شخصی

برنامه های 1403 - رمز همیشگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

گزارش اقدامات پارسال (1402)

با تأخیر دو هفته ای سال نو رو خدمت همگی دوستای خوبم در این بلاگ تبریک میگم :)

امیدوارم سال جدید شیرینیاش براتون افزون باشه نسبت به سال گذشته. سال بسیار خوبی در پیش داشته باشید.

 

این پست و پست بعد شخصیه و حرف خاصی با مخاطب عزیز نداره.

 

ابتدای سال 1402 در این پست (کلیک) مهمترین اقداماتی که میخواستم در این سال انجام بدم رو نوشته بودم و خوب این میشه گزارش اقدامات پارسالم:

 

1- خرید ریش تراش حرفه ای فیلیپس: اصلا خودمم نمیدونم چی شد که به جای فیلیپس، یه ریش تراش (در واقع خط زن) اکسیژن چینی خریدم :/ اونجوری که دلم میخواست سفید نمیکنه صورت رو. الان یادم اومد به توصیه همکارم خط زن خریدم. ولی خوب همین که شارژیه و بیسیمه و لازم نیس تو مسافرتا دنبال آیینه کنار پریز برق بگردم راضیم. ولی خوب گویا باید آرزوی ریش تراش خوب رو با خودم به گور ببرم :)) مخصوصا در این برهه که زندگی ایرانیا با محصولات چینی بیشتر از قبل عجین شده و هرکی پول دستش میاد یه ماشین چینی میخره و خریدن ماشین کره ای و ژاپنی و امریکایی اروپایی تقریبا غیر ممکن شده برای 99 درصد مردم.

 

2- کفش ایمنی کاترپیلار - نخریدم. امسال حتما باید بخرمش. کفش ایمنی فعلیم بوی الرحمانش بلند شده. امسال قطعا این کفشم از رده خارج میشه. شانسی که دارم اینه که فعلا داخل اتاق کنترل هستم و توی سایت عملیاتی نیستم و به همین دلیل کفشم مستهلک نشد خیلی امسال. ولی دیگه آخرای عمرشه.

 

3- سازدهنی: کامیل (همکار کوردم) امسال خودش گیتار خرید. منم نه برا اون سازدهنی خریدم نه برای خودم. کلا امسال سرمون شلوغتر از اونی شد که فکرشو میکردیم. توی شرکت مثل خر کار میکنیم و مثل جنازه تو خوابگاه میخوابیم. احتمالا این مورد فعلا اولویت خریدم نباشه.

 

4- گوشی ده تومنی: خوب چون رابطه م با مینا همون فروردین 1402 کات شد، ذیگه گوشی اولویتم نبود. ولی گوشی 3 تومنی فعلیم هم دیگه بدجور داره اذیتم میکنه و حتما باید در بهار امسال تعویض بشه. اولویت اول سال بعدم باید این گوشی باشه.

 

گزارش بخش اقدامات:

 

1- تمرکز روی مینا: خندم میگیره که قرار بوده کامل روی مینا تمرکز کنم  :)) همون فروردین سر و کله یک نفر پیدا شد توی زندگی مینا به اسم ابراهیم. از همسرش جدا شده بود و دو تا بچه داشت. مینا گفت با ابی ارتباط بهتری میگیره و رابطه ما همون اول سال قطع شد. تنها نکته برجسته و مثبت سال قبل برای من این بود که تونستم مینا رو با تمام عشقی که نسبت بهش داشتم از زندگیم کامل حذفش کنم. نکته عجیب اینکه تقریبا آذرماه بود یک تماس از مادر مینا داشتم و پرس و جو میکرد که آیا ازدواج کردم یا نه. خوب من که میدیدم هنوز عکس مینا و ابی رو پروفایل میناست، از نظر من اون رابطه دیگه تموم شده ست. براش آرزوی خوشبختی دارم.

