اگر کسایی که موسیقی حرفه ی اصلیشون هست و با همه سازها کار می کنن رو بذاریم کنار، بین بقیه آدمهایی که موسیقی رو به عنوان یک هنر جانبی دنبال می کنن، 3 دسته شون همیشه برام از احترام ویژه ای برخوردار بوده و هستن. کسایی که ویولون میزنن، پیانو میزنن، و صد البته کسایی که روی میز یا پشت دبه ضرب می گیرن و می خونن :D
این دسته آخری رو صرفا چون تو پادگان به شدت کاربردی هستن جزو دسته بندی اصلی آوردم :D
خودم هم بین سازها صدای سنتور، پیانو و ویولن رو به شدت دوست دارم. در مورد سختی نوازندگی هم فکر می کنم کل اهل موسیقی متفق القول قبول دارن نواختن ویولون این وسط از همه ی سازها نسبتا سختتره و برخلاف سازهایی مثل گیتار، مبتدیها اصلا و ابدا نمی تونن تا ماهها صدای هنجاری از توش دربیارن.
ویولون زنها دمتون گرم!
و اما این وسط عشق من پیانو! نمی دونم آمارم درسته یا نه ولی فکر کنم تنها سازی هست که هم زمان به دو دست نیاز داره و مغز هم زمان باید دو خط نت رو بخونه و اجرا کنه و تمرکز به شدت بالایی می خواد بین سازها. پیانیست ها همه شون باهوشن شک نکنین :D
و سوا همۀ اینها، به نظرم تنها سازی هست که علاوه بر شنیدنش، تماشای اجرای نواخته شدن عاجهای کلاویه ها با انگشتهای پیانیست هم خیره کننده ست...  یکی از قشنگترین صحنه هاست وقتی یه پیانیست داره یه آهنگ هیجان انگیزو با سرعت presto به اجرا در میاره....
خلاصه جادوگر دار و دستۀ سازهاست... استاد من حتی با  کلاویه ها یادمه صدای تار و سنتور در میاورد :)) نمی دونم فکر نکنم با سنتور و تار بشه صدای پیانو درآورد قطعا :)) البته مثکه تو دنیای موسیقی هیچ چیزی غیر ممکن نیست...
در هر حال بعد قهر 8 ساله با کیبوردم و کتابهای پیانو، این جمعه از تو کمد در آوردم و علمشون کردم دوباره... دوباره شروع کردم هر شش کتاب رو با کیبورد تمرین کردن و امیدوارم هرچه زودتر حسرت 14 ساله برای داشتن یه پیانوی خوشگل هم تموم بشه :D
قطعا اگه بتونم خودمو برسونم به سر درسها تا جایی که 9 سال پیش کلاسمو قطع کردم، دوباره میرم کلاس...
احساس می کنم یه انرژی خفته تو وجودم بیدار شده که به شدت حس خوبیه.

یه کار مهم هم دارم برای دو ماه دیگه که هرچند امیدی ندارم ولی از امروز برای فاز اولش استارت می زنم. دعا کنید مرسی =] برا فاز دومش هم خدا بزرگه

+ هر جور حساب می کنم این خریتم توجیه نمیشه که چرا تو این سه سال عاشقی من این کیبورد و کتابهام کنج کمد داشت خاک می خورد... واقعا نمی دونم چرا..

++ نکتۀ جالب دیگه اینکه چند وقتی بود به شدت دنبال یه اسم بودم که دیشب خیلی اتفاقی پیداش کردم! اسمی که می تونه گوشه ای از تنهاییا رو پر کنه و پیدا کردنش یه نشونۀ خوب دیگه بود از اینکه بازم جهان داره مسیر روبرو رو هموار می کنه به شرطی که خودم بخوام گام بردارم و جلو برم...