چند ساعت دیگه راهی شیراز میشم.

بعد از خیلی سال، اولین باره که موقع اتو زدن پیرهنم حواسم هست یک خط چین هم روی پیرهن از زیر اتو در نره.

اولین باره که موقع اتو زدن ده بار به خودم لعنت فرستادم که چرا از 94 فوت مامان یه دونه هم پیرهن یا شلوار نو نخریدم. اول باره که صد بار صورتمو توی آیینه نگاه کردم تا تجسم کنم خط ریشم رو از یک میلیمتر بالاتر بزنم شیکتره یا از یک میلیمتر پایینتر.

فکر کنم دوباره جوونی اومده سراغم... یا بدتر از اون، فک کنم از نو دارم متولد می شم.

اولین باره که به خنگی خودم لعنت فرستادم که چرا دیشب که پیرهن و ژاکتم رو انداخته بودم ماشین بشوره، چرا دور آبکشی یادم رفت هاله نرم کننده بریزم توی ماشین تا ژاکتم بوی چادر نماز مامانو بگیره؟ قدیما وقتی جلوی تلویزیون دراز می کشیدم فوتبال ببینم، وقتی تیوی زیرنویس میزد که اذان مغرب به افق تهران و مامان سجاده شو یه متر بالا سر من پهن می کرد و چادر نمازشو توی هوا می چرخوند تا سرش کنه، بوی بهشت می پیچید دور سرم. خیلی دوست دارم منم وقتی کنار کسی نشستم، بوی بهشت بدم. دوباره بعد از پنج سال دلم هوای بوی بهشت کرده...