تولد امسالم (هفته پیش) عجیب بود. یه جورایی کاملا ارضا کننده بود برام. خیلی ها سورپرایزم کردن، بسته به توانشون در دنیای واقعی یا پشت دگمه های مجازی، که واقعا برام ارزشمند بود. همه میدونن چقدر روز تولد برام مهمه و به همین دلیل چقدر من خودم رو مدیون کسایی میدونم که تولدم رو تبریک میگن.
1- از الهه شروع شد، از تبریز برای تعطیلات اومده بود تهران و تقریبا یک هفته قبل از تولدم، پیام داد همو ببینیم. در اوج بیشعوری بهش پیام دادم که ببین اگه باز بحث شراکت مالی که آبان 98 مطرح کردی رو میخوای مطرح کنی، همین تلفنی هم میشه دربارش صحبت کنیم و نیازی نیست بریم بیرون. و خوب گویا گند زدم! چون کادو خریده بود و گفت چون تولدت تهران نیستم میخواستم قبل رفتنم ببینمت و کادو بدم! من از این گندا زیاد میزنم تو زندگی راستش. چون آدم محتاطی هستم، اصولا سورپرایز کردن و غافلگیر کردن من خیلی سخته :)) و خیلی ها سر همین حس کردن من بیشعورم :)) به هر حال هر جور که بود الهه رو راضی کردم همو یه روز دیگه ببینیم. یه تیشرت زرد خوشگل پنبه ای برام خریده بود. با دوتا ظرف مرغ سوخاری و سیب زمینی. نیم ساعت همو تو پارک جلو خونمون دیدیم. و طبق معمول لباسشو از همون فرداش پوشیدم. سلیقه این دختر توی کادو خریدن خیلی خوبه. منی که همیشه فقط پول کادو دوست دارم، فقط سه تا کادوی الهه هست که همیشه با ذوق استفاده شون کردم و هنوز عطر و تیشرت شلوار خونه ای که خرداد 95 (اولین خرداد آشناییمون بعد اون اردیبهشت لعنتی) بهم داد رو دارم و لذت میبرم از استفاده شون.
ولی خوب متأسفانه بیشتر از اینکه به فکر کادو دادن به من بوده باشه، در کنارش دنبال پیدا کردن یک منبع مالی برای زندگی تبریزش بوده. چون همین یک هفته نزدیک 1 و 500 یعنی حداقل 5 برابر قیمت کادویی که برا من خریده ازم گرفته. تازه راه داشت بیشتر هم بگیره ولی شانس بدش دست من تنگه واقعا :/
2- دومین سورپرایز از شهرزاد بود. 3 ماه بهار امسال، حالم خیلی بد بود و عمده ترین دلیلش قطعا قهر شهرزاد با خونه و با من بود. هر دفعه بهش پیام میدادم برای احوالپرسی بلاکم میکرد. و منم از ترسم دیگه بهش پیام نمیدادم. تا اینکه دو روز قبل تولدم، روز دختر بود. با انگشتهای لرزون براش پیام تبریک تایپ کردم. و درنهایت خرکیفی دیدم که نه تنها بلاک نکرد، پیام داد فردا عضر یک کافه همو ببینیم. میدونستم صد در صد برا تولدم میخواد همو ببینیم.
