یادمه پارسال این موقع و این شب با توجه به اتفاقایی که قرار بود مخصوصا اواخر فروردین بیفته کلی شوق و ذوق داشتم و فقط یه آرزو. ولی خوب تو اردیبهشت اتفاقا یه جوری پیش رفت که خودم یه جورایی کاملا خود خواسته از بزرگترین آرزوی چند سال اخیرم دست شستم. دنبال آرزوی جایگزین میگردیم برای جای خالی آرزودونمون :))

تو سرویس ستاد پادگان بحث میشد که کی پیره کی جوون، همه موافق بودیم که سن پیری همون سنیه که آدم دیگه یا آرزویی نداره (یا توان رسیدن به آرزوهاشو تو خودش نمی بینه). خدا هیچ کس رو تو 28 سالگی بی آرزو نکنه.


+ اندر احوالات من بعد خدمت، خوب گفته بودم که سه جا برای امریه و پذیرش درخواست داده بودم، و پرونده های من هر سه جا مشغول خاک خوردن بوده 6 ماه قبل خدمت گویا. طوری که هر سه جا بعد اعزام من تماس گرفتن و گفتن پروندتون رو بررسی کردیم و برای پذیرش تشریف بیارید که خوب متأسفانه تاریخ اعزام من گذشته بود. و جالبه هر سه جا متفق القول می گفتن چرا این شیش ماه اصلا پیگیری نکردی پروندتو. تو ایران عزیزمون مدارک کامل و پرونده پر و پیمون قطعا کافی نیست و پیگیری و ضمیمه شدن خود شخص به پروندش نقشی حیاتی ایفا می کنه تو جلو رفتن کارهایی که به پارتی نیاز ندارن :دی البته اون مردن آرزوی دیرینه هم تو پیگیری  نکردن من بی تأثیر نبود و خودم هم در این "تصمیم پیچیدن تو جاده فرعی نرسیدن به آمال خودم" بزرگترین نقش رو داشتم قطعا. بگذریم.


++ یه پینوشت بیربط هم بگم در مورد تصمیمی که چند شب پیش گرفتم. حرفهایی که می زنم قطعا به مذاق 98 درصد آدمایی که میشناسم خوش نمیاد و قطعا مخالف زیاد داره. من دو سال قبل کسی بودم که هیچ صحبت خصوصی با خانوم جماعت نداشتم هیچ، تو محیط های عمومی اعم از مجازی و حقیقی و دانشگاه و فامیل و .... هیچ وقت دختری رو به اسم کوچیک و بدون پسوند "خانوم" یا غیر"شما" خطاب نمیکردم. این دوسال گردونه طوری پیشرفت که من کامل عوض شدم و شدم مثل خیلی از آدما. ولی برا من این مسئله یه جورایی مسموم بود... جوری که الآن جایی رسیدم که دقیق خودم نمی دونم با کدوم دختر صمیمی هستم، کدوم رو دوست دارم و عاشق کدومم و کدوم صرفا برام نقش دوست رو داره. (البته مسئله خیلی بغرنج نیستها! فکر خاکبرسری نکنید :)) درسته مرز روابطم رو نمی دونم ولی روابطم با همه خانمها خیلی عادی بوده :دی)

در همین راستا تصمیم گرفتم برگردم به دوسال پیش خودم. زمانی که برعکس الآن حالم خیلی خیلی خوب بود. تصمیم گرفتم دوباره اون مرزبندی شدید رو تو روابطم با خانمهای اطرافم بذارم. حتی کسایی که به نوعی دوست سابق (یا همون اکس به قول شما دهه هفتادیها :دی) محسوب میشن. می خوام خودم وسط روابط ناتموم گوگیجه نگیرم! و از اون مهمتر.... میخوام بعد دو سال که دوباره برگشتم به شرایط سابقم، یه جواب سفت و محکم برا شریک آیندم داشته باشم. وقتی خودم نمی دونم دقیق حد و مرز خیانت برا آدمی مثل من چیه نمی تونم به کسی که فردا می خواد کنارم زندگی کنه اطمینان بدم که جاش تو قلب من بی بدیله :)

میخوام وقتی ازم پرسید کسیو قدر من دوست داری، با خیال راحت بهش بگم: عزیزم من کسی رو غیر تو حتی "تو" هم خطاب نمی کنم. این نقطه ای هست که اگر بهش برسم، حالم برای یه زندگی سالم خوبه و استارتشو هم از همین شبا زدم و ادامه میدم.


+++ در مورد حرف قبلی قبول دارم که این مرزبندی برا همه آدما لازم نیست. بعضیا میتونن مرزهای بازتری رو تجربه کنن بدون اینکه حس کنن دارن وارد قلمرو خیانت میشن. بگذریم.


++++ نوروز بسیار بسیار گهی داشتیم :دی نوروزی که با خیانت شوهر خاله م به خاله م شروع شد و بی تأثیر نبود تو تفکرات روزهای اخیر من. ایشالا که شما سال بهتری رو شروع کرده باشین.


+++++دلم برا دوستان بلاگ بسیار تنگ شده :)