شخصی

۱۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

New Style of Life 2 - کاهش تریگلیسرید

دوشنبه برای گرفتن جواب آزمایش خون و اعتیاد درمانگاه آموزش و پرورش بودم.

 

(حرف اول - چشمهای الهه) - در این پست (کلیک) گفته بودم که در مراجعه قبلی، یک خانمی رو دیدم با چشمهایی شبیه الهه. دروغ چرا، دوشنبه یکم تنبلیم می اومد برم نتیجه آزمایش رو بگیرم. ولی چون روز آزمایش خون گفته بودن نتیجه دوازدهم اعلام میشه، با خودم گفتم حتما اون خانم که چشماش شبیه  الهه ست هم چون با من یک روز آزمایش داده نتیجه ش همون روز اعلام میشه. 6 صبح به هر جون کندن بود خودم رو از تخت کندم و به عشق دیدن دوبارۀ چشمهایی که فقط شبیه چشمهای الهه بودن، رفتم تا درمونگاه پارکِشهر. وسط کارهام، همینجور که منتظر نوبتِ دکتر عمومی بودم، باز دوباره یه چشم دیدم شبیه الهه :)) هی دیدم دختره محل نمیذاره. برام عجیب بود. چون این بار با مادرش اومده بود. گفتم لابد مادرش هم فرهنگیه خودش هم میخواد استخدام بشه. مادرش که رفت داخل، دل رو زدم به دریا و سلام کردم بهش. طفلک نگاهم کرد و با استرس و تته پته و شک زیاد جواب داد. یک نگاه به کفشاش کردم با خودم گفتم شهاب خاک تو سرت. این اصلا اون خانوم هفته پیشی نیست :)) آقا یا بساط کرونا و ماسک رو زودتر جمع کنید، یا یکی بیاد چهارتا بزنه تو سر من تا وسط این کرونا، هر چشمی رو که دیدم شبیه چشمای الهه س باهاش سلام علیک نکنم :دی

سوای از شوخی. فکرِ الهه و ذکرِ الهه این روزا داره خورد میکنه من رو. فکری که می دونم فقط فکره. به قول داریوش و شهرام از کسی هم کاری دیگه بر نمیاد. اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد. فقط میدونم هر وقت یاد چشماش می افتم، تا قیامت دلِ من گریه میخواد.

 

(حرف دوم - تریگلیسرید) - آقا همه چی اوکی و خوب بود. نتیجه همه فاکتورهای خون، قند، کلسترول، خوب، ولی هوف تریگلیسرید 420 (نرمالش 160 هستش). بدجور ترسیدم از دوشنبه. میخوام شیوۀ زندگی خودم رو کامل تغییر بدم و این کوفتی رو سریع بیارمش پایین. دکتر قرص داده ولی نمیدونم قرصش رو بگیرم یا نه. توی این سن فکر کنم خیلی زوده برای شروع قرص چربی خون. فعلا از دیروز ورزش رو شروع کردم؛ دویدن ساده در پارک پردیسان - مربی تربیت بدنیمون در دانشگاه، دکتر کَمایی، به بچه ها میگفت، شما هیچ کار نکن، فقط بدو. بیخود نمیگن دو مادرِ ورزشهاست. موقع دو شما نمیدونم پنجاه و چندتا عضلۀ بدنت از نمیدونم چندتا عضله درگیره. خودم هم شخصا اصلا به ورزشهای بیهوازی و بدنسازی اینا اعتقاد ندارم. به نظرم وزنه بردارها اصلا ورزش سالمی رو دنبال نمیکنن و دیر یا زود همشون مشکلات قلبی عروقی پیدا میکنن. خودم فقط به ورزشهای هوازی اعتقاد دارم. دو و ایروبیک. بذار ببینم میشه به زودی شنا و حتی دوچرخه سواری رو هم در برنامه جای بدم یا نه.

