حرف اول - تمام رسید و فاکتورهام رو مرتب کردم و گذاشتم داخل یک جعبۀ کوچیک. یک جعبه اندازه کف دست، حاوی 37 میلیون تومن فاکتور. به این جعبه نگاه میکنم و به چهار سال گذشتۀ خودم فکر میکنم. و به اینکه این جعبه تنها دست آورد 4 سال گذشتۀ منه. فکر میکنم به انتخاب بین دوراهی: بین نگه داشتن جعبه و یا دور انداختنش. بیشتر از این همه وقت و پولی که هزینه شد، این برام دردناکه که این 4 سال برام هیچ دستاورد ماندگاری نداشت. یعنی اگر این جعبه رو بسوزونم، ماحصل 4 سال از بهترین سالهای عمر من، میشه کمتر از یک مشت خاکستر. و پذیرش این حقیقت دردناکترین بخش ماجراست برای من. و در تقلای درونی برای پذیرش این اشتباه، یاد این جملۀ معروف راسل افتادم:

ﺍﺯ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﭼﺮﺍ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺗﺶ ﺷﮏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﺪ ؟
ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ :
ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩش ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ، ﭼﻪ ﺟﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﺎﻭﻟﻬﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟

از عمر من و سن و سال من که گذشت. ولی این نیم مشت خاکستر رو یک درسِ عبرت میکنم برای تمام مردها: بدون ازدواج تن به دوستی با زنها ندین. جنگل سبزِ جوونیتون رو میسوزونن و خیلی سخاوتمندانه، یک مشت خاکستر بهتون هدیه میدن... بعضی شعرها رو باید به وقتش خوند. شاید الان برای من زمانِ خوندن این شعر حمید مصدق هستش:

چه کسی باور کرد، جنگل جانِ مرا

آتشِ عشقِ تو خاکستر کرد؟

حرف دوم - گاهی در کامنتام در وب کوچ اشاره کرده بودم این یک سال اخیر، که حس میکنم دارم به یک متجاوز بالقوه تبدیل میشم. میخوام از محوریت خارج بشم، و این حرف رو یکم عامتر بزنم. به عنوان یک معضل همه گیرتر؛ اینکه در بعضی موارد، یک متجاوز و یک مجرم، مادرزادی متجاوز نبوده. یک شبه هم متجاوز نشده. طی یک پروسۀ مدت دار اتفاقات به نقطه ای می رسوننش که تشخیص میده اولین تجاوز و آزار رو شروع کنه و احتمالا ادامه بدتش. خیلی نمیخوام روی جزئیات زوم کنم، ولی شاهد مدعا هم مثلا همینه که احتمالا کم پیش میاد رنج سنی متجاوزین 15 تا 24 سال باشه. سنی که قوای جنسی به خوبی شکل گرفته و توجیه کافی برای تجاوز وجود داره. ولی خوب خیلی فاکتورها، مثل دارا بودن جذابیت جوانی، باعث میشه مرد از اون سن تشخیص نده زمان شروع تجاوز رو. پس من با قاطعیت نظر افرادی که تجاوز رو به صرف فاکتور شهوت ربط میدن، رد میکنم. چندتا عامل دیگه هست که میتونه جرقۀ شروع انفجار تجاوز باشه. مثل احساس ناتوانی مرد در برقراری رابطه ی عادی. که به نظرم مهمترین فاکتور همین میتونه باشه. اگر روی مریضها و فتیش دارا زوم نکنیم، واضحه کسی که مرتکب تجاوز میشه، قطعا در نظرش این حقیقت برقراره که "من دست به تجاوز میزنم چون میدونم بدون تجاوز نمیتونم با این قربانی (و احتمالا با تمامی قربانیان مشابه این قربانی) رابطه برقرار کنم". متوجه شدید چی میخوام بگم؟ میخوام بگم جامعۀ روانشناسی، و حالا در کنارش جامعۀ زنها، یکم مراقب این کبریت و جرقه باشید. یک مرد با صرفِ شهوت متجاوز نمیشه. به عنوان یک عضو درگیر هشدار میدم: هشدار بولد و رسایی هم میدم. که در روزگاری به سر میبریم که به دلایل مختلف، نیروی جنسی نسبتا زیادی در جوونهای نسل قبل سرکوب شد. یه Warning سفت و سخت بهتون میدم که حالا ما جوونهای سرکوب شده، رسیدیم به سن میانسالی و پیرمردی. جایی که دیگه نیروی جوونی رو از دست رفته میبینیم. و احتمالا دونه دونه به این جمع بندی میرسیم که الان دیگه زمان بریدن از امیدهای واهیه و شروع اقدامات خودسرانه که اکثرا به همون تجاوز و ریپ و خشونت منجر میشن.

یکم برای تلطیف فضای رعب انگیز ایجاد شده، این 5 خط از صحبتهای دکتر الهی قمشه ای رو بخونیم در تأیید حرفهای من. که فایل صوتیش رو قبلا در پست آکواریوم خودم آورده بودم.

 

"حوّا بر مسندِ ناز باید بنشینه... حوّا بر مسندِ محبوبی باید بنشینه... اگر زن در این موضع نباشه، کار دنیا به فساد کشیده میشه. من اعتقادم بر اینه که زن باید به مقامِ الهگی برگرده؛ و این Return to the Goddess؛ مقالات و کتابها نوشتند در اینباره. این یک فرضیه خیالی نیست، یک چیز جهانیه. که همه این رو فهمیدن ولی کی گوش میده؟! گوش نمیدن به حرف اون کسانی که فهمیدن این موضوع رو. که مشکل اساسی بشر امروز زنه. هرکس جنایتی میکنه، خیانتی میکنه، و دزدی میکنه برای اینه که یک رحمتی از یک زنی باید بهش میرسیده و نرسیده. کسر داره."

 

خودم شخصا اون محبت الهگی رو از مادرم دریافت میکردم. که 5 ساله ندارمش. کمابیش سعی کردم این 5 سال مثل سگ از دخترها گدایی کنم این محبت رو. باز هم لنگرِ نگه دارندۀ من در بین همۀ این جنسِ زنها، شهرزاد خواهرم بود. که الان 5 ماهه توجهشو به خودم ندارم و حتی شاهد تحقیر و توهین شنیدنها هستم در مقایسه هایی که بین خودم و خواستگارش انجام میده. خلاصه اون لنگر پاره شده و الان این سگِ پیر و هار، خطرناکتر از همیشه، بدون قلاده ول شده توی ادامۀ مسیر زندگی. مراقب باشید سگهای هار تیکه پارتون نکنن.

ختم کلام اینکه تنها راه نجات من آشتی با خداست و قهر با بنده های سر و ته یک کرباسش.