شخصی

۴۵ مطلب با موضوع «دیتای احساسات» ثبت شده است

زن اشتباه

بعد ۴ هفته دوری از خونه و کار کردن مث سگ، دیشب برگشتم خونه. 

زندگی که بابا برای خودش درست کرده رو دیدم و جیگرم خون شده. 

۱۴ تیر هست و دو هفته گرمای سگی رو گذروندیم و بابا چون تنهاست، برای صرفه جویی تو برق هنوز کولر رو راه ننداخته! واقعا نمیفهمم این دو هفته رو چجور سر کرده. توی سطلای آشغال کیسه زباله ی مشکی گذاشته چون ارزونترن.

۹۰ درصد برنج هندی قاطی برنجایی که براخودش میپزه میکنه!!!!!!

چرا؟ چراشو نگفته ولی فکرشو میخونم. پیش خودش از خونه ای که به جا ۱۵۰ تا سکه مهریه داد به زنش پشیمونه و تو دوران بازنشستگی، با این زندگی سگی که برا خودش ساخته میخواد عذاب وجدان خودشو کمتر کنه.

 

یه زن وقتی اشتباهی وارد زندگیت میشه انقدر میتونه مخرب باشه. قطعا هیچ وقت ازدواج نخواهم کرد. دوست ندارم با حضور یه دختر امروزی، خونه ای که توش زندگی میکنم به لونه ی سگ تبدیل بشه...

+ آره میدونم همه مثل هم نیستن و blah blah blah... ولی ۹۹ درصد دخترای زندگی خودم هم دقیقا همینجور مخرب بودن. واقعا دور و زمونه ی ازدواج و ریسک کردن نیست.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

چهار پُک عمیق

امروز بعد تقریبا ۱ سال الهه رو دیدم. رفتیم پیتزا سنسو. سر میز کلی گفتیم و خندیدیم از خاطرات ۵ سال قبل.

نوشیدنی نوشابه سفارش دادم. باز کردم‌نی گذاشتم داخلش گذاشتم جلوش. گفت مثکه یادت رفته ها من نوشابه نمیخورم. گفتم نه مثکه تو یادت رفته. گفت آهانننن آره همینکه تا من ازش نخورم‌تو نمیخوری :)) گفتم‌اره بوس که نمیدی حداقل یکم با نی عشقبازی کنم :)))

 از سیگار پرسید و گفتم نه هوز نمیکشم و شکر خدا همکارای سوئیتمون سیگاری نیستن.

بعد پیتزا تو ماشین گفت اشکال نداره یه سیگار بکشم ناراحت نمیشی؟ گفتم نه بابا چه ناراحتی. یاد شهرزاد و نگار افتادم که اونا هم عزیزترینام بودن و اهل سیگار و قلیون. لباش روی سیگار بدجور وسوسه می ‌کرد و گفتم آخرشو بده من بکشم. ۴ پک آخرشو داد به من گفت نده داخل ریه. اولین پک رو کشیدم تو ریه و بدجور سوزوند. دومی و سومی و چهارمی رو عمیقتر دادم داخل گفتم بمونه به یادگار تو ریه م از امروز قشنگ کنار تو. یکم جلو تر تو پیچ ستاری نم بارون ریزی گرفت و از قضا هم زمان نم نم بارون پازل بند پخش شد تو ماشینش... سیگار هم طعم دود دلچسبش تازه داشت از ریه م در میومد. بهم گفت ولی عجیبه دادی تو سرفه نکردی مطمئنی سیگار نمیکشیدی؟

برا خودمم عجیب بود مهربون بود با ریه هام سیگاری که از لبای اون برداشته بودم...

این ۴ پک بماند به یادگار کنار اون پکی که ۴ سالم بود عموم گذاشته بود رو لیم‌و سوزشش باعث شده بود تا امروز از سیگار متنفر باشم. 