رفتیم یک کافه روباز نزدیک خونه، منم براش یک کارت هدیه حداقل مبلغ بردم با یک شاخه گل به مناسبت روز دختر، و خوب اون برام از نظر هدیه سنگ تموم گذاشته بود. 4تا کادو، شامل دو پیرهن و یک تیشرت بگی سه دگمه ی ایکس لارژ و یک کمربند. که خوب تیشرت و یکی از پیرهنها رو پوشیدم تو تنم زار میزدن :)))))) روز مرد هم برام یک کفش خریده بود سایز 43. با اینکه کفش من تو جاکفشی سایز 42 هست. نمیدونم شهرزاد چرا داره دنیا رو به چشم خواستگارش بهنام میبینه!!! کلا هرچی میخره برا من حس میکنم به تن و سایز بهنام خریده. انگار چشماش تو دنیا جز بهنام دیگه کسی نمیبینه :)) به هر حال پیرهن و لباس گشادشو گذاشتم کنار اون کفش یک سایز بزرگ توی کمد. و خرکیف از اینکه سال جدید زندگیم با آشتی شهرزاد شروع شده، اومدم خونه. رسیدم خونه، نوبت نگار بود؛
3- نگار اومده تهران. دوباره! گاهی به من میگه برسونمش اینور اونور. اون شب تا از جشن شهرزاد برگشتم خونه، بهم گفت بیا منو برسون خونه دوستم. بی حوصله بودم. ولی رد نکردم پیشنهادشو. رفتم و جلو در منتظر بودم. یهو دیدم با یه کادو و یک کاپ کیک که روش شمع روشن کرده بود، اومد جلو ماشین! خیلییییییییی سورپرایز شدم انصافا. نگار کسیه که خیلی گیجه خیلیییی. خودش هم گفت. گفت بهم که شهاب تو خیلی خوبی که تولدت یادم مونده! من تولد هیچ کس یادم نمیمونه! و خوب اون شب بعد دیدار شهرزاد، و بعد سورپرایزنگار، واقعا قلبم ذوب شده بود. اصلا انتظار این سورپرایز رو از نگار نداشتم. نگاری که میدونستم شاید محتاج صد هزار تومن پول برای زندگی در شهر غریب بود و چقدر برای همون کاپ کیک و پیرهن کادو توی دردسر افتاده.
4- بابا تولدمو یادش رفته بود. البته طی دو دعوا که به بهونه قهر شهرزاد سر من خالی کرده بود، گفته بود تو و شهرزاد دیگه بچه های من نیستین. ولی خلاصه کل روز قبل و روز تولدم بغض این فراموشی بابا رو داشتم. از طرفی هم نمیدونستم که یادش رفته یا چون ما دیگه بچه هاش نیستیم نمیخواد تولدی بگیره. ولی خوب بعدا فهمیدم یادش رفته و 5 شنبه شب با 4 روز تأخیر یک جشن دو نفره ی کامل با کیک و بادکنک و ریسه تولد خودش برام گرفت و پول کادویی که از طرف بابا حساب کرده بودم رو بهم داد! و طبعا از این جشن چهارم تولد امسالم هم خیلی خر کیف شدم :)
5- اهالی مجازی: پارسال خودم برای تولدم پست گذاشته بودم. طبق عادت همیشگی، بیان جلوم بازه و هی ریفرش میکنم آمار رو چک میکنم و تا عصر تولدم یکم دلگیر بودم از اهالی بیان. تا اینکه حوالی عصر بود یک پیام تبریک از یکی از اهالی بسیار بسیار بسیار عزیز بیان بهم رسید. این فرد با این محبتش رسما من رو بندۀ خودش کرد. ایشون سر کارم هم که برا مشکل احتمالی قلب به مشکل خورده بود نذر کرده بودن گویا. مگه داریم آدم انقدر مهربون توی مجازی؟ خدا برا نزدیکانش حفظشون کنه. واقعا کیمیان این آدمهای خوش قلب این روزها. یک تبریک مجازی غیر منتظره دیگه هم داشتم. از گروه دانشگاهم. یک خانمی که پاییز بهش برا انتخاب رشته ارشد مشاوره داده بودم و دانشگاه ما قبول شده بود ارشد رو شکر خدا. و در کمال تعجب دیدم که 24 خرداد نزدیکای آخر شب پیام تبریک دادن برا تبریک تولدم و اصلااااااا باورم نمیشد یادش مونده باشه. البته همون شب گویا درگیر و لنگ یک پروژه متلب برا یکی از درساش بوده که انتظار داشته منی که رشته م کنترله انجام بدم. که متأسفانه این روزا یکم زندگیم و حال روحیم خوب نیست نتونستم قبول کنم. خیلی دوست داشتم از روی جوگیری قبول کنم. ولی افسردگی من اگر باعث میشد نمره درسشو نگیره خیلی شرمنده ش میشدم. یک نفر میخواست با مبلغ دو تومن براش انجام بده. بهش گفتم ببینین من حاضرم 1 تومن بذارم دونگی بدیم این آقا انجام بده تا اینکه خودم انرژی بذارم و اخرم شرمنده شما بشم و نمره کامل نگیرین. دروغ چرا خانم خوشگلیه و بهمن ماهی و خوب هم دانشگاهی هم هست و فرصت خوبی بود برای اینکه با این پروژه ارتباطم رو باهاشون بیشتر کنم. ولی خوب حدود 23 یا 24 سالشونه و شاید برای منِ الان دیگه 33 ساله دیگه درست نباشه وارد شدن به یک رابطه با این اختلاف سنی.
