شخصی

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۲ ثبت شده است

برای تویی که مهربونی

تقریبا ۶ ماهه که پستهایی که اینجا میذارم فقط یه تک لایک میخوره. 

منی که همیشه هرمتنی میخونم یه لایک میزنم به نشانه ی خوندن و تشکر از نوشتن نویسنده و مخالفتی اگر دارم حتما تو کامنت براش مینویسم، منی که روزی ده بار و بیشتر این بیان خاک گرفته رو چک میکنم، این تک لایک این ۶ ماهه خیلی بیشتر از خیلی برام ارزش داشته. درسته هربار افکار منفی و تلخیها رو اینجا تخلیه کردم، ولی به امید حال خوب میام و ردیف پستها رو باز میکنم و اون تک لایک رو میبینم: با خودم میگم یکی هست که مهربونه. یه غریبه هست که با مهربونیش دوست داره حال تو خوب باشه.

 

خوش به حال آدمای اطرافت غریبه ی مهربون :) مطمئنم باعث حال خوب همشونی. سایه ت مستدام.

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
شهاب غ

در ستایش تنهایی - عباس کیارستمی

صحبتهای عباس کیارستمی عزیز در ستایش تنهایی حرفهایی بود که خیلی به دلم نشست : ( لینک مشاهده ی کلیپ )

تنهایی یا به عبارتی احساس تنهایی، اگه بفهمیش و درکش بکنی، خیلی باشکوهه به نظرم. تنهایی با تخیل، امکان حضور در هرجایی که بخوای رو بهت میده. در کنار کس دیگه چقدر فرصت به حرکت درآوردن قدرت تخیل رو خواهی داشت؟ 

در تنهایی هر وقت دلت بخواد با هر آدمی میتونی گفتگو کنی و هر جوابی از جانب او میتونی به خودت بدی. این امتیازاتیه که در تنهایی داری. میتونی تنها به قاضی بری و خوشحال برگردی! 

آره تنهایی خیلی امتیاز داره و صرفا معناش این نیست که آدم خودخواهه، خودپسنده، خودشیفتگی داره، دیگران رو قبول نداره. نه هیچ کدوم اینا نیست. 

هیچ کدوم این حرفها که میگم قابل دفاع نیست ولی من فقط در یک تعریف میگم؛ من در تنهایی آدم بهتریم. همونجور که درخت در تنهایی درختتره، به نظرم آدم هم در تنهایی آدمتره! 

وقتی آدم در جمع قرار میگیره ناچاره منافع جمع رو حفظ بکنه و وقتی که به منافع جمعی فکر میکنیم، به ناچار از اون خلوص خودمون جدا میشیم. و آدم از زمانی که موجودی اجتماعی میشه، یه چیزایی به دست میاره مسلما، ولی خیلی چیزا  رو هم از دست میده. یکیش به نظر من همون چیزی هست که یک درخت در جنگل از دست میده. در جنگل، دیگه یک درخت درخت نیست! آدم در جمع .... (مکث طولانی)... آدمه ولی ... (پوزخند)...  ولی.... آدمیه که (به ناچار) به منافع جمع فکر میکنه... 

من به نظرم میاد که خودم در تنهایی آدم بهتریم. میدونم که در تنهایی دلیلی برای دروغ گفتن ندارم. و میدونید چه امتیازیه این؟ 

 

در واقع این هفته ی کاری که گذشت، دوتا سرچ کوچیک باعث شد شیفته ی تفکرات کیارستمی بشم. اول سرچ شعرهایی از دکتر مهدی حمیدی شیرازی و خوندن بیوگرافیشون. که داخلش به داستانی اشاره شده که اشک آدم در میاد: اینکه آقای کیارستمی دیوان ایشون رو حفظ کرده بود و روزهای پایانی عمرشون در پاریس با ایشون ملاقات داشته و شعری رو براشون میخونه که مهدی حمیدی در وصف معشوقه ی سابقش که حالا از رقیب عشقی بارداره سراییده:

گفتمت دیگر نبینم ، باز دیدم باز دیدم

در دو چشم دلفریبت عشق دیدم ناز دیدم

قامت طناز دیدم گونه ی غماز دیدم

برگ گل دیدم میان برگ گل شیراز دیدم...

و با خوندن این ابیات حفظ شده، اشک دکتر حمیدی رو در بستر بیماری سرازیر میکنه... خوندن کامل داستان از این لینک

دومین سرچ، در ستایش تنهایی بود که کلیپ و دکلمه ی بالا از آقای کیارستمی گزینه اول اومد بالا و چقدر به دلم نشست.

