شخصی

به مناسبت بازنشستگی بابا

آخر این هفته بابای متولدِ چهلِ ما، میشه شصت سالش. و اگر کرونا کنسل نکنه (که میکنه احتمالا)، مراسم بازنشستگیشون قراره یکشنبه برگزار بشه. و من هم برای اینکه 1 درصد احتمال داشت مراسم کنسل نشه، یک تابلو نوشته دادم برای بابا خطاطی کنن تا در مراسم بدم بهش.

متن تابلو نوشته، با اقتباس از یک پیام تبریک اینترنتی، و کمی تغییر، به قرار زیر هستش، شاید در آینده به درد عزیزان شما هم خورد:

 

بالهای خسته از پروازت در این مسیر شصت ساله را،

می بوسم و بر چشمانم می گذارم پدر عزیزم.

سایۀ رحمتِ بالهایت

بر فرازِ این آشیانِ پرمهر، جاودانه برقرار باشد.

خدا قوت! به آشیانه خوش آمدی عقابِ قهرمانِ من

 

+ روزهای سختی برای بابا در پیش خواهد بود، بعد فوت مامان، بعد جدایی از همسر دومش، بعد از خونه فرار کردن شهرزاد و الآن هم بعد کار شیفتی من در جنوب، نمیدونم در سالهای آتی چی قراره بر سر بابا و تنهاییهاش بیاد، خدایا به خودت میسپارمش :) نمیگم هیچ وقت ازم نگیرش. ولی بهش توان بده این تنهایی ها رو تحمل کنه و حداقل از دق کردنِ تنهایی از پا نیفته :* دق کردن و افتادنی که این روزها به نفع خیلیها هست. من جمله همسرش برای گرفتن حقوقش، من جمله دخترش که منتظره برای ازدواج با بهنام دیگه به اجازه پدر نیاز نداشته باشه. خدایا خودت مراقبش باش.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهاب غ

خداحافظی با سلامهای بیهوده

دقیقا چهارسال پیش این پست رو نوشته بودم (کلیک)؛ مبنی بر اینکه میخوام دیگه تو برخورد با خانومها از ضمیر مفرد استفاده نکنم تا تکلیفم با خودم دوباره روشن بشه و دوباره حالم خوب بشه.

بعد کلی تقلا و کشمکش و ضعف اراده و ضعف نفس، نشد که شد.

دیشب تصمیم گرفته بودم از این به بعد هر کی سلام کرد، بهش بگم خداحافظ. با بی نزاکتی دورم رو خلوت کنم. امروز یک فکر دیگه به ذهنم رسید برای خلوت کردن اطرافم از آدمهای مزاحم. میخوام یه قانون وضع کنم برای مراودات خودم و با کمک این قانون برگردم به گذشتۀ خودم:

از  امروز، حالا یا از اول ماه رمضان که قولشو به خودم داده بودم: اگر از فردی 48 ساعت پیام نداشتم، اون فرد (به تبع خانم)، میره در زمرۀ آدمهای غریبه و با ضمیر مخاطب جمع خطاب میشه.

قانون سختگیرانه ایه انصافا. مطمئنم 4 و نهایت 8 روز دیگه اطرافم خالی از هر آدمِ صمیمی میشه با این قانون. حتی برای خانم اولی که این 6 ماه خیلی خیلی خیلی تلاش کردم بتونم بهش نزدیک بشم و باز نتونستم تعداد پیامهامون رو بیارم بالای هفته ای دوبار. پس سختی اصلی ماجرا اینجاست که: بعد این تنها شدنه که ناگزیر و ناگریزه، باید یاد بگیرم پیه این تنهایی رو به تنم بمالم و اونجا ارادۀ خیلی قوی میخواد که واقعا شاید نداشته باشم.

