شخصی

دستِ بیقرار دارم من، فکر فرار دارم من :))

مسلما از الان تا یک هفته یه تریلی پست و مطلب در مورد دستِ بیقرار در فضای مجازی خواهید خوند.

فقط کوتاه بگم موضوع امشبِ سریالِ پایتخت، من رو برد به 25 سال پیش، و یکی از به یاد موندنیترین نقشهای بازیگری که در دوران کودکی دیدم. سال 1371 و فیلم "مجسمه" با بازی فوق العادۀ امین تارخ. با محوریت همین موضوع دست بیقرار. آقای تارخ اگر سال 1370 در فیلمِ مادر علی حاتمی کنار یه دوجین بازیگر سوپرستارۀ دیگه درخشید، سال 71، خودش تک ستارۀ فیلم مجسمه بود. فیلمی که صحنۀ آخرش که مجسمۀ استاد دانشگاه با دست بالا رفته فریز میشه، تا الان توی ذهن من حک شده. خیلی دوست دارم این روزها دوباره این فیلم نوستالژیک رو ببینم. امیدوارم به مناسبت همین قسمت پایتخت، فیلم مجسمه دوباره از شبکه های سیما پخش بشه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

گربه ها را زیر نگیریم...

در شرایط قرنطینۀ تهران، قطعا همه کمتر بیرون میریم. خیابونها هم خلوتتره به شدت. این دوبار که بیرون رفتم، متأسفانه هر دوبار دو تا گربۀ له شده کف خیابون دیدم.

حواسمون باشه. این روزها که جاده های تهران خلوته، گربه ها و سگهای بیشتری از وسط جاده ها تردد می کنن. شلوغی جاده خود به خود باعث بی خیال شدن گربه ها از عبور وسط جاده میشه. ولی وقتی خیابون های تهران انقدر خلوته، گربه ها بدون تشخیص خطرناک بودن جاده، از عرض خیابون عبور می کنن. جادۀ خلوت هم به صورت طبیعی سرعت بالای ماشین و دقت پایینتر راننده به جلو رو به همراه داره و احتمال قربانی شدن گربه ها و سگها در جاده های این روزهای تهران چندین برابر شده.

لطفا این روزها چند برابر حواسمون به این موجودات بی دفاع باشه :) این روزها اگر گربه یا سگی رو در اثر تصادف بکشیم، گناه بیشتری متحمل شدیم، چون این روزها جاده ها قلمروی ساکت و خلوت اونهاست. ممنون که بیشتر حواستون هست بهشون :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

در دفاع از سارا و نیکا

این روزها، هجمه های انتقادی سنگینی دربارۀ بازی "سارا و نیکا" دوقلوهای 15 سالۀ سریال پایتخت علیه این دو بازیگر راه افتاده. پست یوتیوبی که علیرضا خمسه در مورد حذفش از سریال پایتخت صحبت کرده بود، نظرات رو می خوندم و نزدیک به سیصد نظر انتقادهای شدیدی از سارا و نیکا داشتن و اینکه به هر نحوی شده باید این دو بازیگر حذف میشدن و پیشنهاد داده بودن برای قسمتهای بعدی نویسندۀ داستان سارا و نیکا رو بفرسته دانشگاه شهر دور یا سر به نیستشون کنه و به هر طریق ممکن این دو تا رو حذف کنه.

یه حرفی می خوام بزنم در مورد محدودۀ سنی سارا و نیکا. ولی بهترین خوانندۀ وبم (و یکی از باشعورترین و عاقلترین آدمهایی که در زندگی باهاشون آشنا شدم) 17 سالشون هست، یکم معذبم راحت صحبت کنم :) امیدوارم ایشون از دستم ناراحت نشن و البته ترجیح میدم نخونن ادامۀ این پست رو.

