۵شنبه سالگرد دختر عمه ی بابا بود و رفته بودم روستاهای خانواده پدری (استان اصفهان) - البته خوب الان جفتشون شهر شدن ولی برای من هنوز همون روستای بچگیم هستن که برا عروسی دخترِ دختر عمه رفته بودیم.

مادرم با این قوم خیلی خوب بود. شاید چون دلیلش اینه این قوم با خانواده داییشون (یعنی پدر بزرگ من و پدر شوهر مادرم) شکرابن :)))) در هر صورت خیلی دوسشون دارم چون مادرم خیلی دوسشون داشت. ۵ ساعت مسیر رو تنها رفتم مراسم سر خاک نشستم داشتم بر میگشتم. ۵ تا از مردا من جمله عموم داشتن خشک خشک خداحافظی میکردن. که یهو فاطمه خانوم (همسر یکی از مردا و رفیق فابریک سالهای دور مادرم) با یه کیسه میوه اومد و میوه ها رو چپوند تو دستم. منی که تو گرمای اصفهان تو جاده داشتم له له میزدم خیلی این محبت شبه مادرونه به دلم نشست. زنها ذاتشون نگرانه و این نگرانی برای مردا بشدت جذاب و خواستنیه. ما بدون این نگرانی میمیریم. خودمونم نمیریم، بدون نگرانی جنس زن قطعا روحمون میمیره. محبت و نگرانی که تو نسل مادرامون موج میزد و نسل جدید دخترا خیلی کمتر بهره برده از این نگرانی ذاتی. یا حداقل کمتر از نسل مادرا بروزش میدن.

مدتها بود بعد مامان دلم برا این نگرانی مادرونه از جنس زن تنگ شده بود.

 

+ تو محل کار در این باره بحث میکردیم. گفتم آره سربازی و راه دور هم میری خودت حالت خوبه. ولی وای به روزی که یه زن نگران و چشم انتظارت باشه. خواه مادرت باشه خواه خواهرت و خواه دوست دختر یا همسرت. (یا به قول یک همکارم که پدره و دختر ۱۰ ساله داره دختر هم خیلی چشم انتظار پدر میشه) زن وجودش لبریز از این نگرانی محبت گونه س و همین نگرانی زن بیشتر باعث میشه که زودتر دلت برا خونه تنگ بشه. ولی اگر خونه زنی منتظرت نباشه برات فرقی نداره زودتر برگردی. مثل من که بابا اصلا براش مهم نیست بیام و همه همکارام و رئیسا تعجب کرده بودن چجور این سری بدون مرخصی بیش از ۴ هفته موندم لردگان. 

 

+++ الان تهرانم استراحت. تو ماشین آلبوم ترکیبی خودم از ابی شادمهر قمیشی معین داریوش رو گوش میدادم و همینجور دغدغه ها و نگرانیها از بیپولی خانم اولی برا لیزر صورتش تا دندون شکسته ی نگار و اجاره خونه الهه و ... از ذهنم میگذشت. آخرای مسیر فرمون رو ول کرده بودم و داشتم با خوندن شادمهر برا خودم دو دستی بشکن میزدم . با خودم گفتم الان مردم میگن این چرا الکی خوشه لابد مجرده. یه جرقه زد تو ذهنم که آره! من مجردم! 

همونجور که زن نگرانیش برای سلامت و دوری مرد قشنگه، مرد ذاتا نگران زن و بچه و معاششونه. منم بشدت دلنگرون دغدغه ی این دخترام. ولی با خودم گفتم چرا الکی غصه ی دختر مردم رو بخورم؟ چرا الکی دارم خودمو به پای دخترایی که کوچکترین تعهدی به من ندارن پیر میکنم؟ این دخترا خودشون بارها پیشنهاد ازدواج منو رد کردن و نخواستن یه مرد نگرانشون باشه.

نخواستن نگران یه مرد باشن. منم از این به بعد باید قبول کنم ذهنم آزاده و تعهدی به این آدما و حل نگرونیاشون ندارم. 

همین الان این متن رو اسکرین میگیرم و برا همشون میفرستم. 

از این به بعد من مجردم :)