در پست دیتای احساسات 14 (کلیک)، یک کامنت خصوصی قابل تأمل داشتم، که با اجازۀ ارسال کننده ش، کامنت رو منتشر میکنم و یکم روش مانور میدم.
متن کامنت از این قراره:
چندتا نکته لازمه بگم در مورد این کامنت:
1- اول اینکه از ارسال کننده ی کامنت تقاضا میکنم جیمیل خودشون رو چک کنن یک پاسخ شخصی براشون ارسال کردم ممنون.
2- قضاوت کردن: برعکس همه که میگن دیگران رو قضاوت نکنیم، من همیشه گفتم از قضاوت کردن و متعاقبا از قضاوت شدن استقبال میکنم. وقتی به آدما میگیم قضاوت نکنید، فکر کردید واقعا دست از قضاوت میکشن؟ نخیر، قطعا ذهن آدمها رو نمیشه کنترل کرد. و توی ذهنشون شروع میکنن به قضاوت شما. و ممکنه توی جمعهای کوچکترِ دو نفره و چند نفره که حس میکنن با هم هم نظرن در مورد شما، اون قضاوتها بیان بشن. با علم بر اینکه ذهن آدمها رو نمیشه از قضاوت منع کرد، پس به نظر من نباید زبونشون رو هم از قضاوت منع کرد. اتفاقا قضاوتها اگر بر زبون بیان، میتونن جلوی خیلی سوء تفاهمهای پنهان رو بگیرن مثل همین کامنت خصوصی. پس بگم که اصلا و ابدا از این قضاوت شدنه دلخور نیستم و اتفاقا خیلی هم خوشحالم که این حرف عنوان شده و من فرصت دارم شفاف سازی کنم.
3- بحثِ کمک و صدقه: خوب، هدف در شخصی نویسیهای این وب (و قطعا اکثر وبهای دور و بر)، هیچ وقت این نبوده که من بیام کمکها و خیراتهای خودم رو نام ببرم. قطعا توی زندگی من هر جا بتونم، خیرات و صدقه های مقتضی رو برای آرامش روح مادرم انجام میدم چون یاد مادرم هنوزم با ارزشترین داشتۀ من در این دنیا محسوب میشه. این بذل و بخششهایی که اینجا ازشون نوشتم هیچ کدوم جنبۀ صدقه نداشتن و اصولا مقایسه ی این پولها با صدقه از پایه غلطه.
4- آیا واقعا ثروت باید عذاب وجدان فقر رو بر دوش بکشه؟ این خیلی بحث مهمیه. و مطمئنم اینجا اصلا حضرتِ علی نداریم (علی یکی بود و مثلش دیگه نیست. حتی تو رأس این نظامِ در ظاهر اسلامیِ شیعۀ علی)، و همه مثل خودم در زندگی شخصیمون با این نظری که الان میخوام تفت بدم هم نظریم:
مادرم کمابیش ما رو با این تفکر بزرگ کرد که جلوی کسی که چیزی رو نداره، از چیزی که داریم استفاده نکنیم، مصداق هم زیاد داشت این منش تربیتی مادرم. مثل سیمکارتی که 12 سالگی من برای من و خواهرم خریده بود و با این حال تا سال دوم دانشگاه و تا واقعا نیاز نشده بود ما گوشی نگرفته بودیم چون اون زمان گوشی موبایل یک جنس لاکچری محسوب میشد و به زَعمِ مادرم، اگر یک کارگر در خیابون میدید ما با گوشیمون حرف میزدیم، ممکن بود دلش بخواد! یا مثلا همیشه توی خریدهای عید، وقتی بستنی قیفی میخریدیم، باید میرفتیم کوچۀ پشتیِ تاریکِ بستنی فروشی، رو به دیوار و جوری که عابرین و مخصوصا بچه های سرشار از هوس نبیننمون، بستینمون رو میخوردیم!
حالا منم همینجورم. توی این مورد بیشتر از هرکسی توی خانواده شبیه مامان بار اومدم. بابام پشت جک میشینه و من پراید 12 سال پیشِ خودم رو دارم و ترجیح میدم ماشینم کارم رو راه بندازه و با اضافی پول خودم گره های کار مردم رو باز کنم اگر هرجا سعادتش باشه. یا وقتی بعد فوت مامان، بابام ماهی یک وعده کباب از بیرون میخرید، من با حسرت به کبابِ روی میز سهمِ خودم نگاه میکردم و پیش خودم میگفتم کاش میشد به بابا بگم جای این کباب، پولشو به من میداد تا میدادم به فلانی که میدونم نیاز داره.
ولی سوالم اینه: آیا واقعا تا شکم گرسنه ای هست، ما حقِ زندگی نداریم؟ آیا من اگر آینده همسر و فرزندی داشتم، درسته که به بهونۀ اینکه ایران کلی آدم محتاج نون شبن، پرایدم رو پرشیا نکنم و هی به جای تبدیل این پرایدِ ناامن، به فقرا کمک کنم و زن و بچمو بنشونم توی پراید و ببرم مسافرت؟ آیا اگر یک روز تصادف کنیم و پراید من زیر یه سانتافه له بشه و زن و بچه م قربانیِ این دیگرپرستیِ من بشن، من میتونم خودم رو ببخشم؟
خوب من خودم خیلی وقته جواب این سوال رو گرفتم: که خیر! قطعا برای زندگی زناشویی، من باید این رفتار فقیر پرستی خودم رو تغییر بدم. کمک به اندازه و به جای خودش. ولی همیشه چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است.
در موردِ آیفونِ الهه: یکم اغراق آمیزه داستان قبول دارم. ولی اگر فرض کنیم که من الهه رو قدرِ همسری که نیست دوستش داشتم، خوب این خرج کردن 115 میلیون خیلی هم غیرمعقول به نظر نمیاد. فرض کنیم فردا همسر خودم، بچه های خودم میخواستن بهترین جنس رو داشته باشن که همه میدونیم گوشیِ اپل هست (حتی مسوولین مملکت و حتی اون آقای رائفی پور هم میدونن!!) . شاید اگر یه روزی، علی (ع) رأس حکومتِ جامعۀ من باشه، منم به هوای اینکه رهبرم داره هم سطحِ فقیرترینِ مردمش زندگی میکنه، وسوسه شدم از تمام دنیای مادی دل بکنم و تا فقیری هست، لذت ثروت رو نچشم. ولی با این حکومت و این نظام، عمرا!
5- این کامنت خصوصی یکم عجیب بود ولی. با سرچ گوگل میان وب من. و اسم نویسنده ی کامنت با اسم جیمیلشون تفاوت جزئی داره. خیلی دوست داشتم نویسندۀ این کامنت یه نفرِ خاص باشه!!! بگذریم