

یک مثال - سربازی که بعد از من اومد قسمت من، دید من به شدت آدمی هستم کاری (محل خدمت رو براش جهنم کرده بودم و همه کارهایی که من میکردم رو فرمانده ها از اون بنده خدا هم انتظار داشتن - این قانون خدمته که سربازی که درست کار کنه توقع رو از بقیه میبره بالا. یک قانون نانوشته هست بین سربازها که همه با هم لش باشید و کار ارباب رجوع رو راه نندازین. یک نفر خلاف این مسیر شنا کنه کار همه رو خراب میکنه. که خوب من گوشم بدهکار این حرفا نبود. پروندۀ امریه خودم برای سهل انگاری یک سرباز دیر ارسال شده بود و از پذیرش امریه جا مونده بودم و اصلا نمیخواستم بلایی که یک سرباز سر زندگی من آورد رو با سهل انگاری سر زندگی ارباب رجوع دیگه بیارم و تل انبار کردن پرونده ها روی میز من باعث بشه یک لوله کش یا نجار و بنای ارتش از 300 تومن افزایش حقوق سر ماه برا زن و بچه ش جا بمونه. در واقع دلیل سرباز نمونه شدن من هم همین بود. شبهایی که دستور حقوقی ماه بعد ارتش بسته میشد من با اجازۀ فرمانده 3 یا 4 ساعت بیشتر میموندم و همۀ ارتقا حقوقیها رو وارد سیستم میکردم تا نون زن و بچۀ هیچ کارگری لنگِ سهل انگاری من نمونه. و بشدت هم از این کارم راضی هستم هرچند تا دلتون بخواد فحش خوردم از سربازهای هم دوره م. ولی خوب من کلا لجبازتر از این حرفام که با یکی دوتا دهن کجی و ترشرویی هم رده هام بخوام از کاری که میدونم درسته پا پس بکشم).

خلاصه هادی رفیق و سرباز جایگزین من، موقع ترخیصم از خدمت، من رو معرفی کرد به دوستش، یک مرد 37 الی 40 ساله به نام مجید ایران نژاد. که گویا با تولیدی لباس نوزاد و لباس کودک معامله داشت. یک مغازه نمیدونم کدوم بازار داشت. و جدیدا یک مغازه هم پاساژ میلاد نور در شهرک غرب اجاره کرده بود. و دنبال فروشنده بود برای مغازه پاساژش که هادی من رو به عنوان یک نیروی با وجدان و کاری بهش معرفی کرده بود. یک ساعتی قرار گذاشتم برم پیش این آقا مجید برای قرار و مدارهای کلی کار فروشندگی. همون یک ساعت اصول و قواعد خیلی تلخی در مورد کاسبیِ دلالگونۀ ایران دستگیرم شد. مجید یک سری عروسک ردیف کرده بود تو ویترین مغازه تن هر کدوم یک لباس کودک. به من میگفت ببین، اینا روش قیمت خورده 85 هزار تومن، الآن که حراج هماهنگ میلاد نوره به خریدار میگی که 65 هزار تومن میفروشیم. اگر مشتری چونه زد، تا 45 هزار هم بیا پایین. ولی اگر دیدی یکی خیلی بد پیله س و خیلی داره چونه میزنه، تو 35 هزار هم بفروشی ما سودمون رو کردیم.

بله! قیمت روی جنس 85 هزار تومن - فروش با حاشیه سود: 35 هزار تومن.

وقتی مجید قیافه ی هاج و واج من رو دید، گفت ببین آقا شهاب اینجا میلاد نوره. مشتری نمیاد اینجا که جنس ارزون بخره. جنس ارزون بهش بدی فکر می کنه داره بنجل میخره. باید گرون بهش بفروشی که زنه بره به فک و فامیل و دوست و آشناش پز بده بگه اینو از میلاد نور خریدم برا بچه م 90 هزار تومن.

خوب واکنش من؟ یک درصد فکر کنید من بتونم حتی یک جنس رو به این شیوه بکنم تو پاچۀ مشتری و عذاب وجدان شب خفه م نکنه. سریع خداحافظی کردم و زدم بیرون.

مجید مقصر نیستها. مجید هم باید خرج اجارۀ واحدی که توی پاساژ بشدت معروف میلاد نور رو اجاره کرده به نحوی در بیاره. مشکل اینجاس که قیمت اجاره واحدهای تجاری ما به شیوۀ سرسام آوری بالاست و مسئولین پخمه هم توی این مورد هیچ نظارتی روش ندارن. در واقع چرا داشته باشن وقتی خودشون هم دارن ازش سود میبرن؟ این حرفم رو طبق سند و مدرک میزنم ها. یک فامیل سفیر داریم که این باندهایی که بین خودشون دارن، سهام رستورانها و اغذیه فروشیهای بین راهی اتوبان تهران شمال رو پیش پیش (حداقل 10 سال قبل وقتی مادرم بود) بین خودیهاشون تقسیم کردن. بله یعنی شما که فردا میری اتوبان تهران شمال، ضمن پرداخت عوارض سرسام آور، اگر وسط راه در یک رستوران بخوای چیزی هم میل کنی، ناخودآگاه یک مبلغی واریز میکنی به این باند مافیای سیاسی اجتماعی که در ساختار نظام حاکم بر ایران شکل گرفته.

