همیشه تو سوئیت قبلا شش و البته الان پنج نفرمون صبحونه و شام گرفتن نوبتی بود و از خجالت هم در میومدیم. ولی این روزایی که تو گرمای جنوب با زبون روزه و بدون نایی و توانی میرسم خوابگاه امین لطف میکنه تا من به ورزش و دوش قبل افطارم برسم هر شب پک افطار و سحری منو میگیره میاره خوابگاه. و البته من دهنشو با تشکرام سرویس میکنم :))))
اون روز آخر صداش درومد گفت شهاب تو رو خدا انقدر تشکر نکن سرویسمون کردی. با خودم رفتم تو فکر. که جدی چرا انقدر تشکر میکنم؟ به نتیجه ی خوبی رسیدم و فردا به امین گفتم: که دلیل تشکر من در قبال این لطف تو اینه که همیشه یادم باشه این حرکت لطف تو بوده امین و برای من به انتظار از تو و وظیفه برای تو تبدیل نشه. مثلا خدای نکرده یه شب که تو نتونستی بری تو ذهنم با خودم نگم امین که روزه نیس چرا نمیره غذای منو بگیره. البته که امین هم بسیار منطقیه و گفت اوکیه داداش تشکر کن :)))
این بنفیت شخصی شکرگزاری در قبال لطف دیگران رو میشه به خیلی جاها تعمیم داد. مثلا بعد این خلوت و تفکر شخصی دیگه برام مشخص شد چرا خدا نماز رو واجب کرده برا بندش. نمازی که با خودم میگفتم واقعا روزی ۵ بار زیاده و کاش مثل ادیان دیگه هفته ای یه بار بود :)) ولی خیلی خیلی برای بنی بشر واجبه که روزی ۱۷ بار و بلکه بیشتر جلو اونی که بهش لطف کرده با فروتنی دولا راست بشه تا هیچ وقت یادش نره عبادت عابده که از روی نیازه و التفات معبود از روی لطف...
به قول حافظ
سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم و او به ما مشتاق بود....