شخصی

۱۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

فیلمی که با آن اشک ریختم 1 - نون خ

امشب، هنگام پخش قسمت 9 سریال نون خ 3، در صحنۀ گفتگوی نورالدین (سعید آقاخانی) با همسر مرحومش خجسته کنار آب، در حالی که بابا پشتم رو کاناپه نشسته بود مشغول خوندن رمان جنگ و صلح، و من جلوی تلویزیون روی فرش، صورتم رو رو به تلویزیون نگه داشتم و بی صدا اشک ریختم و در تمام طول سکانس اشکم بند نمیومد. نمیدونم، تلفیقی از یادآوری خاطرۀ مادرم، با ماجراهای عاشقی داشته و نداشتۀ خودم، سکانس محشر بود. نفسش گرم سعید آقاخانی عزیز که دلمون رو جلا داد امشب.

 

تو این لقمه های نون پنیر رو چجوری میگیری انقدر خوشمزس خجسته. اصلا مزه ش فرق میکنه. دلم میخواد لقمه رو انقدر بجوم، انقدر بجوم که مزش بره توی جمجمه م.
این لقمه اصلا توش ریحان نداره ها، ولی مزه ریحان میده

 

+ (به قول قمیشی؛ ماییم و یک سفرۀ نون به زیر سقفِ آسمون، ماییم و یار مهربون، همین زیاد از سرمون...)

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ

برنامه های 1400

سال نو رو خدمت همگی تبریک میگم :) وبلاگم این روزها تنها سنگ صبور من محسوب میشه. و خیلی خیلی برام ارزشمنده این وبلاگ و آدمهای اکثرا ساکتش. یه جورایی وظیفۀ خودم میدونم که از همگی عذرخواهی کنم که همیشه تلخ می نویسم و احتمالا تا همینجا با تخلیه ی انرژی منفی مغزم، اون رو به فکر خواننده ها منتقل کردم (شاهد این ماجرا هم آنفالو شدنهای گاه و بی گاه بعد پستهای خاصی هستش و خودم هم میفهمم اون پستها چقدر تلخ بوده برای مخاطب). امیدوارم به زودی بتونم این انرژیهای منفی پخش شده رو، با انرژی مثبت جایگزین کنم و اثر پستهای قبلی رو برای خواننده جبران کنم.

اما در آستانۀ سال جدید: اسفند سال 98 (نزدیک نوروز 99) اتفاقی، در مجازی، با دختری آشنا شدم به اسم مینا. بهمن ماهی، خوشگل، پدرش همکار پدر خودم، خونشون 15 دقیقه فاصله تا خونۀ ما. منطقی و عاقل و از اون دست دخترا که نیاز نیست خودتو بهشون ثابت کنی چون فکرتو و جملۀ بعدت رو میخونن و چقدر حضور کنار این آدما لذت بخشه وقتی خودت ریگی به کفش نداشته باشی. ولی خوب قصۀ مینا این بود که عکس شهرزاد رو پروفایل من دیده بود و شهرزاد رو برای داداشش میخواست. و عجیب اینکه شهرزاد همون اسفند با بهنام آشنا شده بود و صد البته که بعد منتفی شدن قضیۀ شهرزاد، مینا هم که خودش خیلی بلندپرواز بود تمایلی به ادامۀ رابطه با من نشون نداد و رابطه در همون بدو شکل گیری از بین رفت. اما خوب یک یادگاری از مینای بهمن ماهی برای من موند؛ مینا میگفت اول هرسال، لیست آرزوها و کارهایی که دوست داری اون سال تکمیل کنی رو بنویس. و سعی کن تا آخر سال آرزوی برآروده نشده ای باقی نمونه.

خوب پارسال من اصلا نمیتونستم به برآورده شدن خیلی آرزوها فکر کنم. ولی امسال اوضاع فرق داره و میتونم باخیال راحتتر اونا رو دسته بندی کنم و روی کاغذ بیارم. این کار رو میدونم که خیلیها انجام میدادن و کار جدیدی نیست. ولی من واقعا اولین باره که تصمیم دارم به آرزوها و خواسته های خودم هم فکر کنم در کنار آرزوهای بقیه!

سعی میکنم هرچی تو ذهنم میاد رو به این لیست اضافه کنم.

 

چیزهایی که امسال باید بخرم:

1- یک گوشی جدید. گوشی خودم دیگه اسفند امسال شد 6 سالش و به معنای واقعی کلمه داغون شده. چون اسفند 93 مامان این گوشی نو رو میگرفت تو دستش و براش کلیپهای قشنگ میذاشتم، دلم نمیاد از این گوشی دل بکنم. ولی دیگه کشش نداره این پیرمرد و همدم بیشتر ساعات روزم!