 

پست قبلو ننوشتم که این پست رو توجیه کنم. تو پست قبل منظورم گناهای نابخشودنیتر از سیگار بود :))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
شهاب غ

اشک حسرت

امروز دکتر همونجور که گزارش کاتالیستا رو پاک نویس میکرد سرشو آورد بالا و بهم گفت راستی شهاب علیرضا (همکار دیگمون) نامزد کرده. و دوباره سرشو برد رو کاغذ مشغول نوشتن. خیلی خوشحالم که سریع مشغول نوشتن شد و اشکامو که بیصدا از گوشه چشمم میچکید رو ندید. خیلی سعی کردم چشمام خیس نشه ولی نشد. بیرون امین بهم گفت چت شده شهاب با علیرضا بد رفتار میکنی، بهونه کردم‌که ازدواجشو بهم نگفته و وقتی دوست صمیمیش نیستم دلیلی نداره رفتارم باهاش خوب بمونه. ولی خودم ته دلم میدونم دلم از کجا پره و زمان ریختن دونه دونه ی اون اشکا و با اخم و حسرت رفتار کردن با علیرضا، پرستو و حسرت ازدواج نکردن خودم جلو چشمم بود.

 

+ پرستو در حالی که ۱ سالی بیشتره هیچ پیامی بینمون رد و بدل نشده، چت تلگراممونو این هفته پاک کرد (آره ۱ سال چک میکردم چتی که ۱ ساله حرف جدیدی توش نبوده) و عکسشو برام‌بست. مثل واتسپش که مدتها قبل بسته بودش. و منی که عادت ندارم عکس ذخیره کنم دیگه نمیتونم حتی صورتشو ببینم و باید به حافظه اعتماد کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

تاریخ ها

متن زیر از تلگرام:

 

 

غسان کنفانی خیلی پدرانه نصحیت میکنه :
به کسی که برایت نمینویسد،
مزاحم روزهایت نمی‌شود، درباره ات نمیخواند، مهم ترین تاریخ های تورا حفظ نمیکند
و زندگی ات را پر از کارهای شگفت انگیز نمیکند 
وابسته نشو!


@tehronia

 

هرچند دخترای خیلی زیادی اومدن تو زندگیم‌و روزمرگیهام و رفتن... و گاهی از کار خودم گیج میشم.

ولی خوب بین همه ی این اومدنا. فقط سه تا تاریخ برام مهم بوده و یادم مونده.

۱۹ مرداد (عید فطر) ۹۲

۱۹ خرداد ۹۵

۲۸ آبان ۹۸

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

تولدت مبارک مَلو :)

تولدت مبارک پری جان :)

مثل پارسال پیام نمیدم تا مزاحم زندگی و افکار این روزهات نباشم. حال خوبتو از ته دل میخوام. بهترین آرزوها بدرقۀ سال جدید زندگیت ^_^

بیشتر از اونچه که باید از آخرین صحبتها و خنده های دو نفرمون گذشته و شاید خاطرات مشترکمون بعد دو سال رو به کمرنگ شدن باشه. ولی هنوزم هر وقت زیر لب آواز زمزمه میکنم یادت میفتم. اسنپ فود رو که نگو :))

دو تا خاطره ای که فقط با تو شیرینیش به دلم نشست.

این روزا که نزدیک تولدته همین آهنگ مهرداد رو زیر لب میخونم:

پر زد آفتاب تو هوا خانومی قباش آبی شده
چیکه کرده شمعدونی لپاش چه سرخابی شده
خانومی شاخه نباته خانومی یه بقچه قند
خانومی خدا باهاته ایشالا بختت بلند
  (پری ناز کوچولو ....)

 

شاد باشی پرستوی کوچیکم :)

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

چهار شرط عاشقی

همونجور که رو نیمکت پارک سر کوچه نشسته بودیم و سیب زمینی و مرغ تنوریمونو می خوردیم، هر ماشینِ *** که سر چراغ قرمز توقف میکرد، با دلهره بهم میگفت "یه وقت بابات نباشه" :))، میخندیدم.

نمیدونم چرا همونقدر که اون تمام این سالها ترس داشت خانواده خودش یا خانواده من ببیننم و ببیننش، من از فکر اینکه مثلا به خانوادم معرفیش کنم قند توی دلم آب میشد.