پس زمینه ی کلیپ تصاویری از فیلم طعم گیلاس بود و خوب منم که یک هفته بیکار. خلاصه داستانشو خوندم در مورد تصمیم یک مرد برای خودکشی. و دیدم چقدر داستانش رو نیاز دارم منِ امروز. فیلم رو دیدم و البته که مورد پسندم بود (از اینجا به بعد خطر اسپویل) 

همایون ارشادی در جستجوی کمک برای اقدام خودکشی با سه تفکر مجزا روبرو میشه: سربازی که تفنگ دست میگیره ولی بدون هیچ شناختی از مرگ، اسم‌مرگ میاد از وحشت پا به فرار میذاره. طلبه ی افغان که با شناخت دینی از مرگ، یک قدم از سرباز جلوتره و حداقل از دیدن قبر کنده شده به وحشت نمیفته ولی علی رغم تمام دروسی که تو حوزه درباره مرگ و امانت جسم و قبح‌خودکشی خونده، کمکی در قالب موعظه نمیتونه به آقای بدیعی (همایون ارشادی بکنه). و نفر سوم که خودش تا پای مرگ و خودکشی رفته و با طعم توت به زندگی برگشته و بهتر از هر کسی با شناخت از مرگ و مفهوم زندگی تونست حداقل شک و تردید رو در دل آقای بدیعی برای زنده موندن بیدار کنه.

چندتا نقطه قوت فیلم از نظر من :

۱- ستایش خاک. آقای بدیعی ارزش خاک رو با روحش درک میکنه و صحنه های خیره شدنش به خاک برداری های جاده ای به بهترین شکل فیلمبرداری و انتخاب شده. جوری که اصلا برای من مخاطب حوصله سر بر نیست و فوق العاده ترین دیالوگ هم مربوط به خاک این هست که آقای بدیعی میگه خاک که خیلی خوبه هرچی خوبه از خاک میاد و نگهبان افغان هم میگه و هرچی خوبه هم یه روز به خاک برمیگرده...

۲- صحنه ای که آقای بدیعی به سرباز میگه بشمر: هَگ هِگ هوگ چهار...

در نگاه اول یکی از لوسترین صحنه های فیلم بود برام. ولی صبح روز خودکشی که دم سحر، رژه ی سربازها بالا سر قبر این شمردن رو به عنوان سرود زندگی بخش تکرار میکنن، قلقلک عجیبی ته دلم داد و تازه فهمیدم کیارستمی عزیز از اون دیالوگ لوس با سرباز، چه هدفی داشت و چه بلایی آخر فیلم میخواست سر دل مخاطب بیاره ^_^

۳- فیلم پایان باز به این میگن! کیارستمی اخر فیلم نشون نمیده که قهرمانش خودکشی کرده یا نه! حتی با نشون دادن خودش و عوامل فیلمبرداریش تو سکانس آخر میگه کار ما تموم شد، ما سرود زندگی رو نشون دادیم و باز هم اینکه آقای بدیعی خودکشی کرده یا نه تصمیم من نویسنده نیست! یعنی احترام میذارم به توی مخاطب حتی اگر با این نشونه ها و طعم توت و گیلاس باز هم بخوای به زندگیت پایان بدی یا ندی. پایان باز یعنی این به نظرم. نه پایانهای نامفهوم اصغر فرهادی که اصلا مشخص نیست پیام فیلم چی بود و چی شد و چی میخواست بگه. به نظرم به ناحق اسم اقای فرهادی تو پایان باز معروف شده، تا وقتی طعم گیلاس کیارستمی هست، حیف نیست به درباره الی میگیم پایان باز؟!

 

روحت شاد مرد بزرگ 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

مثلث دوست داشتنی - رمز همیشگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

آغازگر زنجیره

دیشب فیلم قهرمان اصغر فرهادی رو دیدم.

توی مبحث تشکیل زنجیره های پلیمری (کوپلیمریزاسیون که از قضا موضوع تز ارشدم هم بود) کنار مواد اولیه ی واکنش که قراره یک زنجیره بلند پلیمری تشکیل بدن، یک ماده ی اولیه ای اضافه میکنیم به راکتور به اسم آغازگر (initiator) که کارش دقیقا مشابه استارتر در فرآیند ماست زدن هست. یک هسته ی اولیه به واکنش اضافه میکنی که پایه و مبنای تبدیل باقی شیر به ماست روی اون هسته های اولیه میشه. شما یک قاشق استارتر میزنی داخل شیر و همون یک قاشق استارتر اطراف خودش هاله ی تبدیل شیر به ماست رو تشکیل میده و همینجور شیرهای تبدیل شده به ماست این عمل رو ادامه میدن تا کل ظرف شیر به محصول مطلوب (ماست) تبدیل بشه.