2- یک دستگاه ضبط برای ماشین: ضبط ماشینم از این ضبط کاست خور قدیمیهاست که اونم بعد جدایی دو سال پیش از الهه، خراب شد و دیگه انگیزه ای نبود برای تعمیرش یا خرید دستگاه جدید. حتی وقتی بعد الهه نگار سوار ماشین میشد و کلی غر میزد که چرا ماشینت ضبط نداره یا مسافرهای تپسی میگفتن چجور تو ترافیک تهران بدون آهنگ و ضبط دووم میاری؟ یه لبخندی تحویل میدادم و با خودم میگفتم بعدِ الهه و اون همه خاطره، اون همه دونفری آهنگ خوندن تو ماشین، دیگه دلیلی برای داشتن ضبط نیست. ولی خوب امسال حس میکنم وقتشه دست از این لجبازی بردارم و یه ذره شادی به این اتاقک آهنی تزریق کنم!

3- یه هوله لباسی نو. هوله قدیمیم برای ده پونزده سال پیشه و دوتا سوراخی که قدر سینی رو نشیمنگاهش و کنار کتفش ایجاد شده در اثر پوسیدگی هر روز داره 1 سانت بیشتر جر میخوره و بزرگ میشه :/ خیلی فوری به یک هولۀ جدید نیاز دارم.

4- یک عینک آفتابی که هیچ وقت به عمرم نداشتمش و هیچ کس هم برام نخرید. به شمارۀ چشمم. این سری که برگردیم جنوب، کارمون توی سایت کارخونه زیر آفتابه و توی آفتاب داغ خوزستان و بوشهر، بدون عینک آفتابی احتمالا کار سختتر باشه. پس باید قبل جنوب رفتن هم بخرم این مورد رو.

5- یک چمدون مسافرتی شیک. تا دیگه این ساک ورزشیِ بند پاره رو مثل تروریستهای داعش تو فرودگاه تو دست نگیرم تو رفت و آمد به جنوب! چمدون خودم هم شبیه این چمدون قدیمیهای توی کیف انگلیسیه :))) درسته شیکه ولی برا ۴۰ سال پیش :)))

6- یک ریشتراش شیک که هر پسری از بچگی آرزوشه داشته باشه. منم همیشه دوست داشتم یکیش رو کادو بگیرم. ولی خوب نه از دخترها کادو گرفتم این رو، نه از خانواده خودم. تا اینکه امسال روز مرد شهرزاد یکی به بهنام کادو داد و من در اوجِ حسودی، مصمم شدم امسال حتما یکی برا خودم بخرم :D

7-

 

....................

در مورد برنامه های دیگه برای سال 1400:

* باید حتما شروع کنم یادگیری مکالمۀ انگلیسی. و در کنارش یک زبان دیگه. حس میکنم تو آینده کاری به دردم میخوره. مثل زبون عربی... در صورتی که اصلا نمیدونم چجور و از کجا شروع کنم.

* شدیدا به پیشرفت علمی تو حیطۀ کارم نیاز دارم. مثل تسلط به یک نرم افزار جدید. یا یک مهارت جدید. در این مورد حتما باید تحقیق کنم و استارت یک کار رو بزنم.

* هر سال دارم این برنامه رو عقب میندازم. ولی باید 3 تا تبریزی پایین خاک مامان بکارم امسال. (احتمالا موکول میشه به اسفند). مامان عاشق تبریزی بود. شاید حداقل تا سر ظهر سایه شون بیفته روی سنگ قبرش.

* قرار بود تا آخر تابستون دور کمرم رو از 103 برسونم به 90 (کلیک). ولی خوب الان دور کمر 105 هست :| زنگ خطر! برنامۀ محکمِ رژیم برای کم کردن وزن شدیدا لازمه امسال. دور شکم بااااااید تا آخر امسال برسه به 90.

 

......................

+ خیلیها به ماه تولد اعتقاد ندارن. ولی من شدیدا اعتقاد دارم. مثالش هم همین مینای بهمنی. من امسال بهمن، به 4 تا دختر بهمنی تبریک تولد گفتم و فرستادم و از 3 تاشون جواب پس نگرفتم!!!!!! :)) حالا کاری ندارم تبریک گفتن اشتباهه یا درسته و جواب نگرفتن درست بوده یا نه. ولی دیگه نگین ماه تولد مهم نیست :)) چون این مورد توی دخترهای دیگه اصلا و ابدا رخ نداده برام.

+ اینایی که نمیتونی حالیشون کنی امسال شروع قرن نیست!!!! اینا همونایی هستن که سنتو یه سال بالا حساب میکنن. همونایی هستن که نمیفهمن یه بچه اگه 1/1/1 به دنیا اومده باشه، تاریخِ 101/1/1 میشه صد سالش نه 100/1/1 !!!! اینا رو خدا زده با این مغز قفلشون. اینا رو اذیت نکنید! خلاصه که امسال شروع قرن پونزده نیست. آخرین سال قرنِ چهاردهه. انقدرم لجوج بودن خودتون رو به رخ نکشید با قبول نکردنش!

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
شهاب غ