همونجور که سیب زمینی رو داخل سس میزدم، بهش گفتم میدونی الی، توی هر داستان عاطفی، عشق و عاشقی از نظر من چهارتا شرط داره:

1- اول اینکه تو بدونی هیچ کس رو قدر اون دوست نداری

2- دوم اینکه اونم بدونه هیچکس قدر تو دوسش نداره.

دوتا شرط دوم هم برا طرف مقابله. یعنی:

3- اونم هیچ کس رو قدر تو دوست نداشته باشه

4- و تو هم بدونی هیچ کس قدر اون دوستت نداره.

 

تصور چنین رابطه ای فکرشم ارضا کنندس. بهش گفتم می دونی که من هیچ کسو قدر تو دوست ندارم. گفت آره میدونم اینو بارها بهم ثابت کردی. گفت حتی اینو هم بارها بهت گفتم که تو زندگیم هیچ کس اونقدری که تو مراقبم بودی و به فکرم بودی هیچ کس انقدر دوستم نداشته و کمکم نکرده.

بهش گفتم می مونه دو شرط دوم که همیشه بهش شک داشتم. سکوت کرد. همون سکوت تلخ و گزنده که توی روابطم کامل بهش عادت کردم دیگه. بعد خداحافظی سوار ماشینش شد بره و از اینکه قبل تبریز برنامش شلوغ بود و نمیشد دیگه ببینمش پکر بودم. ماشینو که روشن کرد و رفت یادم اومد قاب و عینک آفتابیم رو (آره بالاخره خریدم!) تو ماشینش جا گذاشتم. بهش پیام دادم و گفتم فردا یا پس فردا به این بهونه ببینمت. گفت الان دور میزنم بهت میدمش. چهارراه بعد رو دور زد و برگشت. جلو پام پارک کرد و شیشه رو داد پایین. بهش گفتم امروز، خیلی جلوی خودم رو گرفتم بغلت نکردم. شیشه رو تا نصفه برگردوند بالا، از لای همون شیشه قاب عینکمو داد و سبز  شدنِ چراغ قرمزِ 30 ثانیه ای چهارراهمون رو بهونه کرد و با خداحافظی پاشو گذاشت روی پدال گاز و رفت.

 

+ دارم فکر میکنم تمام روابطم همینجور بوده. دوست داشتنهایی که برای طرف مقابلم، حتی اندازه ی مکث پشت یک چراغ 30 ثانیه ای هم ارزش نداشتم. خسته شدم از این دوست داشتنهای یک طرفه. نه الی، نه خانوم اولی، و نه تمام آدمهای کم اهمیت دیگه، هیچ کدوم هیچ وقت من رو دوست نداشتن. (برای خانوم اولی، قبلا نوشتم که وقتی آموزش و پرورش قبول شدم، پیشنهادم برای ازدواج رو رد کرد و گفت ترجیح میده توی خونه ای به عنوان عروس بره که رفاهش از خونه پدری کمتر نباشه حداقل. و خوب تازه بعد کار پتروشیمی یکم ادعای دوست داشتن میکنه که فکر میکنم همه موافق باشیم همین روند کافیه اثبات کنه یک نفر خودتو دوست نداشته هیچ وقت. وگرنه با شهاب معلم هم میشد زندگی کرد و عاشق بود).

 

+ فقط 3 ماه توی زندگی "دوست داشته شدن" رو جلوی یک دختر تجربه کردم. از آبان تا بهمن 98، با پرستو. و من اشتباه کردم. اگر عقل حالا رو داشتم، همون موقع که میدیدم شرط 3 و 4 دوست داشتن رو در پرستو میبینم و میبینم یک آدم انقدر من رو دوست داره و انقدر ساعتای روزشو با من پر میکنه، صبح بخیرش تا شب بخیرش بامنه، باید سریع شرط یک رو برقرار میکردم. نباید توی وب از دوست داشتنِ آتنا و الهه مینوشتم. آدمی که دوستت نداره، ارزش دوست داشته شدن نداره. چون با این کار فقط کسایی که دوستت دارن رو از دست میدی.