این پست جزو مواردی هست که سعی میکنم گزارش پیشرفتم رو در اجراش، اینجا بازگو کنم، چه در اجراش موفق شده باشم چه شکست خورده باشم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
شهاب غ

برابری زن و مرد - طبل تو خالی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

پستی برای شهرزاد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

فیلمی که با آن اشک ریختم 1 - نون خ

امشب، هنگام پخش قسمت 9 سریال نون خ 3، در صحنۀ گفتگوی نورالدین (سعید آقاخانی) با همسر مرحومش خجسته کنار آب، در حالی که بابا پشتم رو کاناپه نشسته بود مشغول خوندن رمان جنگ و صلح، و من جلوی تلویزیون روی فرش، صورتم رو رو به تلویزیون نگه داشتم و بی صدا اشک ریختم و در تمام طول سکانس اشکم بند نمیومد. نمیدونم، تلفیقی از یادآوری خاطرۀ مادرم، با ماجراهای عاشقی داشته و نداشتۀ خودم، سکانس محشر بود. نفسش گرم سعید آقاخانی عزیز که دلمون رو جلا داد امشب.

 

تو این لقمه های نون پنیر رو چجوری میگیری انقدر خوشمزس خجسته. اصلا مزه ش فرق میکنه. دلم میخواد لقمه رو انقدر بجوم، انقدر بجوم که مزش بره توی جمجمه م.
این لقمه اصلا توش ریحان نداره ها، ولی مزه ریحان میده

 

+ (به قول قمیشی؛ ماییم و یک سفرۀ نون به زیر سقفِ آسمون، ماییم و یار مهربون، همین زیاد از سرمون...)

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ

برنامه های 1400

سال نو رو خدمت همگی تبریک میگم :) وبلاگم این روزها تنها سنگ صبور من محسوب میشه. و خیلی خیلی برام ارزشمنده این وبلاگ و آدمهای اکثرا ساکتش. یه جورایی وظیفۀ خودم میدونم که از همگی عذرخواهی کنم که همیشه تلخ می نویسم و احتمالا تا همینجا با تخلیه ی انرژی منفی مغزم، اون رو به فکر خواننده ها منتقل کردم (شاهد این ماجرا هم آنفالو شدنهای گاه و بی گاه بعد پستهای خاصی هستش و خودم هم میفهمم اون پستها چقدر تلخ بوده برای مخاطب). امیدوارم به زودی بتونم این انرژیهای منفی پخش شده رو، با انرژی مثبت جایگزین کنم و اثر پستهای قبلی رو برای خواننده جبران کنم.

اما در آستانۀ سال جدید: اسفند سال 98 (نزدیک نوروز 99) اتفاقی، در مجازی، با دختری آشنا شدم به اسم مینا. بهمن ماهی، خوشگل، پدرش همکار پدر خودم، خونشون 15 دقیقه فاصله تا خونۀ ما. منطقی و عاقل و از اون دست دخترا که نیاز نیست خودتو بهشون ثابت کنی چون فکرتو و جملۀ بعدت رو میخونن و چقدر حضور کنار این آدما لذت بخشه وقتی خودت ریگی به کفش نداشته باشی. ولی خوب قصۀ مینا این بود که عکس شهرزاد رو پروفایل من دیده بود و شهرزاد رو برای داداشش میخواست. و عجیب اینکه شهرزاد همون اسفند با بهنام آشنا شده بود و صد البته که بعد منتفی شدن قضیۀ شهرزاد، مینا هم که خودش خیلی بلندپرواز بود تمایلی به ادامۀ رابطه با من نشون نداد و رابطه در همون بدو شکل گیری از بین رفت. اما خوب یک یادگاری از مینای بهمن ماهی برای من موند؛ مینا میگفت اول هرسال، لیست آرزوها و کارهایی که دوست داری اون سال تکمیل کنی رو بنویس. و سعی کن تا آخر سال آرزوی برآروده نشده ای باقی نمونه.

خوب پارسال من اصلا نمیتونستم به برآورده شدن خیلی آرزوها فکر کنم. ولی امسال اوضاع فرق داره و میتونم باخیال راحتتر اونا رو دسته بندی کنم و روی کاغذ بیارم. این کار رو میدونم که خیلیها انجام میدادن و کار جدیدی نیست. ولی من واقعا اولین باره که تصمیم دارم به آرزوها و خواسته های خودم هم فکر کنم در کنار آرزوهای بقیه!