در مورد تغذیه - خوب واقعا دلم نمیاد از غذاهای خوشمزه ای که تازگی یاد گرفتم بپزم دل بکنم. ولی چاره نیست. باید با قرمه سبزی و لوبیا پلوهای خوشمزۀ خودم خداحافظی کنم :(

در مورد مقاله - یک مقاله هم پیدا کردم و نشستم ترجمه ش کردم (لینک منبع انگلیسی) - خلاصه ش رو این پایین میارم. کاملش در ادامۀ مطلب. به امید خدا. دیروز استارت ورزش رو با دور کمر 103 و وزن 83 (قد 174) زدم. میریم برای رسیدن به دور کمر حداکثر 90 تا آخر تابستون.

 

13 روش ساده برای کاهش تریگلیسریدها

تریگلیسریدها یکی از انواع چربیهای خون هستند.

پس از خوردن غذا، بدن کالریهایی را که به آن نیاز ندارید به تریگلیسرید تبدیل می کند و برای مصارف بعدیِ انرژی در سلولهای چربی ذخیره می کند.

  1. کاهش وزن

خلاصه: کاهش حداقل 5 درصدی در وزن بدن اثری دائمی در کاهش سطح تریگلیسرید خون دارد.

  1. محدود کردن مصرف شکر

خلاصه: کمینه کردن شکر افزودنی موجود در رژیم غذایی متشکل از لیموناد، آب میوه و شیرینیها می تواند سطح تریگلیسرید را کاهش دهد.

  1. دنبال کردن یک رژیم غذایی Low-Carb (میزان پایین کربوهیدرات)

خلاصه: دنبال کردن یک رژیم با میزان کم کربوهیدرات می تواند به کاهش چشمگیر سطح تریگلیسرید خو منجر شود، به ویژه در مقایسه با رژیم کم چربی.

  1. فیبر بیشتری بخورید

خلاصه: افزودن فیبر از منابع میوه، سبزیجات و غلات کامل به رژیم غذایی می تواند سبب کاهش تریگلیسرید شود.

5. ورزش منظم

خلاصه: رژیم تمرینی منظم با تمرین هوازی پرشدت می تواند با افزایش کلسترول خوبِ HDL موجب کاهش تریگلیسریدها شود.

6. اجتناب از چربیهای ترانس

 

خلاصه: رژیم حاوی مقادیر بالای چربی ترانس می تواند سطح تریگلیسرید خون و همچنین خطر ابتلا به بیماری قلبی را افزایش دهد. مصرف غذاهای فرآوری شده، Bake شده (نانوایی)، و سرخ شده را محدود کنید تا میزان دریافت چربی ترانس بدن شما کمینه گردد.

7. دو بار در هفته ماهی چرب بخورید.

 

خلاصه: ماهی چرب سرشار از اسید چرب امگا3 است. میل کردن دو وعده در هفته از این ماهی می تواند خطر بیماری قلبی و سطح تریگلیسرید را کاهش دهد.

8. افزایش میزان ورودی و دریافت چربی غیراشباع در بدن

خلاصه: روغنهای غیراشباع مونو و پُلی، به ویژه وقتی به جای دیگر انواع چربیها به کار بروند، می توانند سطح تریگلیسرید را کاهش دهند.

9. الگوی وعدۀ غذایی منظمی را برای خود برقرار گردانید.

خلاصه: در حالی که مطالعات در مورد تأثیر تناوب و تعداد وعده های غذایی در روز بر سطح تریگلیسرید مبهم و غیر شفاف است، مطالعات نشان میدهد که الگوی منظم وعده های غذایی می تواند فاکتورهای خطر بیماری قلبی متعددی را کاهش دهد و از مقاومت انسولینی جلوگیری کند.

10. محدود کردن ورودی الکل بدن

خلاصه: برخی مطالعات توصیه می کنند که محدود کردن مصرف الکل می تواند سطح تریگلیسرید شما را پایین نگاه دارد.