قدیما شرایط خیلی دلنشینتر بود. پدر عطاری داشت، پسر از برکت مغازۀ پدر، کم کم میومد توی کار عطاری. یه مغازه کنارش علم میکرد میگفتن این پسر همون حاجی عطاره. قدیم شغل پدر، میرسید به پسر و همه چی خوب پیش میرفت. ولی خوب یه سری خر مغزشون رو گاز گرفته. میان میگن گیرم پدرِ تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل. یک سری نفهم میان مثلا با سهمیه هیئت علمی مخالفت میکنن. سهمیه هیئت علمی که حالا جالبه، بر عکس تمامی سهمیه های ایثار گران و ... هیچ ظرفیتی از ظرفیت عادی کنکور رو پر نمیکنه. و یک سهمیۀ مازاد بر ظرفیت دانشگاه محسوب میشه. اینایی که با سهمیه هیئت علمی مخالفن، دقیقا حرفشون مثل اینه که بگی یک عطار حق نداره فوت و فن  کارش و بنکدارها و عمده فروشهایی که میشناسه رو به پسرش معرفی کنه و کمک کنه پسرش در مسیر پیشۀ خانوادگیشون از بقیه مردم عادی جلو بزنه. میگن اون عطار باید بیاد فوت و فن کاسبی رو به همه یاد بده و همه شانس عطار شدن داشته باشن و سالم رقابت کنن. What a bullshit! عجب **شری خدا وکیلی. بگذریم.

حرف آخر - من شخصا یک لیست ذهنی دارم از صاحب مغازه های با وجدان و قدیمی. کسایی که میدونم جنس با کیفیت، با قیمت مناسب و بشدت با دوام میدن دست مشتری. نتیجه ش شده اینکه 5 سال قبل یک کفش مردونۀ 40 هزارتومنی از فروشندۀ کفش همیشگی خودم خریدم و هنوز توی پای من این کفش آخ نگفته هنوز فکر کنم 2 یا 3 سال دیگه برام کفش باشه(البته به برکت واکس مرتبی که به این کفش میزنم). هر وقت باز هم کفش بخوام، در جا میرم سراغ همون مغازه که آخر بار پسرش جای خودش پشت دخل بود. میرم سراغ خودش تا یک وقت از جنس با کیفیت دادن دست مشتری پشیمون نشه.

با خون خودمون، زالوها رو بزرگتر نکنیم. برابر کیفیت و دوام جنس مورد نیازمون پول پرداخت کنیم. نه یک قرون بیشتر نه یک قرون کمتر.

این همه شاسی بلند و ماشینهای لوکس آخرین مدل که مثل قارچ تو شهر هر روز بیشتر میشن، نه ارث پدریشونه، نه پدرسگِ دزدن. اینا رو من و شما با حقوق کارمندی پدر مادرمون که با زحمت جمع میکنن، بزرگ کردیم. با دادنِ پولهای سرسام آور برای اجناسی که میدونیم حتی نصف این مبلغی که پرداخت میکنیم هم هزینه ی تولید نداشتن.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

ممنوعه های من (1)

من هیچ وقت باغ وحش نمیرم. من هیچ وقت حیوون یا پرنده ای رو در قفس نگه داری نمی کنم. من هیچ وقت از تماشای یه زبون بسته در قفس لذت نمیبرم.

نمیدونم اسیر کردن یک حیوون زبون بسته و جدا کردنش از زیست گاه و آب و هوای مناسب زندگیش و آوردنش به هزاران مایل دورتر از زیستگاهش و تماشا کردنش توی قفس چه لذتی میتونه داشته باشه. مخصوصا توی عصر و دوره ای که کافیه یه مرورگر اینترنت باز کنی و طبیعیترین و کاملترین و آموزنده ترین مستندها رو در مورد حیات وحش تماشا کنی.

در خانوادۀ من باغ وحش و سیرک ممنوعه، چه الان که این خانواده یک نفره ست. چه آینده برای بچه های فرضی من. بچه های نداشتۀ من، شاید با اصرار و مظلومنمایی بتونید من رو متقاعد کنید براتون لواشک و یا آب انبه بخرم، ولی پاسخم به دیدن کردن از باغ وحش، یا خرید یک قفس پرنده، همیشه یک نهِ قاطع خواهد بود :)

 

پینوشت: چقدر این فیلم مردِ فیل نما غمگینه....

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