 

نصیحت من به شما هم همینه. وقتی میبینین یکی میاد تو زندگیتون که بیشتر از هر کسی تو زندگیتون دوستتون داره، و بیشتر از هر کسی تو زندگیش دوستتون داره، شما هم اگر دوست داشتنتون SO SO و پنجاه پنجاه هست، اصلا این فرصت رو از دست ندین، دو دستی بچسبین به این عشق و عاشقی. به هیچ کس قدر این آدم عشق نورزین و بیشتر از همه آدمای زندگیش بهش عشق بورزین. بعد یه مدت میبینید که از ته دل،خوشحال ترین آدمِ روی زمینید.

 

++ و خوب شاید حسن ختامِ این مطلب، همین شعرِ احتمالا از سید تقی سیدی (کلیک) باشه و قصۀ تلخِ عشق یه طرفه که به هر کامی بنشینه، دیگه اون کام با هیچ حلوا و عسلی شیرین نمیشه:

این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود

من عاشقِ او بودم و او، عاشقِ "او" بود....

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

به شبی زار و پریشان در میخانه زدم- در غم هجر و فراقش میسوزد جان و تنم

دلم براش خیلی تنگ شده

تو قصه های بچگی میخوندیم که فلان شاهزاده فلان دختر فلان پسر از عشق یکی مریض شده افتاده تو تخت و فقط با دیدن اونه که درداش درمون میشه. نمیفهمیدمش. الان خوب میفهمم. الان که دارم پرپر میزنم برا یه نگاه دیدنش. برا یه کلوم شنفتنش. عجیب عجیب عجیب دلم براش تنگ شده و از دیشب که باز افتاده تو ذهنم تا صبح خوابم نبرده. دلم براش تنگ شده و شاید فقط فردا صب رفتن سر خاک پدرش و اشک ریختن بتونه یکم فقط آرومم کنه. اشکی که همین الانم داره ریشه مژه ها رو تر میکنه. در "دلتنگم و دیدار تو درمان من است"ترین حالت ممکنم. 

اوج غم این غصه در این شعر همین جاست

من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار... (رویا باقری)

 

+ اجرای شعر عنوان از گروه مستور با لینک تلگرام (کلیک)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهاب غ

دیتای احساسات (18) - دندان دوست داشتن را کشیدم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

دیتای احساسات (17) - دیدارِ تو حتی تو خوابم باشه خوبه...

+ دیشب تا صبح خواب پرستو رو می دیدم. توی یک مهمونی خانوادگی در حضور عمو خاله ها که به مناسبت من بود، تلفن زنگ خورد و من تا خود صبح با پری صحبت کردم تلفنی و وقتی آلارم ساعت 8:25 گوشی صدای نازکِ پری رو تو مغزم قطع کرد، چهارتا فحش به آلارم گوشی دادم :))

 

+ دیشب طبق عادت که آمار وبلاگ رو چک میکردم، یک آی پی لپتاپ حدود 10 تا پست گشته بود من جمله پست تولد پرستو و پست شعر آتنا... نمیدونم طبق حدسِ درست یا غلط، ولی خیلی دوست داشتم اون آی پی پرستو باشه. همون فکر و خیالِ قبل از خواب، توی شکل گیریِ این رویای دوست داشتنی بی تأثیر نبوده. و البته از دیروز صبح تا عصر هم یه کله آهنگِ (خاله - TM Bax - کلیک) رو گوش میدادم و یه جورایی تا شب به این فکر میکردم که از خاله شیرینم قول گرفته بودم بریم شیراز برای خواستگاری پری فکر میکردم که اونم بی تأثیر نبوده قطعا.

 

+ پری از نظر سطح رابطمون هم برام خاصه تا همین امروز. اون 15 ثانیه (یا کمتر!) بغل جلو کلانتری کنار خوابگاهشون، دردیدار اول، بالاترین سطح فیزیکی ارتباطی من در روابطم محسوب میشه که از این نظر رابطه با پرستو رو برام به یادموندنیتر کرده توی ذهنم وقتی که خاطراتم دست ناخوداگاهم میفتن.