11. افزودن پروتئینِ سویا به رژیم غذایی

خلاصه: سویا ترکیباتی دارد که مزایای سلامتِ متعددی دارند. خوردن پروتئینِ سویا به جای پروتئین حیوانی میتواند سطح تریگلیسرید خون را کاهش دهد.

12. خوردن مغزیجات درختیِ بیشتر

خلاصه: مغزیجات مواد مغزی متعددی که برای قلب سالم است را دارا هستند، من جمله فیبر، اسیدهای چرب امگا3 و چربیهای غیر اشباع. مطالعات توصیه می کنند که خوردن 3 الی 7 مشت از مغزیجات درختی در هفته می تواند تریگلیسرید خون را کاهش دهد.

13. از مکملهای طبیعی استفاده کنید

خلاصه: مکملهای متعددی در کاهش تریگلیسرید خون مورد مطالعه قرار گرفته اند، من جمله روغن ماهی، شنبلیله، عصارۀ سیر، مقل هندی و زردچوبه.

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ

مهربونیهای کوچک (4)

اگر آقا هستید، و اگر با همسر یا مادر زندگی میکنید، موقع پخت غذاهای سرخ کردنی (مثل نیمرو)، لطفا حواستون به گاز باشه. ما آقایون علاقۀ عجیبی داریم به تماشای جیلیز ویلیز غذای سرخ کردنی داخل ماهیتابه. اصلا هم حواسمون نیست این روغن شتل شتل داره میپاشه این ور اون ور روی کتری و گاز.

موقع سرخ کردن غذا، یا نیمرو، یه درب بذارین روی ماهیتابه، مادرتون و همسرتون ده برابر بیشتردوستتون خواهند داشت :)

مادر من که خیلی این حرکت رو دوست داشت و براش کلی ارزش داشت.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

آشپز آشخور (6) - نیمرو چشم گاوی

یک فرماندۀ فومنی (قلعه رودخانی) توی پادگان داشتیم، به نیمرویی که زرده ش هم نخورده باشه میگفت نیمرو چشم گاوی. من که از سر لجبازی یک بار هم بهش نیمرو چشم گاوی ندادم، ولی الان خودم توی خونه یه دستور طبخ من در آوردی جور کردم؛

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

مهربونیهای کوچک (3)

قیمت خرید ضایعات فلزی - کلیک

 

ترجمۀ فارسی از مطلب یک سایت فنلاندی در مورد فرهنگ بازیافت در این کشور - کلیک

 

از این به بعد نمیخوام زباله های فلزی رو دور بندازم (زباله هایی از قبیل قوطی فلزی و حلبی پنیر و ... - ظروف نذری یا غذای آلومینیومی - آلومینیوم و فویل روی قوطیهای پلاستیکی پنیر - قوطیهای فلزی رانی و نوشابه - قوطی کنسروها مثل تن ماهی، رب گوجه و ...). میخوام همه رو بشورم و تمیز در یک کیسه جمع کنم تا به وزن یک یا دو کیلو برسه. دقیق نمیدونم مقایسه به چه شکله، ولی تقریبا مطمئنم در زمان معین، زباله های فلزی با ارزش به مراتب بیشتری جمع میشن (شاید قیمت یک کیلو مقوا و یک کیلو فلز ضایعاتی هم سنگ باشن، ولی خوب قطعا جمع کردن یک کیلو فلز از پسماند منزل مسکونی، زودتر محقق میشه تا جمع کردن یک کیلو کاغذ).

حالا با این یکی دو کیلو فلز تمیز جمع شده میشه کلی کار خیر کرد؛ میتونید خودتون ببرید غرفه های بازیافت، و با کالهایی مثل پودر شوینده یا شامپو تعویض کنید.

من احتمالا اون کیسه فلز رو بدم به یک دوره گردی که توی سطح های زبالۀ تهران دنبال پسماندهای بازیافتی میگرده.

