این پست و پست قبل شخصیه و صحبت خاصی با مخاطب عزیز نداره.
پست قبل گزارشی بود از سال 1401. اما برنامه هام برای 1402:
خریدها:
1- ریشتراش حرفه ای فیلیپس: حالا که سیبیل میذارم، مجبورم صورتم رو ژیلت بزنم تا بعد دو روز با در اومدن ته ریش، به هم ریخته به نظر نیام. و منی که پوست صورتم اصلا عادت نداشته به تیغ و ژیلت، دارم زوال پوستم رو حس می کنم در اثر ژیلت. خیلی مقاومت کردم که ریش تراش حرفه ای نخرم تا از یه فامیل یا پارتنر دلسوز کادو بگیرمش بالاخره. ولی به خاطر نجات پوستم هم که شده، با حقوق فروردین باید اولین خرید امسالم یک ریش تراش همه چی تموم باشه.
2- کفش ایمنی کاترپیلار: شرکت های داخلی موظف هستن جنسهاشون رو ایرانی تأمین کنن، من جمله کفش ایمنی. که خوب شرکت ما بهترین کفش ایمنی ایرانی رو تهیه میکنه. ولی همون بهترین کفش ایمنی داخلی، باعث شده بود ما هفته ای حداقل دو جفت جوراب پاره کنیم. پا درد و زانو دردش بماند. پارسال و به خاطر ارزشی که برای سلامتم قائل بودم، 3 میلیون و پونصد ناقابل دادم یک کفش ایمنی کاترپیلار خریدم. پاره شدن جورابها کامل متوقف شد. شما ببین چقدر تنش کفش به کف پا منتقل میکرد و نمونه ی خارجیش چقدر خوب و راحته که اون تنش کامل حذف شده و الان یک ساله سر کار یک جفت جوراب هم پاره نکردم. خلاصه هرجایی لازم نیست از جنس ایرانی حمایت کنیم :) مخصوصا وقتی پای ایمنی و سلامتی در میونه کلا جنس ایرانی رو بندازین دور. کفش ایمنیم یکم رو به زواله و امسال باید یک عدد نوش رو بگیرم. قیمت فعلیش از سه و پونصد پارسال شده ده میلیون تومن :) متشکریم آقای رئیسی :) گل کاشتی :)) احتمالا تابستون یک جفت بخرم برای وقتی که این کفش فعلی غیر قابل استفاده بشه (پایان عمرش نزدیکه)
3- سازدهنی: یک همکار کورد سنندج داریم، عشق شادمهر، با استعداد موسیقی فوق العاده. گوشاش توی شناخت نت فوق العاده است. بدون هیچ گونه سواد موسیقی، صرفا با یک نرم افزار کیبورد که روی گوشیش نصب کرده، کلی آهنگ رو نتهاشون رو درآورده و میزنه! منی که 5 سال پیانو کارکردم و اصلا گوشم استعداد شناخت نت موسیقی نداره، واقعا غبطه میخورم به همکارم. دوست داشتم دی ماه تولدش یک سازدهنی حرفه ای براش بخرم که همونجور که گاهی میزنه زیر آواز و شادمهر میخونه برامون و دلتنگیامون رفع میشه، گاهی برامون سازدهنی بزنه و حظشو ببریم. ولی خوب متأسفانه شیفتش شد مخالف شیفت ما و دیگه نمیبینمش. برای خودم ولی میخرم سازدهنی رو. به امید اینکه استعداد موسیقیم یکم گل کنه و ساعتای تنهاییم تو خوابگاه جنوب پر بشه.
4- گوشی جدید (در حد 8 الی 10 میلیون تومن): دو سال قبل یک گوشی 3 تومنی خریدم و خوب کارمو راه انداخت و واقعا ازش راضی هستم. مینا اصرار داره آیفون بخرم. خودم بشدت با آیفون دست گرفتن مخالفم (برای مینا خریدیم). آیفون که خیلی بعیده، ولی احتمالا امسال برای اینکه توی جمعهای احتمالی با حضور مینا باعث خجالتش نشم، یک گوشی مدل بالاتر بخرم. تاچ این گوشی سه تومنیه هم البته یکم صداش درومده و نزدیکه بوی الرحمانش بلند بشه.
