.....

یک تومنی که بهش قول داده بودم رو با کادوهای تولدم جور شد و براش ریختم. خوشبختانه (یا متأسفانه!) شوهر خاله ش پریروز فوت کرد مریم. با مادرش درگیر مراسمات و خاکسپاری بودن و یکم دیرتر از نقشه م با خبر میشه.

میخوام از فردا صبح زود برم با ماشین کار کنم پول جمع کنم برای 20 شهریور. تولد آتنا. هرچقدر جمع شد خدا بده برکت، 1 میلیون، 2 میلیون، 10 میلیون، نه اصلا 100 میلیون. من روی یک دختر قیمت نمیذارم. ارزش دختر مقابلم تمامِ دارایی من بوده همیشه، هرچی تو جیبم بوده. یه ماه 10 میلیون پس اندازم بوده و خرج شده، یه ماه پونصد هزار تو کارتم بوده و خرج شده. من بلد نیستم روی عشق و عاشقی قیمت بذارم. از عاشقیهای اتیکت خورده و قیمت دار هم لذت نمیبرم متأسفانه. و دختری مثل مریم که هی از من قیمت ماهانه میپرسه، نمیتونه جای ثابتی در تفکرات من داشته باشه. دو روزه تصمیم قطعیم رو گرفتم. به جای اینکه به قول خودش ماهی یک تومن بذارم وسط و برم تا کرج و یک نفر برای یک ساعت جسمم رو ارضا کنه و بعد یک ساعت نخوام ریختش رو هم ببینم، ترجیح میدم هرچی دارم و ندارم حتی صد میلیون هم باشه، بذارم به پای کسی که بهتر از هر کسی بلده روحمو ارضا کنه. بلکه فقط بذاره از راه دور، از همین فاصلۀ تهران تا اصفهان روزی چند بار قربون صدقه ش برم.

همین.

 

گرچه دانم که میّسر نشود روز وصال

در شب هجر امید سحری ما را بس

 

+ شعر بالا از قدسی مشهدی - شعر عنوان از حافظ