6- خانم اولی: تبریک خانم اولی برام خیلی ارزشمند بود. چرا؟ چون تنها تبریکی بود که بامداد تولدم رأس ساعت 12:00 دریافت کردم. این یعنی ارزش دو طرفه در ذهن. این یعنی اگر چه دو ماه یک بار هم حال همو نمیپرسیم و هفته ها با هم صحبتی نداریم، ولی اونقدری در یاد هم هستیم که بامداد تولد همدیگه، راس ساعت 12:00 رو از دست ندیم. دمش گرم. این از نظر من یعنی احترام. و احترام و توجه، ارزشمندترین عنصر یک ارتباطه بدون شک.
7- همکارای محل کار. گل سرسبد تبریکای تولد امسال، پیام همکارام بود. همه مرد. پر از انرژی و محبت. پیامهاشون واقعا گل از گلم میشکفت وقتی پشت هم ارسال میشدن.
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب داداش تولدت مبارک ایشالا همیشه شاد و خرم باشی. ❤❤❤ میدونم زود گفتم میخواستم اولین نفری باشم که بهت تبریک میگه.دمت گرم که اینقدر هوای بچه هارو داری .فدای مهربونیت❤❤❤❤
[11:15 AM, 6/14/2021] : تولدت مبارک شهاب مهربون و خوش قلب...همیشه سالم و پیروز باشی ککام🌹❤️😘
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جان عزیز تولدت مبارک خوش باشی همیشه❤️
[11:15 AM, 6/14/2021] : محمد حسن یه روز زوتر به پیشواز تولد شهاب رفتی
[11:15 AM, 6/14/2021] : تولد شهاب فرق داره مبارکه مثل ماه رمضون یه روز زودتر میریم به پیشواز 😁
[11:15 AM, 6/14/2021] : پیشاپیش تولدت خیلی مبارک باشه شهاب گیان، خیلی خوبه که تو رو داریم، ان شاا... همیشه سالم و دلخوش باشی❤❤🎂🌹😘
[11:15 AM, 6/14/2021] : اره انصافا باید یه هفته زودتر به پیشوازش رفت
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جان
مرد همیشه مهربون و دوست داشتنی
تولدت مبارک
ایشالا با همین فرمون بری جلو
و در کنار خونوادن همیشه شاد و سالم باشی💐😘
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب خان عزیز تولدت مبارک🌿🌸
این از شانس و خوشبختی ما بوده که عزیزی مثل شما تو جمعمون هست🙂
ایشالا زندگیت پر از شادی و خالی از استرس و نگرانی...🙂
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جان عزیز تولدت مبارک خوش باشی همیشه❤️
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب کاکو مبارک باشه علی الحساب😘😘😘
گفتم دوستان گفتن منم یی چی خالی نرم😝
اما فعلا تبریک درست حسابی بهت نمیگم که برسیم خود فردا
[11:15 AM, 6/14/2021] : تولدت مبارک باشه مرد تنهای شب،مرد روزهای سخت، مرد بامرام روزگار، مرد مهربون *** (اسم شرکت)، متین و مودب در بیان، شهاب خانِ غ***😘😘😘😘
همیشه بمونی برامون رفیق...
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جون زادروزت خجسته
انشالله که همیشه عمرت موفق و شاد و سربلند باشی💐❤️
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب عزیز که به ما نشون دادی آدمهای دریادل چه جورن، تولدت مبارک باشه. امیدوارم خدا سعادت با تو بودن رو از ما دریغ نکنه.
[11:15 AM, 6/14/2021] : جناب غ عزیز، پیشاپیش زادروزت خجسته.
انشاالله خدا هممونو کنار هم سالم و تندرست نگه داره و شهاب گل همیشه مناسبت ها رو گوشزد کنه.
شهاب بزرگ ، خیلی خاطر تو میخام.