سعی میکنم هرچی تو ذهنم میاد رو به این لیست اضافه کنم.

 

چیزهایی که امسال باید بخرم:

1- یک گوشی جدید. گوشی خودم دیگه اسفند امسال شد 6 سالش و به معنای واقعی کلمه داغون شده. چون اسفند 93 مامان این گوشی نو رو میگرفت تو دستش و براش کلیپهای قشنگ میذاشتم، دلم نمیاد از این گوشی دل بکنم. ولی دیگه کشش نداره این پیرمرد و همدم بیشتر ساعات روزم!

2- یک دستگاه ضبط برای ماشین: ضبط ماشینم از این ضبط کاست خور قدیمیهاست که اونم بعد جدایی دو سال پیش از الهه، خراب شد و دیگه انگیزه ای نبود برای تعمیرش یا خرید دستگاه جدید. حتی وقتی بعد الهه نگار سوار ماشین میشد و کلی غر میزد که چرا ماشینت ضبط نداره یا مسافرهای تپسی میگفتن چجور تو ترافیک تهران بدون آهنگ و ضبط دووم میاری؟ یه لبخندی تحویل میدادم و با خودم میگفتم بعدِ الهه و اون همه خاطره، اون همه دونفری آهنگ خوندن تو ماشین، دیگه دلیلی برای داشتن ضبط نیست. ولی خوب امسال حس میکنم وقتشه دست از این لجبازی بردارم و یه ذره شادی به این اتاقک آهنی تزریق کنم!

3- یه هوله لباسی نو. هوله قدیمیم برای ده پونزده سال پیشه و دوتا سوراخی که قدر سینی رو نشیمنگاهش و کنار کتفش ایجاد شده در اثر پوسیدگی هر روز داره 1 سانت بیشتر جر میخوره و بزرگ میشه :/ خیلی فوری به یک هولۀ جدید نیاز دارم.

4- یک عینک آفتابی که هیچ وقت به عمرم نداشتمش و هیچ کس هم برام نخرید. به شمارۀ چشمم. این سری که برگردیم جنوب، کارمون توی سایت کارخونه زیر آفتابه و توی آفتاب داغ خوزستان و بوشهر، بدون عینک آفتابی احتمالا کار سختتر باشه. پس باید قبل جنوب رفتن هم بخرم این مورد رو.

5- یک چمدون مسافرتی شیک. تا دیگه این ساک ورزشیِ بند پاره رو مثل تروریستهای داعش تو فرودگاه تو دست نگیرم تو رفت و آمد به جنوب! چمدون خودم هم شبیه این چمدون قدیمیهای توی کیف انگلیسیه :))) درسته شیکه ولی برا ۴۰ سال پیش :)))

6- یک ریشتراش شیک که هر پسری از بچگی آرزوشه داشته باشه. منم همیشه دوست داشتم یکیش رو کادو بگیرم. ولی خوب نه از دخترها کادو گرفتم این رو، نه از خانواده خودم. تا اینکه امسال روز مرد شهرزاد یکی به بهنام کادو داد و من در اوجِ حسودی، مصمم شدم امسال حتما یکی برا خودم بخرم :D

7-

 

....................

در مورد برنامه های دیگه برای سال 1400:

* باید حتما شروع کنم یادگیری مکالمۀ انگلیسی. و در کنارش یک زبان دیگه. حس میکنم تو آینده کاری به دردم میخوره. مثل زبون عربی... در صورتی که اصلا نمیدونم چجور و از کجا شروع کنم.

* شدیدا به پیشرفت علمی تو حیطۀ کارم نیاز دارم. مثل تسلط به یک نرم افزار جدید. یا یک مهارت جدید. در این مورد حتما باید تحقیق کنم و استارت یک کار رو بزنم.

* هر سال دارم این برنامه رو عقب میندازم. ولی باید 3 تا تبریزی پایین خاک مامان بکارم امسال. (احتمالا موکول میشه به اسفند). مامان عاشق تبریزی بود. شاید حداقل تا سر ظهر سایه شون بیفته روی سنگ قبرش.