 

2- رابطه فیزیکی: مشغول بودنم سر کار خیلی کمک کرد امسال هم بدون س.ک/س طی بشه، راحتتر از هر سال. دیگه کنار اومدم با این بعد زندگی. امسال بدون بعد فیزیکی طی شد و نکتۀ قابل تأملش اینه که برخلاف سالهای قبل نه گزینه ای داشتم برای این نوع رابطه و نه تقلای خاصی. حس میکنم روحم یکم آرومتر شده تو این بخش فعلا به واسطه ی سر شلوغی.

 

3- ورزش: هوممم. خوب اول سال قرار بود مینا انگیزه م باشه. ولی امسال تراپی شروع کردم با یک خانم دکتر. که به پیشنهاد ایشون از پاییز ورزش در حد پیاده روی و دوی سبک رو شروع کردم. خیلی حس خوبی بهم میداد اون پیاده روی های دو ساعته ساعت 6 صبح. البته که بعدش با یه سنگک دو رو خشخاشی و دوتا خامه صبحانه ی تازه، هرچی سوزونده بودم رو دوباره میزدم تو رگ :)) ولی کلا حس خوبی داشت. حالا که هوا بهتر شده، بعد ماه رمضون حتما ادامه می دمش.

 

4- معنویات: ماه رمضون امسال قشنگ شد. بعد از ده سال اولین سالی بود که تونستم تمام روزه ها رو تا اینجا کامل بگیرم. همون شهوتی که گفتم فروکش کرده و دیگه امسال هیچ روزه ای برا خودارضایی خراب نشد. از نظر اعتقادی توی نقطۀ مرموزی هستم. دارم دنبال خدایی میگردم که هیچ معجزه و نشونه ای از خودش تو زندگی آدمِ امروز به جا نذاشته. و در این جستجوی بی فایده، به یک چیز ایمان قوی دارم: اینکه دنیای بدون ایمان دنیای ترسناکیه. نمیدونم خدایی وجود داره یا نه، ولی میدونم روح آدم بدون اعتقاد به این نیروی برتر محکوم به مرگ پیش از موعده. بریم جلوتر ببینیم چی پیش میاد.

 

5- تئاتر: نرفتم. دوست دارم امسال برم.

 

6- مرخصی: خوب امسال از 1401 بیشتر مرخصی گرفتم. البته بازم ده روزی از مرخصیام سوخت. ولی بازم یه قدم رو به جلو بود برام.

 

7- مسافرت شرکت با خاله شیرین: تابستون سفر چغاخور جور شد و هرچی اصرار کردم خاله شیرین نیومد. با بابا و شهرزاد رفتم و یکی از بهترین تجربه های امسالم بود. یکی از بهترین حسهای سال 1402 بود برام این سفر به این دریاچه و تالاب قشنگ و چشمنواز

 

8- ترمیم سنگ مزار مامان: انجام شد. ترمیم سنگ مزار مامان بزرگ: انجام شد.

 

9- برنامه ریزی اپلای: Absolutely No Idea!

 

10- قرض بابا: از 400 تومن قرض بابا حدود 100 تومنش جور شد. 100 تومن از برنامه عقبم که امیدوارم امسال جبرانش کنم. ازدواج شهرزاد و کادوهایی که براش در نظر گرفته بودم به مخارج امسالم اضافه شد. البته به اون بنده خدا غیر 30 تومن فعلا کادوی دیگه ای ندادم. در سال جدید کمربند مالی رو محکمتر میبندم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

برای تویی که مهربونی

تقریبا ۶ ماهه که پستهایی که اینجا میذارم فقط یه تک لایک میخوره. 

