امروز دکتر همونجور که گزارش کاتالیستا رو پاک نویس میکرد سرشو آورد بالا و بهم گفت راستی شهاب علیرضا (همکار دیگمون) نامزد کرده. و دوباره سرشو برد رو کاغذ مشغول نوشتن. خیلی خوشحالم که سریع مشغول نوشتن شد و اشکامو که بیصدا از گوشه چشمم میچکید رو ندید. خیلی سعی کردم چشمام خیس نشه ولی نشد. بیرون امین بهم گفت چت شده شهاب با علیرضا بد رفتار میکنی، بهونه کردم‌که ازدواجشو بهم نگفته و وقتی دوست صمیمیش نیستم دلیلی نداره رفتارم باهاش خوب بمونه. ولی خودم ته دلم میدونم دلم از کجا پره و زمان ریختن دونه دونه ی اون اشکا و با اخم و حسرت رفتار کردن با علیرضا، پرستو و حسرت ازدواج نکردن خودم جلو چشمم بود.

 

+ پرستو در حالی که ۱ سالی بیشتره هیچ پیامی بینمون رد و بدل نشده، چت تلگراممونو این هفته پاک کرد (آره ۱ سال چک میکردم چتی که ۱ ساله حرف جدیدی توش نبوده) و عکسشو برام‌بست. مثل واتسپش که مدتها قبل بسته بودش. و منی که عادت ندارم عکس ذخیره کنم دیگه نمیتونم حتی صورتشو ببینم و باید به حافظه اعتماد کنم.