حسرتها:
1- تعویض ماشین. خیلی ساله دلم میخواد پراید پونزده سال پیشم رو عوض کنم. ولی خوب رشد قیمتها هر سال از توان مالی من جلوتره. مثل خیلی از جوونهای ایران، فکر کردن به ماشین جدید برامون حسرت شده. یک چهارراهی هست بالای خونمون، همیشه تو چراغ قرمزش که هستم، یه جوون دستفروش تقریبا 30 ساله هست، یک بار بهم گفت پرایدتو تمیز نگه داشتی لطفا هر وقت خواستی بفروشیش بیا پیش خودم (اون موقع هنوز پراید نو زیر 100 تومن بود) و هر دفعه از چهارراه رد میشم میاد کنار ماشینم و با خنده ش آشنایی میده بهم که یعنی یادت نره قول پرایدتو به من دادیا. حالا که پراید نو شده بالای 200 میلیون، دیگه خنده هاش تلخ شده. شاید دیگه پس اندازش به پراید 15 سال ساخت منم نرسه که انقدر چشماش غم گرفته وقتی به پراید من نگاه میکنه. مملکت خیلی بدی داریما. خیلی بد. با خودم عهد بستم اگه یه روز تقی به توقی خورد و تونستم یه ماشین بهتر بخرم، این پراید رو یا مجانی (یا شاید نصف قیمت) بدم به اون جوون دست فروش. امیدوارم زودتر به آرزوم برسم و بتونم یک نفر دیگه رو به آرزوش برسونم. تا هنوز فرصت هست و با امید سر اون چهارراه دستفروشی میکنه.
اقدامات:
1- روابط: میخوام تمرکز کامل داشته باشم روی مینا. به قول خودش بینمون هیچی نیست. ولی کلی کمکم کرده ذهن من متمرکز بشه. ذهنمو از هرز چرخیدن نجات داده. خودش گفته تا تابستون نمیخواد رل بزنه و منتظر فرد مورد نظرشو پیدا کنه تا احتمالا دوباره مثل دو سال قبل، شماره هاشو بلاک کنه و گم بشه و تمرکز کنه رو تایم دو نفره ش با آدم جدید زندگیش، برای همین نمیتونم به خودم قول بدم تا آخر سال مینا رو دارم، ولی حداقل تا تابستون میخوام تمرکزم رو 6 دانگ بذارم رو مینا و حتی یه ثانیه هم از دستش ندم. نمیدونم قراره به کجا برسم، فقط میدونم بهترین تصمیم زندگیمه این کار.
2- رابطه فیزیکی: میخواستم برای امسال بنویسم رابطه فیزیکی ممنوع. ولی خوب اولا این ادعا برای منی که کلا فرصت رابطه فیزیکی ندارم خنده داره. ثانیا وقتی یک چیزی ممنوع میشه برات جذاب تر میشه و کرمش میفته تو مغزت و باعث میشه بیشتر بهش فکر کنی و از زندگی واقعی عقبتر بمونی. ثالثا، بیشتر یه حالت عجز داشت این تصمیم، که آره مثلا انگار هدف ناخودآگاهم اینه که آخر 1402 هم که باز بدون رابطه طی شد، بیام بگم من خودم نخواستم امسال رابطه داشته باشم! در هر صورت امسال هدفهای قشنگی دارم که شاید منجر به ازدواجم در سال 1403 یا 1404 بشه. پس در کل امسال رو نمیگم ممنوع، ولی دست نگه دارم برای رابطه بهتره.
3- ورزش: برای مینا ورزشکار بودن خیلی مهمه. رفیقای دور و برش همه از رشته های مختلف تیم های ملی هستن. یا دیگه ورزش منظم دارن، از کشتی و فوتبال و قایق سواری و شنا بگیر تا ... من خودم شخصا ذره ای برای ورزش بی هوازی و وزنه زدن و .... ارزش و احترام قائل نیستم و حتی معتقدم این قبیل ورزشها برای بدن مضر هم هستن. چون حتی یه نفرم از قهرمانهای ورزشهای بی هوازی پیدا نمی کنی که سالمندی سالمی داشته باشه. (نمونه بارزش محمدعلی کلی و پارکینسونی که زمینگیرش کرد یا مایک تایسون بیچاره) ولی خدا خدا خدا کمکم کن امسال ورزش هوازی رو (دو و اروبیک و ...) جدی و مستمر ادامه بدم. و البته مینا انگیزۀ خیلی خوبیه حتی برای اینکه باشگاه اسم بنویسم برای یکم دور بازو آوردن. چیزی که همچنان بهش هیچ اعتقادی ندارم. هیچ!
4- معنویات و نماز: توی ایرانی که تعبیر غلطی از دین میشه و دیندارا بعضا نمایندۀ افتضاحی برای دین هستن، ترجیحم اینه فعلا تصمیم جدی در این باره نداشته باشم. ولی خوب رشد تحت تربیت یه مادر بشدت مذهبی باعث شده وسواس بدی توی فکرم شکل بگیره. مادرم حتی قسممون میداد وقتی جنب هستیم نون نخریم برای خونه! همین باعث شده به سختی کارم در اتاق کنترل فکر کنم. به اینکه اگه من نماز نخونم و یه روز یه حادثه در محل کار رخ بده و مثلا برجی بترکه یا تجهیزی آسیب ببینه، احتمالا به خاطر نماز نخوندن منه!!!! جدی شدن و خطرناک شدن کارمون تو شرکت بشدت مضطربم کرده نسبت به نماز خوندن. و البته این چالش هم مطرحه که چطور نماز خون بشم که در محیط کار تعبیر به ریا نشه. البته این خیلی چالش بزرگی نیست. تصمیم بگیرم از ترس حادثه نماز بخونم، خیلی کاری به حرف مردم ندارم.