منی که همیشه هرمتنی میخونم یه لایک میزنم به نشانه ی خوندن و تشکر از نوشتن نویسنده و مخالفتی اگر دارم حتما تو کامنت براش مینویسم، منی که روزی ده بار و بیشتر این بیان خاک گرفته رو چک میکنم، این تک لایک این ۶ ماهه خیلی بیشتر از خیلی برام ارزش داشته. درسته هربار افکار منفی و تلخیها رو اینجا تخلیه کردم، ولی به امید حال خوب میام و ردیف پستها رو باز میکنم و اون تک لایک رو میبینم: با خودم میگم یکی هست که مهربونه. یه غریبه هست که با مهربونیش دوست داره حال تو خوب باشه.

 

خوش به حال آدمای اطرافت غریبه ی مهربون :) مطمئنم باعث حال خوب همشونی. سایه ت مستدام.

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
شهاب غ

در ستایش تنهایی - عباس کیارستمی

صحبتهای عباس کیارستمی عزیز در ستایش تنهایی حرفهایی بود که خیلی به دلم نشست : ( لینک مشاهده ی کلیپ )

تنهایی یا به عبارتی احساس تنهایی، اگه بفهمیش و درکش بکنی، خیلی باشکوهه به نظرم. تنهایی با تخیل، امکان حضور در هرجایی که بخوای رو بهت میده. در کنار کس دیگه چقدر فرصت به حرکت درآوردن قدرت تخیل رو خواهی داشت؟ 

در تنهایی هر وقت دلت بخواد با هر آدمی میتونی گفتگو کنی و هر جوابی از جانب او میتونی به خودت بدی. این امتیازاتیه که در تنهایی داری. میتونی تنها به قاضی بری و خوشحال برگردی! 

آره تنهایی خیلی امتیاز داره و صرفا معناش این نیست که آدم خودخواهه، خودپسنده، خودشیفتگی داره، دیگران رو قبول نداره. نه هیچ کدوم اینا نیست. 

هیچ کدوم این حرفها که میگم قابل دفاع نیست ولی من فقط در یک تعریف میگم؛ من در تنهایی آدم بهتریم. همونجور که درخت در تنهایی درختتره، به نظرم آدم هم در تنهایی آدمتره! 

وقتی آدم در جمع قرار میگیره ناچاره منافع جمع رو حفظ بکنه و وقتی که به منافع جمعی فکر میکنیم، به ناچار از اون خلوص خودمون جدا میشیم. و آدم از زمانی که موجودی اجتماعی میشه، یه چیزایی به دست میاره مسلما، ولی خیلی چیزا  رو هم از دست میده. یکیش به نظر من همون چیزی هست که یک درخت در جنگل از دست میده. در جنگل، دیگه یک درخت درخت نیست! آدم در جمع .... (مکث طولانی)... آدمه ولی ... (پوزخند)...  ولی.... آدمیه که (به ناچار) به منافع جمع فکر میکنه... 

من به نظرم میاد که خودم در تنهایی آدم بهتریم. میدونم که در تنهایی دلیلی برای دروغ گفتن ندارم. و میدونید چه امتیازیه این؟ 

 

در واقع این هفته ی کاری که گذشت، دوتا سرچ کوچیک باعث شد شیفته ی تفکرات کیارستمی بشم. اول سرچ شعرهایی از دکتر مهدی حمیدی شیرازی و خوندن بیوگرافیشون. که داخلش به داستانی اشاره شده که اشک آدم در میاد: اینکه آقای کیارستمی دیوان ایشون رو حفظ کرده بود و روزهای پایانی عمرشون در پاریس با ایشون ملاقات داشته و شعری رو براشون میخونه که مهدی حمیدی در وصف معشوقه ی سابقش که حالا از رقیب عشقی بارداره سراییده:

گفتمت دیگر نبینم ، باز دیدم باز دیدم

در دو چشم دلفریبت عشق دیدم ناز دیدم

قامت طناز دیدم گونه ی غماز دیدم

برگ گل دیدم میان برگ گل شیراز دیدم...