* قرار بود تا آخر تابستون دور کمرم رو از 103 برسونم به 90 (کلیک). ولی خوب الان دور کمر 105 هست :| زنگ خطر! برنامۀ محکمِ رژیم برای کم کردن وزن شدیدا لازمه امسال. دور شکم بااااااید تا آخر امسال برسه به 90.

 

......................

+ خیلیها به ماه تولد اعتقاد ندارن. ولی من شدیدا اعتقاد دارم. مثالش هم همین مینای بهمنی. من امسال بهمن، به 4 تا دختر بهمنی تبریک تولد گفتم و فرستادم و از 3 تاشون جواب پس نگرفتم!!!!!! :)) حالا کاری ندارم تبریک گفتن اشتباهه یا درسته و جواب نگرفتن درست بوده یا نه. ولی دیگه نگین ماه تولد مهم نیست :)) چون این مورد توی دخترهای دیگه اصلا و ابدا رخ نداده برام.

+ اینایی که نمیتونی حالیشون کنی امسال شروع قرن نیست!!!! اینا همونایی هستن که سنتو یه سال بالا حساب میکنن. همونایی هستن که نمیفهمن یه بچه اگه 1/1/1 به دنیا اومده باشه، تاریخِ 101/1/1 میشه صد سالش نه 100/1/1 !!!! اینا رو خدا زده با این مغز قفلشون. اینا رو اذیت نکنید! خلاصه که امسال شروع قرن پونزده نیست. آخرین سال قرنِ چهاردهه. انقدرم لجوج بودن خودتون رو به رخ نکشید با قبول نکردنش!

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ

دو مصراع نوروزی

چَشمِ من آیینۀ رخسارِ گلسای شماست                                            

                          حُسنِ روی خویش در چشمَم تماشا می کنی

می کنی با خـنـده ات هر روز نـوروزی به پا                                             

                         این زمستــان را بهارم! خوب حــاشــا می کنی!

بامداد 28 اسفند 1399

 

+ مصراع سوم این شعر رو پارسال ساخته بودم برای کارت هدیۀ عیدیِ شهرزاد. امروز یه مصراعِ دیگه برای کارت هدیه امسالش گفتم. حوصله م کشید نشستم شعر پارسالی رو به شکل بالا تکمیلش کردم. مصراع امسال؟ مصراع امسالم اینه اگه خواستین روی کارت هدیه چاپ کنید برای عیدی:


نوروزِ خانه ای با، لبخندِ چون بهارت :)

 

شاید یه روز مصراع بالا هم تکمیل شد.

 

+ در مورد پست قبل: فهمیدم اونی که اومده بود پست تولد پرستو و ... رو کپی کرده بود کیه. پرستو نبود! یکی از خواننده های وبن :| دیشب هم نمیدونم چرا خودتون ساعت 9 شب اومدین به پست یه دیسلایک زدین و رفتین :| میام وبتون باید جواب پس بدین :D
هرچند باعث خیر شدین که من یه شب تا صبح خواب شیرین ببینم توی این روزهای تلخ.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

دیتای احساسات (17) - دیدارِ تو حتی تو خوابم باشه خوبه...

+ دیشب تا صبح خواب پرستو رو می دیدم. توی یک مهمونی خانوادگی در حضور عمو خاله ها که به مناسبت من بود، تلفن زنگ خورد و من تا خود صبح با پری صحبت کردم تلفنی و وقتی آلارم ساعت 8:25 گوشی صدای نازکِ پری رو تو مغزم قطع کرد، چهارتا فحش به آلارم گوشی دادم :))

 

+ دیشب طبق عادت که آمار وبلاگ رو چک میکردم، یک آی پی لپتاپ حدود 10 تا پست گشته بود من جمله پست تولد پرستو و پست شعر آتنا... نمیدونم طبق حدسِ درست یا غلط، ولی خیلی دوست داشتم اون آی پی پرستو باشه. همون فکر و خیالِ قبل از خواب، توی شکل گیریِ این رویای دوست داشتنی بی تأثیر نبوده. و البته از دیروز صبح تا عصر هم یه کله آهنگِ (خاله - TM Bax - کلیک) رو گوش میدادم و یه جورایی تا شب به این فکر میکردم که از خاله شیرینم قول گرفته بودم بریم شیراز برای خواستگاری پری فکر میکردم که اونم بی تأثیر نبوده قطعا.

