بعد ۴ هفته دوری از خونه و کار کردن مث سگ، دیشب برگشتم خونه. 

زندگی که بابا برای خودش درست کرده رو دیدم و جیگرم خون شده. 

۱۴ تیر هست و دو هفته گرمای سگی رو گذروندیم و بابا چون تنهاست، برای صرفه جویی تو برق هنوز کولر رو راه ننداخته! واقعا نمیفهمم این دو هفته رو چجور سر کرده. توی سطلای آشغال کیسه زباله ی مشکی گذاشته چون ارزونترن.

۹۰ درصد برنج هندی قاطی برنجایی که براخودش میپزه میکنه!!!!!!

چرا؟ چراشو نگفته ولی فکرشو میخونم. پیش خودش از خونه ای که به جا ۱۵۰ تا سکه مهریه داد به زنش پشیمونه و تو دوران بازنشستگی، با این زندگی سگی که برا خودش ساخته میخواد عذاب وجدان خودشو کمتر کنه.

 

یه زن وقتی اشتباهی وارد زندگیت میشه انقدر میتونه مخرب باشه. قطعا هیچ وقت ازدواج نخواهم کرد. دوست ندارم با حضور یه دختر امروزی، خونه ای که توش زندگی میکنم به لونه ی سگ تبدیل بشه...

+ آره میدونم همه مثل هم نیستن و blah blah blah... ولی ۹۹ درصد دخترای زندگی خودم هم دقیقا همینجور مخرب بودن. واقعا دور و زمونه ی ازدواج و ریسک کردن نیست.