و با خوندن این ابیات حفظ شده، اشک دکتر حمیدی رو در بستر بیماری سرازیر میکنه... خوندن کامل داستان از این لینک

دومین سرچ، در ستایش تنهایی بود که کلیپ و دکلمه ی بالا از آقای کیارستمی گزینه اول اومد بالا و چقدر به دلم نشست.

پس زمینه ی کلیپ تصاویری از فیلم طعم گیلاس بود و خوب منم که یک هفته بیکار. خلاصه داستانشو خوندم در مورد تصمیم یک مرد برای خودکشی. و دیدم چقدر داستانش رو نیاز دارم منِ امروز. فیلم رو دیدم و البته که مورد پسندم بود (از اینجا به بعد خطر اسپویل) 

همایون ارشادی در جستجوی کمک برای اقدام خودکشی با سه تفکر مجزا روبرو میشه: سربازی که تفنگ دست میگیره ولی بدون هیچ شناختی از مرگ، اسم‌مرگ میاد از وحشت پا به فرار میذاره. طلبه ی افغان که با شناخت دینی از مرگ، یک قدم از سرباز جلوتره و حداقل از دیدن قبر کنده شده به وحشت نمیفته ولی علی رغم تمام دروسی که تو حوزه درباره مرگ و امانت جسم و قبح‌خودکشی خونده، کمکی در قالب موعظه نمیتونه به آقای بدیعی (همایون ارشادی بکنه). و نفر سوم که خودش تا پای مرگ و خودکشی رفته و با طعم توت به زندگی برگشته و بهتر از هر کسی با شناخت از مرگ و مفهوم زندگی تونست حداقل شک و تردید رو در دل آقای بدیعی برای زنده موندن بیدار کنه.

چندتا نقطه قوت فیلم از نظر من :

۱- ستایش خاک. آقای بدیعی ارزش خاک رو با روحش درک میکنه و صحنه های خیره شدنش به خاک برداری های جاده ای به بهترین شکل فیلمبرداری و انتخاب شده. جوری که اصلا برای من مخاطب حوصله سر بر نیست و فوق العاده ترین دیالوگ هم مربوط به خاک این هست که آقای بدیعی میگه خاک که خیلی خوبه هرچی خوبه از خاک میاد و نگهبان افغان هم میگه و هرچی خوبه هم یه روز به خاک برمیگرده...

۲- صحنه ای که آقای بدیعی به سرباز میگه بشمر: هَگ هِگ هوگ چهار...

در نگاه اول یکی از لوسترین صحنه های فیلم بود برام. ولی صبح روز خودکشی که دم سحر، رژه ی سربازها بالا سر قبر این شمردن رو به عنوان سرود زندگی بخش تکرار میکنن، قلقلک عجیبی ته دلم داد و تازه فهمیدم کیارستمی عزیز از اون دیالوگ لوس با سرباز، چه هدفی داشت و چه بلایی آخر فیلم میخواست سر دل مخاطب بیاره ^_^

۳- فیلم پایان باز به این میگن! کیارستمی اخر فیلم نشون نمیده که قهرمانش خودکشی کرده یا نه! حتی با نشون دادن خودش و عوامل فیلمبرداریش تو سکانس آخر میگه کار ما تموم شد، ما سرود زندگی رو نشون دادیم و باز هم اینکه آقای بدیعی خودکشی کرده یا نه تصمیم من نویسنده نیست! یعنی احترام میذارم به توی مخاطب حتی اگر با این نشونه ها و طعم توت و گیلاس باز هم بخوای به زندگیت پایان بدی یا ندی. پایان باز یعنی این به نظرم. نه پایانهای نامفهوم اصغر فرهادی که اصلا مشخص نیست پیام فیلم چی بود و چی شد و چی میخواست بگه. به نظرم به ناحق اسم اقای فرهادی تو پایان باز معروف شده، تا وقتی طعم گیلاس کیارستمی هست، حیف نیست به درباره الی میگیم پایان باز؟!