 

+ در مورد آمار، کلا 4 و 5 تا آی پی هستن که با سرچ گوگل گاهی میان وب رو چک میکنن و بشدت تو مخمه این حرکت. اصلا نمیتونم حدس بزنم چه کسایی هستن. دوتاشون فوقش پری و الهه باشن. ولی مثلا یکیشون آی پی از تبریزه یا از کرمانشاه. امیدوارم کرمانشاهیه دوست پسر قدیمی شهرزاد نباشه. ولی کلا. اینکه توی زندگی واقعی تنهایی و میبینی 5 جفت چشم از راه دور میان افکارتو چک میکنن و میرن بشد تو مخه. اصلا همین حرکت که آدما وقتی افکارت سانسوری ندارن، میان بخونن تا از افکار بدون سانسورت بر علیه ت استفاده کنن آزار دهنده ست. در حالیکه خودشون کلی فیلتر و سانسور روی افکار خودشون دارن.

 

+ نمیدونم نوشتم یا نه. 1 ماه بعد قبولی کارم، خانم اولی پیام داد و جویای احوالات کارم شد و بعد که فهمید پتروشیمی قبول شدم و بهش خبر نداده بودم دلخور و عصبانی شد. (فکر کنم گفته بودم که بعد قبولی آموزش و پرورش بهش پیشنهاد داده بودم برای برگشت و ازدواج ولی گفته بود ترجیح میده برای ازدواج بره توی خونه ای که رفاهش از خونۀ پدری کمتر نباشه). خلاصه. به مشاورم گفتم که ترجیح میدم تست کنم ببینم خانم اولی خودم رو هم دوست داره یا نه فقط  برا رفاهِ احتمالیِ نه چندان سطح بالای شرکت پتروشیمی میخواد به زندگی با من فکر کنه. و طبق همون آزمایش، از ابتدای شروع به کارم (مهر ماه)، قرار گذاشتیم و ماهانه نصف حقوقم رو به حساب خانوم اولی منتقل کردم. و خوب نقشه هم جواب داد و این مدت 6 ماهه خانم اولی کوچکترین علاقه و هیجانی توی رابطه عاطفی با من نشون نداده و همین هفتۀ پیش هم که ازش تعیین تکلیف خواستم باز بهونه آورد که حالم این روزها خوب نیست و من دیگه تقریبا مطمئنم منِ شهاب حداقل از نظر جنسی عاطفی کوچکترین جایی توی ذهن خانم اولی ندارم.

ولی خوب نمیتونم تا ابد به این شکل ادامه بدم. باید یک ددلاین برای خودم تعیین کنم. و یکمی سختی بدم به خودم. اون ددلاین میتونه شروع ماه رمضون باشه که چون از نظر معنوی تکیه گاه روزه و ... هست، میشه فرصت خوبی حسابش کرد برای دل کندن از دلبستگیهای ذهنی که نمیذارن از خاطرات گذشته رها بشی.

فعلا قرارم با خودم باشه یک ماه دیگه، شروع ماه رمضون. با تصمیمات جدی.

 

+ آهنگ عنوان خواب خوش از شادمهر (کلیک کنید)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
شهاب غ

دیتای احساسات (16) - کمک مالیِ آقا به خانم ممنوع!!!

امروز یک روز عالی بود برای ثبت در زندگیم.

حس و حالم خیلی خوبه و خیلی سبکبالم الان. انگار یک بار ازلی از رو دوشم برداشته شده. باری که توسط دینم، تربیت خانواده و جامعه م و ترکیب شدن با غرایزم، روی دوشم گذاشته شده بود و امروز طی یک اقدامِ به نظرِ خودم هوشمندانه، این بار رو روی دوش کسی انداختم که میدونم خیلی بهتر از من از پسش بر میاد و از این به بعد زندگی من بشدت شیرینتر خواهد شد با کمک این فرشته.

