اپلیکیشن S Health روی گوشیم (اپی که مربوط به ورزش و سلامتی جسمانیه) روی هدف خاصی برای تعداد گام در روز تنظیم شده (فکر کنم ده هزار قدم در روز) و هر روز که کاربر به اون دستاورد دست پیدا کنه گوشی بهش اطلاع میده. و جالبه تقریبا یادمه کل 5 روزی که این دستاورد رو بهش رسیدم با گوشیم!

بار اول شبی بود که تو بیمارستان سجاد رامسر مامان سکته مغزی کرده بود و برانکاردشو تو فضای باز و تاریک بیمارستان از این بخش به اون بخش می کشوندیم برای سی تی اسکن و کاراهای دیگه. من می دویدم سریعتر نمونه های خونشو برسونم آزمایشگاه روبرو بیمارستان. خلاصه اون شب خیلی خوب و پر و پیمون این دستاورد برآورده شد!

بار دوم روزی بود که تو آمبولانس کنار مامان نشستم تا آمبولانس بیمارستان رشت مامان رو از بیمارستان سجاد منتقل کنه به تهران. آمبولانسی که قرار بود مجهز به آی سی یو باشه تا یک بیمار سکته مغزی رو با کمترین آسیب انتقال بده ولی به قدری تکونهای شدید داشت تو جادۀ قزوین رشت که این اپلیکیشن زبون بسته کل جاده رشت قزوین رو فکر کرده بود من در حال دویدن هستم و بالاپایین رفتنهای آمبولانس رو گام حساب کرده بود!!خلاصه وسطهای راه زد تبریک می گم شما به دستاورد امروز دست پیدا کردین!!!


و بار سوم و چهارم و پنجم هم همین سه روز اخیر بود که من دربدر ساختمونهای آموزش بدو بدو دنبال کارهای فراغتم هستم که زودتر بتونم خودمو معرفی کنم پلیس +10 و غیبت نخورم...


وقتی به این پنج روز نگاه می کنم، می گم چرا من باید بیشترین تلاشهای زندگیم تو دوران تلخ باشه؟ می شد این ده هزار قدم رو مثلا موقع ورزش و پیاده روی بدون استرس بهش دست پیدا کرد، یا مثلا تو دنبال کار گشتن، یا مثلا شونه به شونه و عاشقونه کنار یکی ده هزارقدم ورداشتن...


سراتون رو درد نیارم خلاصه ی کلام اینکه گاهی زندگیهامون جوری میشه که خودمون آماده میشیم برا دویدن تو جاده های تلخ، مثل یه تردمیل و غلتک که داره به سمت مثلا یه چرخ گوشت صنعتی می ره و ما میریم روش وای میسیم و شروع می کنیم معکوس دویدن و ازش فرار کردن... تلاشهای با استرس...

در یک جمله خلاصه تر اینکه به جای اینکه در مسیر خوشبختی بدویم، داریم در مسیر فرار از بدبختی می دویم...

و مطمئنم این فلسفۀ زندگی نیست... فلسفۀ ابداع اون اپلیکیشن هم این نبوده قطعا!