دیشب که فیلم قهرمان رو میدیدم، فکر میکردم کاش این فرآیند درباره ی زندانیان مالی هم برقرار میبود. یعنی یک گروه خیر یک یا چند زندانی مالی رو آزاد میکردن، بعد اون گروه زندانی بیرون زندان متعهدانه کار میکردن تا حداقل مبلغ بدهی ای که داخل زندان داشتن و توسط خیرین پرداخت شده رو جور میکردن و با اون پول میتونستن زندانی بعدی رو آزاد کنن. دیگه لازم نبود برای هر زندانی صدتا خیر جمع بشن. خود زندانیای آزاد شده دقیقا مثل اون ظرف شیر، فرآیندی که توضیح دادم و کاملا هم منطقی و عادلانه س ادامه میدادن تا آزاد شدن همه ی زندانیا! تا ماست شدن کل ظرف شیرشون :)

خود من یک بار تو وبلاگم نوشتم که یک شب بارونی پرایدم موقعی که راننده اسنپ بودم افتاد تو جوب آب و دوتا پسر با لباسهای سفید سوار ۲۰۶ سفید دقیقا مثل فرشته ها دیدن منو و زدن کنار و با سیم کنفی بوکسل با همون ۲۰۶ که صفحه کلاچش هم تازه عوض شده بود (!!!) فداکارانه پراید منو کشیدن بیرون از تو جوب. حالا منم یاد گرفتم همیشه یه کنف بوکسل پشت ماشینم باشه تا اون محبت اون شب اون دوتا جوون رو یه جای دیگه برای یک نفر دیگه جبران کنم و قطع کننده ی این زنجیره پلیمری نباشم :)

میدونی، مشکل اکثر آدما اینه که تبدیل میشن به شخصیتهای همیشه طلبکار و همیشه بدهکار

دنیا خیلی قشنگتر میشد اگه به زندگی دید بده بستونی داشتیم. مادر من همیشه کمک مالی که میکرد، یاد میکرد از دو سه نفری که اول ازدواج بهشون کمک مالی کرده بودن توی فقر پدر و مادرم. و میگفت اونا دست ما رو گرفتن ما هم باید دست نفرات بعدی رو بگیریم.

ولی آدمای این روزا کمتر این روحیه رو توشون دیدم. یا از این ور بوم افتادن و طلبکار آدم و عالمن و همیشه مثل جوجه از تخم در اومده دهنشون بازه تا بقیه کمکشون کنن. یا از اونور بوم‌پرت شدن و در نقش ناجی دنیا فکر میکنن همیشه باید به دنیا کمک کنن. 

دنیا خیلی قشنگ میشد اگه هر شیری که ماست میشد، خودش کمک میکرد یه شیر دیگه هم ماست بشه :) اون وقت دیگه هیچ شیری (و احتمالا هیچ زندانی مالی) تو دنیا نمی موند.

 

پینوشت: فیلم قهرمان رو به اصرار امین همکارم دیدم که طرفدار سفت و سخت اصغر فرهادیه. البته نمیدونم شیرازی بودن امین تو اینکه انقدر از قهرمان خوشش اومده تاثیر داشته یا نه. ولی ۴تا فیلم از فرهادی دیدم‌تاحالا (فروشنده در سینما، جدایی نادر از سیمین، درباره الی و قهرمان) که هر ۴ فیلم رو لحظه شماری میکردم زودتر تموم بشن! فروشنده رو که اولین فیلم بود دیدم، فکر میکردم چون موضوعش در مورد روسپیگری‌هست و عذاب وجدان مردونه م و جو سنگین مردهای حاضر در سالن‌سینما باعث شده برای رسیدن‌پایان‌فیلم‌ثانیه شماری کنم. ولی با دیدن ۳ فیلم‌بعدی فرهادی، به این نتیجه رسیدم این کارگردان-نویسنده کلا بلد نیست مخاطب رو دنبال خودش بکشونه و تمام فیلمهاش همینجورن و فرآیند جذاب و پرکششی ندارن. (نظر شخصی) . این سایکل رست که تهرانم، پاندا کونگفوکار ۲ و ۳ رو هم دیدم و همچنین طعم‌گیلاس زنده یاد عباس کیارستمی. درمورد طعم‌گیلاس احتمالا یه پست جدا بنویسم. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