بی مقدمۀ اول متن - کاری که کردم چی بود؟ مدتی بود تصمیم داشتم که هر کس ازم پولی میخواد (مخصوصا دخترا و خانمها)، ارجاعش بدم به خانم اولی. که خانم اولی تصمیم بگیره آیا ایشون محتاج هستن یا تیغ زن. و خانم اولی تصمیم بگیره که آیا بهش پول قرض بدیم یا خیر. و امروز اولین کلید این کار رو زدم و خانم اولی اولین پول رو به جای من قرض داد به یک خانمی.

 

من کمابیش غرایز جنسیِ ارضا نشدم توی اکثر کارها و تصمیمات مرتبط با جنس مخالفِ زندگیم دخیله. از طرفی مادرم خیلی دست به خیر بودن و تقریبا نیازمندی رو ناامید و بدون دادن قرض رد نمیکردن. این رفتار مادرم در من، در ترکیب با غریزۀ جنسی مردونه، سمِ خطرناکی رو به وجود آورده بود که من خیلی کورکورانه، هر جنس مخالفی که میدیدم به پول نیاز داره تا پولهای تو حسابم رو نمیدادم کامل بهش دلم آروم نمیگیگرفت!

به دنبال راه حل - نشستم با خودم فکر کردم. دیدم چجوری میشه غریزه جنسی رو توی این کمکهایی که میتونن رنگ انسان دوستانه داشته باشن حذف کرد؟ جواب معما خیلی ساده بود:

- اینکه یک زن به یک زن کمک کنه. یا به عبارت ساده تر، خانمهایی که نیاز مالی توی زندگیشون دارن، به جای رو انداختن به آقایون، (و سو استفاده ها و تمام این چس ناله ها و نک و ناله ها که توی جامعه پره)، از خانمهای هم جنسشون در خواست کمک کنن.

اجرای راه حل - پس من، مثل پدرم که مدیریت مالی رو به مادرم سپرده بود، به یک زن نیاز داشتم شدیدا. تا نقش این سد محافظ رو بین من و خانمهای نیازمند ایفا کنه. پول برسه دست این زن، نیاز طرفِ نیازمند هم برسه دستِ این زن. و تداخلِ نیازِ زن و پول، در نزدِ یک زن رخ بده! نه پیشِ مردی که من باشم. مسلما در قلبِ یک زن، در تلاقیِ پول و نیازِ زن، جایی برای رشد هوس نخواهد بود. برعکس حالتی که این پول دست خودم میبود.

انتخاب - به یک خانم نیاز داشتم که قابل اعتماد باشه و منطقی. و قطعا گزینه ای بهتر از خانم اولی نبود.

 

اولین مورد - مهسا: اینکه بخوام آشناییم با مهسای بشدت خوشگلِ 20 سالۀ " اصفهانیِ شهریوری" رو در پاییزِ 99 توصیف کنم (یاد آتنا (کلیک) نیفتادید؟!)، الان بحث رو به هم میریزه. ایشالا یک پست دیگه یا شاید هیچ وقت. فقط همین قدر بگم که آشناییمون در فاز جنسی کلید خورد. و خارج از فاز توهم، مهسا کسی بود که اگر کرونا نباشه و میرفتم اصفهان، رابطۀ جنسیمون کاملا محقق و در دسترس بود بدون شک. به دلایلی دو طرفه این گرایش رو داشتیم و به دلایل موجهتر دوطرفه نخواستیم این اتفاق بیفته.  تا اینکه امروز صبح، بعله. نه صبح بخیری نه چیزی دیدم بعد شاید دو سه هفته بدون صحبت، دو تا ویدئو پ*و*رن از طرف مهسا ارسال شد. دیگه انقدر این سناریو تکراری شده و من میدونم هدف جنس زن چیه از برانگیختنِ جنسیِ مرد، دقیقا سلامِ دوم دندونم درد میکنه و وام دارم و عروسی دوستامه. و سلامِ سوم دو سه تومن پول نیاز دارم! انقدر که این سناریو دیگه نخ نما و حال به هم زن شده تو روابط جنسی. (اگر فقط این اتفاق برای من میفته من عذر میخوام. شخصا که تاحالا کسی نیومده بهم تعارف کنه بیا باهم باشیم و در عوضش هم هدف بعدی نداشته باشه! بالاخره منم با این عدمِ جذابیته کنار اومدم به هر حال). سناریو رو گرفتین؟ این معاملۀ جنس زن بین پول و تحریکِ جنسی رو اومد دستتون احتمالا قشنگ؟