 

روحت شاد مرد بزرگ 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

مثلث دوست داشتنی - رمز همیشگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

آغازگر زنجیره

دیشب فیلم قهرمان اصغر فرهادی رو دیدم.

توی مبحث تشکیل زنجیره های پلیمری (کوپلیمریزاسیون که از قضا موضوع تز ارشدم هم بود) کنار مواد اولیه ی واکنش که قراره یک زنجیره بلند پلیمری تشکیل بدن، یک ماده ی اولیه ای اضافه میکنیم به راکتور به اسم آغازگر (initiator) که کارش دقیقا مشابه استارتر در فرآیند ماست زدن هست. یک هسته ی اولیه به واکنش اضافه میکنی که پایه و مبنای تبدیل باقی شیر به ماست روی اون هسته های اولیه میشه. شما یک قاشق استارتر میزنی داخل شیر و همون یک قاشق استارتر اطراف خودش هاله ی تبدیل شیر به ماست رو تشکیل میده و همینجور شیرهای تبدیل شده به ماست این عمل رو ادامه میدن تا کل ظرف شیر به محصول مطلوب (ماست) تبدیل بشه.

دیشب که فیلم قهرمان رو میدیدم، فکر میکردم کاش این فرآیند درباره ی زندانیان مالی هم برقرار میبود. یعنی یک گروه خیر یک یا چند زندانی مالی رو آزاد میکردن، بعد اون گروه زندانی بیرون زندان متعهدانه کار میکردن تا حداقل مبلغ بدهی ای که داخل زندان داشتن و توسط خیرین پرداخت شده رو جور میکردن و با اون پول میتونستن زندانی بعدی رو آزاد کنن. دیگه لازم نبود برای هر زندانی صدتا خیر جمع بشن. خود زندانیای آزاد شده دقیقا مثل اون ظرف شیر، فرآیندی که توضیح دادم و کاملا هم منطقی و عادلانه س ادامه میدادن تا آزاد شدن همه ی زندانیا! تا ماست شدن کل ظرف شیرشون :)

خود من یک بار تو وبلاگم نوشتم که یک شب بارونی پرایدم موقعی که راننده اسنپ بودم افتاد تو جوب آب و دوتا پسر با لباسهای سفید سوار ۲۰۶ سفید دقیقا مثل فرشته ها دیدن منو و زدن کنار و با سیم کنفی بوکسل با همون ۲۰۶ که صفحه کلاچش هم تازه عوض شده بود (!!!) فداکارانه پراید منو کشیدن بیرون از تو جوب. حالا منم یاد گرفتم همیشه یه کنف بوکسل پشت ماشینم باشه تا اون محبت اون شب اون دوتا جوون رو یه جای دیگه برای یک نفر دیگه جبران کنم و قطع کننده ی این زنجیره پلیمری نباشم :)

میدونی، مشکل اکثر آدما اینه که تبدیل میشن به شخصیتهای همیشه طلبکار و همیشه بدهکار

دنیا خیلی قشنگتر میشد اگه به زندگی دید بده بستونی داشتیم. مادر من همیشه کمک مالی که میکرد، یاد میکرد از دو سه نفری که اول ازدواج بهشون کمک مالی کرده بودن توی فقر پدر و مادرم. و میگفت اونا دست ما رو گرفتن ما هم باید دست نفرات بعدی رو بگیریم.

ولی آدمای این روزا کمتر این روحیه رو توشون دیدم. یا از این ور بوم افتادن و طلبکار آدم و عالمن و همیشه مثل جوجه از تخم در اومده دهنشون بازه تا بقیه کمکشون کنن. یا از اونور بوم‌پرت شدن و در نقش ناجی دنیا فکر میکنن همیشه باید به دنیا کمک کنن. 

دنیا خیلی قشنگ میشد اگه هر شیری که ماست میشد، خودش کمک میکرد یه شیر دیگه هم ماست بشه :) اون وقت دیگه هیچ شیری (و احتمالا هیچ زندانی مالی) تو دنیا نمی موند.