اولین تجربۀ تکست بازی من با یک دختر، پرند بود. وقتی خودم سال سوم دانشگاه بودم. یک دختر سمپادی دبیرستانی کرجی. رابطه به هیچ وجه عاشقانه نبود. در حد پیامکهایی که صبح جمعه میداد در باره تمرینات ریاضیشون و من سر کلاسهای ایران کانادا براش جواب رو به سختی توی گوشی سادۀ خودم تایپ می کردم :)) (اوه جدی  یادش بخیر. یه لحظه رفتم به سال 88 و یه ربعی از تایپ دست کشیدم و به خودم فکر کردم. چقدر اون موقع که مادر داشتم پسر جذاب و ایدالی بودم، هم توی فامیل، هم دانشگاه و مجازی... جذابیت تاریخ انقضا داره. اگر ازش استفاده نکنید، ده سال دیگه باید کنسروشو بندازین دور، حتی اگر درشو باز نکرده باشید و در جای سرد و خنک نگهش داشته باشید... هوف...)

بعد از پرند، تجربۀ دوستی با دو دختر دبیرستانی دیگه هم داشتم (شیرین و امسال هم خاطره که شاگرد مجازیم محسوب میشد). در همون رابطه با پرند، من متوجه یک اصل مهم در مورد دخترها شدم: اینکه سن 18 سالگی برای دخترها یک نقطه عطف محسوب میشه. دخترهای دبیرستانی زیر 18 سال مثل بره و بچه گربه هستن. بشدت آسیب پذیر. تلاش نکرده جذب مردها میشن. ولی همین دخترها سن 18 رو که رد می کنن و مثلا وارد دانشگاه که میشن، به شدت دست نیافتنی میشن برای مردهای جدید. و من همون موقعها یه خط قرمز برای خودم تعیین کردم؛ اینکه چون متقاعد کردن دختر زیر 18 سال برای دوستی، از آب خوردن راحتتره، پسری که اصطلاحا مخ دختر دبیرستانی رو میزنه مرد نیست اگر مردی مخ دختر بالای 18 سال رو بزن که تازه 4 تا پسر دانشگاه دیده و عاقل شده و فهمیده مردا خیلی هم پخی نیستن :))

خیلی حواسم به این نقطۀ عطف 18 سالگی در دخترها بوده. (این حرف رو میشه یک جور دیگه هم تحلیل کرد ها - مثلا مذهبیها میگن دختر تا عقلش نرسیده و نفهمیده چی به چیه سریع از 9 تا 18 سالگی شوهرش بدیم که بعدا عقلش برسه عمرا به همچین شوهری جواب مثبت بده :دی کاری ندارم).

با توجه به همین نقطه عطف، یک حرف خطرناکی میخوام بزنم: به سارا و نیکاهای زندگیمون فرصت بدیم نقطۀ عطف زندگیشون رو بدون فشار روانی رد کنن :) توی این سن دخترها  رو لطفا نه مخشون رو بزنیم، نه انتقاد کنیم ازشون... همیشه از جلو مدرسه دخترونه که رد شدیم، بلا استثنا بغلدستیم توی ماشین (چه خاله م بوده، چه دوست دختر خودم و ...) همه گفتن واه واه دختر بچه توی این سن (راهنمایی و دبیرستان) چقدر لوس و رو اعصاب میشه :| :))))) No Offense خدمت خانومهای دبیرستانی جدا. ولی این روال طبیعی تمام خانومهاست به نظرم. این که از سن 2 تا 7 سالگی بشدتتتتتتت جذابن. هیچ کس نیست دختر 5 ساله ببینه و دلش ضعف نره. از سن 7 تا 17 سالگی تحولات زندگی خودشون رو میگذرونن و از 17 سالگی به بعد میشن جذابترین موجود روی زمین.

خطاب به منتقدین سارا و نیکا: اگر خانوم هستین، میخوام بدونم خودتون 15 سالگی چه پخی بودین؟ اگر آقا هستین، خیلی دوست دارم 3 سال دیگتون رو ببینم که توی اینستا دنبال همین سارا و نیکای 18 ساله دارین له له میزنین برای لایک کردن پستهاشون. من نمیگم سارا و نیکا بازیگرای خوبی میشن. ولی میگم انتقاد از بازیگری در این سن به این شکل خشن، اصلا منصفانه نیست. 4 سال دیگه به این دوقلو ها زمان بدین لطفا.

