دوران پس از پری - امروز، تازه ظرفی که 30 بهمن توش برای نگار سوسیس برده بودم رو (این پست) شستم. ظرف خیلی ساده ای هم بود، یه ظرف شیشه ای آغشته به پنیر پیتزا که اصولا جزو ظرفای راحت من محسوب میشه. ولی نمی دونم چرا 45 روز، ناخوداگاه تصمیم گرفته بودم این ظرف لبۀ اوپن بمونه تا من هر بار نگاهم بهش بیفته و یادم بمونه که پری رو به چه قیمت پایینی از دست دادم. امروز بعد از 45 روز تصمیم گرفتم به این شکنجه و تنبیه روحی خودم خاتمه بدم و پاشم این ظرف رو بشورم.

 

سال اول راهنمایی (به عبارتی سال ششم طبق سیستم جدید)، یک دبیر هنر بسیار نازنین داشتیم، به اسم آقای مستوفی. یک مرد بسیار طناز و بسیار هنرمند. در عین جنتلمن بودن، سر کلاسشون یک ساعت تمام فقط بساط خنده بر پا بود. خیلی درسها سوای از هنر یادمون داد آقای مستوفی. یک بار که خط مکعبی رو یادمون میداد، گفت با خط مکعبی بنویسید "آب". بعد از اتمام وقت به بچه ها گفت هر کی به خودش و آبی که نوشته نمره بده، هر جا خطوط صاف منحنی شده، هر جا پاک کن استفاده کردین، هر غلطی که فکر می کنید طبق نکات آموزشی من داشتین رو یک نمره کم کنید و به خودتون نمره بدین. بعدش از نیمکت اول راه افتاد و شروع کرد دونه دونه برگۀ بچه ها رو نگاه کردن و نمره ای که به خودشون دادن رو تحلیل کردن. من کلا آدمی هستم که از بچگی یاد گرفتم به خودم سخت بگیرم. نمی دونم کی به من اینو یاد داده، ولی هیچ وقت خودم رو به خاطر اشتباهاتم نبخشیدم، و به تبع این عدم بخشیدن خودم، همیشه آدمهای دیگه رو هم آسون نبخشیدم. یاد گرفتم ایرادات بقیه رو سرزنش کنم و ایرادات خودم رو صد برابر بیشتر. از خط آبی که خودم نوشته بودم 4 تا غلط کشیده بودم بیرون و به خودم 16 داده بودم. آقای مستوفی وقتی به برگۀ بقیه و من میرسید طبق طنز ناب خودش حرفایی میزد که  کلاس روده بر میشد. الان بعد از 18 سال اصلا دقیق یادم نیست. ولی از سختگیری من به خودم تعجب کرده بود. رد شد و چندتا نیمکت جلوتر رسید به محمدامین غ.... دید به خودش 20 داده :)) یه نگاه به برگۀ محمد امین کرد و یه نگاه به خود محمدامین :)) هی برگه رو ورانداز کرد، با شیطنت خاص خودش گفت آقای غ، میدونید اگر برگۀ شما رو میدادیم دست آقای شهاب غ، بهتون چند میداد؟ :))))))

سر همین داستان اومد تا داستان پروژۀ ارشد من که خوب میدونستم چون لیسانس هم دانشگاه خودمون بودم، میتونستم تز رو با دکتر شاهرخی که استاد منظم و با برنامه ای هست بگذرونم، ولی طبق معمول خودِ سرزنشگرِ درونم حکم به این داد که من مستحق گرفتن پروژه با استاد منظمتر نیستم و این پروژه حق بچه هایی هست که من از خودم سزاوارتر میدیدمشون اگر چه شرایط گذشته شون مثل دانشگاه کارشناسی و معدل لیسانسشون اصلا قابل مقایسه با من نبود. و خوب یکی از بزرگترین ضربه های زندگی تحصیلیمو خوردم با این تنبیه عجیب غریبی که برای خودم تعیین کردم.

زیر این پست از وب آیبکنوشت (کلیک) توی اولین نظرم اشاره کرده بودم که یکی از مشکلات جامعۀ ما احتمالا همینه که هر فحشی، هر نظر و انتقادی رو، اونی که نباید به خودش میگیره، و اونی که باید، اصلا عین خیالش نیست و بی خیال داره کار خودش رو میکنه. این روزها، در این سن و سال و با این همه احساس بدی که من دارم، خوب میدونم این میل به تنبیه کردن خودمون، این مُحِق ندیدن خودمون برای خیلی پاداشها، چقدر توی زنگ زدن و پوسیدن اسکلتبندی زندگی مؤثره. در مورد تنبیه کردن خود توی گوگل مطلب زیاد هست. میخوام بخونم و امیدوارم بتونم از این زنجیری که برای خودم بستم رها بشم، و از اون مهمتر فردا هیچ فرزند آینده ای رو (چه در قالب پدر چه در قالب دبیر)، با تنبیه، به این سیستم مزخرف پاداش و تنبیه وابسته نکنم.

 

پینوشت بیربط - در این پست (کلیک) در مورد درماندگی آموخته شده توضیح داده بودم. اینکه شهرزاد گفته بود به دلیل این مشکل هست که همش میخوام مشکلات آدمها رو حل کنم. اون موقع من اصلا ربط مطلب لینک شده رو با مشکل خودم نفهمیدم. ولی خانم آذر خرم در اینستا گرام (با آیدی azar.khorram حتما فالو کنید عالیه) 20 روز قبل پستی منتشر کرد با عنوان دایناسور که به خوبی این درماندگی آموخته شده رو برام تشریح کرد: کاراکتر خود خانوم خرم در حال سوت زدن در کوچه ست. کاراکتر دوم میاد و میپرسه چرا هرروز میای اینجا سوت میزنی؟ کاراکتر اول میگه برای اینکه دایناسورهای خونخوار شاخدار  رو فراری بدم. کاراکتر دوم با تعجب میگه اینجا که دایناسوری نیست! کاراکتر اول با تعجب میگه: دا! نیست چون من دارم سوت میزنما!!!

به همین مسخرگی و مضحکی منم سالهاست سعی دارم با سوت زدن بی خود و بی فایده م، دایناسورهای زندگی مردم اطرافم رو فراری بدم و خانوم خرم چقدر قشنگ این درماندگی آموخته شده رو آموزش داد...