امشب، هنگام پخش قسمت 9 سریال نون خ 3، در صحنۀ گفتگوی نورالدین (سعید آقاخانی) با همسر مرحومش خجسته کنار آب، در حالی که بابا پشتم رو کاناپه نشسته بود مشغول خوندن رمان جنگ و صلح، و من جلوی تلویزیون روی فرش، صورتم رو رو به تلویزیون نگه داشتم و بی صدا اشک ریختم و در تمام طول سکانس اشکم بند نمیومد. نمیدونم، تلفیقی از یادآوری خاطرۀ مادرم، با ماجراهای عاشقی داشته و نداشتۀ خودم، سکانس محشر بود. نفسش گرم سعید آقاخانی عزیز که دلمون رو جلا داد امشب.
تو این لقمه های نون پنیر رو چجوری میگیری انقدر خوشمزس خجسته. اصلا مزه ش فرق میکنه. دلم میخواد لقمه رو انقدر بجوم، انقدر بجوم که مزش بره توی جمجمه م.
این لقمه اصلا توش ریحان نداره ها، ولی مزه ریحان میده
+ (به قول قمیشی؛ ماییم و یک سفرۀ نون به زیر سقفِ آسمون، ماییم و یار مهربون، همین زیاد از سرمون...)