می دونم خیلیها این نکته رو می دونن و اجرا می کنن، ولی بازم بارها و بارها گفتنش می تونه کمک کنه، اونم اینکه تو این مملکت، حتی تف هم کف دست کسی می ندازین ازش رسید بگیرین. حساب کتابتون رو ریز یادداشت کنین و از تمامی اسناد و مدارک دولتی و شرکتی و حقوقیتون حداقل یک کپی پیش خودتون نگه دارین. مادر من همیشه سعی داشت این نگه داشتن حساب کتاب رو به ما یاد بده.
+ سه ترمی که من اضافه بر سنوات ارشد برای اتمام پروژه درسم رو تمدید کردم، علی رغم دولتی بودن دانشگاه، ما موظف بودیم که برای این سنوات اضافی ترمی حدود پونصد تومن پرداخت کنیم و من اصولا آدم خوش حسابی هستم و همه رو بلافاصله با قرض و قوله جور می کردم و پرداخت می کردم. حالا از اونجایی که کارهای اداری ما یکی از هدفهای جانبیش به مرز سکته رسوندن ارباب رجوع هست، دیروز از طرف آموزش به من ایمیل زدن که فوری به آموزش مراجعه کنین و ما هم که کمتر یه هفته فرصت داریم برای معرفی به پلیس به اضافه ده کل مسیر رو چهار نعل و تاکسی دربستی دویدیم. گفتن شما سال 1392 (!!) اون مبلغ رو ندادی و باید الآن واریز کنی حالا ما بهت لطف می کنیم (!!) و شهریه الآن که 800 هست رو نمی گیریم شما همون پونصد اون سال رو بریز :|
اگه ساعت 15:00 نبود یا مثلا پول تو کارت داشتم همون روز می ریختم بسکه هول شده بودم از این شوک! خلاصه با عز و التماس از بابا پونصد گرفتیم و دیشب نشستیم فکر کردن که آقا من یادم نمی آد چیزی رو نریخته باشم. رفتم تو عکسایی که از گوشی قدیمیم (!!) به کامپیوتر انتقال داده بودم گشتم سال 2014 و دیدم بله شانس من بین کل 4 قبض پرداختیم، من همین یه دونه قبض رو ازش عکس گرفتم با اون گوشی فکسنی! و هیچی هم معلوم نبود و تنها عددی که خوانا بود تو این عکس فقط و فقط شماره برگۀ قرمز رنگ رسید بانک بود! که خوب همون شماره ی ناقابل آبروی من رو و البته پونصد تومن ناقابل رو نجات داد و رفتم بانک ملت با همون شماره قبض از بایگانیشون دوباره برام یه کپی از اون قبض گرفتن.
و جالب اینجاس که حتی بعد ارائۀ قبض هم علی رغم بد خلقی که با من کرده بودن، هیچ یک از دو دایرۀ تحصیلات تکمیلی و آموزشهای آزاد حاضر نشدن یه عذرخواهی از من بکنن و این می گفت تقصیر اونه اون می گفت تقصیر اینه!
البته که باز هم دمشون گرم با سرعت کار منو راه انداختن.
مادر من هم اوایل خدمتش مدیر مدرسه بود و چکهای مدرسه دستش بود و بعد انتقال چکها به مدیر جدید، همینجوری یک امضا روی یه برگۀ 10 سانت در 10 سانت (!!) از مدیر جدید گرفته بود و از قضا میزنه چکهای مدرسه گم میشه و طرف چندین تخته فرش می خره و الفرار. و بعد چند سال با مأمور میان مادر من رو می برن بازداشت و همون یک شب ما کل خونه رو چندین بار (من جمله دو تا کتابخونه پر از کتابهای شیمی!) می گردیم و آخر لای یکی از کتابهای شیمی مامان اون رسید و امضا پیدا میشه و یه امضای ناقابل آرامش رو به زندگی ما برمیگردونه...
خیلی حرف زدم ببخشید خلاصه که کپی بگیریذ و سالها نگهش دارید...