 

پینوشت: اینکه در مورد جذابیت خانمها نظر دادم مقایسه ای بین آقایون و خانومها نکردمها. آقایون شاید کلا جذاب نباشن :| من مسیر جذابیت یک خانوم رو از تولد تا بزرگسالی خواستم از دید خودم شرح بدم صرفا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
شهاب غ

مورچه ها پیدات می کنن (قایم باشکِ مرگ) - مستندطور (1)

آمادگی ذهنی: کرونا - مهاجرتِ ساکنین ساختمان - قرنطینه - خشکی لوله های فاضلاب - سوسک

 

لوکیشن: کفِ حمام

 

روز اول: خمیر میمالم روی مسواک و در حمام رو باز و لامپ رو روشن می کنم. سمت راست، درست زیر دوش، روی کاشی اولی یه سوسک بزرگ به پشت افتاده، و شاخکها و دست و پاش آروم تکون میخورن. اگر شهرزاد هنوز باهام زندگی می کرد، به دلیل ترس عجیبی که از سوسک داره، حتما سوسک رو از لنگ پاش می گرفتم و می نداختمش داخل کیسه زباله ی حمام. ولی شهرزادی در کار نیست. بعد از مسواک یه نگاه بی تفاوت به سوسک دمر می کنم، چراغ رو خاموش می کنم، در حمام رو کیپ می کنم تا سوسکهای احتمالی بعدی که از چاه های این روزها خشک شده میان بالا، داخل حمام قرنطینه بمونن.

 

روز دوم: خمیر میمالم روی مسواک و در حمام رو باز و لامپ رو روشن می کنم. سوسک کاشی اولی خسته از دست و پا زدن، بی حرکت دمر افتاده. روی کاشی دومی کنارش، یه سوسک دومی هم هست که داره دمر دست و پاشو آروم تکون میده. نگاهمو ازشون میدزدم و بعد مسواک، چراغ رو خاموش می کنم و درب رو کیپ می کنم و میام بیرون.

 

روز سوم: خمیر میمالم روی مسواک و در حمام رو باز و لامپ رو روشن می کنم. سوسک کاشی اولی همچنان بی حرکت روی زمینه. اما از سوسک کاشی دومی خبری نیست. احتمالا از ترس مرگ کشون کشون خودشو تا یه چاهی جایی رسونده و فرار کرده. سوسکها موجودات عجیبی هستن، اون لحظه ای که نصف تنشون زیر دمپایی صاف شده، سه تا پا و یه شاخکشونم کنده شده و فکر میکنی که دیگه کارشون تمومه، فرداش میبینی با همون بدن نصفه نیمشون غیب شدن. و اصلا معلوم نیست از ترس مرگ خودشون رو توی کدوم سوراخی کشوندن. هوم.... شایدم سوسک کاشی دومی خودشو کشونده پشت سرویس فرنگی، یا پشت سبد رخت چرکها، یا .... حوصله ندارم دولا بشم. بررسی موردی سوسکهای دمر شده وظیفۀ من نیست. من فقط وظیفه م اینه مسواکمو بزنم و چراغ رو خاموش کنم و در رو ببندم و سوسکها رو قرنطینه کنم تا نیان تو خونه. همینکار رو هم کردم.

 

روز چهارم: خمیر میمالم روی مسواک و در حمام رو باز و لامپ رو روشن می کنم. اوه مورچه ها! دسته جمعی افتادن به جونِ سوسک کاشی اولی، دارن تیکه تیکه ش می کنن و به خط در یک ردیف منظم تیکه های بدن سوسک کاشی اولی رو میکشونن توی لونه شون. بعد مسواک زدن، در رو کیپ میکنم و میام بیرون.

 

روز پنجم: خمیر میمالم روی مسواک و در حمام رو باز و لامپ رو روشن می کنم. کاشی اولی خالیِ خالیه. انگار همیشه خالی بوده. ولی یه خط از مورچه ها از پشت سرویس فرنگی تا پشت سبد شامپوها، به خط در رفت و آمد سریع هستن. حوصله ندارم دولا بشم زیر سبد رو بگردم، ولی میتونم حدس بزنم مورچه ها اون زیر چی پیدا کردن. سوسکِ کاشی دومی هم نتونسته خیلی راهِ دوری بره.

 

حرف آخر: شاید از دست مرگ بتونی پنهون بشی، ولی مطمئن باش مورچه ها پیدات می کنن....