 

+ پری از نظر سطح رابطمون هم برام خاصه تا همین امروز. اون 15 ثانیه (یا کمتر!) بغل جلو کلانتری کنار خوابگاهشون، دردیدار اول، بالاترین سطح فیزیکی ارتباطی من در روابطم محسوب میشه که از این نظر رابطه با پرستو رو برام به یادموندنیتر کرده توی ذهنم وقتی که خاطراتم دست ناخوداگاهم میفتن.

 

+ در مورد آمار، کلا 4 و 5 تا آی پی هستن که با سرچ گوگل گاهی میان وب رو چک میکنن و بشدت تو مخمه این حرکت. اصلا نمیتونم حدس بزنم چه کسایی هستن. دوتاشون فوقش پری و الهه باشن. ولی مثلا یکیشون آی پی از تبریزه یا از کرمانشاه. امیدوارم کرمانشاهیه دوست پسر قدیمی شهرزاد نباشه. ولی کلا. اینکه توی زندگی واقعی تنهایی و میبینی 5 جفت چشم از راه دور میان افکارتو چک میکنن و میرن بشد تو مخه. اصلا همین حرکت که آدما وقتی افکارت سانسوری ندارن، میان بخونن تا از افکار بدون سانسورت بر علیه ت استفاده کنن آزار دهنده ست. در حالیکه خودشون کلی فیلتر و سانسور روی افکار خودشون دارن.

 

+ نمیدونم نوشتم یا نه. 1 ماه بعد قبولی کارم، خانم اولی پیام داد و جویای احوالات کارم شد و بعد که فهمید پتروشیمی قبول شدم و بهش خبر نداده بودم دلخور و عصبانی شد. (فکر کنم گفته بودم که بعد قبولی آموزش و پرورش بهش پیشنهاد داده بودم برای برگشت و ازدواج ولی گفته بود ترجیح میده برای ازدواج بره توی خونه ای که رفاهش از خونۀ پدری کمتر نباشه). خلاصه. به مشاورم گفتم که ترجیح میدم تست کنم ببینم خانم اولی خودم رو هم دوست داره یا نه فقط  برا رفاهِ احتمالیِ نه چندان سطح بالای شرکت پتروشیمی میخواد به زندگی با من فکر کنه. و طبق همون آزمایش، از ابتدای شروع به کارم (مهر ماه)، قرار گذاشتیم و ماهانه نصف حقوقم رو به حساب خانوم اولی منتقل کردم. و خوب نقشه هم جواب داد و این مدت 6 ماهه خانم اولی کوچکترین علاقه و هیجانی توی رابطه عاطفی با من نشون نداده و همین هفتۀ پیش هم که ازش تعیین تکلیف خواستم باز بهونه آورد که حالم این روزها خوب نیست و من دیگه تقریبا مطمئنم منِ شهاب حداقل از نظر جنسی عاطفی کوچکترین جایی توی ذهن خانم اولی ندارم.

ولی خوب نمیتونم تا ابد به این شکل ادامه بدم. باید یک ددلاین برای خودم تعیین کنم. و یکمی سختی بدم به خودم. اون ددلاین میتونه شروع ماه رمضون باشه که چون از نظر معنوی تکیه گاه روزه و ... هست، میشه فرصت خوبی حسابش کرد برای دل کندن از دلبستگیهای ذهنی که نمیذارن از خاطرات گذشته رها بشی.

فعلا قرارم با خودم باشه یک ماه دیگه، شروع ماه رمضون. با تصمیمات جدی.

 

+ آهنگ عنوان خواب خوش از شادمهر (کلیک کنید)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
شهاب غ

دیتای احساسات (16) - کمک مالیِ آقا به خانم ممنوع!!!

امروز یک روز عالی بود برای ثبت در زندگیم.