حالا بخشی از مکالمۀ من با خانم اولی:

+ شهاب: *** اگر ببینی میشه بندازیش تو خط قرض الحسنه گرفتن و پس دادن ثواب هم کردی کلی❤️😘
شاید اینکه بتونه رو پای خودش بایسته و رو نیاره به تیغ زدن مردا در آینده از یه حادثه مثل حادثه ی اون خانوم سیستانی که برا بچه هاش آب میخواست جلوگیری بشه

پس به دیده ی مثبت نگاه کن به این کارت❤️

 

- خانوم اولی: شهاب جون همه چیو قاطی نکن لطفا، اون خانوم از تشنگی بود نه مث ایشون که پول لباساش صد تا آب معدنیه

بعد من بهش گفتم قسط های قبلی رو که پرداخت کرده برگه هاشو ببینم ، چون قرض میدم در مقابلش چیزی نمیخوام

برای اطمینان خودمه اینکار

اگه راست گفت که هیچی، اگه دروغ گفت قرار نیس بهش پول بدی

 

+ آفرین

دقیقا همین کمکو ازت میخوام

من روم نمیشه از آدما مدرک بخوام

 

- منم دوس دارم کار خیر کنم ولی عقل هم خدا به آدم داده

باشه حالا ببینم چطور میشه

 

نتیجه گیری: خوب برای من قضیه دقیقا همونجوی شد که میخواستم. بهتر از این نمیشد. اما، در مورد تشرِ خانم اولی: چرا زنِ سیستانی رو مجزا و مبرا کرد؟ خدا بیامرزدش. ولی از نظر من، خانمی که به جای درخواستِ کمک از زنها، میره از آقایون کمک میخواد، قطعا میدونه که یه فرقی بین آقایون و خانومها هست که آقایون کمکش میکنن و خانومها نمیکنن. اون چیز چیه؟!! قطعا و بلاشک و بلاتردید و مسلما و تحقیقا اون "فرق" چیزی نیست جز میل و ضعف جنسی!!!!

- پس خانمها: اگر در نیازهای مالی خودتون، به جای کمک خواستن از همجنسهای خودتون، از مردها درخواست کمک میکنید، یکم که نه، خیلی خیلی خیلی خیلی خجالت بکشید.

- پس خانمها: اگر همجنسی از شما درخواست کمک میکنه و به اندازۀ یک مرد تلاش نمیکنید که دغدغۀ این هم جنس رو حل کنید تا محتاج مرد جماعت نشه، خیلی خیلی خیلی خیلی خجالت بکشید از خودتون! اگر در کنارش از اون دست خانمها هستین که سو استفاده جنسی مردها از خانمها در قبال مسائل مالی رو تو بوق و کرنا میکنید و خودتون قدمی برای رفع نیاز خانمهای نیازمند بر نمیدارید که باید بگم برید بمیرید! تف تو روی بیحیاتون.

- پس آقایون: اگر زنی در زندگیتون هست، و به اسم خیریه با خانمهای دیگه در ارتباطات مالی به سر میبرید، خیلی خیلی خیلی خیلی خجالت بکشید از خودتون. البته تو این مورد نمیشه تهمت زد. شاید یک مردی باشه که واقعا ذره ای مسائل غریزی رو در این بده بستونها دخیل نکنه. فقط چون دوبار به خانمها گفتم خجالت بکشن، گفتم یکبار هم به آقایون بگم که نگن نگاه کن کلا خود آقایون رو بی گناه دونست و همه گناه افتاد گردن خانمها!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