 

پی نوشتها:

1- سکانسهای بالا بر اساس یک داستانِ کاملا واقعیه :)) فقط روز اول نمیدونستم قراره آخر مستند انقدر جذاب بشه و متأسفانه عکسی از روز اول تا چهارم تهیه نکردم. فقط عکس ردیف مورچه ها در روز پنجم به سمت تجزیۀ سوسکِ کاشی دومی رو این زیر براتون آپلود میکنم :دی

2- خونۀ ما در حالت عادی سوسک نداره. از 8 واحد ساختمونمون 5 واحد در روزهای اول کرونا رفتن از تهران. الان فقط سه واحد موندیم و چاههای فاضلاب کاملا خشک شده و بو و سوسک یکی از معضلات این روزها هستش. مادرم وسواس بود و همیشه میگفت هر از گاهی سیفون رو بکش که لوله ها (مخصوصا گلوگاه انسداد بو) پر بمونه و سوسک و بو نزنه بالا. ولی خوب، هم مثل مادرم وسواس نظافتی نیستم، هم اینکه دلم نمیاد روزی دوتا مخزن فلش تانک الکی آب تمیز ول کنم توی چاه فاضلاب. فعلا گزینۀ قرنطینۀ سوسکها رو در پیش گرفتم :دی

3- آدمای باهوش و دقت بالا با توجه به لوکیشن کاشی زیرِ دوش متوجه میشن که نویسنده پس حتما 5 روزه حموم نرفته :)) کلا بعد از مصرف قرصهای آسنترا وسواس نظافتیم کم شده. دو ماه پیش هر روز اگر دوش نمیگرفتم، کلافه میشدم. ولی در کل این 5  روزِ داستان، واقعا 5 روز نیست. در واقع تعداد دفعاتی هست که من برای مسواک در حموم رو باز کردم. کلا شب و روزم به هم ریخته، ولی اصل قضیه اینه که مسواکم روزی یه بار نیست، بعضی روزا دوباره. و الان میدونم که سومین روزیه که حموم نرفتم :دی ولی واقعا دیگه طاقت این موهای چرب رو ندارم و متأسفانه باید برم خط مورچه ها رو منهدم کنم :دی همون سوسک اولی برا زمستونشون بسه ;)

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

قورباغۀ کاغذی و آوازِ ابوعطای مریدان

چندتا موضوع مستقل از هم توی ذهنمه، در قالب یک پست بنویسمشون به جای چندتا پست مجزا.

 

حرف اول (قدر مردم رو بدونید) - خبر تکراری این روزها، ممنوعیت عبور و مرور در کشورهای اروپاییه و حتی احکام جریمه و زندانی که برای خاطیان تعیین کردن. در کنارش "خواهش و تمنای" وزارت بهداشت ایران برای در خانه ماندن ما ایرانیا. انتظار ندارم عملکرد ما در مورد تو خونه نگه داشتن مردم با کیفیتِ چینِ کمونیست یکسان باشه. ولی یک ترفند غیرقابل درکِ این روزهای نظامِ ایران، نمایش عجیبی هست که در صدا و سیمای خودش راه انداخته؛ خبرنگارهایی که با دوربین و میکروفون صدا و سیما در راههای ورودی شهرها مستقر شدن و از مردم میپرسن خجالت نمی کشید که در دوران قرنطینه اومدین سفر؟! به وضوح نظام تصمیم گرفته مردم رو فاقد تدبیر و درک و شعور نشون بده و میخواد این نتیجه رو القا کنه که خود مردم مقصرین و به جای اینکه به ما انتقاد کنید که اصلا نمیدونیم داریم چه می کنیم و کلا معلوم نیست کی مسئولِ پاسخگوی ستادِ بحرانِ فعلیه، لطفا بیفتین به جونِ هم علی الحساب.