حس و حالم خیلی خوبه و خیلی سبکبالم الان. انگار یک بار ازلی از رو دوشم برداشته شده. باری که توسط دینم، تربیت خانواده و جامعه م و ترکیب شدن با غرایزم، روی دوشم گذاشته شده بود و امروز طی یک اقدامِ به نظرِ خودم هوشمندانه، این بار رو روی دوش کسی انداختم که میدونم خیلی بهتر از من از پسش بر میاد و از این به بعد زندگی من بشدت شیرینتر خواهد شد با کمک این فرشته.

بی مقدمۀ اول متن - کاری که کردم چی بود؟ مدتی بود تصمیم داشتم که هر کس ازم پولی میخواد (مخصوصا دخترا و خانمها)، ارجاعش بدم به خانم اولی. که خانم اولی تصمیم بگیره آیا ایشون محتاج هستن یا تیغ زن. و خانم اولی تصمیم بگیره که آیا بهش پول قرض بدیم یا خیر. و امروز اولین کلید این کار رو زدم و خانم اولی اولین پول رو به جای من قرض داد به یک خانمی.

 

من کمابیش غرایز جنسیِ ارضا نشدم توی اکثر کارها و تصمیمات مرتبط با جنس مخالفِ زندگیم دخیله. از طرفی مادرم خیلی دست به خیر بودن و تقریبا نیازمندی رو ناامید و بدون دادن قرض رد نمیکردن. این رفتار مادرم در من، در ترکیب با غریزۀ جنسی مردونه، سمِ خطرناکی رو به وجود آورده بود که من خیلی کورکورانه، هر جنس مخالفی که میدیدم به پول نیاز داره تا پولهای تو حسابم رو نمیدادم کامل بهش دلم آروم نمیگیگرفت!

به دنبال راه حل - نشستم با خودم فکر کردم. دیدم چجوری میشه غریزه جنسی رو توی این کمکهایی که میتونن رنگ انسان دوستانه داشته باشن حذف کرد؟ جواب معما خیلی ساده بود:

- اینکه یک زن به یک زن کمک کنه. یا به عبارت ساده تر، خانمهایی که نیاز مالی توی زندگیشون دارن، به جای رو انداختن به آقایون، (و سو استفاده ها و تمام این چس ناله ها و نک و ناله ها که توی جامعه پره)، از خانمهای هم جنسشون در خواست کمک کنن.

اجرای راه حل - پس من، مثل پدرم که مدیریت مالی رو به مادرم سپرده بود، به یک زن نیاز داشتم شدیدا. تا نقش این سد محافظ رو بین من و خانمهای نیازمند ایفا کنه. پول برسه دست این زن، نیاز طرفِ نیازمند هم برسه دستِ این زن. و تداخلِ نیازِ زن و پول، در نزدِ یک زن رخ بده! نه پیشِ مردی که من باشم. مسلما در قلبِ یک زن، در تلاقیِ پول و نیازِ زن، جایی برای رشد هوس نخواهد بود. برعکس حالتی که این پول دست خودم میبود.

انتخاب - به یک خانم نیاز داشتم که قابل اعتماد باشه و منطقی. و قطعا گزینه ای بهتر از خانم اولی نبود.

 

اولین مورد - مهسا: اینکه بخوام آشناییم با مهسای بشدت خوشگلِ 20 سالۀ " اصفهانیِ شهریوری" رو در پاییزِ 99 توصیف کنم (یاد آتنا (کلیک) نیفتادید؟!)، الان بحث رو به هم میریزه. ایشالا یک پست دیگه یا شاید هیچ وقت. فقط همین قدر بگم که آشناییمون در فاز جنسی کلید خورد. و خارج از فاز توهم، مهسا کسی بود که اگر کرونا نباشه و میرفتم اصفهان، رابطۀ جنسیمون کاملا محقق و در دسترس بود بدون شک. به دلایلی دو طرفه این گرایش رو داشتیم و به دلایل موجهتر دوطرفه نخواستیم این اتفاق بیفته.  تا اینکه امروز صبح، بعله. نه صبح بخیری نه چیزی دیدم بعد شاید دو سه هفته بدون صحبت، دو تا ویدئو پ*و*رن از طرف مهسا ارسال شد. دیگه انقدر این سناریو تکراری شده و من میدونم هدف جنس زن چیه از برانگیختنِ جنسیِ مرد، دقیقا سلامِ دوم دندونم درد میکنه و وام دارم و عروسی دوستامه. و سلامِ سوم دو سه تومن پول نیاز دارم! انقدر که این سناریو دیگه نخ نما و حال به هم زن شده تو روابط جنسی. (اگر فقط این اتفاق برای من میفته من عذر میخوام. شخصا که تاحالا کسی نیومده بهم تعارف کنه بیا باهم باشیم و در عوضش هم هدف بعدی نداشته باشه! بالاخره منم با این عدمِ جذابیته کنار اومدم به هر حال). سناریو رو گرفتین؟ این معاملۀ جنس زن بین پول و تحریکِ جنسی رو اومد دستتون احتمالا قشنگ؟