 

پینوشت: فیلم قهرمان رو به اصرار امین همکارم دیدم که طرفدار سفت و سخت اصغر فرهادیه. البته نمیدونم شیرازی بودن امین تو اینکه انقدر از قهرمان خوشش اومده تاثیر داشته یا نه. ولی ۴تا فیلم از فرهادی دیدم‌تاحالا (فروشنده در سینما، جدایی نادر از سیمین، درباره الی و قهرمان) که هر ۴ فیلم رو لحظه شماری میکردم زودتر تموم بشن! فروشنده رو که اولین فیلم بود دیدم، فکر میکردم چون موضوعش در مورد روسپیگری‌هست و عذاب وجدان مردونه م و جو سنگین مردهای حاضر در سالن‌سینما باعث شده برای رسیدن‌پایان‌فیلم‌ثانیه شماری کنم. ولی با دیدن ۳ فیلم‌بعدی فرهادی، به این نتیجه رسیدم این کارگردان-نویسنده کلا بلد نیست مخاطب رو دنبال خودش بکشونه و تمام فیلمهاش همینجورن و فرآیند جذاب و پرکششی ندارن. (نظر شخصی) . این سایکل رست که تهرانم، پاندا کونگفوکار ۲ و ۳ رو هم دیدم و همچنین طعم‌گیلاس زنده یاد عباس کیارستمی. درمورد طعم‌گیلاس احتمالا یه پست جدا بنویسم. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
شهاب غ

صندلی تویوتا

حمید همکارمون برام تبدیل شده به مصداق بارز یک انسان ندید بدید :/

تازه زن گرفته از کاراش نگم که بکنار. و ماه قبل یک سمند نو هم خریده. به حسین همکارمون که قطعات استوک ماشین خارجی وارد میکنه سفارش صندلی تویوتا داده. و قراره در ازای دوازده میلیون، یه صندلی برقی تویوتا سمت راننده ی سمند نصب بشه :|

حمید البته یک آدم بشدت ساده دل و فوق العاده مذهبیه. آفنس و اعتراضی به مذهبی و انقلابی بودنش ندارم صد البته. ولی سمبل ایرانی امروزه حمید. مردمی که له له میزنن نشیمنگاهشونو رو رفاه تکنولوژی شرق و غرب بذارن و در ظاهر پز سمند تولید داخلشونو بدن.

حال ایران خیلی خرابه آقا.

ایرانی بپذیر تکنولوژی و اقتصاد کشورت در حد تویوتای ژاپن و اپل امریکا نیست.

همتون در بدر دنبال اپل دست گرفتن هستین کدوم عقده درونیتونو میخواید خاموش کنید؟ شل کن برادر. شل کن خواهر. حالمونو به هم زدین با این عدم توازن.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شهاب غ

کادوهای الهه

چون پست قبل زیادی ناله بود، لازمه از خوشیهای زندگیم هم بنویسم :)

بازم عذر میخوام اگر ذهن مخاطب رو در برهه هایی فقط با افکار منفی پر میکنم.

خوب یکی از خوشیهای مقطع فعلی زندگیم ازدواج شهرزاده و آشتی کردنش با بابا. هرچند مراسم نگرفته و عروسی در کار نبوده ولی خوب یک اتفاق دلچسبه برام سر و سامون گرفتن زندگی خواهرم.

اتفاق خوب دیگه ای که این هفته افتاد، کادوی روز مرد بود که گرفتم. ۵ تومن پول از شهرزاد برام واریز شد. که بشدت چسبید. و یک کمربند چرم از الهه کادو گرفتم.

