اکثر خونه ها (یا شاید همه خونه ها)، یه کیسه هست که توش یه عالمه کیسه س :))

این کیسه توی خونۀ ما شده بود سه تا کیسه پر از کیسه! که یه روز بابا گفت با این همه کیسه میخوای چه کنی، بریز بره. تا اینکه بعد ازدواج و رفتن بابا، اختیار خریدهای خونه افتاد دست خودم. الان بیشتر از یک ساله پشت ماشین داخل صندوق عقب، یه کیسه دارم پر از کیسه. هر سری میرم تره بار و ... خرید، اون کیسه دستمه. و به جای برداشتن کیسۀ نو از فروشگاهها، از کیسه های خودم استفاده میکنم. نتیجۀ تلاشم هم عاشقشم. این بوده که در سه ماهۀ اول امسال، مجموعا شاید 10 تا کیسه از فروشنده ها گرفته باشم. یکی از اون 3 کیسه پر از کیسۀ خودم هم مصرف شده کامل، و مصرف کیسۀ من محدود شده به کیسه های زباله ای که شبها میذارم بیرون.

دو هفته پیش...

سر خریدن مواد پیتزا، بشقاب یک بار مصرف فروشگاه سوسیس رو بردم و بهش گفتم کالباس پپرونیها رو داخل همین ظرف خودشون که سری قبل داده بکشه برام. یک جوون هم سن خودمه. با کنجکاوی یک نگاه کلی به کیسۀ پر از کیسۀ دستم انداخت. و گفت که برای مشتری قبلی 300 گرم کالباس پپرونی کشیده و طرف نبرده. گفت دست نخورده س اگر اشکال نداره همینو ببرید. منم قبول کردم. یکم گپ زدیم، ازم در مورد کیسه هام پرسید و آخرش هم 1000 تخفیف داد :))

تا اینکه دیروز دوباره با کیسه ی پر از کیسه م و ظرف کالباسم رفتم پیشش. بشقاب یک بار مصرف رو دادم بهش گفتم 200 گرم کالباس پپرونی لطفا. یک نگاه به چشمام و صورت پنهان شده م زیر ماسک کرد و گفت: عه! سلطان کیسه تویی! :)) من برا همه تعریف کردم که یکی از مشتریهام سلطانِ کیسه س. کیسه جمع میکنه با خودش میاره برا خرید :))

از حرفش قهقهه زدم :)) سلطان کیسه! سوای از جنبۀ توهینیش، دلنشینترین توهینیه که شنیدم :دی دوستش دارم این لقب رو.

به امید اینکه روزی هر خانوادۀ ایرانی، یک سلطانِ کیسه داشته باشه و حجم تولید زباله های پلاستیکی در طبیعت به زیر یک دهم کاهش پیدا کنه :)

 

پینوشت یک (حرفهای خاله زنکی ضد زنها!) - این طور مواقع بشدت خوشحالم که مجردم و بدون جنس مؤنث زندگی میکنم. نمیدونم رویکرد بقیه خانمها چیه. ولی مطمئنم مادر خودم اگر بود، اولا به خاطر اعتقادش به دوده جذب کردنِ کیسه، امکان نداشت بذاره یک کیسه رو بیشتر از 4 یا 5 بار استفاده کنم. در صورتی که من الان کیسه های محکم رو بالای 20 باره استفاده میکنم و کاملا خاکی و سیاه شدن :دی خوب چه اشکالی داره وقتی در هر صورت به خاطر کرونا باید اجناس رو بشوریم، تمیزی کیسه مگه مهمه؟! ثانیا اینکه یک خانم زیر 1 درصد امکان داشت که اون 300 گرم کالباس از قبل بریده رو که مشتری قبلی نبرده قبول کنه! منم خوب اگر مادرم بود قبول نمیکردم. ولی چون تنها هستم، هرچند کالباسها رو برای مهمونی تولدم میخواستم، ولی گفتم به هر دلیلی اگر مورد بهداشتی هم داشته باشه، اون کالباسها قراره سرخ بشن! بعدش هم اینکه کالباس خودش غذای ناسالمه! اینکه سر تمیز بودنش با فروشنده چک و چونه بزنم و حرصش بدم و لذت یه دوستی شیرین رو با یک جوون هم سن خودم از دست بدم سر تمیزی کالباس؟! خنده داره.

 

پینوشت دو - اون ده تا کیسه هم که از اول سال گرفتم،کوتاهی خودم نبوده. مواد غذایی بودن که قابل شستشو نیستن و فروشنده باید در کیسه تمیز بریزه. مثل توت و ....

 

پینوشت سه - این همراه داشتن کیسه برای بعضی خریدهام عالی شده. دو سه تا کیسۀ محکم و بزرگ و جا دار دارم. در مغازه هایی که خود فروشنده جنس کیسه هاش آبکی بود، از اون کیسه محکما استفاده میکنم. خیلی حمل و نقلشون برام راحتتر شده. مخصوصا از پارکینگ تا داخل خونه.

 

پینوشت چهار- اینکه فردا آزمون دارم. چرا من حوصله خوندن برا آزمونها رو ندارم؟! تا حالا قبول میشدم. ولی این سری مطمئنم چون قرنطینه بوده و همه توی خونه خوندن، آمادگیها بالاست و احتمال اینکه بدون مرور مطالب قبول شم صفره. برم یکم خلاصه بخونم ..

 

آهان، پینوشت پنج - الهه پیام داده. ببرد از من قرار و طاقت و هوش. حال پدرش افتضاح. دوربین و گوشی آیفونی که من براش خریده بودم رو فروخته و خرج پرستار و داروهای پدرش کردن. کلا شرایط روحیش داغون. تو فکر خودکشی. واقعا پشیمونم که سر آدمی مثل پری (که حتی تولد من یادش نبود)، چند ماه قبل به الهه بی محلی کردم. الهه همون الهه ست. عشق منم بهش همون عشقه. فعلا برا اینکه از فکر خود کشی بیرون بیاد یه وعده سر خرمن بهش دادم. گفتم کار میکنم برات پول گوشی جور میکنیم. میگه پونزده میلیونه. من به عمرم پونزده میلیون یه جا ندیدم :)) حالا فعلا همین که این عروسکِ چینیِ دوست داشتنی از فکر خودکشی و فاز افسردگی بیاد بیرون، یه دنیا ارزش داره. خدا پدرش رو زودتر شفا بده (منظورم مرگه - من نمیدونم این چیه خدا جدیدا یاد گرفته - نمیکشه - زجر کش میکنه. بابا جون رو بگیر بره دیگه. خوشت میاد عزیزترینها رو جلو چشممون ذره ذره آب کنی؟! چه لذتی داره این زجر دادن بنده ها - خودم آب شدن شمعِ مادر رو دو ماه دیدم، 5 سال طول کشید تا از شوک در بیام. خیلی سخته خیلی.)