خبرنگار نیستم، ولی انقدر میفهمم که وقتی جایی یک سوژه خبرنگاری هست، یک خبرنگار کشفش می کنه و با هیجان و ذوق میفرسته برای رسانه ای که براش کار می کنه و اون سوژۀ خبری خاص میشه. ولی اینکه صدتا خبرنگار، با صدتا لهجۀ ترکی و کردی و لری و شمالی و .... توی ورودی صدتا شهر با میکروفون صدا و سیما، کمین کردن از بیشعوری ملت فیلم بگیرن، این یعنی که ابلاغیه از طرف مراجع بالاست: "برید و از بیشعوری مردم مستند تهیه کنید چون فعلا نیاز مبرم داریم مردم رو مقصر اصلی هرچه داره اتفاق میفته نشون بدیم." صف کشیِ همه جانبۀ نظام در برابر مردمش این بار به وضوح توسط عوامل خودش در صدا و سیما.

مادر من یه آدم شدیدا انقلابی بود، یک خانم چادری که حتی 9 دی ماه 88 هم که به دلیلِ بیماری پاش نمی کشید خودش بره در حمایت از نظام توی خیابون، از من خواهش کرد به نیابت ازش برم و حمایتش از نظام رو توی خیابون نشون بدم. همین مادرِ شدیدا انقلابی، که زمان انقلاب یه جوونِ پر شور و هیجانِ 18 ساله بود و به گفتۀ خودش توی تمرینای بسیجِ دانشجویی دیوار سه متری رو با اسلحه میپرید پایین (عکساشم هست :دی)، در مورد شاهِ خدا بیامرز همیشه یه جمله میگفت، دقیق یادم نیست قبل بهمن 57 یا بعدش، ولی میگفت وقتی شاه پیروزی مردم توی انقلاب رو فهمید، یه مصاحبه جلو تلویزیون کرد و با بغض گفت که؛ من نمی دونستم چنین مردمی دارم. اگر میدونستم چنین مردمی دارم، قدرشون رو زودتر و بیشتر میدونستم.

به قول علی (ع)؛ و ما اکثرَ العِبَر و ما اقلَّ الاعتبار - چه بسیارند پندها و چه کمند پند پذیرندگان...

قدر مردمتونو بدونید تا دیر نشده :)

 

حرف دوم (پیشنهاد پویشِ قورباغۀ کاغذی) - خبر دیگه ویدئوی امیر نوری در مورد سال "جهش تولید" هست که توسط چند طلبه به ترور تهدید شده. من هرچی کلیپ رو مرور کردم، هیچ توهین و نکتۀ خلاف واقعی در اون کلیپ ندیدم. 30 ثانیه حرفِ حق بوده که به بهترین شکل بیان شده. خودم وقتی از بیکاری توی گروهِ فارغ التحصیلای دانشکده در دانشگاه شریف گله میکردم، چندین استاد با تجربه و مسن تلاش کردن بهم دلداری و راهکار بدن، یکیشون گفت ایشالا خودتون یک کار تولیدی راه بندازین، که همین جمله چندین و چند فارغ التحصیل دیگه رو کشوند داخل بحث که به هیچ وجه وارد کار تولید نشید که ما بعد سالها تجربۀ موفق تولید، این سالهای اخیر کمرِ کسب و کارمون شکسته و هیچ راهی برای برگردوندنِ تولیداتمون به سوددهی وجود نداره.  خودمم که تجربۀ 3 ماه حضور در یکی از کارخونه های معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری رو داشتم، و میدونم که تولیدی در کار نیست، حداقل اونقدری که شو آف می کنن یک صدمش هم تولید نیست. به من میگفتن زنگ بزن نیروگاهها، بگو ما دستگاه جمع آوری بخارات برج خنک کننده تولید میکنیم برای برگردوندنِ بخارات به چرخۀ نیروگاه (که کلی در مصرف آب برجهای سیستم گردشی باز صرفه جویی می کنه)، در صورتی که حتی استارتش رو هم نزده بودیم! که چی؟ که اونا نامۀ نیازمندی مکتوب بدن به ما، که دکتر الیاسی (صندوقِ توسعۀ این معاونت) بتونه با اون نامه های مکتوبِ نیازمندی، وامهای کلون بگیره برای کارخونه. یه لوپِ معیوب از یک محصولی که اصلا وجود نداره صرفا برای گرفتن وام! در این شرایط جهش تولیدمون اندازه همون قورباغۀ امیر نوری هم باشه هنر کردیم. البته فکر کنم مریدان واقعا انتظار دارن با لباس فضانوردیِ آذری جهرمی تا خودِ ماه جهش کنیم امسال.