الهه تو کادو خریدن فوق العاده س! هرچی تاحالا گرفته همیشه مورد استفاده م بوده و همین الان شلوار گرمکنی که سال ۹۵ اول آشناییمون برام خرید پامه مثلا :))

الی تولدم یک کمربند چرم بهم داد کادو که متاسفانه بهم کوچیک بود و ولی این دختر خوش سلیقه بی خیال نشده. ۵شنبه روز مرد دیدم یک کمربند چرم این بار اندازه برام خریده ^_^ منم بشدت خرذوق

الان ۶ روزه این کمربند شیک رو جایگزین کمربندای ارزون خودم کردم و با ذوق میبندمش و میرم بیرون. انقد قشنگه و ذوق دارم براش که ۳ بار تو آسانسور متوجه شدم از ذوق کمربند، زیپم باز مونده :/

خدایی کادو هم برا کسی میخرید همینجوری کاربردی بخرید. اگر دوبار دیدید طرف کادوهاتونو استفادا نکرد از سری بعد پول بدین آقا.

 

یکی از بدترین گزینه ها برای مرد پیرهن مردونه س. باب سلیقه دیگران کمدمون پر میشه از پیرهنای رنگ و وارنگ و آستین کوتاه آستین بلند که با هیچ لباس دیگمون ست نیستن. اصلا یه وضعی

از خدامه الان ده تا پیرهن نو از تو کمدم بدم و جاش دوتا شلوار کتون بگیرم. 

خلاصه یکی از دردهام همیشه همین بوده که از کجا دختر باهوشی پیدا کنم که بفهمتم. دختری که هوش زنونه ش در اوج باشه و بلدت باشه نعمت بزرگیه. خانوم اولی اوج هوش زنانه بود. الهه هم اون هوش رو در بهترین حالتش داره و هرچند طبق ناله های پست قبل از آغوش تو رابطهش بی نصیبم ولی از این هوش دخترونش سیرابم :) 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
شهاب غ

معجزه ی تماس - رمز همیشگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
شهاب غ

خدا یکی، مادر هم یکی

امروز همکار مجرد کرمانشاهیمون محض فان یک سوال از متاهلهای جمع پرسید که شما پدر و مادر خانومتون رو چی صدا میکنید.

تا دو نفر اول گفتن به مادر خانوممون میگیم مادر، من حسابی جوش آوردم ! یاد مادر خدا بیامرز خودم افتادم که از رو درد دل میگفت حیف که ۲۰ سال بچه بزرگ کنی و آخر ببینی داره به کس دیگه میگه مادر!! و من همون موقع با دل خودم عهد بستم هیچ وقت هیچ احدی رو غیر مامان و بابای خودم پدر و مادر صدا نکنم تا روح مادرم در عذاب نباشه.

خلاصه بحث ۳ ساعتی داغ بود و هر متاهلی وارد میشد این سوالو ازش میپرسیدیم. و نتیجه به این صورت بود که شیرازیا و شمالیا و جنوبیا بالای ۹۹ درصد مخاطب رو پدر و مادر خطاب میکنن و کوردها و ما تورکها هیچ کدوم تو کتمون نمیره کسی رو غیر پدر مادر خودمون با این لفظ مقدس خطاب کنیم. و اولین جمله ی همه هم تا از در میومدن مشترک بود: من خودم ننه دارم دلیلی نداره به کس دیگه بگم مادر. درود به شیر پاکتون :)

حالا تمام این پدر مادر گفتنا به پدر زن و مادر زن و پدر شوهر و مادر شوهر به کنار، من هییییییچ جوره تو کتم نمیره یک داماد در حضور برادر زن، به مادر زن بگه مامان !! من خودم اگر مامانم بود و شوهر شهرزاد به مامانم میگفت مامان، از حسودی شکمشو سفره میکردم بدون شک! اون مامان فقط مامان منه! واژه ی مادر حرمت داره

و اصلا نمیفهمم این عروس دامادای لوس و ننر نسل جدید چرا لوثش کردن انقدر...

متاسفم واقعا برا نسل حرمت نشناس خودمون.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲
شهاب غ