گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست
ور تو پنداری مرا بیتو قراری هست نیست
#مولانا
+ این روزا از در و دیوار دلتنگی می باره
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست
ور تو پنداری مرا بیتو قراری هست نیست
#مولانا
+ این روزا از در و دیوار دلتنگی می باره
جالب اینه که ما مردا وقتی زنی رو از دست میدیم. روز زن دلتنگش میشیم، ولی اون دلتنگی روز مرد چندبرابر بغضش وحشتناکتره.
سختتر از اونکه روز زن زنی نباشه بهش تبریک بگی اونه که روز مرد زنی نباشه بهت تبریک بگه.
+ حقیقت تلخ روز... دلتنگی و بغض پدر برای همسفر سی ساله ی زندگیش بود.
++ دیشب سکانسی از فرندز بودم که چندلر به بهونه اختلاف با مونیکا، با رییس اداره شون میرن استریپ کلاب و وقتی برمیگرده یه دیالوگ ناب به مونیکا میگه. اینکه من ترس زندگی بدون تو رو دیدم و قول بده هیچ وقت منو ترک نکنی...
باید مرد باشی و زنی که دوستش داری رو از دست بدی تا بفهمی تصور زندگی بدون اون الهه چقدرررر میتونه رعب انگیز باشه... دلهره آور...
پارسال لیله الرغائب یادمه این شعر افتاده بود رو زبونم.
همه هست آرزویم، که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی...
(فصیح الزمان شیرازی)
و خوب، خیلی خوشحال و شاکرم که این آرزو محقق شد و من بالاخره چهره ای رو دیدم که مدتها آرزوی دیدنشو داشتم.
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
(حافظ)
دیدار دوست محقق شد، این بار، نوبتی هم باشه، نوبت یه آرزوست: وصل دوست.
امیدوارم سال دیگه اولین پنجشنبۀ ماه رجب، با خوشحالی از برآورده شدن این آرزوم بنویسم.
من عمیقا معتقدم که آرزوهامون منتظرن که محققشون کنیم. و قلبا امیدوارم تک تک آرزوهای شما دوستان رنگ تحقق بگیرن امسال به همت و تلاش خودتون :)
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می کنند
(حافظ)
سلام خدمت همگی... سال نو رو با کمی تاخیر تبریک عرض میکنم. لحظه ی تحویل سال در جوار حرم امام رضا کامنتدونیمو باز کردم و دوستان بیانی رو یاد کردم. امیدوارم سالی پربرکت و توام با سلامتی در پیش رو داشته باشید =]
ام اسی خوشبخت - نگین ... - بلاگر کبیر ^_^ - نگار :) - رها - دکتر میم - پریسآتیس - شملیا - آیبک - خاتون - خانوم پاف - آقای روانی - ناصریا - ت.ح - خانم زرافه - آریانا - علی رضائیان - Death MJ - MehrA - مضراب - صبا.
"ببین من الآن فقط و فقط یه بُعد از تکلیف زندگیم روشنه و ازش مطمئنم. اونم اینکه ایدآلترین زنی که لحظۀ آخر آرامش زندگیم از 40 تا 50 سالگی کنارش لذت می برم تویی... ولی شیوۀ رسیدن به اون آرامش 40 سالگی رو نمیدوووونم."
+ شاید اگه یه روز زندگی خودمو فیلمش کنم، یکی از دیالوگ مونولوگهای خوب اون فیلم همین چند خط باشه... مونولوگی که با سکوت او، مونولوگ موند و ما موندیم و حسرت یک دیالوگ ماندگار...
یک تغییر کاملا ملموس رو در زندگی خودم نسبت به شش ماه قبل حس میکنم. تا قبل اون هم زندگیم بازده قابل توجهی نداشت، ولی هدف داشتم، یکمی روحیه و عطش تلاش، کلی نشاط و از همه مهمتر دلخوشی. الآن هیچ کدوم از این 4 فاکتور رو ندارم و خیلی پررنگ تأثیرش رو تو شیوۀ زندگیم دارم می بینم. برای بررسی بهتر این نقطۀ عطف، تصمیم گرفتم پستهای وبم از سری قبلی که بیان بودم (و به دلیل فشار روانی بیماری مادر حذف کردم) رو دوباره به همراه نظرات و پاسخها اینجا ارسال کنم... می خوام بعد شیش ماه یه نگاهی بکنم به اون نقطۀ عطف و به روزهای قبلش... روزهایی که به قول سیاوش ما دلی داشتیم واسه بردن، جونی داشتیم واسه مردن...
بدحالم مثل جسمی که ملک الموت روحشو قبضه کرده ولی یادش رفته جونشو بگیره... یک کلام یعنی برزخیترین زندگیِ پس از مرگ....
+ اطلاع رسانی: به این ترتیب بیست و دو پست آتی وب،باز نشر 22 پست حذف شده از سری قبلی وب نویسی در همین آدرس خواهد بود.
عالم همه سرگشتۀ ترفند لبانت *** ابروی گره کرده و پیوند لبانت
پیوند گسستی و گره باز گشودی *** تا بشکفد این باغ به لبخند لبانت
بر دفتر جانم ز ازل نقش تو بنشست *** استادی و من شیفتۀ پند لبانت
لبریز و لبالب شده جانم به لبم تا *** مشتق کنی این واژه به پسوند لبانت
یا ایتها العشق که این تلخی ایام *** شیرین شود از مزۀ چون قند لبانت
در محکمه ت دل، لبِ رسوایی ما شد *** زان جرعه که نوشید ز سوگند لبانت
از بند جهان وا رهد آن دل که بیفتد *** در سلسلۀ موی تو و بند لبانت
گاهی بنما یادی از این دل که نپوسد *** ضحاک، به زنجیرِ دماوند لبانت
پنجم اسفند 1394
+دستمون که خالیه مجبوریم شعر کادو بدیم برا سپندار مذگان و اینا :D