امروز بعد تقریبا ۱ سال الهه رو دیدم. رفتیم پیتزا سنسو. سر میز کلی گفتیم و خندیدیم از خاطرات ۵ سال قبل.

نوشیدنی نوشابه سفارش دادم. باز کردم‌نی گذاشتم داخلش گذاشتم جلوش. گفت مثکه یادت رفته ها من نوشابه نمیخورم. گفتم نه مثکه تو یادت رفته. گفت آهانننن آره همینکه تا من ازش نخورم‌تو نمیخوری :)) گفتم‌اره بوس که نمیدی حداقل یکم با نی عشقبازی کنم :)))

 از سیگار پرسید و گفتم نه هوز نمیکشم و شکر خدا همکارای سوئیتمون سیگاری نیستن.

بعد پیتزا تو ماشین گفت اشکال نداره یه سیگار بکشم ناراحت نمیشی؟ گفتم نه بابا چه ناراحتی. یاد شهرزاد و نگار افتادم که اونا هم عزیزترینام بودن و اهل سیگار و قلیون. لباش روی سیگار بدجور وسوسه می ‌کرد و گفتم آخرشو بده من بکشم. ۴ پک آخرشو داد به من گفت نده داخل ریه. اولین پک رو کشیدم تو ریه و بدجور سوزوند. دومی و سومی و چهارمی رو عمیقتر دادم داخل گفتم بمونه به یادگار تو ریه م از امروز قشنگ کنار تو. یکم جلو تر تو پیچ ستاری نم بارون ریزی گرفت و از قضا هم زمان نم نم بارون پازل بند پخش شد تو ماشینش... سیگار هم طعم دود دلچسبش تازه داشت از ریه م در میومد. بهم گفت ولی عجیبه دادی تو سرفه نکردی مطمئنی سیگار نمیکشیدی؟

برا خودمم عجیب بود مهربون بود با ریه هام سیگاری که از لبای اون برداشته بودم...

این ۴ پک بماند به یادگار کنار اون پکی که ۴ سالم بود عموم گذاشته بود رو لیم‌و سوزشش باعث شده بود تا امروز از سیگار متنفر باشم. 

 

پست قبلو ننوشتم که این پست رو توجیه کنم. تو پست قبل منظورم گناهای نابخشودنیتر از سیگار بود :))