در هر صورت، این اولتیماتومهای 24 ساعته به امیر نوری برای اینکه بگه "غلط کردم کلامِ رهبری رو نقد کردم" به شدت برام عجیبه. وسطِ این هرج و مرج و بینظمی، که هیچ آبی تو مسیر خودش نمیره، هر مریدی هم گوشه کنار مملکت داره برا خودش ابوعطا میخونه و مردم رو به ترور و کشتار تهدید می کنه... به نظرم جا داره یه پویش راه بندازیم و همه یکی از اون قورباغه کاغذیها درست کنیم و فیلمشو در اکانتای اینستا یا توئیترمون قرار بدیم. چون بعید میدونم کسی با درستی حرف امیر نوری مخالف باشه.

 

حرف سوم - (ادامۀ مطلب)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

فواید کرونا برای نظامهای پا به سن گذاشته

حرف اول - حرفهای این پست نظر شخصی خودمه و به هیچ وجه کارشناسی شده نیست :)

 

چند روز قبل می خواستم این نظرم رو بنویسم، امروز منتشر شدن حرفهای مهرناز اسدی در برنامۀ علی ضیاء من رو مصمم کرد برای مکتوب کردن این نظرم.

نظر شخصی - در صورت محافظت کامل از افراد کلیدی در رأس نظام، کرونا برای دولتهای مختلف خیلی فایده خواهد داشت. در عین حال که خرج خاصی روی دست نظام نمیذاره، با کشتن نیروی بازنشسته و افراد بیمار تحت پوشش بیمه های درمانی، بعد از عبور از کشور، سود هنگفتی رو نصیب شرکتهای بیمه و صندوق بازنشستگی کشوری میکنه. برای همین امکان این که این ویروس یه حمله و توطئۀ بیولوژیک دشمن باشه کاملا صفره. چون حملۀ بیولوژیک یعنی کشتن نیروی جوان و نیروی کار :) اتفاقا این ویروس داره برعکس عمل می کنه و کاری با بچه ها نداره و فقط نیروی ضعیف جامعه رو داره از بین میبره. پس خیلی هم دور از ذهن نیست این شک که دولتها تصمیم بگیرن در مقابله با این ویروس کوتاهی بکنن و اجازه بدن روند طبیعی خودشو طی کنه و به نفع اونها دو درصد نیروی بیمار و مسن جامعه رو حذف کنه. نیروی مسنی که قطعا پدر و مادرهای خیلی از ماها جزوشون هستن و از نظر شخصی هیچ فرد عادی از خسارت این ویروس در امان نخواهد بود.

حرفهای دکتر مهرناز اسدی در صدا و سیمای رسمی و دولتی، که ادعا کرده "همه باید کرونا بگیرن" و مرگ 2 درصدی حق و اجتناب ناپذیره، کاملا این فرضیه رو تأیید میکنه.

 

نتیجه گیری - رویکرد دولت و نظام هرچه که هست، من نه دخالت میکنم و نه کاری ازم برمیاد. ولی توصیه اکید میکنم جلوی اینجور بلبل زبونی کارشناسا رو توی برنامه های رسانۀ رسمی خودش بگیره. همین الان هم انگشت اتهام اهمال کاری در قرنطینه و مقابله با کرونا به قدر کافی به سوی نظام هست. کارشناسا اینجوری با حرفهای نسنجیده شون اوضاع رو بدتر نکنن :) این مردم به قدر کافی در مبارزه با کرونا احساس تنهایی و بی پناهی می کنن دیگه نمک روی زخمشون نپاشیم.