5- تئاتر: منی که تا پارسال اصلا به هنر کوچکترین علاقه ای نداشتم و بازدید از موزه و نمایشگاه نقاشی و تئاتر رو کاملا اتلاف وقت می دونستم، امسال علاقه شدیدی به تئاتر پیدا کردم. خیلی دوست دارم هفته هایی که تهرانم رو حداقل یک روزش رو به تماشای تئاتر قشنگ بگذرونم. مخصوصا که میدونم اکثر بازیگرای پدرمادر دار و کار درست سینمای ایران از تئاتر پا گرفتن، احترام زیادی برای این هنر قائلم و بدجور دنبال یک پایه و همراه هستم که گاهی ماهی یک بار دوبار با هم تئاتر بریم.
6- مرخصی بیشتر گرفتن: من در شرکت معروفم به مرخصی نگرفتن. خوب تهران کسی منتظرم نیست. سالی 30 روز مرخصی داریم و من هر سال فقط 5 یا 6 روز مرخصی گرفتم. امسال مطمئنم وقتشه بیشتر به خودم استراحت بدم. بیشتر بیام تهران و به تقویت روحم بپردازم. مسافرتی، گردشی، طبیعتی، چیزهایی که وقتی فقط 6 روز تهرانم اصلا بهشون نمیرسم. برای همین مصمم هستم امسال هر دو ماه اقلا 3 روز مرخصی بگیرم. یعنی آخر سال حداقل 18 روز مرخصی گرفته باشم. بیشترش رو قول نمیدم چون کلا در سال راه اندازی مرخصی ممنوع خواهد شد احتمالا.
7- مسافرت شرکت با خاله شیرین: شرکتمون مسافرت جانبی میذاره و من درونم مقاومت عجیبی دارم در برابر استفاده از امکانات شرکت. شاید چون کسی رو ندارم باهاش از این امکانات استفاده کنم. امسال عید همه بچه ها با خانواده شون رفتن جنوب تفریح از طرف شرکت. اینجانب قول میدم تابستون یا پاییز اگر شرکت مسافرت جانبی گذاشت، حتما با خاله شیرین برم مسافرت رو. البته اینکه خانواده ی من تیکه تیکه هستن هم مزید بر علته. خواهرم با پدرم قهره، از خاله ها جدان جفتشون. دوست دخترم که خوب طبعا نمیتونم ببرمش مسافرت شرکت! اونم زنم نمیشه از تنهایی در بیام :))
8- ترمیم نوشته های سنگ مزار مامان (اولویت اول)، مامان بزرگ (اولویت اول)، بابا بزرگ و خاله مریم.
9- برنامه ریزی برای اپلای کاری در سال 1405: همه رئیسامون در جواب درخواستمون برای حقوق بیشتر و اینکه میگیم با این حقوق تو ایران نمیشه زنده موند، میگن ایران فکر موندن نباشید. منم کمابیش مصمم شدم پلن جانبی داشته باشم برای 1405 و اپلای به خارج از کشور. برای من تغییر خیلی سخته. خیلی. خیلی. اصلا مرگ برام از تغییر بهتره. ولی این ایران راه دیگه ای پیش پای من نذاشته. منی که کل دوستای دانشگاهم الان آمریکا و کانادا در رفاه و ثبات اقتصادی درآرامش فکری کامل دارن به پیشرفت میانسالیشون میرسن. اینجا تکلیف فردام هم معلوم نیست. رئیسا هم که جوابی جز "مهاجرت کنید" برای درخواستات ندارن. از خداشونه ما بریم جای ما رو با آشناهاشون پر کنن. پس چرا که نه؟ منم که داخل ایران کسی رو ندارم. پس هر روز این پلن برام جدیتر میشه.
10- قرض بابا: سختترین کار امسال، برنامه ریزی مالیه. از الان تا آخر 1402، باید حداقل نصف حقوقمو بذارم جای قرضی که به بابا دارم. اینجوری تا آخر سال نصف قرضی که به بابا دارم جمع میشه و نصف سود و بهره ی پولی که بهش میدم کم میشه. این هدف باید امسال مالی برآورده بشه. تحت هیچ شرایطی (حتی اگه نگار داشت از گرسنگی میمرد هم) نباید این قانون نقض بشه. نصف حقوق من برای قرض بابا.