توضیح اینکه ما بیشتر از بیست ساله تمام پسماند خشک رو جدا میکنیم و بیرون میذاریم، ولی همیشه دیدم خوشحالیِ دوره گردها از دیدن قوطیهای فلزی رب و رانی، چند برابر خوشحالیشون از تحویل گرفتن چندتا قوطی پلاستیکی پنیر و نوشابه خانواده ست.

این کارم احتمالا یکم خودخواهیه. در واقع اگر اون زباله های فلزی رو هر روز بیرون بذارم، بالاخره یک دوره گرد برشون میداره. ولی میخوام خودم خوشحالی یک دوره گرد خاص رو وقتی کیسۀ دو کیلویی فلز رو بهش میدم توی چشماش ببینم :|

خبیث شدم چرا انقدر :|

 

- اگر درصد کمی، احیاناً خدای نکرده زبونم لال، در منزل خود بازیافت پسماند خشک صورت نمیدین، بگم که ربطی به مهربونیتون نداره اون دیگه. شما کاملا بیشعور تشریف دارید :| از همین امروز تفکیک پسماند خشک و تر رو شروع کنید لطفا مرسی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

ما بنده های غیر قابل پیشبینی

یه کانال دارم توی تلگرام توش تولد آدمایی که برام مهمن رو وارد کردم، به اضافۀ سالگرد فوت عزیزانم به اضافۀ لوکیشن مزارشون. یه سورۀ یاسین و سورۀ ملک و سورۀ قدر هم همیشه آماده برای اجرا در این کانال هست. به مناسبت فوت خاله اعظم، نوحۀ "اسم اعظم" از غلام کویتی پور (کلیک) رو اضافه کردم به این کانال و هر روز توی مسیر بهشت زهرا، کنار سوره هایی که گفتم گوش میدم. عصر که توی خونه بودم، این نوحه پلی میشد و همینجور وقایع کربلا جلو چشمام رد میشد، از مُسلّم شدنِ کوفه رفتنِ مسلم، تا باقی ماجرا. تا دونه دونه کشته های این واقعه. که خوب به وضوح به رقیّه، دختر سه سالۀ امام حسین (ع) فکر کردم که بعد از کربلا و در شام فوت کردن. یاد یکی از پسرهای یکی از گپای تلگرام افتادم. یه خوک، که بهش میگفتن رضا ... (لقب رو نمیگم چون ممکنه بعضیا بشناسن). تالار داشت. یادم اومد اون سفرۀ حضرتِ رقیه داشت شبِ نمیدونم چندمِ هر محرم. (شبی که منسوب به حضرت رقیه ست).

(ماجرای رضا و مهسا - این بخش رو به دلیل مثبت هجده بودن حذف کردم) ولی در کل داستان رضا برام جالبه. مسیر از سفرۀ حضرتِ رقیه، تا ****؛ این مسیر مسیرِ عرش به فرشه. نفسِ آدم چقدرررررر دامنه نوسانش بالاس... هووووف.

 

(مراسم هفتم خاله اعظم) الان از سر خاک برگشتیم. واقعا خسته م. و یکم زخمی. پیامهای تسلیتی داشتم از خیلی از رفیقای قدیمی، آتنا، خانوم اولی و نگار بعد دیدن استوریهام از خاله اعظم همگی پیام تسلیت فرستادن. پری استوری رو دیده و ترجیح داده سکوت کنه. خوب به نظر من، زبون به اعلام تسلیت باز کردن، یکی از نشانه های شعور آدماست. و علی رغم همۀ بیشعوریهای خودم، خیلی خوشحالم که به هر طریق، این آدم از زندگی من خارج شد. بعضی مواقع کارهای خدا بیحکمت نیست.