🌹❤️🌹
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جان تولدت یکی بر خودت صدتا بر ما مبارک که درجوار چنین گلی هستیم، بدون شک آشنایی با تو سعادتی بود که نصیبمون شد، ایشالا همیشه شاد و سلامت باشی 🎂🥳❤️😘
مرسی که هستی 🌹🌹🌹
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب جان، رفیق شفیق تولدت هزاران بار مبارک، باعث افتخار هست که کنارمون هستی انشالله سالیان سال به شادی و سلامتی در کنار خانواده باشی🌹🌹🌹❤️❤️❤️
[11:15 AM, 6/14/2021] : شهاب عزیز هزاران تبریک برای وجود نازنینت💞😘😘🌹🌹❤️❤️پیشاپیش زادروزت خجسته باد🥰😘ادم به خوش قلبی و مهربونی تو خیلی کم هست و خوشحالم که دوست و همکاری همچون تو دارم. امیدوارم همیشه تندرست باشی و خوب بمونی برامون
[11:15 AM, 6/14/2021] : الوعده وفا
تولد داریم چه تولدی
🥳🥳🥳🥳🥳🥳🎂🎂🎂🎂🎂🎂🍰🍰🍰🥰🥰🥰🥰
شهاب عزیز دل،برادر گلم، زادروزت خجسته
بهترینها رو از خداوند از صمیم قلب برات آرزو میکنم 🌹، سال پیش رو زندگیت ان شاء الله سالی سرشار از سلامتی و شادی و موفقیت برای خودت و خانواده محترمت باشه، امیدوارم سعادت داشته باشم بتونم دلسوزی، مهربونیت، مرام و معرفتت رو اندکی جبران کنم، امیدوارم همیشه در کنار هم باشیم و از همتون بخصوص تو برادر بزرگم یاد بگیرم😍😍😍
تولدت کلیییییییییییی مبارک رفیق و یار خوش قلب، قطعاً خوش قلبی سعادتی هست که نصیب هرکسی نمیشه، قدر خودت بدون کاکو، 120 سالگیت ان شاء الله 😘 😘 😘 😘 😘
[11:15 AM, 6/14/2021] : سلام به شهاب عزیز که دوستی باهات باعث افتخاره
تولدت مبارک مهربون 😘😘😘🎉
واقعا واژه ها برا توصیف مهربونیت حقیر هستن
ان شاء الله زندگیت همیشه سرشار از خوشبختی، شادی، سلامتی و هوای تاره باشه🙏❤.
8- فامیل: تبریک داشتم از 3 تا از خاله ها. خاله نوشین همچنان بی دلیل باهام قهره. خاله شیرین شرمنده کرد و کادوم رو نقدی واریز کرد که اونم بسیار چسبید.
نتیجه گیری نهایی: نهار نخوردم قندم افتاده. فقط در مورد تولد امسال. یک نکته خیلی آزارم میده. من امسال 4 تا جشن تولد داشتم. با بابا، شهرزاد، نگار و الهه. چرا زندگیم داره میره به سمتی که باید جشن تولدهای دو نفره رو تجربه کنم؟ قهر بابا و شهرزاد به یک طرف. اشتباهم در رفتن به سمت دوست دختر (به جای ازدواج) یک طرف. اینکه آدمهایی توی زندگیم دارم که نمیتونم دور هم جمعشون کنم. هر یک به دلایلی. این غمناکه و این بهم میگه راهو اشتباه اومدی شهاب. تویی که دوست داشتی همه ی این آدمها یک جا و در یک جشن جمع بشن، راهو اشتباه اومدی عزیزم. مثلا امروز تولد نگار بود. دیشب به تلافی محبتش، یک سری وسایل تولد و کیک بردم جلو خوابگاه دادم دوستاش سورپرایزش کنن و سورپرایز هم شد. ولی با خودم میگم، این چه وضع زندگیه. حتی نمیتونی یه جشن تولد برای کسایی که دوستشون داری بگیری و مجبوری مثل راننده اسنپ وسایل جشن رو جلو در بدی بهشون. قطعا اگه الان همسرت کنارت بود، تمام این محبتها رو میتونستی روی خانواده متمرکز کنی.
و باز به تمام اتفاقات بعد مامان و تمام جواب منفیهایی که برای ازدواج از تک تک دخترا شنیدم فکر کردم و فکر کردم.... الان رسیدم به جایی که به خاطر یک اختلاف شخصی (که دلیل اختلاف بین من و بابا و شهرزاده) توان ازدواج ندارم. و فقط حسرت اون زندگی دو نفره برام مونده. شاید تا ابد.