آمادگی ذهنی: کرونا - مهاجرتِ ساکنین ساختمان - قرنطینه - خشکی لوله های فاضلاب - سوسک

 

لوکیشن: کفِ حمام

 

روز اول: خمیر میمالم روی مسواک و در حمام رو باز و لامپ رو روشن می کنم. سمت راست، درست زیر دوش، روی کاشی اولی یه سوسک بزرگ به پشت افتاده، و شاخکها و دست و پاش آروم تکون میخورن. اگر شهرزاد هنوز باهام زندگی می کرد، به دلیل ترس عجیبی که از سوسک داره، حتما سوسک رو از لنگ پاش می گرفتم و می نداختمش داخل کیسه زباله ی حمام. ولی شهرزادی در کار نیست. بعد از مسواک یه نگاه بی تفاوت به سوسک دمر می کنم، چراغ رو خاموش می کنم، در حمام رو کیپ می کنم تا سوسکهای احتمالی بعدی که از چاه های این روزها خشک شده میان بالا، داخل حمام قرنطینه بمونن.

 

روز دوم: خمیر میمالم روی مسواک و در حمام رو باز و لامپ رو روشن می کنم. سوسک کاشی اولی خسته از دست و پا زدن، بی حرکت دمر افتاده. روی کاشی دومی کنارش، یه سوسک دومی هم هست که داره دمر دست و پاشو آروم تکون میده. نگاهمو ازشون میدزدم و بعد مسواک، چراغ رو خاموش می کنم و درب رو کیپ می کنم و میام بیرون.

 

روز سوم: خمیر میمالم روی مسواک و در حمام رو باز و لامپ رو روشن می کنم. سوسک کاشی اولی همچنان بی حرکت روی زمینه. اما از سوسک کاشی دومی خبری نیست. احتمالا از ترس مرگ کشون کشون خودشو تا یه چاهی جایی رسونده و فرار کرده. سوسکها موجودات عجیبی هستن، اون لحظه ای که نصف تنشون زیر دمپایی صاف شده، سه تا پا و یه شاخکشونم کنده شده و فکر میکنی که دیگه کارشون تمومه، فرداش میبینی با همون بدن نصفه نیمشون غیب شدن. و اصلا معلوم نیست از ترس مرگ خودشون رو توی کدوم سوراخی کشوندن. هوم.... شایدم سوسک کاشی دومی خودشو کشونده پشت سرویس فرنگی، یا پشت سبد رخت چرکها، یا .... حوصله ندارم دولا بشم. بررسی موردی سوسکهای دمر شده وظیفۀ من نیست. من فقط وظیفه م اینه مسواکمو بزنم و چراغ رو خاموش کنم و در رو ببندم و سوسکها رو قرنطینه کنم تا نیان تو خونه. همینکار رو هم کردم.

 

روز چهارم: خمیر میمالم روی مسواک و در حمام رو باز و لامپ رو روشن می کنم. اوه مورچه ها! دسته جمعی افتادن به جونِ سوسک کاشی اولی، دارن تیکه تیکه ش می کنن و به خط در یک ردیف منظم تیکه های بدن سوسک کاشی اولی رو میکشونن توی لونه شون. بعد مسواک زدن، در رو کیپ میکنم و میام بیرون.

 

روز پنجم: خمیر میمالم روی مسواک و در حمام رو باز و لامپ رو روشن می کنم. کاشی اولی خالیِ خالیه. انگار همیشه خالی بوده. ولی یه خط از مورچه ها از پشت سرویس فرنگی تا پشت سبد شامپوها، به خط در رفت و آمد سریع هستن. حوصله ندارم دولا بشم زیر سبد رو بگردم، ولی میتونم حدس بزنم مورچه ها اون زیر چی پیدا کردن. سوسکِ کاشی دومی هم نتونسته خیلی راهِ دوری بره.

 

حرف آخر: شاید از دست مرگ بتونی پنهون بشی، ولی مطمئن باش مورچه ها پیدات می کنن....

 

پی نوشتها:

1- سکانسهای بالا بر اساس یک داستانِ کاملا واقعیه :)) فقط روز اول نمیدونستم قراره آخر مستند انقدر جذاب بشه و متأسفانه عکسی از روز اول تا چهارم تهیه نکردم. فقط عکس ردیف مورچه ها در روز پنجم به سمت تجزیۀ سوسکِ کاشی دومی رو این زیر براتون آپلود میکنم :دی

2- خونۀ ما در حالت عادی سوسک نداره. از 8 واحد ساختمونمون 5 واحد در روزهای اول کرونا رفتن از تهران. الان فقط سه واحد موندیم و چاههای فاضلاب کاملا خشک شده و بو و سوسک یکی از معضلات این روزها هستش. مادرم وسواس بود و همیشه میگفت هر از گاهی سیفون رو بکش که لوله ها (مخصوصا گلوگاه انسداد بو) پر بمونه و سوسک و بو نزنه بالا. ولی خوب، هم مثل مادرم وسواس نظافتی نیستم، هم اینکه دلم نمیاد روزی دوتا مخزن فلش تانک الکی آب تمیز ول کنم توی چاه فاضلاب. فعلا گزینۀ قرنطینۀ سوسکها رو در پیش گرفتم :دی

3- آدمای باهوش و دقت بالا با توجه به لوکیشن کاشی زیرِ دوش متوجه میشن که نویسنده پس حتما 5 روزه حموم نرفته :)) کلا بعد از مصرف قرصهای آسنترا وسواس نظافتیم کم شده. دو ماه پیش هر روز اگر دوش نمیگرفتم، کلافه میشدم. ولی در کل این 5  روزِ داستان، واقعا 5 روز نیست. در واقع تعداد دفعاتی هست که من برای مسواک در حموم رو باز کردم. کلا شب و روزم به هم ریخته، ولی اصل قضیه اینه که مسواکم روزی یه بار نیست، بعضی روزا دوباره. و الان میدونم که سومین روزیه که حموم نرفتم :دی ولی واقعا دیگه طاقت این موهای چرب رو ندارم و متأسفانه باید برم خط مورچه ها رو منهدم کنم :دی همون سوسک اولی برا زمستونشون بسه ;)