 

پینوشت - این روزا حالم خیلی خوب نیست. روزهامو با آشپزی و فیلم دیدن سپری میکنم. دوست دارم فقط بنویسم. در مورد فیلمها، در مورد غذاها... ولی نوشتنام فقط داره دلخوری ایجاد می کنه و من رو تنها و تنها تر می کنه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

آشپزِ آشخور - قسمت اول: دستورعملِ ماست زدن

- یه مدتی هست وعده های خوراک که در طول هفته میخورم، برخلاف 4 سال گذشته بعد از مامان، دیگه محدود به "عدس پلو، سوسیس، نیمرو" به صورت چرخشی نیست. و ترس و تنفر همیشگیم از آشپزی رو کنار گذاشتم و شروع کردم به پخت و پز و کارهای متفرقۀ دیگه در آشپز خونه. یه سری دستورالعملها رو می خونم، یه سری نکات رو از یک خانوم خیلی خیلی خیلی حرفه ای در آشپزی در یک گروه تلگرامی میپرسم(به اسم زهرا خانوم)، یه سری نکات هم خودم اضافه می کنم، طبق یه روالی اون دستورالعمل رو پیاده می کنم. تا حالا نتایج رضایت بخش بوده. عالی نبوده ولی خوب بوده. ولی خوب آشپزی یه هنر کاملا فرار هست. اگر قرار باشه هرروز آش بپزم، توی ذهنم می مونه، ولی یادمه یه روزایی حتی مامانم هم یادش میرفت مثلا توی فلان غذا زردچوبه میزد یا نه به شوخی می گفت یادم رفته، باید 5 دقیقه فکر می کرد تا یادش بیاد. برای همین خیلی وقته تصمیم دارم دستورالعملهایی که میپزم رو به صورت مکتوب توی بلاگ بیارم. تا هر روز دوباره خواستم دوباره سراغ اون غذا برم، دیگه نیازی به فکر کردن نباشه :) خانومها رو از قبل هشدار بدم که قطعا این سلسله پستهای من که کاملا آماتور هستم دانشی به اطلاعات آشپزی شما اضافه نمیکنه. حالا شااااید به درد بعضی پسرهای جوونتر که تازه به زندگی مجردی در خوابگاه روی آوردن بخوره.

- امروز از ماست زدن شروع میکنم که الان ماستشو گذاشتم بگیره! :دی این یک ماهه، استانبولی، قرمه سبزی، ماکارونی، برنج آبکش زعفرونی، کیک اسفنجی خونگی، اولویه و تخم مرغ آبپز و تخم مرغ نیمرو چشم گاوی هم درست کردم که برای هر کدوم باید در اسرع وقت یک پست بذارم تا فراموش نکردم روالشون رو.

- اگر وگن (در حال پرهیز از گوشت حیوانات) هستین و دلیل استفاده نکردن از گوشت حیوانات ترحمتون به این موجودات گوگولی هست، این پست من رو نخونید :) چون در ماست زدن هم ما از باکتریهای مخمر گوگولی مگولی سواستفاده می کنیم :دی از نظر من کسی که وگن هست و گوشت نمیخوره، حق نداره ماست و شراب و سرکه و نون هم بخوره. چون بشر در پروسۀ تولید همۀ این موارد از یه سری موجود زندۀ میکروسکوپی نگون بخت مثل مخمر سواستفاده می کنه که بعضا مثل پروسۀ پخت نون و شیرینی، این موجودات ریزِ ناز رو میذاریم توی فر و میپذیم و یه لقمۀ چپشون می کنیم :)) اگر حامی حقوق حیوانات هستین، باید از باکتریها هم حمایت کنید، به قول سهراب، و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟! گل شبدر چه کم از لالۀ قرمز دارد؟ :))

- در مورد عنوان: آشخور یعنی سربازی که تازه رفته آموزشی :) به سربازی که کار بلد نیست و تازه اول راهه، میگن آشخور.

سوای از شوخی بریم سراغ ماست زدن:

خلاصۀ مراحل:

1- گرم کردن یک و نیم بتری (یک و نیم لیتر) شیر پرچرب در بزرگترین قابلمۀ کوچک. (هم زدن و صبر کردن تا وقتی که شیر تا بالای نصف قابلمه تبخیر شود)

2- تهیۀ آب 130F (مخلوط کردن 2 حجم آب جوش با 3 حجم آب محیط). با توجه به اینکه 2 حجم از کوچکترین قابلمۀ بزرگ، کلمن را تا گلوی شیشۀ ماست پر می کند، پس شش پنجم آب محیط آماده می کنیم (یک قابلمه و یک پنجم اضافه) و چهار پنجم قابلمه نیز (یک قابلمه یک پنجم کمتر) می گذاریم جوش بیاید. شش پنجم آب محیط مذکور را در کلمنِ درباز میریزیم تا به دمای محیط برسد.