 

(فردای شلوغ) فردا روز شلوغی دارم. صبح ثبت نامِ دانشگاه فرهنگیان برای دورۀ آموزشی یکساله (بدون حقوق) - بعدش یک قرار ملاقات با هادی، همون رفیقم که مبتلا به اسکیزوفرنی شده. و ساعت دو، منیر، دوست و رفیق قدیمی مامان خواهان دیدن من شده. یک مدته با رفیق مشترک خودش و مامان پیگیر احوالم هستن. اون دوست، شماره من رو با اجازه خودم داده به دخترش، که به من مشاوره بده برای ورود به مارکتینگ دم نوش نیوشا (همون ساختار هرمی رو داره تقریبا بازاریابیشون یکم علمیتر). از دختره بدم نیومد. ولی خوب طبق معمول اولین چیزی که برام مهم بود رو پرسیدم؛ شما متولد کدوم ماه هستین؟ جواب عجیب بود! 10 شهریور.... تمام چهارستون بدنم لرزید. کلا سرنوشت من با این شهریوریها گره خورده انگار. دخترهایی کاملا باب سلیقۀ من از نظر جذابیتهای دخترونه، ولی به شدت ترسناک و پدر در بیار در بخشهایی مثل بخش مالی و بخش جنسی. کلامم بیفته طرفشون نمیرم :/

خلاصه  اینکه فردا منیر خانم و دوستش خواستن ساعت 2 من رو ببینن. خود شیفته نیستم، خودم هم پخِ خاصی نیستم. ولی در اصل به احترام فوق العاده بودن مادرم، خیلی از دوستای مادرم رو من و شهرزاد برای ازدواج با بچه هاشون دید مثبت دارن. حدس میزنم دیدار فردا هم برای چشیدن مزۀ زبون من برای ازدواج با آزاده ست. پدر آزاده فوت کرده. خودش تهران تنها زندگی میکنه و مادرش مشهد پیش پسرش. و آزاده، مثل همۀ شهریوریهاست که یه رگ روباه مکار و گربه نره ای دارن و فکر میکنن یه جای کوفتی مثل بورس یا مارکتینگ هست که میشه پول بکاری و درخت پول دربیاد و بدون زحمت و تلاش تا آخر عمر ماشین شاسی و ویلا بخری باهاش. کلا تا حالا شهریوری ندیدم به فکر یک شبه پولدار شدن نبوده باشه :)) الهه و پری تو فکر بورس بودن. اینم الان تو مارکتینگه و دنبال زیر شاخه جمع کردنه.

الان یه دلیل دارم برای ازدواج کردن، و ده تا دلیل دارم برای ازدواج نکردن. برای خود آزاده این ده تا دلیل دوبل میشه. یکیش همینکه پدرش فوت کرده. بعد از دیدن درک نکردنهای پری سبت به پکر بودنم در روز مادر، تصمیم گرفتم حتما با دختری ازدواج کنم که حتما یکی از پدر یا مادرش فوت شده باشن. تا راحتتر درک کنه پنچر بودن من در روز مادر رو. ولی خوب الان، بهنام (خواستگار شهرزاد) هم پدرش فوت کرده. به بابای خودم نگاه میکنم. میبینم حق داره حداقل با ازدواج یکی از من یا شهرزاد، یک هم صحبت هم شأن و هم سن خودش پیدا کنه. بابا الان خیلی تنهاست. زنش هم 25 سال از خودش کوچیکتره و حداقل از نظر همصحبت بودن نمیتونه شریک خوبی برای بابا باشه که نیست. وقتی هم پدر بهنام فوت کرده و هم احتمالا پدر خانوم آیندۀ من، بابا با ازدواج من تنها تر از همیشه میشه. برای همین ترجیح میدم اقلا الان بحث ازدواج با آزاده رو بولدش نکنم (البته هنوز 19 دلیل دیگه دارم برای ازدواج نکردن). فردا رو ولی به احترام مامان و دوستیش با منیر خانم، این ملاقات رو رد نمیکنم.

خدا رو چه دیدی، شاید هم یهو یه خواستگار خوب برای شهرزاد سراغ داشتن.