حالا بخشی از مکالمۀ من با خانم اولی:

+ شهاب: *** اگر ببینی میشه بندازیش تو خط قرض الحسنه گرفتن و پس دادن ثواب هم کردی کلی❤️😘
شاید اینکه بتونه رو پای خودش بایسته و رو نیاره به تیغ زدن مردا در آینده از یه حادثه مثل حادثه ی اون خانوم سیستانی که برا بچه هاش آب میخواست جلوگیری بشه

پس به دیده ی مثبت نگاه کن به این کارت❤️

 

- خانوم اولی: شهاب جون همه چیو قاطی نکن لطفا، اون خانوم از تشنگی بود نه مث ایشون که پول لباساش صد تا آب معدنیه

بعد من بهش گفتم قسط های قبلی رو که پرداخت کرده برگه هاشو ببینم ، چون قرض میدم در مقابلش چیزی نمیخوام

برای اطمینان خودمه اینکار

اگه راست گفت که هیچی، اگه دروغ گفت قرار نیس بهش پول بدی

 

+ آفرین

دقیقا همین کمکو ازت میخوام

من روم نمیشه از آدما مدرک بخوام

 

- منم دوس دارم کار خیر کنم ولی عقل هم خدا به آدم داده

باشه حالا ببینم چطور میشه

 

نتیجه گیری: خوب برای من قضیه دقیقا همونجوی شد که میخواستم. بهتر از این نمیشد. اما، در مورد تشرِ خانم اولی: چرا زنِ سیستانی رو مجزا و مبرا کرد؟ خدا بیامرزدش. ولی از نظر من، خانمی که به جای درخواستِ کمک از زنها، میره از آقایون کمک میخواد، قطعا میدونه که یه فرقی بین آقایون و خانومها هست که آقایون کمکش میکنن و خانومها نمیکنن. اون چیز چیه؟!! قطعا و بلاشک و بلاتردید و مسلما و تحقیقا اون "فرق" چیزی نیست جز میل و ضعف جنسی!!!!

- پس خانمها: اگر در نیازهای مالی خودتون، به جای کمک خواستن از همجنسهای خودتون، از مردها درخواست کمک میکنید، یکم که نه، خیلی خیلی خیلی خیلی خجالت بکشید.

- پس خانمها: اگر همجنسی از شما درخواست کمک میکنه و به اندازۀ یک مرد تلاش نمیکنید که دغدغۀ این هم جنس رو حل کنید تا محتاج مرد جماعت نشه، خیلی خیلی خیلی خیلی خجالت بکشید از خودتون! اگر در کنارش از اون دست خانمها هستین که سو استفاده جنسی مردها از خانمها در قبال مسائل مالی رو تو بوق و کرنا میکنید و خودتون قدمی برای رفع نیاز خانمهای نیازمند بر نمیدارید که باید بگم برید بمیرید! تف تو روی بیحیاتون.