3- بعد از گرم شدن شیر، اجازه می دهیم تا دمایی که دست را نسوزاند خنک شود.

4- بعد از خنک شدن شیر، حدود 4 ملاقه از آن را داخل لیوان بزرگۀ بابا ریخته، یک یا دو قاشق سرپر ماست مایه داخل آن ریخته و خوب هم میزنیم. محتوی لیوان و باقی شیر باقیمانده در قابلمه را در آن شیشه سس مایونز بزرگه می ریزیم. حال چهار پنجم آب جوش را داخل کلمن ریخته، شیشۀ مایونز شیر را داخل آب قرار میدهیم (به طوری که آب حداقل تا سطح شیر و حداکثر تا گلوی شیشه بالا بیاید. اگر قد شیشه کوتاهتر از سطح آب بود یک در قابلمه کوچک زیرش بگذاریم).

5- در کلمن را بسته و حداقل 12 ساعت بدون هیچ تکانی به محفظه زمان می دهیم تا ماست تشکیل شود.

6- پس از 12 ساعت، شیشۀ ماست را از کلمن درآورده، با پارچه خشک میکنیم و بدون تکان و زدن قاشق داخل آن، شیشه را به مدت چند ساعت الی یک روز داخل یخچال می گذاریم تا برای میل کردن آماده شود.

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

لینک ویدئو از تلگرام - کرونا و ایران

 

https://t.me/LaLaLandTel/12686

 

دکلمۀ یک خانوم روسری سفید با گلِ قرمز و آبیه. مشخصات دادم که اگر دیدید دیگه دانلود نکنید :)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

اگر روی تخت نباشی، پای تخت بودن بدبختیه...

بومی‌گزینی پذیرفته‌شدگان آزمون استخدامی مغایر با قانون شناخته شد (لینک خبر)

خبر کوتاه بود و عجیب. بماند که سهمیۀ پذیرش ما تهرانیها در آزمون اخیر آموزش و پرورش "آزاد" بود و گزینش بومی حذف شده بود از آزمون امسال (یعنی یک معلم تهرانی با یک معلم شهرستان شانس برابر دارن برای قبولی در مدارس تهران!)، از دو پاراگراف آخر حرفهای این عضو شورای نگهبان شفاف نشد بفهمم که چه تغییری در لیست افراد پذیرش شده ممکنه رخ بده، و نمی دونم آیا ممکنه قبولی من در آزمون و مصاحبه منتفی بشه یا نه (در سرنوشت آدمای بدون پارتی توی این مملکت هیچی بعید نیست).

ولی واقعا انصاف نیست توی کارهای پر درآمد پتروشیمی ها و پالایشگاهها و بقیه صنایع بومی، گزینش بومی داشته باشن، ولی در کارهای پردرآمد تهران که اصلا گزینشی در کار نباشه و تماماً در قروق نیروهای خودی نظام باشه، در کارهای کم درآمدش مثل معلمی هم اینجوری شانس تهرانی و غیر تهرانی یکی باشه برای گزینش.

مسلما هیچکس انقدر عاجز نیست که از تهران پاشه بره یه شهر دیگه برای 30 سال معلمی. برعکس کارهای صنعتی مثل پتروشیمی و ... که این مهاجرت کاملا توجیه پذیره. البته بعید میدونم سیاست اصلی شورای نگهبان توی این مورد دفاع از حقوق شهرستانیها باشه، ولی خدایی حق ما تهرانیها خیلییییی داره توی این استخدامهای بدون پارتی ضایع میشه. به خدا دیگه خسته شدم از دنبال کار دویدن.

این روزا پایتخت نشینی عذاب مفرطه اگر تاج سرت نباشه و با اهالی تاج و تخت نشست و برخاست نداشته باشی....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

ثبت دیتای احساسات (11) - وقت تعیین کردن معیاره

حرف اول پست - حرفی ندارم :دی

ثبت دیتا در ادامۀ مطلب

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