خستم. باتریم تموم شد :)) شب بخیر :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

سرزمینی برای پوسیدن

گفته بودم، آدمی هستم که میتونستم یک کفش رو 5 سال پام کنم بدون اینکه آخ بگه... تا اینکه به پدیده ای به نام معتاد شدن به رفتن سر خاک اموات گرفتار شدم :/

کاش پوتینای پادگانم رو نگه داشته بودم. این بهشت زهرا خاکشم طعم مرگ میده... صدای پوسیدن برگ، طعمِ بوسیدنِ مرگ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

مرا به خانه ام ببر - بگذارید این مرغ شیدا، هرجا که عاشقی کرد، آنجا بمیرد..

وقتی مامان بعد از 6 ماه بیماری و در بستر بودن، یکم خوب و سر پا شده بود، برای عوض شدن حال و هوامون همگی رفتیم رامسر. شهریور 94 بود. یک عصر قرار بود بریم پیاده روی، من خوشحال و سرخوش از خوب شدن مامان، زودتر اومدم توی محوطۀ با صفای هتل، زنگ زدم به خانوم اولی، تا به برکت خوب شدن مامان، ازش فرصت بگیرم برای گرفتن پروژه خدمت و از نو برنامه ریزی کردن برنامه ازدواجمون. بعد از توافق با خانوم اولی و گرفتن رضایتش، با یک نیش باز برگشتم اتاق هتل. دیدم آمبولانس صدا کردن و مامان بدون قدرت حرف و حرکت افتاده روی تخت. انتقال به بیمارستان سجاد رامسر که همون میدون پایین هتل بود. و بعدش 8 ساعت کنار مامان نشستن توی آمبولانس و انتقالش از بیمارستان سجاد به تهران (گامهای اضطراب - کلیک). مامان از بیمارستان شرکت نفت تهران متنفر بود همیشه. ولی بابا که6 ماه هرچی پول داشت بیمارستان خصوصی عرفان دوشیده بودنش، واقعا دیگه توان پرداخت هزینه نداشت و مامان که قدرت تکلم و اعلام نظر درست نداشت رو منتقل کردیم بیمارستان شرکت نفت. در همون دوران سکته مغزی توی بیمارستان تهران، فقط یک شهاب یادمه مامان گفت که با ذوق یه جونم از ته دل بهش گفتم. دیگه تا زمان مرگ مامان نتونست من رو شهاب صدا کنه. نه فقط اسمم، که خیلی چیزای دیگه هم که میخواست بهم بگه رو نمیتونست. وقتی براش تخته و ماژیک میبردم بنویسه، با دست چپش (غیر تخصصی) که اونم قدرت همیشگی رو نداشت، درتلاش برای نوشتن، یک سری دایره روی تخته مارپیچی میکشید و وقتی میدید دستش توان نداره، خسته ماژیک رو مینداخت کنار و سرش رو میبرد اون سمت خسته از فهموندن منظورش به من. عجب دارم سکته میکنم موقع تایپ این حرفا. حالا خلاصه... اون دو هفته که مامان رو توی آی سی یو بیمارستان نگه داشتن، هر سری می رفتم ملاقات میخواست یک چیزی بهم بگه. از حموم. از اینکه اونجا راحت نیست. اشاره میکرد به پشتش که پشتم میخاره. مادر من توی خانواده به اردک معروف بود. بس که عاشق آب بازی بود. اصلا این روزی یک بار دوش گرفتن رو من و شهرزاد از مامان و عاداتش به ارث بردیم. و مامان بشدت دلخور بود که پرستارهای آی سی یو حمام نمیبرنش. هر روز اصرار داشت به برگشتن به خونه. تا اینکه بعد از مرخص شدن از آی سی یو، قرار شد برگرده خونه.