- پس آقایون: اگر زنی در زندگیتون هست، و به اسم خیریه با خانمهای دیگه در ارتباطات مالی به سر میبرید، خیلی خیلی خیلی خیلی خجالت بکشید از خودتون. البته تو این مورد نمیشه تهمت زد. شاید یک مردی باشه که واقعا ذره ای مسائل غریزی رو در این بده بستونها دخیل نکنه. فقط چون دوبار به خانمها گفتم خجالت بکشن، گفتم یکبار هم به آقایون بگم که نگن نگاه کن کلا خود آقایون رو بی گناه دونست و همه گناه افتاد گردن خانمها!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

دلنوشت 3 _ دوراهی بین صمیمیت و احترام

دیروز نقل قولی از یک مقامی منتشر شد که گلایه کرده بود چرا "زن و شوهرها همدیگر رو در منزل به اسم کوچک صدا میکنن".

از منفور بودن قائلِ این قول (اون مقام) و ناقلش (من) به درگاه خدا و بنده هاش که بگذریم، خود این مسئله هفته ی قبل ذهن من رو درگیر کرده بود: وقتی کنار بابا با ماشینش از پیش وکیل مشاور مهریه برمیگشتیم.

اونجا که بابا با بغضی در شُرُفِ گریه میگفت که مادر خدابیامرزت 30 سال آقا رو از اسم کوچیک من ننداخت و همیشه من رو حمیدآقا صدا کرد. اون وقت زن الانم وقت و بی وقت من رو پیرِسگ صدا میکنه.

هفته ی قبل، این ماجرا ذهن من رو درگیر کرده بود. خوب من هیچ وقت یاد ندارم مادر و پدرم همدیگر رو با اسم کوچیک صدا کنن. یاد ندارم همدیگر رو جز "حمید آقا" و "گیتی خانم" خطاب کرده باشن. و مثل خیلی دهه شصتیهای دیگه هیچ وقت ندیدم پدر و مادرم حتی یکبار جلوی ما هم رو بوسیده باشن. این کارشون، این عدم صمیمیتشون اثرات سوء خودش رو در تربیت من حداقل داشته و اینکه الان صمیمیت فیزیکی با جنسِ مخالف اصلا برام ملموس نیست. چیزیه که از بچگی توی خانواده ندیدمش و الانم نمیتونم پیادش کنم.

همیشه فکر میکردم این شیوۀ زندگی مامان و بابا غلطه. تا درددل هفتۀ پیش بابا قلبم رو به درد آورد. خوب منم اگر حق انتخاب داشته باشم، بین "آقا شهاب" و "پیرسگ" قطعا ترجیح میدم که به صورتِ غیرِ صمیمیِ آقا شهاب خطاب بشم توی زندگی تا اینکه احترامم زیر سوال بره.

به نظرم: در کل همه آدما، هر روش و مسلکی که انتخاب میکنن برای زندگیشون، موظف هستن یک تعادل و توازنی بین احترام و صمیمیت توی روابطشون برقرار کنن.

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی پیش اومده به روی کسی خندیدیم و فردا سوارمون شده. یا کسی بهمون خندیده و فکر کردیم دیگه میتونیم باهاش هر شوخی بدی رو انجام بدیم و دلش رو بکشنیم.

الان همه میخونن و توی ذهنشون به به و چه چه میکنن ها. ولی مسئله اینه که من توی حداقل گروهای تلگرام و روابط فامیلی میبینم 90 درصد آدمای اطرافم بیشعوریم متأسفانه. به اسم شوخی و صمیمیت بدترین شوخیها رو با هم انجام میدیم. (مثالش زیاده. مثلا ترشیده خطاب کردن دخترها و .... که حداقل نصف آدما اسم شوخی روش میذارن و حتی خیلی وقتها موقع اعتراضات من، ادمینهای خانم به من گفتن شوخیه تو دخالت نکن طرف خودش زبون داره ناراحت بشه میگه.)

باید برم سر کلاس آنلاین سریع بحث رو ببندم. ببنین: اگر دعوت به صمیمیت میکنیم، به موازاتش، حواسمون باشه خط قرمزهای احترام به شخصیت مقابل رو هیچ وقت از بین نبریم. توجه بیش از پیش بهشون داشته باشیم. چون، تجربه نشون داده، حداقل در 70 و 80 درصد موارد، ما به بهونۀ صمیمیت، احترامی که باید بینمون برقرار باشه رو پایمال میکنیم.

پایدار باشید همگی :)

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