یه فلش بک بزنم به 6 ماه قبل، اسفند 93 که من تازه ارشد دفاع کرده بودم. مادرم به دلیل عفونیت ریه بستری شده بود و من به خانم اولی که منتظر بود بعد از دفاع ارشد من ازدواج کنیم، گفته بودم اولویتم نگهداری از مادرمه. و رابطۀ ما با قهر و دعوا خاتمه پیدا کرد و خانوم اولی تصمیم گرفته بود به پسر بعدی زندگیش فرصت بده. اون اسفند، که مقارن شد با شهید شدن شوهر خاله، و فوت خاله مریم، مامان که مرخص شد، چون به دلیل بستری بودن طولانی مدت توان حرکتیش افت کرده بود، و تخت خودشون کوتاه بود بدون تشکِ خوشخواب، من قبل برگشتن مامان به خونه اتاق خودم رو کامل تمیز کرده بودم و همه جا رو شسته بودم و تخت خودم رو که هم ارتفاعش بلند تر بود و هم کف اتاق فرش داشت برای مامان مهیا کردم. تختی که صبح که چشم باز می کرد رو به ایوون سرسبزی بود که خودش تک تک گلهاشو کاشته بود.

برگردیم به شهریور 94، مامان که برگشت خونه، اولین روزی که باهاش تنها بودم، بهم فهموند میخواد بره حموم. وسواس همیشگیش هم همراهش بود و به دستمال مرطوب و اینا اصلا اعتقاد نداشت. منم خوب سختی قضیه رو درک نکرده بودم. گفتم چرا که نه. بماند با چه سختی، کشون کشون، تنهایی مامان رو بردم حموم نشوندم روی صندلی، مامان قدرت تکلم نداشت. ولی به وضوح یادمه وقتی که لیف رو پشتش میکشیدم، با چه کیفی هی پشت هم میگفت"آخیش".... اشکم داره میاد...

بیشتر از این حرف نزنم. لذتِ این آخیش رو از پدر مادرها نگیریم. بذاریم لحظه های آخر عمر رو،هر چند کوتاه، هرچند سخت، توی خونۀ خودشون باشن. همونجا که سالها عاشقی کردن کنار همسرشون و کنار ما بچه ها...

امروز که مراسم خاکسپاری خاله اعظم رو برگزار میکردیم، برای اول بار به این فکر می کردم که چقدر یک مرگ میتونه از مرگ مادر من هم دلگیرتر باشه. اینکه همین خاله اعظم، احتمالا چند بار توی بخش قرنطینۀ یک بیمارستان خصوصی، چشماشو باز کرده به امید دیدن بچه ها و تا قبل مرگ حتی یک صورت آشنا هم ندیده دور و بر خودش. من حرفهای مادرم رو نمیفهمیدم، از دیدن رنج و عذابش حناق تو گلوم مثل مار چنبره میزد. ولی حداقل پیش من تو خونه خوشحال بود. تلویزیون رو کشونده بودم تو اتاق فسقلی خودم پای تختش. با هم میشستیم صبح تا شب آی فیلم تکرار فیلمهای طنز متهم گریخت و ... رو میدیدیم. اون موقع غذا بلد نبودم بپزم، فقط شیربرنج، عدس پلو و نون و پنیر و گوجه و سبزی و.... ولی همونم وقتی لقمه میگرفتم براش میدادم دستش، وقتی با یک صدای نامفهومی بهم حالی میکرد که خودتم بخور فقط برا من لقمه نگیر، عشق میکردم...

آره... مادر من اول محرم، آخرین شبی که من پای تخت پیشش خوابیده بودم، با گوشی من نوحه های محرمی که همیشه دوست داشت رو گوش کرد و خوابید (ماه میگوید حسین از بنی فاطمه رو عاشقش بود..) شب دوم محرم، که شب جمعه بود. شهرزاد تعطیل بود و توی اتاق پیش مامان خوابیده بود، صبح جمعه، 24 مهر، دوم محرم، با هول و استرس شهرزاد، بین دلداریهای بابا به مامان، بین دعاهای من کنار پنجره با خدا نگاه به سر کوچه که کی آمبولانس اورژانس میاد، بین CPR ها و احیاهای مصنوعی با دست شهرزاد روی قفسه سینۀمامان، مامان چشماشو بست و دیگه باز نکرد.

هر چند وقتی آمبولانس رسید و من دویدم پایین بهشون گفتم بیمار تموم کرده و دستگاه بیارین و راننده با عجله برگشت داخل آمبولانس تا دستگاه شوک رو برداره بیاره. هرچند شهرزاد به عنوان دانشجوی سال سوم پزشکی، اولین بیماری که احیاء کرد و زیر دستش فوت کرد، مادر خودش بود، هرچند کلی شاید و اگر میگن اگر مامان بیمارستان بود ممکن بود با دستگاه احیا فوری از مرگش جلوگیری بشه...

ولی، من میگم همۀ اینا، فدای یک "آخیشی" که اون روز من از مامان موقع حمام کردن شنیدم.

همۀ اینا فدای یک لقمه ای که مامان توی خونۀ خودش با آرامش میخورد و به من نگاه میکرد که یعنی تو هم بخور.

من که بچه ندارم، ولی اگر داشتم، وصیت میکردم تو رو به اون نون حلالی که بهت میدم بخوری قسم، فقط یه خواسته دارم ازت. بذار من تو خونۀ خودم بمیرم. بذار اونجایی که عاشقی کردم، همونجا چشمامو ببندم....

(مرگ قو با صدای حبیب رو از دست ندید - کلیک)

و جالبه حبیب عزیز هم بیمارستان سجاد رامسر فوت کرد.

(مرا به خانه ام ببر - داریوش)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

گرمیِ خانه، شورِ ترانه، متنِ غزل تو - غزل درمانی

اینجا در این پست (کلیک) به خودم قول دادم چندتا غزل حفظ کنم. حفظ کردن شعر همیشه بهم حس خوب داده و میخوام از این به بعد بیشتر به خودم حال بدم. خوب این پست رو در همین راستا شروع میکنم. و سعی می کنم برای غزلهای بعدی پست جدید نذارم و هرسری همین پست رو آپدیت کنم.

 

غزل اول (حافظ) - دیشب قبل اینکه راه بیفتم سمت خونه ی بابا برا مجلس شهرزاد، یه تفأل زدم به حافظ. این غزلِ دلنشین اومد. که تا حالا نخونده بودمش و عجیب ارزش حفظ کردن داره. پس از همین غزل شروع می کنم حفظ شعر رو:

(لینک دکلمۀ غزل با صدای احمد شاملو - کلیک)

(لینک تصنیف غزل با صدای محمدرضا شجریان - کلیک)

 

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد ---- شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن ---- گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

قد خمیده ما سهلت نماید اما ---- بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی ---- جام می مغانه هم با مغان توان زد

درویش را نباشد برگ سرای سلطان ---- ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند ----- عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد

گر دولت وصالت خواهد دری گشودن ------ سرها بدین تخیل بر آستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است ------ چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست ------ گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی ------ باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

 

نسخه ای که شاملو دکلمه کرده یکم فرق داره (هم ابیات پس و پیش شده هم 3 بیت اضافه داره :/) که بازگو کردنش خالی از لطف نیست:

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد ---- شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعه ی مراد است ------ ساقی بیا که جامی در این زمان توان زد

از شرم در حجابم، ساقی تلطُّفی کن ------ باشد که بوسه ای چند بر آن دهان توان زد

بر عزمِ کامرانی، فالی بزن، چه دانی ------ شاید که گوی عیشی با این و آن توان زد

بر جویبارِ چشمم گر سایه افکند دوست ------ بر خاکِ رهگذارش آبِ روان توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن ---- گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

اهل نظر دو عالم در یک ؟ ببازند ----- عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست ------ گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد

گر دولت وصالت خواهد دری گشادن ------ سرها بدین تخیل بر آستان توان زد

درویش را نباشد برگ سرای سلطان ---- ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

قد خمیده ما سهلت نماید اما ---- بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی ---- جام می مغانه هم با مغان توان زد

حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی ------ باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

صرفا یک سری احساسات شخصی - در هم

...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شهاب غ